سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

 

همه شب نماز خواندن ، همه روز روزه گرفتن

همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سرو پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن

شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

به حضور قلب ،ذکرخفی و جلی گرفتن

طلب گشایش کار ز کارساز کردن

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن

گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن

به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن

ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد

که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن

به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

                             

                                             شیخ بهایی

زنی با لباسهای کهنه و نگاهی مغموم ،وارد خوارو بار فروشی محل شد و با فروتنی از فروشنده خواست کمی خواروبار به او بدهد .

وی گفت :شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند ،کودکانش هم بی غذا مانده اند .

فروشنده به او بی اعتنایی کرد و حتی تصمیم گرفت بیرونش کند زن نیازمند باز هم اصرار کرد .فروشنده گفت : نسیه نمی دهد

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می شنید


دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره .

روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند .
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :

امام علی (ع) می فرماید: مواظب افـکــارت بــــــاش که گفتــارت می شود، مواظب گفتــارت بــــــاش که رفتـــارت می شود، مواظب رفتـــارت بــــــاش که عــــادتت می شود، مواظب عــــادتت بـــــاش که شخصیتت می شود، مواظب شــخـصیتت بــــــاش که سرنوشتت می شود.

 

به عقیده خیام:

هر کس که در این دنیا بتواند شاد زندگی کند و از زندگیش لذت ببرد بطور حتم اگر بعد از مرگش دنیایی باشد در بهشت خواهد بودزیرا کسی که زندگی شادی داشته باشد به طور طبیعی نه به کسی ظلم می کند و نه تفکرات منفی نسبت به دیگران دارد، پس دنیا و آخرتش برای او بهشت خواهد بود.بنابراین نبایدزندگی را به خود سخت گرفت و به خود وعده فردایی بهتر داد.

 

گردون نگری ز قد فرسوده ماست

جیحون اثری ز اشک پالوده ماست

دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست

فردوس دمی ز وقت آسوده ماست

دکتر هلاکویی : 

من برای فرزندم از این کارت‌های آموزش لغات فارسی و انگلیسی نمی‌خرم. از دو سالگی مغزش را با یک مشت فکر مزخرف مثلیاد نگرفتن لغات فلان مبحثدرگیر نمی‌کنم. فرزندم را می‌برم پارک. می‌گذارم آزادانه بدود. حتی گاهی زمین بخورد. می‌گذارم فرزندم با بچه‌های همسن خودش گرگم به هوا بازی کند. می‌گذارم بهترین تفریحش وقت‌هایی که می‌رویم پیک نیک گل بازی باشد نه پز دادن سطح زبان انگلیسی به دختر عموهایش. من برای فرزندم خمیر بازی می‌خرم. خاله بازی می‌کنم با او. بعضی وقت‌ها می‌گذارم دکتر بشود و با چوب بستنی‌اش معاینه‌ام کند. اما به خاطر چشم و همچشمی او را به کلاس زبان انگلیسی و فرانسه، باله و ژیمیناستیک نمیبرم.

 

فرزندم که بزرگ تر بشود می‌گذاvمش کلاس نقاشی. کلاس موسیقی. کلاس رقص حتی. فرزندم را برای ۱۵ گرفتن در دیکته‌ای که کلا هشت تا کلمه است دعوا نمی‌کنم. بخاطر ننوشتن مشق‌هایش سرش داد نمی‌زنم و هیچ وقت خریدن عروسک را جایزه بیست گرفتنش قرار نمی‌دهم. با معلمی که بخواهد درس نخواندن فرزندم را مایه خجالت بداند برخورد می‌کنم. و مدام به خاطر اینکه توانستهجان مریمرا با انگشتان کوچکش به قشنگی بنوازد گونه‌اش را می‌بوسم.

 

من می‌گذارم فرزندم توی خانه کنار من شیرینی درست کند. دست زدن به چرخ خیاطی‌ام را برایش ممنوع نمیکنم.عکس گرفتن با دوربین خودم را ممنوع نمی‌کنم. همیشه لباس‌های رنگی می‌دوزم برایش و بهش یاد آوری می‌کنم که رسالت بزرگی در شاد کردن دل مردم دارد. من فرزندم را برای انتخاب رشته دبیرستانش پیش مشاور نمی‌برم. بهش زمان کنکور را یادآوری نمی‌کنم. تعداد تست‌هایش را نمی‌شمارم و می‌گذارم آن راهی را برود که از ته ته ته دلش دوست دارد.

 

برای فرزندم و دوست‌هایش مهمانی‌های کوچک خودمانی می‌گیرم. با دوست‌هایش دوست می‌شوم. رفت و آمد با قشر خاصی از افراد یا جنس خاصی از آدم‌ها را قدغن نمی‌کنم. به او انقدر محبت میکنم و به او احترام میگذارم تا در رابطه با جنس مخالف خودش بتواند تصمیم درست را بگیرد. هر کدام از لوازم آرایشم را که بخواهد بهش می‌دهم و می‌گذارم خودش به این نتیجه برسد که با چه ظاهری قشنگ تر است.

 

من می‌دانم که فرزندم شاید نابغه بزرگی نشود. شاید دانشجوی نمونه‌ای نباشد. شاید حتی دانش آموز درس خوانی هم نباشد اما بی شک انسان بزرگی خواهد شد. فرزندم کسی می‌شود که قدر رنگ‌ها را می‌داند. ارزش بوها را می‌داند. و تک تک ثانیه‌هایی که چیزهای ریز زندگی را می‌بیند از خودش، وجودش، تک تک سلول‌های بدنش، از من و پدرش، از مردم کشورش و از خدای خودش راضی است. فرزندم کسی می‌شود که دیدنش حس خوبی به بقیه می‌دهد. فرزندم کارهای بزرگی برای آدم‌ها می‌کند. و از همه مهم تر یادش نمی‌رود که با لبخند کوچکش روز آدم‌های غمزده عصبی از همه جا نا امید از همه شاکی را عوض کند. من به جای همه درس‌هایی که خوانده‌ام، به جای همه تست‌هایی که زده‌ام، به جای همه مقاله‌هایی که نوشته‌ام، فقط برای تربیت کردن همچین فرزندی خودم را تحسین می‌کنم

 

صمیمانه تقدیم به تمام پدران و مادران این مرزو بوم


زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند .

صبح روز بعد هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند ، از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند که دارد لباس هایی را که شسته است آویزان میکند .

زن گفت :

ببین ؛ لباسها را خوب نشسته است !!!

شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست !

شوهرش ساکت ماند و چیزی نگفت ...

هر وقت که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد ، این گفتگو اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه میگفت ...

یک ماه بعد ، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر میرسید ، شگفت زده شد و به شوهرش گفت:

نگاه کن !!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید ...

شوهر پاسخ داد:

صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم !!!

                                                           ***

زندگی ما نیز اینگونه است ؛

آنچه را که ما از دیگران می بینیم بستگی دارد به "پاکی پنجره" و "دیدی" که با آن نگاه میکنیم ...

 

*زندگی ما بازتاب ذهن مان است.