سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات



در قرون وسطی کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند.

فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد

به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:

قیمت جهنم چقدره؟

کشیش تعجب کرد و ...گفت: جهنم!؟!

مرد دانا گفت: بله جهنم.

کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳سکه

مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفاً سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم. مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.

به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است و هیچ کس را به آن راه نمی دهم.

دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی دهم.

این شخص مارتین لوتر بود که با این حرکت، توانست مردم را از گمراهی رها سازد...

""در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد، و آن آگاهی‌ است""

""و تنها یک گناه، و آن جهل است""

من خدایی دارم

که دراین نزدیکی است

نه درآن بالاها

مهربان،خوب،قشنگ

چهره اش نورانی است

گاه گاهی سخنی می گوید

بادل کوچک من،ساده ترازسخن ساده ی من

اومرامیفهمد

اومرامی خواند

اومرامی خواهد

اوهمه درد مرا میداند

یاداوذکرمن است

درغم و در شادی

چون به غم مینگرم

آن زمان رقص کنان می خندم

که خدایارمن است

که خدا درهمه جا یاد من است

او خدایی است که همواره مرا می خواهد

دیگران می گویند:

آن کسانی که به ظاهر بنده ی خوب خدایند

به من می گویند:

مرد کافر شده ای!!!

و چه هشدار که از آتش دوزخ دادند

باز هم می گویند:

که خدا اینجا نیست

و خدای آنها غیر آنست که من می بینم

میدانم

یک خدای بی رحم

غرق در خودخواهی

عاشق ظلم و ریا

و همه خشم و عذاب

آن خدایی است که آنها گویند

بنده ی او باشیم

دیده را می بندم

در دلم میخندم

زیر لب می گویم

پس خدا اینجا نیست

Close


مثبت اندیشی چیزی فراتر از اعتقاد کورکورانه است و قدرت آن بر زندگی انسانها بسیار زیاد و شگفت انگیز است. خوش بین ‌ها تقریباً در همه جنبه‌های زندگی بهتر از بدبین ها عمل می‌کنند و معمولا به موفقیتهای بیشتری نائل شده و از موفقیتهای اجتماعی لذت بیشتری می‌برند. انسانهای خوش بین همچنین کمتر مستعد پذیرش افسردگی و بیماریهای جسمی هستند.

 " مارتین ای . پی . سلیگمن " پروفسور روانشناسی دانشگاه پنسیلوانیا می‌گوید:

 " شواهدی وجود دارد که خوشبینی ، سیستم دفاعی و حفاظتی بدن را تقویت می‌کند."

خوش بین بودن یا نبودن چیست؟

روانشناسان معتقدند خوشبینی و بدبینی ، عاداتی هستند که ما از زمان کودکی می‌آموزیم و والدین ما الگو و سرمشقهای ما هستند. به یاد بیاورید هنگامی که در اثر ترکیدن لوله آب ، خانه جدید شما غرق آب شد، پدر شما آه و ناله کرد که " چرا من چنین خانه بدی را انتخاب کردم؟ " یا گفت : " در قرار داد ما تضمین شده که همه چیز بی عیب و نقص باشد، بنابراین من از معمار ساختمان می‌خواهم لوله کشی ساختمان را تعمیر کرده و خسارت بوجود آمده را جبران کند؟"

شما در هرکاری اگر فکر کنید که موفق میشوید و یا فکر کنید که شکست میخورید، در هر دو صورت درست فکر کرده اید. یک اندیشه زیبا و مثبت، یک بهشت را در زندگی می سازد و یک اندیشه منفی و یأس آور جهنمی را در دنیای انسان خلق میکند. انسانها آنچه را بیاندیشند خلق میکنند. هر اندیشه شما نتی است که در جهان هستی نواخته می شود و کائنات به اذن خداوند موظف شده اند تا با این نت شما همنوا شوند و آنها هم در همان دستگاهی بنوازد که شما با نوع اندیشه خود نواخته اید (مثبت یا منفی) تا در نهایت، یک سمفونی را خلق کنند بنام سمفونی زندگی شما.

انسانهایی که زیبا و امیدوارانه می اندیشند سلامت می مانند. آرامش و اضطراب می تواند حاصل کیفیت لحظه لحظه های اندیشه یک انسان باشد. خوشا به سعادت انسانهایی که از گذشته خود درس می آموزند و برای آینده خود طراحی می کنند و در حال زندگی می کنند.

آموخته ام که نمیتوانم کسی را وادار کنم دوستم بدارد اما میتوانم خود را به فردی دوست داشتنی تبدیل کنم، بقیه اش به آن فرد بستگی دارد.

 

آموخته ام که جلب اعتماد دیگران همچون ساختن برج بلند شیشه ای است که ساختن آن سالها طول میکشد اما تخریبش فقط چند لحظه زمان میبرد.

 

آموخته ام که هرچقدر یک دوست، خوب باشد گاهی پیش می آید که به من صدمه بزند، پس باید به حرمت لحظه های خوبی که با هم سپری کرده ایم، او را ببخشم.

 

آموخته ام که مهم نیست چه چیزهایی را در طول عمرم جمع کرده ام، مهم آن است که چه افرادی در این دوران یار و یاورم شده اند.

 

آموخته ام که هرگز نباید عذر خواهی را با دلیل و بهانه هایی که می آورم خراب کنم.

 

آموخته ام که نباید داشته هایم را با بهترین های دیگران مقایسه کنم.

 

آموخته ام که باید به افرادی که دوستشان دارم احساس خود را بیان کنم، زیرا تضمینی نیست که تا ابد بتوانم آنها را ببینم.

 

آموخته ام که یا من باید رفتارهایم را کنترل کنم یا آنها مرا.

 

آموخته ام که احترامی که پول برای ما میخرد، بی ارزش ترین چیز است.

همیشه میشه تموم کرد .

فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه دوباره شروع کرد...

مواظب همدیگه باشید !

از یه جایی بــه بعد...............دیگه بزرگ نمیشیم؛ پـیــــــــــر میشیم .

از یه جایی بــه بعد............. دیگه خسته نمیشیم؛ می بُــــــــــــرّیم .

از یه جایی بــه بعد..........دیـگه تــکراری نیستیم؛ زیـــــــــــادی هستــــــــیم...!!

 

پس قدر خودتون ، عشقتون ، خانواده تون ، دوستانتون،

زندگیتون و کلأ حضور خوشرنگ تون رو تو صفحه دفتر خلقت بدونید...

چرا که دیگه تکرار نمیشید

یکی نوشته بود،

 

کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم، باران تندی می‌بارید، آن روز صبح یک چتر هفت رنگ دسته صورتی خریده بودم، وقتی به مدرسه رفتم دلم می‌خواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما زنگ خورد.

هر عقل سالمی تشخیص می‌داد که کلاس درس واجب‌تر از بازی زیر باران است.

یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت، اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده. بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم، اما آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد...

این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده.

بعد از آن هر روز به اندازه‌ی تک تک ساعت‌های عمرم به دلم بدهکار ماندم، به بهانه‌ی عقل و منطق از هزار و یک لذت چشم پوشیدم، از ترس آنکه مبادا آنچه دلم میخواهد پشیمانی به بار آورد خیلی وقت‌ها سکوت اختیار کردم، اما حالا بعضی شب‌ها فکر می‌کنم اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم؛ چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانه‌ی منطق حماقت نامیدمشان...

حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد...