عبد
صالح خدا « رجبعلی نکوگویان » مشهور به « جناب شیخ » و « شیخ رجبعلی خیاط »
در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش « مشهدی
باقر » یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا
رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.
از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل میکند که:
« موقعی که تو را در شکم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم میکوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم....؟ پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه [از مغازه ای که کار میکنم] آوردهام! من هم از آن غذا مصرف نکردم. »
این حکایت نشان میدهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است. از جناب شیخ نقل شده است که:
« احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد. »
شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت.
خانه
خانه خشتی و ساده شیخ که از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاهها (شهید منتظری) قرارداشت. وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زیست.
نکته جالب این است که چندین سال بعد، جناب شیخ یکی از اتاقهای منزلش را به یک راننده تاکسی، به نام « مشهدی یدالله »، ماهیانه بیست تومان اجاره داد، تا این که همسر راننده وضع حمل کرد و دختری به دنیا آورد، که مرحوم شیخ نامش را « معصومه » گذاشت. هنگامی که در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت، یک دو تومانی پر قنداقش گذاشت و فرمود:
« آقا یدالله! حالا خرجت زیاد شده از این ماه به جای بیست تومان، هیجده تومان بدهید. »
یکی از فرزندان شیخ میگوید: من وقتی وضع زندگیم بهتر شد به پدرم گفتم: آقا جان من « چهار تومان » دارم و این خانه را که خشتی است « شانزده تومان » میخرند، اجازه دهید در« شهباز » خانه ای نو بخریم. شیخ فرمود:
« هر وقت خواستی برو برای خودت بخر! برای من همین جا خوب است. »
منبع : سایت مؤسسه خیریه امام علی(ع)
پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده کردیم و به پدرم گفتم: آقایان، افراد رده بالا به دیدن شما میآیند، دیدارهای خود را در این اتاقها قرار دهید، فرمود:
« نه! هر که مرا میخواهد بیاید این اتاق، روی خرده کهنه ها بنشیند، من احتیاج ندارم. »
این اتاق، اتاق کوچکی بود که فرش آن یک گلیم ساده و در آن یک میز کهنه خیاطی قرار داشت.
لباس
لباس جناب شیخ بسیار ساده و تمیز بود، نوع لباسی که او میپوشید نیمه روحانی بود، چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن میکرد و عرقچین بر سر میگذاشت و عبا بردوش میگرفت.
نکته قابل توجه این بود که او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت، تنها یک بار که برای خوشایند دیگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف میکند:
« نفس اعجوبه است، شبی دیدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پیدا کنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!
غذا
جناب شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سیب زمینی و فرنی استفاده میکرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو مینشست و به طور خمیده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست میگرفت همیشه غذا را با اشتهای کامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از دوستان که دستش میرسید میگذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمیزد و دیگران هم به احترام ایشان سکوت میکردند. اگر کسی او را به مهمانی دعوت می کرد با توجه، قبول یا رد میکرد، با این حال بیشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمیکرد.
از غذای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تأثیر خوراک در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست. یک بار که با قطار در راه مشهد میرفت، احساس کوری باطن کرد، متوسل شد، پس از مدتی به او فهماندند که: این تاریکی در نتیجه استفاده از چای قطار است.
شغل
خیاطی یکی از شغلهای پسندیده در اسلام است. لقمان حکیم این شغل را برای خود انتخاب کرده بود.
جناب شیخ برای اداره زندگی خود، این شغل را انتخاب کرد و از این رو به « شیخ رجبعلی خیاط » معروف شد. جالب است بدانیم که خانه ساده و محقر شیخ، با خصوصیاتی که پیشتر بیان شد، کارگاه خیاطی او نیز بود.
یکی از فرزندان شیخ در این باره میگوید: ابتدا پدرم در یک کاروانسرا حجرهای داشت، و در آن خیاطی میکرد. روزی مالک حجره آمد و گفت: راضی نیستم اینجا بمانی. پدرم بدون چون و چرا و بدون این که حقی از او طلب کند، فردای آن روز چرخ و میز خیاطی را به خانه آورد و حجره را تخلیه کرد و تحویل داد، از آن پس در منزل، از اتاقی که نزدیک در خانه بود برای کارگاه خیاطی استفاده میکرد.
یکی از دوستان شیخ میگوید: فراموش نمیکنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، در حالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. فرمود:
«عیال و اولاد را چه کنم؟! »
در حدیث است که رسول خدا (ص) فرمودند :
« إن الله تعالی یحب أن یری عبده تعباً فی طلب الحلال؛
خداوند دوست دارد که بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببیند. »
« ملعون ملعون من ضیع من یعول؛
ملعون است، معلون است کسی که هزینه خانواده خود را تأمین نکند. »
سیاست
شیخ در عالم سیاست نبود، اما با رژیم منفور پهلوی و سیاستمداران حاکم آن به شدت مخالف بود. او نه تنها با شاه و دار و دستهاش مخالف بود، بلکه مصدق را هم قبول نداشت، ولی از آیت الله کاشانی تعریف میکرد و میفرمود:
« باطن او به منزله سقاخانه است. »
وفات
سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.
فرزند شیخ روز قبل از وفات او را چنین تعریف می کند:
روز قبل از وفات، پدرم سالم بود، مادرم در خانه نبود، تنها من در خانه بودم، عصر هنگام، پدرم آمد و وضو گرفت و مرا صدا کرد و گفت:
« قدری کسل هستم، اگر آن بنده خدا آمد که لباسش را ببرد، دم قیچیها ( پارچه های زائدی که بعد از دوخت لباس باقی میماند ) در جیبش است و سی تومان باید اجرت بدهد. »
پدرم هرگز به من نگفته بود که کسی اگر آمد، اجرت کار چقدر است، من جریان را نفهمیدم.
یکی از ارادتمندان جناب شیخ، که شب قبل از وفات، از طریق رؤیای صادقه رحلت ملکوتی وی را پیشبینی کرده بود، ماجرای وفات را چنین گزارش میکند:
شبی که فردای آن شیخ از دنیا رفت، در خواب دیدم که دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوین را میبندند، پرسیدم: چه خبره؟ گفتند آشیخ رجبعلی خیاط از دنیا رفته. نگران از خواب بیدار شدم. ساعت سه نیمه شب بود. خواب خود را رؤیای صادقه یافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دلیل این حضور بیموقع سؤال کرد، جریان رؤیای خود را تعریف کردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و میش، به طرف منزل شیخ راه افتادیم. شیخ در را گشود، داخل شدیم و نشستیم، شیخ هم نشست و فرمود:
« کجا بودید این موقع صبح زود؟ »
من خوابم را نگفتم، قدری صحبت کردیم، شیخ به پهلو خوابید و دستش را زیر سر گذاشت و فرمود:
« چیزی بگویید، شعری بخوانید! »
یکی خواند:
خوشتر از ایام عشق ایام نیست
صبح روز عاشقان را شام نیست
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
هنوز یکساعت نگذشته بود که حال شیخ را دگرگون یافتم، از او خواستم که برایش دکتر بیاورم. یقین داشتم که امروز شیخ از دنیا میرود.
شیخ فرمود:
« مختارید »
دکتر... نسخه نوشت، رفتم دارو را گرفتم هنگامی که برگشتم دیدم شیخ را به اتاق دیگری بردهاند، رو به قبله نشسته و شمد سفیدی روی پایش انداختهاند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس میکرد.
من دقیق شده بودم که ببینم یک مرد خدا چگونه از دنیا میرود، یک مرتبه حالی به او دست داد، گویا کسی چیزی در گوش او میگوید، که گفت:
« إن شاء الله »
سپس فرمود:
« امروز چند شنبه است؟ دعای امروز را بیاورید. »
من دعای آن روز را خواندم، فرمود:
« بدهید آقا سیداحمد هم بخواند. »
او هم خواند، سپس فرمود:
« دستهایتان را به سوی آسمان بلند کنید و بگویید: یا کریم العفو، یا عظیم العفو، العفو، خدا مرا ببخشاید. »
من به دوستم نگاه کردم و گفتم: بروم آقای سهیلی را بیاورم، چون مثل این که رؤیا صادقه است و دارد تمام میشود، و رفتم.
آقا جان خوش آمدی!
ادامه این داستان را از زبان فرزند شیخ بشنوید: ... دیدم اتاق پدرم شلوغ است، گفتند: جناب شیخ حالش به هم خورده، بلافاصله وارد اتاق شدم، دیدم که پدرم در حالی که لحظاتی قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود، رو به قبله نشسته، که ناگاه بلند شد و نشست و خندان گفت:
« آقاجان خوش آمدید »! ( مقصود از آقا جان امام زمان (ع) است. )
دست داد، و دراز کشید و تمام شد، در حالی که آن خنده را بر لب داشت!
نمای بیرونی آرامگاه جناب شیخ - ابن بابویه - شهر ری
شب اول قبر
یکی دیگر از دوستان ایشان میگوید: در عالم رؤیا، شب اول قبر مرحوم شیخ خدمتش رسیدم، دیدم جایگاه عظیمی از طرف مولا امیر المؤمنین (ع) به او عنایت شده، به جایگاه ایشان نزدیک شدم تا مرا دید، نگاهی بسیار ظریف و حساس به من کرد، مانند پدری که به فرزندش تذکر میدهد و او توجه ندارد، از نگاه او به یاد آوردم که همیشه میفرمود:
« غیر خدا را نخواهید. »
ولی ما باز هم گرفتار هوای نفسیم.
به او نزدیکتر شدم، دو جمله فرمود:
جمله اول:
« خط زندگی، انس با خدا و اولیای خداست. »
جمله دوم:
« آن کس زندگی کرد، که عیالش پیراهنش را شب زفاف در راه خدا ایثار نمود.»
منظورمولا امیر المؤمنین (ع) بود که همسرشان حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها پیراهنشان را شب زفاف در راه خدا ایثار نمودند.
خصوصیات اخلاقی
جناب شیخ بسیار مهربان، خوشرو، خوش اخلاق، متین و مؤدب بود. همیشه دو زانو می نشست، به پشتی تکیه نمیکرد، همیشه کمی دور از پشتی مینشست. ممکن نبود با کسی دست بدهد و دستش را زودتر از او بکشد. خیلی آرامش داشت. هنگام صحبت اغلب خنده رو بود. به ندرت عصبانی میشد. عصبانیت او وقتی بود که شیطان و نفس سراغ او میآمدند. در این هنگام سراسر وجودش را خشم فرا میگرفت و از خانه بیرون میرفت و آن گاه که خود را بر نفس چیره مییافت، آرام باز می گشت.
نکته مهمی که در حسن خلق، مورد توجه شیخ بود و دیگران را نیز بدان توصیه میفرمود، این بود که انسان باید برای خدا خوش اخلاق باشد و با مردم خوش رفتاری کند. در این باره میفرمود:
« تواضع و حسن خلق، برای خدا، نه برای جلب مردم به سوی خود و ریاکارانه.»
شیخ بسیار کم حرف بود، حرکات و سکنات او به خوبی نشان میداد که در حال فکر و ذکر و توجه به خداست. اول و آخر صحبتش خدا بود. نگاه به او، انسان را با خدا آشنا میکرد. هر کس به او نگاه میکرد به یاد خدا میافتاد. گاهی که از او میپرسیدند: کجا بودی؟ میفرمود:
« عند ملیک مقتدر »!
در جلسات دعا، بسیار گریه میکرد. هرگاه اشعار حافظ یا طاقدیس خوانده میشد میگریست. در عین گریه، قادر بود تبسم کند و بخندد و یا مطلبی را نقل کند که همه را از کسالت بیرون بیاورد. نسبت به وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) بسیار عشق میورزید، مانند پروانه گرد شمع وجودش پر و بال میزد، هنگامی که مینشست در هر چند نفس، یک بار ذکر:
« یا علی ادرکنی »
را تکرار میکرد.
اخلاق سفر
شیخ در طول عمر پربرکت و نورانی خود سفرهایی به مشهد، کاشان، اصفهان، مازندران و کرمانشاه داشته است. تنها سفر وی به خارج از کشور، مسافرت به عراق، برای زیارت عتبات عالیات بوده است.
به گفته همسفرانِ جناب شیخ، او خوش سفر بود، و در مسافرتها بی آلایش و خوش مشرب.
هیچ فرقی میان خود و شاگردان و ارادتمندانش قایل نبود. اگر اثاثیهای باید حمل میشد، او نیز حمل میکرد و سهم خود را از هزینه سفر میپرداخت.
آشتی دادن
یکی از مسایل مهم اخلاقی که جناب شیخ به آن اهمیت میداد، آشتی دادن بین افراد بود. از افرادی که با هم قهر بودند دعوت میکرد و با تکیه بر قرآن و احادیث اسلامی آنان را آشتی میداد.
جدیت در کار
جناب شیخ در کار خود بسیار جدی بود و تا آخرین روزهای زندگی تلاش کرد تا از دست رنج خود زندگیش را اداره کند. با این که ارادتمندان وی با دل و جان حاضر بودند زندگی ساده او را اداره کنند، ولی او حاضر به چنین کاری نشد.
در حدیثی از رسول اکرم (ص) آمده است:
« من أکل من کد یده، کان یوم القیامه فی عداد الأنبیاء و یأخذ ثواب الأنبیاء؛
هر که از دسترنج خود گذران زندگی کند، روز قیامت در شمار پیامبران باشد و پاداش پیامبران بگیرد. »
و در حدیث دیگری فرمود:
« العباده عشره أجزاء تسعه أجزاء فی طلب الحلال؛
عبادت ده بخش دارد، که نه بخش آن در طلب (روزی) حلال است. »
تواضع
دکتر فرزام ( شاگرد شیخ ) در این باره میگوید: ایشان در رفتار با دیگران خیلی متواضع بودند، همیشه خودشان در خانه را باز میکردند و اجازه ورود میدادند، گاهی بی تکلیف ما را به داخل اتاق کارشان میبردند که بساط خیاطی در آن جا بود.
یک بار زمستان بود، دو انار آوردند و یکی را به من دادند و گفتند:
« بخور! حمید جان. »
خیلی بی تکبر و تکلف. انگار نه انگار که تفاوتی بین خود و دیگران قایلاند. اگر نصیحتی میکردند، از باب ارشاد و هدایت و انجام وظیفه بود. همیشه دم در مینشستند و هر که میآمد تعارف میکردند.
یکی دیگر از شاگردان شیخ میگوید: هنگامی که همراه دوستان بود جلوتر از آنها وارد نمیشد.
دیگری میگوید: به اتفاق شیخ به مشهد رفته بودیم، عازم حرم شدیم، حیدر علی معجزه- پسر مرحوم میرزا احمد مرشد چلویی - دیوانه وار خود را جلوی پای شیخ انداخت و خواست پایش را روی چشم خود بگذارد!
فرمود:
« بی غیرت! آن نافرمانی خداوند را نکن، و از این کار خجالت بکش. من چه کسی هستم؟! »
زهد
فرزند شیخ میگوید: روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیتهای کشوری به خانه ما آمده بودند، او وضع زندگی ما را که دید؛ رفت دو قطعه زمین خرید و آن ها را به پدرم نشان داد و گفت: یکی را برای شما خریده ام و دیگری را برای خودم، پدرم گفت:
« آن چه داریم برای ما کافی است. »
بی اعتنایی به موقعیتهای اجتماعی
در اواخر عمر شیخ، به تدریج جمیعی از نخبگان با او آشنا شدند، و نه تنها برخی از بزرگان حوزه و دانشگاه با او رابطه داشتند، بلکه تعدادی از شخصیتهای سیاسی و نظامی کشور نیز با مقاصد گوناگون خدمتش میرسیدند.
شیخ، با همه تواضع و فروتنی که در برابر مردم مستضعف و مستمند و به ویژه سادات داشت، نسبت به رؤسا و شخصیتهای دنیوی بیاعتنا بود. هنگامی که آنها به خانهاش میآمدند میفرمود:
« آمده اند سراغ پیرِزنه (دنیا) را از من بگیرند، گرفتارند، دعا میخواهند، مریض دارند، وضعشان به هم خورده ... »
فرزند شیخ میگوید: یکی از امرای ارتش که به شیخ ارادت میورزید به من گفت: میدانی چرا من پدرت را دوست دارم؟ وقتی برای اولین بار خدمتش رسیدم، نزدیک در اتاق نشسته بود، سلام کردم، گفت: « برو بنشین »، رفتم و نشستم، نابینایی از راه رسید، جناب شیخ تمام قد از جا برخاست، با احترام او را در آغوش کشید و بوسید و کنار خود نشاند.
من نگاه کردم که در خانه او چه میگذرد، تا این که مرد نابینا از جا برخاست تا برود، شیخ کفش او را جلوی پایش جفت کرد، ده تومان هم به او داد و رفت!
ولی هنگامی که من خواستم خداحافظی کنم از جا برنخاست و همان طور که نشسته بود گفت:
« خداحافظ! »
ایثار
یکی از برجسته ترین ویژگیهای زندگی شیخ خدمت به مردم مستمند و ایثارگری او در عین تنگدستی بود. از دیدگاه احادیث اسلامی، ایثار و از خود گذشتگی، زیباترین نیکیها، بالاترین مراتب ایمان و برترین مکارم اخلاقی است.
جناب شیخ با آن که درآمد ناچیزی از دست رنج خیاطی عایدش می شد، از فضیلت ایثار- در عین تنگدستی- بهره ای وافر داشت.
حکایتهای ایثار و فداکاری این مرد الهی به حقیقت اعجاب انگیز و آموزنده است.
ایثار شب عید
مرحوم « شیخ عبدالکریم حامد » نقل میکرد که: من شاگرد خیاطی جناب شیخ بودم و روزی یک تومان دستمزدم بود. شب عید نوروز، جناب شیخ پانزده تومان پول داشت، مقداری از آن را به من داد برنج تهیه کنم و برای چند آدرس ببرم، بالاخره پنج تومان از آن مبلغ ماند، آن را هم به من دادند!.
پیش خود گفتم: شب عید دست خالی به منزل میرود؟ در همان وقت سر زانوی فرزندش پاره است. لذا پول را داخل کشو گذاشتم و فرار کردم. هر چه جناب شیخ صدا زد، برنگشتم. پس از رسیدن به خانه متوجه شدم که مرا صدا میکند و با اوقات تلخی فرمود:
« چرا پول را برنداشتی؟ »
و با اصرار پول را به من داد!
ایثار نسبت به همسایه ورشکسته
یکی از فرزندان جناب شیخ نقل میکند:
پدرم یک شب مرا از خواب بیدار کرد و دو گونی برنج از منزل برداشتیم، یکی را من حمل کردم و دیگری را خودش. بردیم در خانه پولدارترین فرد محل خودمان، ضمن تحویل آن به صاحب خانه گفت:
« داداش! یادت هست انگلیسها مردم را بردند در سفارتخانه خود و به آنها برنج دادند و در عوض هر یک دانه آن یک خروار گرفتند و باز هم آنها را رها نمیکنند! »
با این شوخی برنجها را تحویل او دادیم و برگشتیم. صبح آن روز مرا صدا زد و گفت:
« محمود! یک چارک برنج نیم دانه بگیر و دو ریال هم روغن دنبه، بده به مادرت تا برای ظهر دم پختک درست کند »!
در آن هنگام، این گونه حرکات پدر برای من سنگین و نامفهوم بود، که چرا آن چه برنج در منزل هست را به پولدارترین فرد محل میدهد در حالی که برای نهار ظهر باید برنج نیم دانه بخریم!؟
بعد فهمیدم این بنده خدا ورشکسته شده و روز جمعه مهمانی مفصلی در خانه داشت.
انصاف
انصاف در گرفتن اجرت
شیخ در گرفتن اجرت برای کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه ای که سوزن میزد و به اندازه کاری که میکرد مزد میگرفت. به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.
در حدیث است که امام علی (ع) فرمود:
« الانصاف افضل الفضائل:
انصاف برترین فضیلتها است. »
یکی از روحانیون نقل میکند که : عبا و قبا و لبادهای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟
گفت: « دو روز کار میبرد، چهل تومان. »
روزی که رفتم لباسها را بگیرم گفت :« اجرتش بیست تومان میشود. »
گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟
گفت: « فکر کردم دو روز کار میبرد ولی یک روز کار برد. »!
احسان
سر خلقت
جناب شیخ به این اصل تربیتی فوقالعاده اهمیت میداد. یکی از شاگردانش از او نقل میکند که فرمود:
« با خداوند انسی داشتم، التماس کردم که سر خلقت چیست؟ به من فهماندند که سر خلقت، احسان به خلق است. »
امام علی علیه السلام میفرماید:
« بتقوی الله امرتم، و للإحسان و الطاعة خلقتم؛
به تقوی الهی امر شده اید و برای نیکو کاری و فرمانبرداری (از خدا) آفریده شدهاید. »
یکی از دوستان شیخ میگوید: روزی به او گفتم: آمیرزا! چیزی به من بدهید که به درد من بخورد! گوش مرا پیچاند و فرمود:
« خدمت به خلق، خدمت به مردم! »
شیخ میفرمود:
« اگر میخواهی به حقیقت توحید راه پیدا کنی به خلق خدا احسان کن، بار توحید سنگین است و خطرناک و هرکس توان تحمل آن را ندارد، ولی احسان به خلق، تحمل آن را آسان میکند. »
و گاه به مزاح میفرمود:
« روز به خلق خدا نیکی کن و شب برای گدایی در خانه او برو »!.
یکی از نکات مهم در این باب، انفاق و بخشش در عین تنگدستی است،
پیامبراسلام (ص) در این مورد میفرمایند:
« ثلاثة من حقائق الایمان: الانفاق من الاقتار، وانصافک الناس من نفسک و بذل
العلم للمتعلم:
سه چیز از حقیقت های ایمان است: انفاق در تنگدستی، انصاف با مردم و دانش
بخشی به جوینده دانش. »
توصیه به سفره اطعام
شیخ علاوه بر تلاشهایی که با واسطه و بیواسطه برای احسان به خلق و حل مشکلات گوناگون مردم داشت، به مناسبهای مختلف به ویژه اعیاد مذهبی، در منزل کوچک خود از حاضران پذیرایی میکرد، و برای اطعام اهل ایمان و گسترده بودن سفره احسان در منزل، اهمیت خاصی قایل بود. همواره سفارش میکرد که بکوشید تا در خانه، سفره اطعام داشته باشید و معتقد بود که اگر پول آن را بدهند تا نیازمندان برای خود غذا تهیه کنند، آن خاصیت را ندارد.
احسان به عیالواری بیکار
یکی از دوستان شیخ نقل میکند: مدتی بیکار بودم و سخت گرفتار، به منزل ایشان رفتم تا شاید راهی پیدا شود و از گرفتاری خلاص شوم، همین که به اتاق شیخ وارد شدم و نگاه او به من افتاد، فرمود:
« حجابی داری که چنین حجابی کمتر دیدهام! چرا توکلت از خدا سلب شده؟ شیطان سرپوشی بر تو قرار داده که نتوانی بالا را درک کنی! »
در اثر فرمایشات شیخ انکساری در من پدید آمد و خیلی منقلب شدم، فرمود:
« حجابت برطرف شد ولی سعی کن دیگر نیاید. »
بعد فرمود:
« شخصی بیکار است و مریض و دو عیال را باید اداره کند، اگر میتوانی برو قدری پارچه برای بچهها و خانواده او تهیه کن و بیاور. »
با این که من بیکار بودم و از نظر مالی ناتوان، رفتم و از مغازه یکی از دوستان قدیم - که بزازی داشت - مقداری پارچه نسیه خریدم و به محضر ایشان آوردم. همین که بقچه پارچهها را خدمت ایشان بر زمین نهادم، استاد نگاهی به من کرد و فرمود:
« حیف که دیده برزخی تو باز نیست، تا ببینی کعبه دور سر تو طواف میکند، نه تو دور خانه. »!
آقای دکتر ثباتی میگوید: یکی از دستورات مؤکد ایشان احسان به خلق بود. برای احسان به خلق ارزش زیادی قایل بود، و احسان را یکی از طرق بسیار نزدیک و مؤثر در سیر الی الله میدانست. به طوری که اگر کسی از راه سیر و سلوک عاجز بود به او توصیه میکرد:
« از احسان کوتاهی نکن و تا میتوانی احسان کن. »
تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن
به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی
خودش هم در احسان به خلق پیش قدم بود. برای یک نفر گرفتاری پیش آمده بود، به جناب شیخ مراجعه نمودند، ایشان فرمود:
« این شخص فقط از خمس به فامیلش کمک میکند و احسان دیگری نمیکند. »
یعنی: خمس دادن تنها کافی نیست.
حواله ولی عصر علیه السلام به امام جماعت
یکی از شاگردان شیخ میگوید: مرحوم سهیلی - رضوان الله تعالی علیه - میگفت: مغازه من در چهار راه عباسی- تهران- بود روزی در هوای گرم تابستان دیدم که شیخ نفس زنان به مغازه من آمد و ضمن دادن مبلغی پول گفت:
« معطل نکن، فوراً این پول را برسان به سید بهشتی. »
او امام جماعت مسجد حاج امجد در خیابان آریانا بود. من به هر نحو شده فوراً خود را به منزل ایشان رساندم و پول را به ایشان دادم.
بعدها از ایشان پرسیدم که جریان آن روز چه بود؟ پاسخ داد: آن روز مهمان برایم آمده بود و هیچ چیزی در منزل نداشتم، رفتم در اتاق دیگر و به حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه - متوسل شدم، که این حواله به من رسید!
جناب شیخ هم گفت:
« حضرت ولی عصر - صلوات الله علیه- به من فرمودند: زود به سید بهشتی پول برسانید. »
مقام حضرت عبدالعظیم الحسنی
یکی از یاران شیخ میگوید: با شیخ به زیارت سید الکریم علیه السلام رفتیم، (جناب شیخ) از ایشان ( یعنی از حضرت عبدالعظیم ) پرسیدند که:
« از کجا به این مقام رسیدید؟ »
حضرت عبدالعظیم علیه السلام فرمود:
از طریق احسان به خلق، من قرآن مینوشتم و با زحمت میفروختم و پول آن را احسان میکردم!
یاری نابینا و نورانیت دل
یکی از شاگردان شیخ نقل کرد که: یک روز با تاکسی در «سلسبیل» میرفتم، نابینایی را دیدم که در انتظار کمک کسی کنار خیابان ایستاده است، بلافاصله ایستادم و پیاده شدم و به او گفتم: کجا میخواهی بروی؟
گفت: میخواهم بروم آن طرف خیابان.
گفتم: از آن طرف کجا میخواهی بروی؟
گفت: دیگر مزاحم نمیشوم.
با اصرار من گفت: میروم خیابن هاشمی، سوارش کردم او را به مقصد رساندم.
فرد صبح خدمت شیخ رسیدم، بدون مقدمه گفت:
« آن کوری که سوارش کردی و به منزل رساندی جریانش چه بود؟ »
داستان را گفتم، گفت:
« از دیروز که این عمل را انجام دادی خداوند متعال نوری در تو خلق کرده که در برزخ هنوز هست. »
اطعام چهل نفر و شفای بیمار
یکی از دوستان شیخ میگوید: فرزندم تصادف کرده و در بیمارستان بستری بود، نزد جناب شیخ رفتم و عرض کردم: چه کنم؟ فرمود:
« ناراحت نباش، گوسفندی بخر و چهل نفر از کارگرهای میدان را جمع کن و برایشان آبگوشت درست کن و یک روضه خوان هم دعوت کن تا دعا کند. وقتی آن چهل نفر «آمین» گفتند، بچه تو خوب میشود و روز بعد به خانه میآید. »
اهمیت ندادن به اطعام، علت مرگ فرزند
هم ایشان نقل کرده که: شخصی به رغم درمانهای مختلف در داخل و خارج، بچهدار نمیشد تا اینکه یکی از یاران شیخ او را به خدمت ایشان آورد و جریان را گفت، شیخ فرمود:
« خداوند به اینها دو پسر میدهد و هر پسری که داد یک گاو بکشند و بدهند خلق الله. »
پرسید: برای چه؟
ایشان پاسخ دادند:
« من از امام رضا علیه السلام خواستم و ایشان هم قبول کردند. »
پسر اول به دنیا آمد، پدر، به فرموده شیخ، گاو کشت و اطعام کرد، ولی پس از تولد پسر دوم عدهای از اقوام پدر، با طرح مسایلی مانند این که: مگر شیخ رجبعلی خیاط امام زاده است؟! معجزه کرده؟! او چکاره است که میگوید این طور میشود؟ و ...، مانع از کشتن گاو و اطعام شدند، و هنگامی که معرف او به شیخ، تأکید میکند که این کار را انجام بده، میگوید: این کارها خرافات است. پس از چندی فرزند دوم از دنیا رفت.
برکت سیر کردن یک حیوان گرسنه!
یکی از دوستان شیخ نقل میکند که: روزی به این جانب فرمود:
« شخصی از یکی از کوچههای قدیمی تهران عبور میکرد، ناگاه چشمش به داخل جوی به سگی افتاد که چند بچه داشت، بچهها به پستان مادر حمله میبرند ولی مادر از فرط گرسنگی قارد به شیر دادن نبود و از این وضع رنج میبرد، او بلافاصله به دکان کبابی در همان کوچه رفت و چند سیخ کباب گرفت، و پیش آن سگ ریخت...، در سحر همان شب خداوند متعال به آن شخص عنایتی کرد که گفتنی نیست. »
احسان براساس خدا خواهی
مسأله اصلی در خدمت به مردم از دیدگاه جناب شیخ، انگیزه و چگونگی آن است. شیخ معتقد بود که:
ما باید همان گونه در خدمت مردم باشیم که امامان ما و اولیای الهی بودند، آنان هدفی در خدمت جز خداوند متعال نداشتند، خدمت آنان به مردم برای خدا و به عشق او بود
در این باره میفرمود:
« احسان به خلق باید بر اساس خدا خواهی باشد؛ ﴿ إنما نطعمکم لوجه الله ﴾، هزینه فرزندت را چگونه میپردازی و قربان و صدقهاش هم میروی؟ آیا کودک کاری برای پدر و مادر می تواند انجام دهد؟ پدر و مادر عاشق فرزند خردسال خود هستند، و از روی خاطر خواهی برای او خرج میکنند، حال چرا با خداوند متعال این گونه معامله نمیکنی؟! چرا به اندازه فرزند خود به او عشق نمیورزی؟! و اگر گاهی هم به کسی احسان میکنی برای پاداش آن کیسه میدوزی؟! »
اخلاص
یکی از اصلی ترین مسایلی که شیخ در تعلیم و تربیت شاگردان همیشه بر آن تأکید داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقیده و عبادت، بلکه اخلاص در همه کارها.
او بارها تأکید میکرد که:
« دین حق همین است که بالای منبرها گفته میشود ولی دو چیز کم دارد: یکی اخلاص و دیگری دوستی خداوند متعال، این دو باید به مواد سخنرانیها افزوده شود. »
همه کارها برای خدا
یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:
« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!
گاه به چرخ خیاطی خود اشاره میکرد و میفرمود:
« این چرخ خیاطی را ببینید، همه قطعات ریز ودرشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد ... میخواهند بگویند کوچکترین پیچ این چرخ هم باید نشان کارخانه ما را داشته باشد. انسان مؤمن هم همه کارهای او باید نشان خدا را داشته باشد. »
در مکتب تربیتی شیخ، سالک قبل از انجام هر کاری باید تأمل کند، اگر آن کار نامشروع است، برای خدا آنرا ترک کند و اگر مشروع است و انجام آن خوشایند تمایلات نفسانی نیست، آن را برای خدا انجام دهد، و اگر مشروع است و خوشایند نفس، ابتدا از میل نفسانی خود استغفار کند، سپس آن کار را برای خدا انجام دهد.
اخلاص حتی در خوردن و خوابیدن
براساس رهنمود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که به ابوذر فرمود:
« یا ابا ذر، لیکن لک فی کل شیء نیة صالحة، حتی فی النوم والأکل؛
ابوذر! باید در هر کاری نیتی پاک داشته باشی، حتی در خوردن و خوابیدن. »
شیخ به شاگردان خود مکرر تأکید میکرد که:
« همه کارها باید برای خدا باشد، حتی خوردن و خوابیدن. »
و میافزود:
« هرگاه این استکان چای را به قصد خدا بخوری، دل تو به نور الهی منور میشود، ولی اگر برای حظ نفس خوردی، همان میشود که خواسته بودی. »
میخواهی طلبه بشی یا آدم؟
آیت الله مهدوی کنی فرمودند: در آغاز تحصیل و اوایل طلبگی وقتی خواستم لباسی برای خود بخرم- بعد از این که لباس عاریه مرحوم برهان را میخواستم پس بدهم- پیش شخصی به نام شیخ رجبعلی خیاط رفتم، در آن هنگام چهارده- پانزده سال داشتم، پارچه را برای ایشان بردم، محل کار او در منزلش و در اتاقی نزدیک در بود. قدری نشستم، ایشان آمد و گفت:
« خوب، حالا میخواهی چه بشی؟ »
گفتم: طلبه.
گفت: « میخواهی طلبه بشی یا آدم؟ »
من قدری تعجب کردم، که چرا یک کلاهی با یک معمم این گونه حرف میزند، سپس گفت:
« ناراحت نشو! طلبگی خوب است، ولی هدفت آدم شدن باشد. به شما نصیحتی میکنم فراموش نکن، از همین حالا که جوان هستی و آلوده نشدهای، هدف الهی را فراموش نکن، هر کاری میکنی برای خدا انجام بده، حتی اگر چلوکباب هم خوردی به این قصد بخور که نیرو بگیری و در راه خدا عبادت کنی و این نصیحت را در تمام عمر فراموش نکن. »
برای خدا بدوز!
به کفاش میفرمود:
« وقتی کفش میدوزی، اولاً برای خدا سوزن را فرو کن و بعد آن را خوب و محکم بدوز که به این زودی پاره نشود. »
به خیاط میگفت:
« هر درزی که میدوزی به یاد خدا بدوز و محکم. »
برای خدا بیا!
یکی از شاگردان شیخ توصیههای ایشان به اخلاص را چنین توصیف میکند: شیخ میگفت:
« این جا (خانه شیخ) که میآیید برای خدا بیایید، اگر برای من بیایید ضرر میکنید! »
حال عجیبی داشت، مردم را به خدا دعوت میکرد، نه به خود.
برای خدا دوست داشته باش!
یکی از شاگردان شیخ میگوید: در جلسه خصوصی به من فرمود:
« حواست فلان جاست، خوب است، ولی باید برای خدا باشد. »
روزی من با یکی از دوستان خدمت ایشان بودیم، اشاره کرد به قلب دوستم و گفت:
« در این جا دو تا دختر ( یا پسر ) میبینم، این خوبه، ولی دل جای خداست باید علاقه به فرزند برای خدا باشد. »
میفرمود:
« مقدسها همه کارشان خوب است، فقط «من» خود را با «خدا» باید عوض کنند. »
برای خدا ببوس!
آیت الله فهری، توصیههای شیخ درباره اخلاص را چنین توصیف میکند: تکیه کلام ایشان: « کار برای خدا بود ». آن قدر ضمن فرمایشات خود تکرار میکرد که: « کار برای خدا بکنید، کار برای خدا بکنید » که برای شاگردانش « کار برای خدا » حالت ملکه پیدا میکرد. مانند یک فیل بانی که مرتب با چکش به سر فیل میکوبد، مرتب بر اندیشه شاگردانش میکوبید که « کار برای خدا ».
مثالهایی از خود و دیگران در این زمینه میآورد تا حالت ملکه در مخاطب ایجاد شود. به همه و در همه حال تأکید میکرد:
« کار برای خدا ».
میفرمود:
« شب که به خانه میروی و همسرت را میخواهی ببوسی، برای خدا ببوس »!
می گفت:
« در تمام زوایای زندگی انسان باید خدا باشد. »
مقامات و مکاشفات کسانی که در مکتب شیخ پرورش مییافتند در اثر عمل به این دستورالعمل بود.
وای بر من!
یکی از شاگردان شیخ که نزدیک به سی سال با ایشان بوده نقل میکرد که: شیخ به من میفرمود:
« روح شخصی از علمای اهل معنا - که ساکن یکی از شهرهای بزرگ ایران بود - را در برزح دیدم که تأسف میخورد و مرتب بر زانوی خود میزد و میگفت: وای بر من، آمدم، و عملی خالص برای خدا ندارم!
از او پرسیدم که چرا چنین میکند؟ پاسخ داد: در ایام حیات، روزی با یکی از اهل معنا که کاسب بود برخورد کردم، او مرا به برخی از خصوصیات باطنی خود متذکر ساخت، پس از جدا شدن از او تصمیم به ریاضت گرفتم، تا مانند آن شخص دیده برزخی پیدا کنم و به مکاشفات و مشاهدات غیبی دست یابم. مدت سی سال ریاضت کشیدم تا موفق شدم، در این هنگام مرگم فرا رسید، اکنون به من میگویند: تا آن هنگام که آن شخص اهل معنا تو را متذکر ساخت گرفتار هوای نفس بودی، و پس از آن تقریباً سی سال از عمر خود را صرف رسیدن به مکاشفات و رؤیت حالات برزخی کردی، اینک بگو: عملی که خالص برای ما انجام دادهای کدام است؟!. »
خوب شدن برای خدا!
یکی از علمای معاصر که خود استاد اخلاق و عرفان است، فرمودند که:
از جناب شیخ رجبعلی درباره خودم سؤال کردم که چگونهام؟
پاسخ داد:
« آقای حاج شیخ! دلت میخواهد خوب شوی ولی برای خودت! سعی کن برای خدا بخواهی خوب شوی »!!
آثار اخلاص
تکیه کلام شیخ این جمله بود:
« من کان لله کان الله له » کسی که صد در صد برای خدا کار کند خدا هم برای او خواهد بود
و میفرمود:
« تو برای خدا باش، خداوند و ملائکهاش برای توست. »
گاهی میفرمود:
« اگر انسان موفق به عملش هم نشود، صحبت آن اثر خوبی در روحیه شخص میگذارد. »
هدایت ویژه الهی از برکات اخلاص
شیخ یکی از برکات مهم اخلاص را برخورداری از هدایت ویژه الهی میدانست و بر این اعتقاد به این آیه کریمه استناد میکرد:
﴿ والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا : و کسانی که در راه ما کوشیده اند به یقین آنها را به راه های خود هدایت می کنیم. سوره عنکبوت آیه 69 ﴾ و در تبیین مطلب میفرمود:
« اگر تو برای خدا قیام کنی، تمام عوالم خلقت دلیل راه تو هستند. چون کمالشان در فنای در تو می باشد، آنها میخواهند آن چه را در فطرت دارند تحویل دهند تا به کمال واقعی برسند، اگر انسان برای خدا قیام کند، همه عوالم وجود سر راه او صف میکشند، تا آن چه را در خود دارند به او عرضه کنند و راهنمای او باشند. »
شیخ برای برخورداری از هدایت ویژه الهی که در واقع تربیت خاص اوست، بالاترین مراتب اخلاص را ضروری میدانست، بدین معنا که انسان باید از تلاشهای خود هیچ هدفی جز رضای خداوند متعال نداشته باشد، حتی کمال خود را هم در نظر نگیرد و در این باره می فرمود:
« تا انسان کمال خود را در نظر دارد به حقیقت نمیرسد، آن چه در توان انسان است باید در راه رسیدن به خدا به کار گرفته شود، که در این صورت خداوند متعال انسان را برای خود تربیت میکند. »
بوی خدا در عمل!
جناب شیخ تأکید میکرد که:
« وقتی خدا را شناختی، هر چه میکنی باید خالصانه و عاشقانه باشد، حتی کمال خود را هم در نظر نگیر، نفس بسیار زیرک و پیچیده است، و دست بردار نیست به هر نحو شده میخواهد خود را وارد کند.
انسان تا وقتی که خود را میخواهد و توجه به خود دارد، کارهای او نفسانی است و اعمالش بوی خدا نمیدهد، ولی اگر خودخواهی را کنار گذاشت و خداخواه شد، کارهای او الهی میشود و اعمالش بوی خدا میدهد، و آن یک نشانی دارد که در کلام سجاد علیه السلام آمده است که میفرماید:« و ما أطیب طعم حبک: چقدر محبت تو خوش طعم است. مناجات خمسة عشر- مناجات العارفین- مفاتیح الجنان» ».
غلبه بر شیطان!
یکی از برکات کار برای خدا غلبه بر شیطان است. شیخ در این باره، میفرمود:
« کسی که برای خدا قیام کند نفس با هفتاد و پنج لشگر و شیطان با جنود خود، برای از بین بردنش قیام میکنند ولی « جند الله هم الغالبون ». عقل هم دارای هفتاد و پنج لشگر است و نخواهد گذاشت بنده مخلص، مغلوب شود: ﴿ إن عبادی لیس لک علیهم سلطان: بدان که بر بندگان ( خالص) من دست نخواهی یافت. سوره حجر آیه 42 ﴾. اگر علاقه به غیر خدا نداشته باشی، نفس و شیطان زورشان به تو نمیرسد، بلکه مغلوب تو میگردند. »
و می فرمود:
« در هر نفس کشیدن امتحانی است، ببین با انگیزه رحمانی آغاز میشود یا با انگیزه شیطانی آمیخته میگردد! »
باز شدن چشم دل
جناب شیخ معتقد بود تا انسان به غیر خدا توجه دارد و غیر او را می خواهد در
واقع مشرک و دل او آلوده به زنگار شرک است و در این رابطه به آیه کریمه
( انما المشرکون نجس: همانا مشرکان پلیدند. سوره توبه آیه 28 )
تا وقتی که غبار شرک بر آینه دل باشد، انسان نمیتواند با حقایق هستی آشنا شود. از این رو شیخ میفرمود:
« تا انسان توجهش به غیر خداست، نسبت به حقایق هستی نامحرم است و از باطن خلقت آگاه نیست. »
اما اگر انسان خالص شود، غبار شرک از آینه دل او زدوده شده و محرم راز آفرینش میگردد. جناب شیخ در این باره میفرمود:
« اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز میشود، اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید، آن چه را دیگران نمیبینند میبینید، و آن چه را دیگران نمیشنوند شما میشنوید. »
برکات مادی و معنوی اخلاص
قرآن کریم تصریح میفرماید که اگر کسی اهل دنیا هم باشد باید بداند که اطاعت خدا از دنیای او نخواهد کاست، بلکه اطاعت خدا علاوه بر دنیا حیات طیبه جاوید را هم نصیب او خواهد کرد:
« من کان یرید ثواب الدنیا فعند الله ثواب الدنیا و الأخرة:
هرکس ثواب دنیوی میخواهد ( بداند که ) ثواب دنیوی و اخروی نزد خداوند است. سوره نساء آیه 134 »
به بیان دیگر، خداوند متعال همه چیز است، کسی که خدا دارد همه چیز دارد. یکی از ارادتمندان جناب شیخ میگوید: شیخ از من پرسید:
« شغل شما چیست؟ »
گفتم: نجار هستم.
فرمود:
« این چکش را که به میخ میزنی به یاد خدا میزنی یا به یاد پول؟! اگر به یاد پول بزنی، همان پول را به تو میدهند و اگر به یاد خدا بزنی هم پول به تو میدهند و هم به خدا میرسی. »
برای خدا درس میدادم!
یکی از شاگردان شیخ از ایشان نقل میکند که:
« در تشییع جنازه آیت الله بروجردی - رحمه الله علیه- جمعیت بسیاری آمدند و تشییع باشکوهی شد، در عالم معنا از ایشان پرسیدم که چطور از شما این اندازه تجلیل کردند؟ فرمود: تمام طلبهها را برای خدا درس میدادم. »
خدا کار ما را درست کرد!
یکی از ارادتمندان شیخ از ایشان نقل میکند که فرمود:
« اسم فرزندم برای سربازی درآمده بود، میخواستم دنبال کار او بروم که زن و مردی برای حل اختلاف نزد من آمدند، ماندم تا قضیه آن دو را فیصله دهم، بعد از ظهر فرزندم آمد و گفت: نزدیک پادگان به چنان سردردی مبتلا شدم که سرم متورم شد، دکتر معاینه کرد و مرا از خدمت معاف دانست، همین که از پادگان بیرون آمدم، گویی اثری از ورم و سردرد نبود! »
شیخ در پایان اضافه کرد که:
« ما رفتیم کار مردم را درست کنیم، خدا هم کار ما را درست کرد. »
احترام
احترام ویژه به سادات
به فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع) و سادات خیلی احترام میکرد. بارها دیده شد که دست و پایشان را میبوسید و به دیگران نیز توصیه میکرد که به سادات احترام کنند.
سید بزرگواری بود که گه گاهی به دیدار شیخ میآمد. او به قلیان عادت داشت، هنگامی که برای او قلیان آماده میکردند، شیخ با این که اهل دود نبود، برای آن که سید شرمنده نشود، نخست خودش نی قلیان را به لب نزدیک میکرد و وانمود میساخت که قلیان میکشد، آن گاه به سید تعارف میکرد.
یکی از دوستان شیخ نقل میکند: روزی در فصل سرما، در محضر شیخ بودم فرمودند:
« بیا با هم برویم در یکی از محلههای قدیم تهران »
با هم رفتیم در یکی از کوچههای قدیمی، یک دکان خرابه بود و پیر مردی از سادات محترم - که مجرد بود- در آنجا زندگی میکرد و شبها همان جا میخوابید و شغلش زغال فروشی بود.
معلوم شد شب گذشته، کرسی آتش گرفته و لباسها و بعضی از وسایل او سوخته بود، شرایط زندگی آن پیر مرد به گونهای بود که بسیاری از مردم حاضر نیستند در چنین مکانهایی حضور پیدا کنند. شیخ با نهایت تواضع نزد او رفت و پس از احوال پرسی لباسهای نشسته و کثیف او را برای اصلاح و شستشو برداشت.
پیر مرد گفت: آقا سرمایهام تمام شده و نمیتوانم ذغال فروشی کنم. جناب شیخ به من فرمود:
« چیزی به او بده که سرمایه کارش کند. »
احترام به همه مردم
جناب شیخ نه تنها به سیدها، بلکه برای همه مردم احترام قایل بود. اگر کسی اشتباهی میکرد، او را در انظار دیگران سبک نمینمود. خطاهای کسی را به رخ او نمیکشید و در ظاهر با او گرم میگرفت.
طبع شعر
جناب شیخ به اشعار عرفانی و اخلاقی بسیار علاقهمند بود. بیشتر وقت ها مواعظ شیخ آمیخته با اشعار آموزنده بود و در این ارتباط به شعرهای حافظ و مثنوی طاقدیس خیلی اهمیت میداد و هنگامی که اشعار آنان خوانده میشد میگریست.
به مثنوی طاقدیس خیلی علاقه داشت، و میفرمود:
« اگر در همه شهر یک کتاب طاقدیس ملااحمد نراقی بود، هر چه داشتم میدادم و آن کتاب را میخریدم. »
دکترابوالحسن شیخ، که سال ها از نزدیک با جناب شیخ آشنایی داشته میگوید: شیخ، حافظ شناس خوبی بود و اشعار حافظ را خوب تفسیر میکرد.
شیخ در مورد حافظ می فرمود:
« حافظ از جنبه معنوی واقعاً کوتاهی و فروگذار نکرده، و آن چه که لازمه بیان حقایق معنوی و ذوقیات عرفانی بوده در شعر او هست. »
شیخ به حافظ بیش از دیگر شاعران ارادت میورزید و اشعار او را به زبان میآورد و حتی اگر میخواست کسی را تنبیه کند و یا هشدار دهد شعر حافظ میخواند.
خواندن اشعار با صدای خوش
دکتر فرزام در این باره میگوید: مرحوم جناب شیخ اشعار را با لحن و آواز خوشی میخواندند، مثلاً گاهی اشعار مرحوم فیض کاشانی را میخواندند، مانند:
ز هر چه غیر یار استغفرالله
ز بــــــــود مستعار استغفرالله
دمی کان بگذرد بی یاد رویش
از آن دم بی شمار استغفرالله
این اشعار را میخواندند و رفقا را منقلب میکردند.
سیره
اساتید و شاگردان
مقامات و کمالات معنوی جناب شیخ برای هر کس که او را از نزدیک میشناخت، یا پای صحبت آشنایان او نشسته بود، نیازی به توضیح ندارد.
اصلیترین سؤال در زندگی این شخصیت بزرگ معنوی آن است که: او چگونه به این جایگاه والای انسانی دست یافت؟ و چگونه کسی که از معلومات رسمی حوزه و دانشگاه بی بهره بود، به جایی رسید که نه تنها مردم کوچه و بازار، بلکه تحصیلکردگان حوزه و دانشگاه از برکات هدایتش بهره میبردند؟ و در یک جمله: راز جهش و موفقیت جناب شیخ چه بود؟ او در مکتب کدام استاد پرورش یافت، و مربی معنوی او که بود؟
جناب شیخ، هر چند از دانستنیهای رسمی حوزه و دانشگاه بیبهره بود، ولی محضر برخی بزرگان علم و معرفت و معنویت را درک کرده بود. کسانی همچون مرحوم آیت الله محمدعلی شاه آبادی، استاد حضرت امام خمینی (ره)، مرحوم آیت الله میرزا محمدتقی بافقی و مرحوم آیت الله میرزا جمال اصفهانی سمت استادی وی را داشتند. همچنین جناب شیخ از درسهای دو عالم بزرگوار: آقا سیدعلی مفسر و سیدعلی غروی- مفسر و امام جماعت مسجدی در محله سلسبیل تهران- استفاده میکرد.
ایشان، در نتیجه همین تحصیلات غیررسمی، با قرآن کریم و احادیث اسلامی کاملاً آشنا شده بود و در مجالسی که بر پا میداشت، قرآن و احادیث وادعیه را ترجمه و تفسیر میکرد و معانی لطیفی از آنها ارائه مینمود، که دیگران کمتر بدان توجه میکردند.
بنابراین آشنایی جناب شیخ با معارف اسلام، مرهون بهرهگیری از محضر این بزرگان و امثال آنان بودهاست، لیکن مبدأ جهش و تحول معنوی او را باید در جای دیگری جستجو کرد، که آن نقطه عطفی در زندگی پرماجرای شیخ است، و اگر شیخ فرموده:
« من استاد نداشتم»
اشاره به این نقطه است.
یکی از ارادتمندان جناب شیخ نقل میکند که: ایشان میفرمود:
« من استاد نداشتم، ولی در جلسات مرحوم شیخ محمدتقی بافقی که شبها در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم (ع) برگزار میشد و ایشان سخنرانی میکرد شرکت میکردم، او اهل باطن بود. یک شب نگاهی به مجلس کرد و خطاب به من فرمود: تو به جایی میرسی. »
شیخ شاگردان زیادی داشت، که آنها عبارت بودند از تحصیلکردکان دانشگاه و افراد تاجر و کاسب و افراد دیگر، که اسامی تعدادی از آنان به شرح زیر است:
مرحوم دکتر عبدالعلی گویا ( دکترای فیزیک هسته ای از فرانسه )،
جناب دکترعلی مدرسی ( دکترای فیزیک )،
جناب آقای دکتر حمید فرزام ( دکترای ادبیات فارسی )،
جناب مرحوم دکتر ابوالحسن شیخ ( پدرشیمی ایران )،
دکترهوشنگ ثباتی،
دکتر حاج حسن فرشچی ( مشهور به توکلی- دندانپزشک )،
دکتر میر مطهری،
مهندس فروغی زاده،
دکتر خوانساری،
دکتر محمد محققی،
مرحوم شیخ عبدالکریم حامد،
جناب آقای صنوبری،
جناب آقای شایسته،
جناب آقای حاج مهدی ابوالحسنی،
جناب آقای رستمیان،
جناب آقای پاچناری
وجناب سید حسن میرمالک.....
تحول معنوی
شبیه داستان حضرت یوسف
جناب شیخ در دیداری که با حضرت آیت الله سید محمدهادی میلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است که:
« در ایام جوانی ( حدود 23 سالگی ) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدایا! من این گناه را برای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»»
آنگاه دلیرانه، همچون یوسف (ع) در برابر گناه مقاومت میکند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او میگردد. دیده برزخی او باز میشود و آن چه را که دیگران نمیدیدند و نمی شنیدند، میبیند و میشنود. به طوری که چون از خانه خود بیرون میآید، بعضی از افراد را بهصورت واقعی خود میبیند و برخی اسرار برای او کشف میشود.
از جناب شیخ نقل شدهاست که فرمود:
« روزی از چهارراه «مولوی» و از مسیر خیابان «سیروس» به چهار راه «گلوبندک» رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم! »
مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارتی می کرد و می فرمود:
« من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می کنم و از آن چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن. »
ره صد ساله
دعای جوانی به دام افتاده که: « خدایا مرا برای خودت تربیت کن » در آن فضای هیجان انگیز مستجاب شد، و جهشی در زندگی معنوی این جوان سعادتمند پدید آورد، که انسانهای ظاهربین و سطحینگر قادر به درک آن نیستند. رجبعلی با این جهش، ره صد ساله را یک شبه طی کرد و شد:
« شیخ رجبعلی خیاط ».
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
باز شدن چشم و گوش قلب، نخستین گام از تربیت الهی
در نخستین گام از تربیت الهی، چشم و گوش قلبی این جوان باز شد و اینک در باطن جهان، و در ملکوت عالم چیزهایی میبیند که دیگران نمیبینند و آواهایی میشنود که دیگران نمیشنوند، این تجربه باطنی، موجب شد که شیخ اعتقاد پیدا کند که: « اخلاص » موجب باز شدن چشم و گوش « دل » است، و به شاگردانش تأکید میکرد:
« اگر کسی برای خدا کار کند چشم و گوش قلب او باز میشود. »
برای نمونه حدیثی از رسول خدا (ص) روایت شده که ایشان میفرمایند:
« ما من عبد إلا و فی وجهه عینان یبصر بهما أمر الدنیا، و عینان فی قلبه یبصر بهما أمر الآخره، فإذا أراد الله بعبد خیرا فتح عینیه اللتین فی قلبه، فأبصر بهما ما وعده بالغیب، فآمن بالغیب علی الغیب؛
هیچ بندهای نیست جز این که دوچشم در صورت اوست که با آن ها امور دنیا را می بیند و دو چشم در دلش که با آنها امور آخرت را مشاهده میکند، هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد، دو چشم دل او را میگشاید که به وسیله آنها وعدههای غیبی او را میبیند و با دیدههای غیبی به غیب، ایمان میآورد. »
هدایت ویژه الهی
جوان خیاط پس از رهایی از دام نفس اماره و شیطان و باز شدن چشم و گوش دل، در صف بندگان شایسته قرار میگیرد و از این پس گاهی در خواب و گاهی در بیداری، از الهامهای سازنده غیبی برخوردار میشود و ازهدایت ویژهای که خاص مجاهدان راستین و با اخلاص است بهرهمند میگردد.
این هدایت در حدیث نبوی چنین تبیین شده است:
« إذا أراد الله بعبد خیرا فقهه فی الدین، و ألهمه رشده؛
هر گاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد او را در دین فقیه و آگاه گرداند و راه راست را به او الهام کند. »
یکی از برکات ارزشمند هدایت الهی، برای کسانی که تحت تربیت خاص او قرار دارند، آگاهی از عیبهای خویش است. در حدیثی از پیامبر اکرم ( ص ) آمده است:
« إذا أراد الله عزوجل بعبد خیرا فقهه فی الدین، و زهده فی الدنیا، و بصره بعیوب نفسه؛
هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد او را در دین فقیه و آگاه گرداند، به دنیا بی اعتنایش کند و بینای عیبهایش سازد. »
تاوان اندیشه مکروه
آیت الله فهری نقل میکند که جناب شیخ به ایشان فرمود:
« روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم، اندیشه مکروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه، شترهایی که از بیرون شهر هیزم میآوردند، قطاروار از کنارم گذشتند، ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب میدیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه میگیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا این چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی.
گفتم: گناهی که انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد! »
فرزندت را برای خدا بخواه!
یک بار جناب شیخ فرمود:
« شبی دیدم حجاب دارم و نمیتوانم به محبوب راه یابم، پیگیری کردم که این حجاب از کجاست؟ پس از توسل و بررسی فراوان متوجه شدم که در نتیجه احساس محبتی است که عصر روز گذشته از دیدن قیافه زیبای یکی از فرزندانم داشتم!. به من گفتند: باید او را برای خدا بخواهی! استغفار کردم... »
تو سیر و همسایه گرسنه؟!
یکی از شاگردان شیخ می گوید: از ایشان شنیدم که فرمود:
« شبی در عالم رؤیا دیدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم که سبب این رؤیا چیست؟ با عنایت خداوند متعال متوجه شدم که موضوع رؤیا به همسایه ام ارتباط دارد. از خانواده خواستم که جستجو کنند و خبری بیاورند. همسایه ام شغلش بنایی بود، معلوم شد که چند روز کار پیدا نکرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابیده اند؛ به من فرمودند: وای برتو! تو شب سیر باشی و همسایه ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخیره داشتم! فوراً از بقال سر محل، یک عباسی قرض کردم و با عذرخواهی به همسایه دادم و تقاضا کردم هر وقت بیکار بودی و پول نداشتی مرا مطلع کن. »
حجاب غذا!
یکی از ارادتمندان شیخ درباره او نقل میکند که: شبی در یکی از جلسات- که در خانه یکی از دوستان شیخ بود- شیخ پیش از آن که صحبت های خود را شروع کند احساس ضعف کرد و قدری نان خواست، صاحب خانه نصف نان «تافتون» آورد، ایشان آن را میل کرد، و جلسه را آغاز نمود.
شب بعد فرمود:
« دیشب به ائمه (ع) سلام کردم ولی آنان را ندیدم، متوسل شدم که علت چیست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را که خوردی ضعفت برطرف شد، نصف دیگر را چرا خوردی؟!
مقداری از غذا که برای بدن مورد نیاز است، خوردنش خوب است، اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت است. »
مقامات معنوی شیخ
غرق در توحید
حدیث مشهوری است که در نظر اهل فن به «حدیث قرب نوافل» معروف است.
این حدیث را محدثان شیعه و سنی با اندک اختلافی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کردهاند، متن حدیث چنین است:
« قال الله عز و جل: ... ماتقرب إلی عبد بشیء أحب إلی مما افترضت علیه، وإنه لیتقرب إلی بالنافله حتی احبه، فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به، و بصره الذی یبصر به، و لسانه الذی ینطق به، ویده التی یبطش بها، إن دعانی أجبته، و إن سألنی أعطیته؛
خدای عز و جل فرمود: هیچ بندهای با وسیلهای که نزد من محبوبتر باشد از آن چه بر او واجب کردهام، به من نزدیک نشد. همانا او با «نافله» به من نزدیک میشود تا آن جا که او را دوست بدارم و چون دوستش بدارم، گوش او شوم که با آن بشنود و چشم او شوم که با آن ببیند و زبان او شوم که با آن سخن گوید و دست او شوم که با آن ضربه زند. اگر مرا بخواند، جوابش دهم و اگر از من خواهشی کند به او بدهم. »
مقصود از «نافله» در احادیث «قرب نوافل» که انجام آن پس از «واجبات»، حرکت انسان را به سوی کمال مطلق و مقصد اعلای انسانیت تسریع میکند، همه کارهای نیک و شایسته است.
بر اساس این احادیث انسان میتواند از راه انجام کارهای نیک برای خداوند، گام به گام به کمال مطلق نزدیک شود و در اوج عبودیت، چشمش جز برای خدا نبیند، گوشش جز برای خدا نشنود، زبانش جز برای خدا نگوید و قلبش جز برای خدا نخواهد.
به سخن دیگر، با ذوب کردن اراده خود در اراده خداوندی - به تعبیری که در احادیث «قرب نوافل» آمده - خداوند چشم و گوش و زبان و قلب او گردد، و در نهایت به جوهر عبودیت که همان ربوبیت است نایل شود.
به فرموده جناب شیخ:
« اگر چشم برای خدا کار کند میشود «عین الله»، و اگر گوش برای خدا کار کند میشود «اذن الله» و اگر دست برای خدا کار کند میشود «یدالله» تا میرسد به قلب انسان، که جای خداست که فرمودهاند: قلب المؤمن عرش الرحمن؛
قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است. »
و به فرمایش امام حسین علیه السلام:
« جعلت قلوب أولیاءک مسکناً لمشیتک؛
خداوندا! قلب دوستانت را جایگاه مشیت و خواسته خود قرار دادی. »
بررسی دقیق و منصفانه احوالات شیخ، نشان میدهد که پس از جهشی عظیم، که در نتیجه پشت پا زدن به شهوت جنسی برای رضای خدا، در زندگی معنوی او پیش آمد، و در نتیجه تربیت الهی والهامها و امدادهای غیبی، به این نقطه از کمالات معنوی دست یافت و شاید این نکته، راز علاقه او به زمزمه این اشعار بود:
در دبستان ازل حسن تو ارشادم کرد
بهر صیدم ز کرم لطف تو امدادم کرد
نفس بد سیرت من مایل هر باطل بود
فیض بخشی تو از دست وی آزادم کرد
یکی از شاگردان شیخ که نزدیک به سی سال با وی در ارتباط بوده میگوید:
به توصیه شیخ به دیدارآیت الله کوهستانی رفتم. مرحوم کوهستانی ضمن مطالبی، درباره شیخ فرمود:
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط هر چه داشت از توحید داشت، او مستغرق در توحید بود.
مقام فنا
دکتر حمید فرزام که سال ها از محضر جناب شیخ استفاده کرده، ایشان را چنین توصیف میکند:
جناب شیخ رجبعلی نکوگویان (ره) عارفی وارسته و به خدا پیوسته بودند که بر اثر تزکیه نفس و صفای باطن به مقام فانی فی الله و بقاء بالله نایل گشته بودند، و به برکت عمل به احکام شریعت و به فضل و عنایت پروردگار به سر منزل حقیقت واصل گردیده بودند.
عاشق خدا
یکی دیگر از شاگردان شیخ در توصیف او میگوید:
مرحوم شیخ از کسانی بود که وجود او را خدا مسخر کرده بود، او غیر از خدا نمیتوانست ببیند، او هر چه می دید خدا می دید، او هر چه میگفت از خدا میگفت اول و آخر کلامش خدا بود، چون عاشق خدا بود. او عاشق خدا و اهل بیت(ع) بود، هر چه میگفت از آنها میگفت. مقدسی، غیر از عاشقی است. شیخ رجبعلی، عاشق بود. هنر او محبت خدا و کار برای خدا بود، کسانی که در معنویات عاشق اند چشم هایشان نشان میدهد، چشم های او چشم معمولی نبود، گویا چیزی غیر از خدا نمی دید.
شیخ چنان عاشق خدا بود که در محضرش غیر از مکالمات ضروری حاضر نبود سخنی غیر از محبوبش به میان آید.
بزرگترین منزلت!
شدت محبت به خدا و کمال اخلاص، جوان خیاط را به منزلت کبری و مقصد اعلی رساند، و بدین ترتیب او - چنان که در حدیث آمده - از راهی جز راههای مرسوم به کمالات و مقامات اهل معرفت دست یافت.
در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است:
« إن اولی الألباب الذین عملوا بالفکرة حتی ورثوا منه حب الله - إلی أن قال-: فإذا بلغ هذه المنزلة جعل شهوته و محبته فی خالقه، فإذا فعل ذلک نزل المنزله الکبری فعاین ربه فی قلبه، و ورث الحکمته بغیر ما ورثه الحکماء، وورث العلم بغیر ما ورثه العلماء، و ورث الصدق بغیر ما ورثه الصدیقون. إن الحکماء ورثوا الحکمته باصمت، و إن العلماء ورثوا العلم بالطلب، و إن الصدیقین ورثوا الصدق بالخشوع و طول العباده؛
خردمندان کسانی هستند که اندیشه را به کار گیرند تا بر اثر آن مخبت خدا را به دست آوردند - تا آن جا که فرمود: چون به این منزلت برسد خواهش و محبت خود را از آن آفریدگارش قراردهد و هرگاه چنین کند به بزرگترین منزلت دست یابد و پروردگارش را در دل خویش ببیند و حکمت را بیابد نه از طریقی که حکما یافتند و دانش را نه از طریقی که دانشمندان، و صدق را نه از راهی که صدیقان.
حکیمان حکمت را با خاموشی فرا چنگ آورده اند و دانشمندان دانش را با جستن و صدیقان صدق را با خشوع و عبادت دراز مدت. »
راه یابی به تمام عوالم!
یکی از ارادتمندان شیخ که سالهای طولانی در خلوت و جلوت با او بوده، در باره کالات معنوی شیخ چنین میگوید: در نتیجه شدت محبت به خداوند متعال و اهل بیت علیهم السلام حجابی میان او و خدا نبود. به تمام عوالم راه داشت. با ارواحی که در برزخ هستند از آغاز خلقت تاکنون صحبت میکرد. آنچه را هر کس در دوران عمر خود طی کرده، به محض اراده میدید و نشانههای آن را میگفت، آنچه اراده میکرد و اجازه میدادند آشکار میکرد.
دیدار ملکوت!
دیدن ملکوت آسمانها و زمین با دیده دل، مقدمه رسیدن به مرتبه والای یقین شهودی و یا عین الیقین است.
﴿ وکذالک نری إبراهیم ملکوت السموت و الأرض و لیکون من الموقنین. سوره انعام آیه 75 ﴾
« این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین شود.»
در حدیث است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
« لولا أن الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی الملکوت؛
اگر نبود این که شیطانها برگرد دلهای آدمیان میگردند، هر آینه انسانها ملکوت را میدیدند. »
همه کسانی که از دام نفس و شیطان رهایی یافته و حجابهای دل را به کناری زدهاند، میتوانند ملکوت آسمانها و زمین را مشاهده کنند، آنگاه در صف «اولوا العلم» و در کنار فرشتگان، شاهد یگانگی ذات مقدس حق باشند:
﴿ شهد الله أنه لآ إله إله هو و الملائکه و أولوا العلم ﴾.
« خداوند و فرشتگان و اولوا العلم گواهاند که جز او خدایی نیست. »
یکی از شاگردان شیخ نقل میکند که: از مرحوم حاج مقدس پرسیدم که این حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله درست است که فرمود:
« لولا أن الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی الملکوت»؟
ایشان پاسخ داد: آری.
گفتم: شما ملکوت آسمانها و زمین را میبینید؟
پاسخ داد: خیر، ولی «شیخ رجبعلی خیاط» میبیند.
حالات شیخ در سن شصت سالگی
از مرحوم شیخ عبدالکریم حامد نقل شده است که: شیخ در شصت سالگی از حالی برخوردار بود که وقتی توجه میکرد هر چه میخواست میفهمید.
جناب آقای دکتر مدرسی ( شاگرد شیخ ) می گوید با تنی چند از اساتید دانشکده علوم که در جلسات هفتگی شیخ شرکت می کردیم سوالاتی از مسائل مشکل فیزیک می پرسیدم، شیخ میفرمود:
« می پرسم و جواب می دهم »
سپس سر فرود میکرد و لختی بعد برمی آورد و برای سوالات جوابی درست می آورد.
دکتر فرزام می گوید که بارها در حضور شاگردان به صراحت میفرمود:
« رفقا! خدا در حق من کرامت فرموده و من قالب برزخی اشخاص را میبینم. »
کمک به کارگر زحمتکش
دکتر فرزام می گوید : کارگر زحمتکش و درستکاری به نام «علی قضاتی» که اهل آذربایجان بود، در منزل همسایگان محل و گاهی در خانه ما کار میکرد و مزد میگرفت. او در فصل زمستان و تابستان یک لباس بلند نظامی میپوشید. جناب شیخ اصلاً او را ندیده بودند. یک روز بدون مقدمه به من فرمودند:
« آن مرد قد بلندی که لباس سربازی بر تن دارد و گاهی به منزل شما میآید و کمک میکند، شخص عیالوار و مستمندی است، باید بیشتر به او کمک بکنید »!
همسر شما در امریکاست
فرزند جناب شیخ رجبعلی نقل میکند که: مرحوم دکتر ابوالحسن شیخ ( پدر شیمی ایران ) درباره آغاز آشنایی خود با جناب شیخ اظهار میکرد: علت آشنایی من و مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط، موضوع گم شدن چند ماهه همسرم بود. هر چه گشتیم ایشان را پیدا نکردیم، به خیلی ها از اهل باطن مراجعه میکردیم، بی فایده بود. در اوج نگرانیها، شخصی آدرس منزل آقا شیخ رجبعلی را داد و بنده برای اولین بار به خدمت ایشان رسیدم. وقتی مرا دید توجهی کرد و فرمود:
« همسر شما در امریکاست و تا دو هفته دیگر میآید، ناراحت نباشید. »
همین طور هم شد، همسرم آمریکا بود و آمد.
اثر تواضع با خلق برای خدا
یکی از شاگردان شیخ نقل میکند: یکی از رفقا نقل کرد: وقتی آقا شیخ مرتضی زاهد را درون قبر گذاشته بودند جناب شیخ فرمودند:
« بلافاصله از جانب خدای متعال خطاب رسید به نکیرین: شما این بنده را به من واگذار کنید، کاری به کار ایشان نداشته باشید ... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود، ذرهای در خود احساس غرور نداشت. »
سخن گفتن با گیاهان
یکی از شاگردان شیخ نقل میکند که: ایشان میفرمود:
« گیاهان هم زنده هستند و حرف میزنند و من با آنها صحبت میکنم و آنها خواص خود را برای من میگویند. »
پاداش مخترع پنکه
یکی از شاگردان شیخ نقل کرد که ایشان فرمود:
« روزی پنکه کوچکی برایم هدیه آوردند، دیدم در دوزخ - برزخ - پنکهای جلوی مخترع آن گذاشتند. »
این مکاشفه، تأیید کننده مفهوم روایاتی است که دلالت میکند: هر چند کافران به بهشت نمیروند ولی اگر کارهای شایسته ای انجام داده باشند، بیپاداش نمیماند. در حدیثی از رسول خدا (ص) آمده است که فرمود:
« ما احسن محسن من مسلم و لا کافر الا اثابه الله. قیل: ما اثابه الکافر؟ قال: إن کان قد وصل رحماً، او تصدق بصدقه، او عمل حسنه، اثابه الله تعالی المال و الولد و الصحه و اشباه ذلک. قیل: و ما اثابتة فی الآخره؟ قال: عذاب دون العذاب، و قرأ: (أدخلوا ءال فرعون اشد العذاب. سوره غافر آیه46)،
هر کس کار نیک کند، مسلمان باشد یا کافر؛ خداوند او را پاداش میدهد. عرض شد: پاداش دادن به کافر چگونه است؟ فرمود: اگر صله رحمی کرده باشد یا صدقهای داده باشد و یا کار نیکی انجام داده باشد، خدای تعالی به پاداش این کارها به او ثروت و فرزند و سلامتی و مانند اینها دهد. عرض شد: در آخرت چگونه پاداشش دهد؟ فرمود عذابی کمتر به او بچشاند. آن گاه این آیه را تلاوت فرمود:« خاندان فرعون را به سختترین عذابها در آورید. »».
کمک به مال باخته
پس از وفات شیخ، شخصی برای یکی از فرزندان او تعریف می کند که: خانهام را فروخته بودم و میخواستم پولش را به بانک بسپارم که بانک تعطیل شده بود. پول را به منزل بردم، شب هنگام پول به سرقت رفت. پیگیریهایم از طریق مراجعه به اداره آگاهی هم به جایی نرسید. متوسل به امام زمان شدم، در شب چهلم در عالم رؤیا آدرس منزل جناب شیخ را من دادند. صبح زود در خانه شیخ آمدم و مشکل خود را گفتم، شیخ فرمود:
« من دعا نویس و فالگیر نیستم اشتباه به شما گفتهاند! »
گفتم: به جدم شما را رها نمیکنم، شیخ مکثی کرد و مرا به داخل خانه برد، و بعد فرمود:
« برو ورامین، فلان منزل، در فلان روستا دو اتاق تو در تو هست، در اتاق دوم پول شما دست نخورده در دستمال ابریشمی قرمزی در کنار تنور است، پول را بردار و بیرون بیا، آنها تو را به نوشیدن چای دعوت میکنند ولی تو شتابان بازگرد. »
من به همان آدرسی- که منزل خدمتکار خودم بود- مراجعه کردم، صاحب خانه تصور کرد همراه مأمور آگاهی هستم، به اتاق دوم رفتم، پول را با همان نشانه هایی که شیخ داده بود برداشتم، صاحب خانه چای تعارف کرد، بر سر آن ها فریاد کشیدم و بیرون آمدم.
مجموع پولها یکصد تومان بود، نیمی از آن را خدمت شیخ آوردم و با گریه و زاری و سپاس آن را در مقابل او گذاشتم ولی ایشان نپذیرفت.
بهترین لذت من هنگامی بود که شیخ با اصرار من بیست تومان را پذیرفت؛ اما نه برای خود، بلکه به من برگرداند و فرمود:
« چند خانواده بی بضاعت را معرفی میکنم که دخترهایشان جهاز میخواهند، نباید این کار را به کسی واگذار کنی، خودت باید بروی و آن چه برای آنها ضروری است تهیه کنی و در منزلشان تحویل دهی. »
و برای خود حتی یک ریال هم برنداشت!
بوی سیب سرخ
یکی از دوستان شیخ نقل میکند که: همراه ایشان به کاشان رفتیم. عادت شیخ این بود که هر جا وارد میشد به زیارت اهل قبور میرفت. هنگامی که وارد قبرستان کاشان شدیم، شیخ گفت:
« السلام علیک یا أبا عبدالله (علیه السلام) »
چند قدم جلوتر رفتیم فرمود:
« بویی به مشامتان نمیرسد؟ »
گفتیم: نه! چه بویی؟
فرمود:
« بوی سیب سرخ استشمام نمیکنید؟ »
گفتیم: نه!
قدری جلوتر آمدیم به مسؤول قبرستان رسیدیم، جناب شیخ از او پرسید:
« امروز کسی را اینجا دفن کردهاند؟ »
او پاسخ داد: پیش پای شما فردی را دفن کردهاند و ما را سر قبر تازهای برد. در آن جا همه ما بوی سیب سرخ را استشمام کردیم. پرسیدم این چه بویی است؟
شیخ فرمود:
« وقتی که این بنده خدا را در این جا دفن کردند، وجود مقدس سید الشهدا(ع) تشریف آوردند این جا و به واسطه این شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. »
پاداش خودداری از نگاه نامشروع
دیگری گفت: با تاکسی از میدان سپاه - کنونی - پایین میآمدم، دیدم خانمی بلند بالا با چادر و خیلی خوش تیپ ایستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار کردم و به مقصد رساندم.
روز بعد که خدمت شیخ رسیدم - گویا این داستان را از نزدیک مشاهده کرده باشد - گفت:
« آن خانم بلند بالا که بود که نگاه کردی و صورتت را برگرداندی و استغفار کردی؟ خداوند تبارک و تعالی یک قصر برایت در بهشت ذخیره کرده و یک حوری شبیه همان... »
آتش مال حرام!
شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود، فرزند شیخ که در آن مجلس حضور داشت نقل میکند که: من جلوی کار او را گرفتم، جادوگر هر چه کرد، نتوانست کاری انجام دهد، سرانجام متوجه شد که من مانع کار او هستم و با التماس از من خواست که: « نان مرا نبر» سپس قالیچهای گران بها به من هدیه داد.
قالیچه را به خانه بردم، هنگامی که پدرم آن را دید فرمود:
« این قالیچه را چه کسی به تو داده است که از آن دود و آتش بیرون میآید؟! زود آن را به صاحبش برگردان. »
من هم آن را پس دادم.
از کار افتادن گرامافون
یکی از فرزندان شیخ نقل میکند که: با پدرم به جشن عروسی یکی از بستگان رفتیم، میزبان که متوجه آمدن شیخ شد، از جوانها خواست گرامافون را خاموش کنند، ما داخل مجلس شدیم، جوانها آمدند ببینند چه کسی آمده که آنها نباید از گرامافون استفاده کنند. وقتی شیخ را نشان دادند، گفتند: ای بابا به خاطر او گرامافون را خاموش کنیم؟! و دوباره رفتند و آن را روشن کردند.
من نصف بستنی را خورده بودم که پدرم به دست من زد که:
« بلند شو برویم. »
من که توجه نداشتم موضوع چیست، گفتم آقاجان من هنوز بستنیم را نخورده ام.
پدرم گفت:
« خیلی خوب، بلندشو. »
شنیدم همین که ما از در خارج شدیم گرامافون سوخت، یکی دیگر آوردند، آن هم سوخت، این واقعه موجب شد که میزبان به صف ارادتمندان شیخ بپیوندد.
توسل جوان عاشق
یکی از دوستان شیخ میگوید: در سفری به مشهد همراه با جناب شیخ بودیم، در صحن مطهر امام رضا (ع) در کنار پنجره فولاد جوانی را دیدیم که فریاد میزد و با گریه و زاری امام را به مادرش سوگند میداد.
جناب شیخ به من گفت:
« برو به او بگو درست شد برو. »
من جلو رفتم و گفتم، جوان تشکر کرد و رفت. به جناب شیخ عرض کردم: جریان چه بود؟
فرمود:
« این جوان عاشق دختری است می خواهد با او ازدواج کند، به او نمیدهند، آمده متوسل شده به حضرت رضا (ع)، حضرت فرمودند: درست شده، برود. »
عصبانی نشو!
یکی از شاگردان شیخ میگوید: روزی در بازار با یکی از متدینین بحث دینی و علمی داشتم، هر چه اقامه دلیل کردم زیر بار نرفت، قدری عصبانی شدم، ساعتی بعد خدمت شیخ رسیدم، تا مرا دید نگاهی به من کرد و فرمود:
« با کسی تندی کردی؟ »
جریان را گفتم فرمود:
« در این گونه موارد عصبانی نشو، شیوه ائمة اطهار را پیشه کن، اگر دیدی نمیپذیرد سخن را قطع کن. »
به ریشش چه کار داری؟
از قول یکی از شاگردان شیخ نقل شده که: شبی وارد جلسه شدم، قدری دیر شده بود و شیخ مشغول مناجات بود. چشمم که به افراد جلسه افتاد، یکی را دیدم که ریشش را تراشیده است، در دلم ناراحت شدم و پیش خود اعتراض کردم که: چرا این شخص ریشش را تراشیده است.
جناب شیخ که رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف کرد و گفت:
« به ریشش چه کار داری؟ ببین اعمالش چگونه است، شاید یک حسنی داشته باشد که تو نداری. »
این را گفت و مجدداً مشغول دعا شد.
پاسخ وسوسه شیطان
فرزند شیخ نقل میکند که : روزی همراه پدرم میرفتیم، دیدم دو خانم آرایش کرده و بی حجاب، یکی این طرف پدرم میرود و دیگری در طرف دیگر، در دست هر یک فرفرهای بود، آنها به پدرم میگفتند: آشیخ فرفره ما را نگاه کن، کدام یک قشنگ میچرخد؟
من کوچک بودم و نمیتوانستم چیزی بگویم، پدرم اعتنایی نمیکرد، سرش پایین بود و لبخند میزد. چند قدم همراه ما آمدند ولی یک باره از نظر ناپدید شدند! از پدرم پرسیدم که اینها که بودند؟
پدرم فرمود:
« هر دو شیطان بودند. »
روش تربیتی شیخ
انسان سازی
جناب شیخ از تأثیر نفس و قدرت سازندگی بالایی در تربیت جانهای مستعد برخوردار بود. یکی از شاگردان شیخ میگوید: روزی من و شیخ همراه مرحوم آیت الله محمدعلی شاهآبادی در میدان « تجریش » میرفتیم، شیخ به آیت الله شاهآبادی خیلی علاقه داشت، شخصی به ما رسید و از مرحوم شاهآبادی پرسید: شما درست میگویید، یا این آقا؟ ( اشاره به شیخ )
آیت الله شاه آبادی فرمود: چه چیز را درست میگوید؟ چه میخواهی؟
آن شخص گفت: کدام یک از شما درست میگویید؟
آیت الله شاهآبادی فرمود:
« من درس میگویم و یاد میگیرند، ایشان انسان میسازد و تحویل میدهد! »
هر چند این سخن حاکی از نهایت تواضع و فروتنی این عالم ربانی و عارف کامل است، لیکن بیانگر تأثیر کلام و قدرت تربیت و سازندگی جناب شیخ نیز هست.
تأثیر کلام شیخ در تربیت نفوس
دکتر حمید فرزام، تأثیر کلام و جاذبه جناب شیخ را چنین توصیف میکند: استاد جلالالدین همایی، از استادان معروف دانشگاه تهران که در علوم و معارف، خاصه ادبیات فارسی و عرفان و تصوف اسلامی از مشاهیر زمان ما بود و سمت استادی بنده را داشتند، در شصت سالگی به حضور جناب شیخ رسیده بودند. زمانی که من در هفده سالگی به حضور استاد همایی رسیدم، استاد، در همان زمان کتاب « التفهیم لا وائل صناعة التنجیم » نوشته ابوریحان بیرونی و «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه » نوشته عزالدین محمود کاشانی را تصحیح کرده بودند و کتابهایی مانند « غزالی نامه » در احوال و آثار امام محمد غزالی به شیوه ای بسیار عالمانه تألیف نموده بودند، مقدمه مفصل ایشان بر کتاب « مصباح الهدایه » خود یک دوره کامل عرفان نظری و عملی است.
باری: این مرد عارف در سن شصت سالگی استاد من بودند. طبق معمول، یک روز که به خدمت جناب شیخ رسیدم فرمودند:
« استادت آقا جلاالدین همایی پیش من آمدند. من چند جمله به ایشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت محکم دستی بر پیشانی خود زدند و حدیث نفس کردند و گفتند: عجب!! شصت سال راه را عوضی رفتم!! »
آری جاذبه جناب شیخ و تأثیر کلام ایشان به حدی بود که استاد همایی را با آن مقامات عالیه علمی و عرفانی، از خود بی خود میکرد، خدایشان بیامرزاد.
آخرین کلاس عرفان
در بعضی از جلسات دعا و نیایش که گرم صحبت میشدند میفرمودند:
« رفقا! این حرفهایی که من به شما میزنم از آخرین کلاس عرفان است. »
و راستی همین طور بود.
یکی دیگر از شاگردان شیخ میگوید: درسهای شیخ مس را به طلا تبدیل میکرد.
بنابراین، اولین نکته در تبیین سازندگی شیخ، کشف راز اثرگذاری او بر مخاطب و بیان شیوه تعلیم و تربیت و روش سازندگی این مرد الهی است.
تربیت با رفتار
از نظر روایات اسلامی اصلیترین شرط مؤثر افتادن تعلیم و تربیت مربیان اخلاق، التزام عملی مربی به رهنمودهای خویش است. امیر مؤمنان، علی (علیه السلام) در این باره میفرماید:
« من نصب نفسه للناس اماماً فعلیه أن یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره، ولیکن تأدیبه بسیرته، قبل تأدیبه بلسانه؛
هر که خود را پیشوای مردم کند، باید پیش از آموزش دیگران، به آموزش خویش بپردازد و پیش از آن که (دیگران را) به گفتار، ادب کند باید به رفتار خود تربیت نماید. »
رمز اصلی تأثیر نفس شیخ و قدرت سازندگی او، در به کار بستن این توصیه امیرالمؤمنین (ع)، و دعوت به خدا از راه کردار، قبل از گفتار است.
شیخ اگر دیگران را به توحید دعوت میکرد، خود ﴿ أرباب متفرقون: خدایان متفرق. سوره یوسف آیه 39 ﴾ و در رأس آنها، بت نفس خود را شکسته بود. اگر دیگران را به اخلاص در تمام کارها فرا میخواند، همه حرکات و سکناتش برای خدا بود. اگر لحظهای غافل میشد، لطف حق به او مدد میرساند، به گونهای که میگفت:
« هر سوزنی که برای غیر خدا به پارچه فرو کنم به دستم فرو میرود! »
و اگر دیگران را به محبت خدا دعوت میکرد، خود همچون پروانه، در آتش عشق خدا میسوخت.
از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل میکند که:
« موقعی که تو را در شکم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم میکوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم....؟ پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه [از مغازه ای که کار میکنم] آوردهام! من هم از آن غذا مصرف نکردم. »
این حکایت نشان میدهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است. از جناب شیخ نقل شده است که:
« احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد. »
شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت.
خانه
خانه خشتی و ساده شیخ که از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاهها (شهید منتظری) قرارداشت. وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زیست.
نکته جالب این است که چندین سال بعد، جناب شیخ یکی از اتاقهای منزلش را به یک راننده تاکسی، به نام « مشهدی یدالله »، ماهیانه بیست تومان اجاره داد، تا این که همسر راننده وضع حمل کرد و دختری به دنیا آورد، که مرحوم شیخ نامش را « معصومه » گذاشت. هنگامی که در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت، یک دو تومانی پر قنداقش گذاشت و فرمود:
« آقا یدالله! حالا خرجت زیاد شده از این ماه به جای بیست تومان، هیجده تومان بدهید. »
یکی از فرزندان شیخ میگوید: من وقتی وضع زندگیم بهتر شد به پدرم گفتم: آقا جان من « چهار تومان » دارم و این خانه را که خشتی است « شانزده تومان » میخرند، اجازه دهید در« شهباز » خانه ای نو بخریم. شیخ فرمود:
« هر وقت خواستی برو برای خودت بخر! برای من همین جا خوب است. »
منبع : سایت مؤسسه خیریه امام علی(ع)
پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده کردیم و به پدرم گفتم: آقایان، افراد رده بالا به دیدن شما میآیند، دیدارهای خود را در این اتاقها قرار دهید، فرمود:
« نه! هر که مرا میخواهد بیاید این اتاق، روی خرده کهنه ها بنشیند، من احتیاج ندارم. »
این اتاق، اتاق کوچکی بود که فرش آن یک گلیم ساده و در آن یک میز کهنه خیاطی قرار داشت.
لباس
لباس جناب شیخ بسیار ساده و تمیز بود، نوع لباسی که او میپوشید نیمه روحانی بود، چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن میکرد و عرقچین بر سر میگذاشت و عبا بردوش میگرفت.
نکته قابل توجه این بود که او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت، تنها یک بار که برای خوشایند دیگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شیخ خود این داستان را چنین تعریف میکند:
« نفس اعجوبه است، شبی دیدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پیدا کنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصر روز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم ...»!
غذا
جناب شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت ها از غذاهای ساده، مثل سیب زمینی و فرنی استفاده میکرد. سر سفره، رو به قبله و دو زانو مینشست و به طور خمیده غذا میخورد، و گاهی هم بشقاب را به دست میگرفت همیشه غذا را با اشتهای کامل میخورد، و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از دوستان که دستش میرسید میگذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمیزد و دیگران هم به احترام ایشان سکوت میکردند. اگر کسی او را به مهمانی دعوت می کرد با توجه، قبول یا رد میکرد، با این حال بیشتر وقت ها دعوت دوستان را رد نمیکرد.
از غذای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تأثیر خوراک در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست. یک بار که با قطار در راه مشهد میرفت، احساس کوری باطن کرد، متوسل شد، پس از مدتی به او فهماندند که: این تاریکی در نتیجه استفاده از چای قطار است.
شغل
خیاطی یکی از شغلهای پسندیده در اسلام است. لقمان حکیم این شغل را برای خود انتخاب کرده بود.
جناب شیخ برای اداره زندگی خود، این شغل را انتخاب کرد و از این رو به « شیخ رجبعلی خیاط » معروف شد. جالب است بدانیم که خانه ساده و محقر شیخ، با خصوصیاتی که پیشتر بیان شد، کارگاه خیاطی او نیز بود.
یکی از فرزندان شیخ در این باره میگوید: ابتدا پدرم در یک کاروانسرا حجرهای داشت، و در آن خیاطی میکرد. روزی مالک حجره آمد و گفت: راضی نیستم اینجا بمانی. پدرم بدون چون و چرا و بدون این که حقی از او طلب کند، فردای آن روز چرخ و میز خیاطی را به خانه آورد و حجره را تخلیه کرد و تحویل داد، از آن پس در منزل، از اتاقی که نزدیک در خانه بود برای کارگاه خیاطی استفاده میکرد.
یکی از دوستان شیخ میگوید: فراموش نمیکنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، در حالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل میرفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. فرمود:
«عیال و اولاد را چه کنم؟! »
در حدیث است که رسول خدا (ص) فرمودند :
« إن الله تعالی یحب أن یری عبده تعباً فی طلب الحلال؛
خداوند دوست دارد که بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببیند. »
« ملعون ملعون من ضیع من یعول؛
ملعون است، معلون است کسی که هزینه خانواده خود را تأمین نکند. »
سیاست
شیخ در عالم سیاست نبود، اما با رژیم منفور پهلوی و سیاستمداران حاکم آن به شدت مخالف بود. او نه تنها با شاه و دار و دستهاش مخالف بود، بلکه مصدق را هم قبول نداشت، ولی از آیت الله کاشانی تعریف میکرد و میفرمود:
« باطن او به منزله سقاخانه است. »
وفات
سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.
فرزند شیخ روز قبل از وفات او را چنین تعریف می کند:
روز قبل از وفات، پدرم سالم بود، مادرم در خانه نبود، تنها من در خانه بودم، عصر هنگام، پدرم آمد و وضو گرفت و مرا صدا کرد و گفت:
« قدری کسل هستم، اگر آن بنده خدا آمد که لباسش را ببرد، دم قیچیها ( پارچه های زائدی که بعد از دوخت لباس باقی میماند ) در جیبش است و سی تومان باید اجرت بدهد. »
پدرم هرگز به من نگفته بود که کسی اگر آمد، اجرت کار چقدر است، من جریان را نفهمیدم.
یکی از ارادتمندان جناب شیخ، که شب قبل از وفات، از طریق رؤیای صادقه رحلت ملکوتی وی را پیشبینی کرده بود، ماجرای وفات را چنین گزارش میکند:
شبی که فردای آن شیخ از دنیا رفت، در خواب دیدم که دارند در مغازههای سمت غربی مسجد قزوین را میبندند، پرسیدم: چه خبره؟ گفتند آشیخ رجبعلی خیاط از دنیا رفته. نگران از خواب بیدار شدم. ساعت سه نیمه شب بود. خواب خود را رؤیای صادقه یافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بیدرنگ به منزل آقای رادمنش رفتم، با شگفتی، از دلیل این حضور بیموقع سؤال کرد، جریان رؤیای خود را تعریف کردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و میش، به طرف منزل شیخ راه افتادیم. شیخ در را گشود، داخل شدیم و نشستیم، شیخ هم نشست و فرمود:
« کجا بودید این موقع صبح زود؟ »
من خوابم را نگفتم، قدری صحبت کردیم، شیخ به پهلو خوابید و دستش را زیر سر گذاشت و فرمود:
« چیزی بگویید، شعری بخوانید! »
یکی خواند:
خوشتر از ایام عشق ایام نیست
صبح روز عاشقان را شام نیست
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
هنوز یکساعت نگذشته بود که حال شیخ را دگرگون یافتم، از او خواستم که برایش دکتر بیاورم. یقین داشتم که امروز شیخ از دنیا میرود.
شیخ فرمود:
« مختارید »
دکتر... نسخه نوشت، رفتم دارو را گرفتم هنگامی که برگشتم دیدم شیخ را به اتاق دیگری بردهاند، رو به قبله نشسته و شمد سفیدی روی پایش انداختهاند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس میکرد.
من دقیق شده بودم که ببینم یک مرد خدا چگونه از دنیا میرود، یک مرتبه حالی به او دست داد، گویا کسی چیزی در گوش او میگوید، که گفت:
« إن شاء الله »
سپس فرمود:
« امروز چند شنبه است؟ دعای امروز را بیاورید. »
من دعای آن روز را خواندم، فرمود:
« بدهید آقا سیداحمد هم بخواند. »
او هم خواند، سپس فرمود:
« دستهایتان را به سوی آسمان بلند کنید و بگویید: یا کریم العفو، یا عظیم العفو، العفو، خدا مرا ببخشاید. »
من به دوستم نگاه کردم و گفتم: بروم آقای سهیلی را بیاورم، چون مثل این که رؤیا صادقه است و دارد تمام میشود، و رفتم.
آقا جان خوش آمدی!
ادامه این داستان را از زبان فرزند شیخ بشنوید: ... دیدم اتاق پدرم شلوغ است، گفتند: جناب شیخ حالش به هم خورده، بلافاصله وارد اتاق شدم، دیدم که پدرم در حالی که لحظاتی قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود، رو به قبله نشسته، که ناگاه بلند شد و نشست و خندان گفت:
« آقاجان خوش آمدید »! ( مقصود از آقا جان امام زمان (ع) است. )
دست داد، و دراز کشید و تمام شد، در حالی که آن خنده را بر لب داشت!
نمای بیرونی آرامگاه جناب شیخ - ابن بابویه - شهر ری
شب اول قبر
یکی دیگر از دوستان ایشان میگوید: در عالم رؤیا، شب اول قبر مرحوم شیخ خدمتش رسیدم، دیدم جایگاه عظیمی از طرف مولا امیر المؤمنین (ع) به او عنایت شده، به جایگاه ایشان نزدیک شدم تا مرا دید، نگاهی بسیار ظریف و حساس به من کرد، مانند پدری که به فرزندش تذکر میدهد و او توجه ندارد، از نگاه او به یاد آوردم که همیشه میفرمود:
« غیر خدا را نخواهید. »
ولی ما باز هم گرفتار هوای نفسیم.
به او نزدیکتر شدم، دو جمله فرمود:
جمله اول:
« خط زندگی، انس با خدا و اولیای خداست. »
جمله دوم:
« آن کس زندگی کرد، که عیالش پیراهنش را شب زفاف در راه خدا ایثار نمود.»
منظورمولا امیر المؤمنین (ع) بود که همسرشان حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها پیراهنشان را شب زفاف در راه خدا ایثار نمودند.
خصوصیات اخلاقی
جناب شیخ بسیار مهربان، خوشرو، خوش اخلاق، متین و مؤدب بود. همیشه دو زانو می نشست، به پشتی تکیه نمیکرد، همیشه کمی دور از پشتی مینشست. ممکن نبود با کسی دست بدهد و دستش را زودتر از او بکشد. خیلی آرامش داشت. هنگام صحبت اغلب خنده رو بود. به ندرت عصبانی میشد. عصبانیت او وقتی بود که شیطان و نفس سراغ او میآمدند. در این هنگام سراسر وجودش را خشم فرا میگرفت و از خانه بیرون میرفت و آن گاه که خود را بر نفس چیره مییافت، آرام باز می گشت.
نکته مهمی که در حسن خلق، مورد توجه شیخ بود و دیگران را نیز بدان توصیه میفرمود، این بود که انسان باید برای خدا خوش اخلاق باشد و با مردم خوش رفتاری کند. در این باره میفرمود:
« تواضع و حسن خلق، برای خدا، نه برای جلب مردم به سوی خود و ریاکارانه.»
شیخ بسیار کم حرف بود، حرکات و سکنات او به خوبی نشان میداد که در حال فکر و ذکر و توجه به خداست. اول و آخر صحبتش خدا بود. نگاه به او، انسان را با خدا آشنا میکرد. هر کس به او نگاه میکرد به یاد خدا میافتاد. گاهی که از او میپرسیدند: کجا بودی؟ میفرمود:
« عند ملیک مقتدر »!
در جلسات دعا، بسیار گریه میکرد. هرگاه اشعار حافظ یا طاقدیس خوانده میشد میگریست. در عین گریه، قادر بود تبسم کند و بخندد و یا مطلبی را نقل کند که همه را از کسالت بیرون بیاورد. نسبت به وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) بسیار عشق میورزید، مانند پروانه گرد شمع وجودش پر و بال میزد، هنگامی که مینشست در هر چند نفس، یک بار ذکر:
« یا علی ادرکنی »
را تکرار میکرد.
اخلاق سفر
شیخ در طول عمر پربرکت و نورانی خود سفرهایی به مشهد، کاشان، اصفهان، مازندران و کرمانشاه داشته است. تنها سفر وی به خارج از کشور، مسافرت به عراق، برای زیارت عتبات عالیات بوده است.
به گفته همسفرانِ جناب شیخ، او خوش سفر بود، و در مسافرتها بی آلایش و خوش مشرب.
هیچ فرقی میان خود و شاگردان و ارادتمندانش قایل نبود. اگر اثاثیهای باید حمل میشد، او نیز حمل میکرد و سهم خود را از هزینه سفر میپرداخت.
آشتی دادن
یکی از مسایل مهم اخلاقی که جناب شیخ به آن اهمیت میداد، آشتی دادن بین افراد بود. از افرادی که با هم قهر بودند دعوت میکرد و با تکیه بر قرآن و احادیث اسلامی آنان را آشتی میداد.
جدیت در کار
جناب شیخ در کار خود بسیار جدی بود و تا آخرین روزهای زندگی تلاش کرد تا از دست رنج خود زندگیش را اداره کند. با این که ارادتمندان وی با دل و جان حاضر بودند زندگی ساده او را اداره کنند، ولی او حاضر به چنین کاری نشد.
در حدیثی از رسول اکرم (ص) آمده است:
« من أکل من کد یده، کان یوم القیامه فی عداد الأنبیاء و یأخذ ثواب الأنبیاء؛
هر که از دسترنج خود گذران زندگی کند، روز قیامت در شمار پیامبران باشد و پاداش پیامبران بگیرد. »
و در حدیث دیگری فرمود:
« العباده عشره أجزاء تسعه أجزاء فی طلب الحلال؛
عبادت ده بخش دارد، که نه بخش آن در طلب (روزی) حلال است. »
تواضع
دکتر فرزام ( شاگرد شیخ ) در این باره میگوید: ایشان در رفتار با دیگران خیلی متواضع بودند، همیشه خودشان در خانه را باز میکردند و اجازه ورود میدادند، گاهی بی تکلیف ما را به داخل اتاق کارشان میبردند که بساط خیاطی در آن جا بود.
یک بار زمستان بود، دو انار آوردند و یکی را به من دادند و گفتند:
« بخور! حمید جان. »
خیلی بی تکبر و تکلف. انگار نه انگار که تفاوتی بین خود و دیگران قایلاند. اگر نصیحتی میکردند، از باب ارشاد و هدایت و انجام وظیفه بود. همیشه دم در مینشستند و هر که میآمد تعارف میکردند.
یکی دیگر از شاگردان شیخ میگوید: هنگامی که همراه دوستان بود جلوتر از آنها وارد نمیشد.
دیگری میگوید: به اتفاق شیخ به مشهد رفته بودیم، عازم حرم شدیم، حیدر علی معجزه- پسر مرحوم میرزا احمد مرشد چلویی - دیوانه وار خود را جلوی پای شیخ انداخت و خواست پایش را روی چشم خود بگذارد!
فرمود:
« بی غیرت! آن نافرمانی خداوند را نکن، و از این کار خجالت بکش. من چه کسی هستم؟! »
زهد
فرزند شیخ میگوید: روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیتهای کشوری به خانه ما آمده بودند، او وضع زندگی ما را که دید؛ رفت دو قطعه زمین خرید و آن ها را به پدرم نشان داد و گفت: یکی را برای شما خریده ام و دیگری را برای خودم، پدرم گفت:
« آن چه داریم برای ما کافی است. »
بی اعتنایی به موقعیتهای اجتماعی
در اواخر عمر شیخ، به تدریج جمیعی از نخبگان با او آشنا شدند، و نه تنها برخی از بزرگان حوزه و دانشگاه با او رابطه داشتند، بلکه تعدادی از شخصیتهای سیاسی و نظامی کشور نیز با مقاصد گوناگون خدمتش میرسیدند.
شیخ، با همه تواضع و فروتنی که در برابر مردم مستضعف و مستمند و به ویژه سادات داشت، نسبت به رؤسا و شخصیتهای دنیوی بیاعتنا بود. هنگامی که آنها به خانهاش میآمدند میفرمود:
« آمده اند سراغ پیرِزنه (دنیا) را از من بگیرند، گرفتارند، دعا میخواهند، مریض دارند، وضعشان به هم خورده ... »
فرزند شیخ میگوید: یکی از امرای ارتش که به شیخ ارادت میورزید به من گفت: میدانی چرا من پدرت را دوست دارم؟ وقتی برای اولین بار خدمتش رسیدم، نزدیک در اتاق نشسته بود، سلام کردم، گفت: « برو بنشین »، رفتم و نشستم، نابینایی از راه رسید، جناب شیخ تمام قد از جا برخاست، با احترام او را در آغوش کشید و بوسید و کنار خود نشاند.
من نگاه کردم که در خانه او چه میگذرد، تا این که مرد نابینا از جا برخاست تا برود، شیخ کفش او را جلوی پایش جفت کرد، ده تومان هم به او داد و رفت!
ولی هنگامی که من خواستم خداحافظی کنم از جا برنخاست و همان طور که نشسته بود گفت:
« خداحافظ! »
ایثار
یکی از برجسته ترین ویژگیهای زندگی شیخ خدمت به مردم مستمند و ایثارگری او در عین تنگدستی بود. از دیدگاه احادیث اسلامی، ایثار و از خود گذشتگی، زیباترین نیکیها، بالاترین مراتب ایمان و برترین مکارم اخلاقی است.
جناب شیخ با آن که درآمد ناچیزی از دست رنج خیاطی عایدش می شد، از فضیلت ایثار- در عین تنگدستی- بهره ای وافر داشت.
حکایتهای ایثار و فداکاری این مرد الهی به حقیقت اعجاب انگیز و آموزنده است.
ایثار شب عید
مرحوم « شیخ عبدالکریم حامد » نقل میکرد که: من شاگرد خیاطی جناب شیخ بودم و روزی یک تومان دستمزدم بود. شب عید نوروز، جناب شیخ پانزده تومان پول داشت، مقداری از آن را به من داد برنج تهیه کنم و برای چند آدرس ببرم، بالاخره پنج تومان از آن مبلغ ماند، آن را هم به من دادند!.
پیش خود گفتم: شب عید دست خالی به منزل میرود؟ در همان وقت سر زانوی فرزندش پاره است. لذا پول را داخل کشو گذاشتم و فرار کردم. هر چه جناب شیخ صدا زد، برنگشتم. پس از رسیدن به خانه متوجه شدم که مرا صدا میکند و با اوقات تلخی فرمود:
« چرا پول را برنداشتی؟ »
و با اصرار پول را به من داد!
ایثار نسبت به همسایه ورشکسته
یکی از فرزندان جناب شیخ نقل میکند:
پدرم یک شب مرا از خواب بیدار کرد و دو گونی برنج از منزل برداشتیم، یکی را من حمل کردم و دیگری را خودش. بردیم در خانه پولدارترین فرد محل خودمان، ضمن تحویل آن به صاحب خانه گفت:
« داداش! یادت هست انگلیسها مردم را بردند در سفارتخانه خود و به آنها برنج دادند و در عوض هر یک دانه آن یک خروار گرفتند و باز هم آنها را رها نمیکنند! »
با این شوخی برنجها را تحویل او دادیم و برگشتیم. صبح آن روز مرا صدا زد و گفت:
« محمود! یک چارک برنج نیم دانه بگیر و دو ریال هم روغن دنبه، بده به مادرت تا برای ظهر دم پختک درست کند »!
در آن هنگام، این گونه حرکات پدر برای من سنگین و نامفهوم بود، که چرا آن چه برنج در منزل هست را به پولدارترین فرد محل میدهد در حالی که برای نهار ظهر باید برنج نیم دانه بخریم!؟
بعد فهمیدم این بنده خدا ورشکسته شده و روز جمعه مهمانی مفصلی در خانه داشت.
انصاف
انصاف در گرفتن اجرت
شیخ در گرفتن اجرت برای کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه ای که سوزن میزد و به اندازه کاری که میکرد مزد میگرفت. به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.
در حدیث است که امام علی (ع) فرمود:
« الانصاف افضل الفضائل:
انصاف برترین فضیلتها است. »
یکی از روحانیون نقل میکند که : عبا و قبا و لبادهای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟
گفت: « دو روز کار میبرد، چهل تومان. »
روزی که رفتم لباسها را بگیرم گفت :« اجرتش بیست تومان میشود. »
گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟
گفت: « فکر کردم دو روز کار میبرد ولی یک روز کار برد. »!
احسان
سر خلقت
جناب شیخ به این اصل تربیتی فوقالعاده اهمیت میداد. یکی از شاگردانش از او نقل میکند که فرمود:
« با خداوند انسی داشتم، التماس کردم که سر خلقت چیست؟ به من فهماندند که سر خلقت، احسان به خلق است. »
امام علی علیه السلام میفرماید:
« بتقوی الله امرتم، و للإحسان و الطاعة خلقتم؛
به تقوی الهی امر شده اید و برای نیکو کاری و فرمانبرداری (از خدا) آفریده شدهاید. »
یکی از دوستان شیخ میگوید: روزی به او گفتم: آمیرزا! چیزی به من بدهید که به درد من بخورد! گوش مرا پیچاند و فرمود:
« خدمت به خلق، خدمت به مردم! »
شیخ میفرمود:
« اگر میخواهی به حقیقت توحید راه پیدا کنی به خلق خدا احسان کن، بار توحید سنگین است و خطرناک و هرکس توان تحمل آن را ندارد، ولی احسان به خلق، تحمل آن را آسان میکند. »
و گاه به مزاح میفرمود:
« روز به خلق خدا نیکی کن و شب برای گدایی در خانه او برو »!.
یکی از نکات مهم در این باب، انفاق و بخشش در عین تنگدستی است،
پیامبراسلام (ص) در این مورد میفرمایند:
« ثلاثة من حقائق الایمان: الانفاق من الاقتار، وانصافک الناس من نفسک و بذل
العلم للمتعلم:
سه چیز از حقیقت های ایمان است: انفاق در تنگدستی، انصاف با مردم و دانش
بخشی به جوینده دانش. »
توصیه به سفره اطعام
شیخ علاوه بر تلاشهایی که با واسطه و بیواسطه برای احسان به خلق و حل مشکلات گوناگون مردم داشت، به مناسبهای مختلف به ویژه اعیاد مذهبی، در منزل کوچک خود از حاضران پذیرایی میکرد، و برای اطعام اهل ایمان و گسترده بودن سفره احسان در منزل، اهمیت خاصی قایل بود. همواره سفارش میکرد که بکوشید تا در خانه، سفره اطعام داشته باشید و معتقد بود که اگر پول آن را بدهند تا نیازمندان برای خود غذا تهیه کنند، آن خاصیت را ندارد.
احسان به عیالواری بیکار
یکی از دوستان شیخ نقل میکند: مدتی بیکار بودم و سخت گرفتار، به منزل ایشان رفتم تا شاید راهی پیدا شود و از گرفتاری خلاص شوم، همین که به اتاق شیخ وارد شدم و نگاه او به من افتاد، فرمود:
« حجابی داری که چنین حجابی کمتر دیدهام! چرا توکلت از خدا سلب شده؟ شیطان سرپوشی بر تو قرار داده که نتوانی بالا را درک کنی! »
در اثر فرمایشات شیخ انکساری در من پدید آمد و خیلی منقلب شدم، فرمود:
« حجابت برطرف شد ولی سعی کن دیگر نیاید. »
بعد فرمود:
« شخصی بیکار است و مریض و دو عیال را باید اداره کند، اگر میتوانی برو قدری پارچه برای بچهها و خانواده او تهیه کن و بیاور. »
با این که من بیکار بودم و از نظر مالی ناتوان، رفتم و از مغازه یکی از دوستان قدیم - که بزازی داشت - مقداری پارچه نسیه خریدم و به محضر ایشان آوردم. همین که بقچه پارچهها را خدمت ایشان بر زمین نهادم، استاد نگاهی به من کرد و فرمود:
« حیف که دیده برزخی تو باز نیست، تا ببینی کعبه دور سر تو طواف میکند، نه تو دور خانه. »!
آقای دکتر ثباتی میگوید: یکی از دستورات مؤکد ایشان احسان به خلق بود. برای احسان به خلق ارزش زیادی قایل بود، و احسان را یکی از طرق بسیار نزدیک و مؤثر در سیر الی الله میدانست. به طوری که اگر کسی از راه سیر و سلوک عاجز بود به او توصیه میکرد:
« از احسان کوتاهی نکن و تا میتوانی احسان کن. »
تا توانی به جهان خدمت محتاجان کن
به دمی یا درمی یا قلمی یا قدمی
خودش هم در احسان به خلق پیش قدم بود. برای یک نفر گرفتاری پیش آمده بود، به جناب شیخ مراجعه نمودند، ایشان فرمود:
« این شخص فقط از خمس به فامیلش کمک میکند و احسان دیگری نمیکند. »
یعنی: خمس دادن تنها کافی نیست.
حواله ولی عصر علیه السلام به امام جماعت
یکی از شاگردان شیخ میگوید: مرحوم سهیلی - رضوان الله تعالی علیه - میگفت: مغازه من در چهار راه عباسی- تهران- بود روزی در هوای گرم تابستان دیدم که شیخ نفس زنان به مغازه من آمد و ضمن دادن مبلغی پول گفت:
« معطل نکن، فوراً این پول را برسان به سید بهشتی. »
او امام جماعت مسجد حاج امجد در خیابان آریانا بود. من به هر نحو شده فوراً خود را به منزل ایشان رساندم و پول را به ایشان دادم.
بعدها از ایشان پرسیدم که جریان آن روز چه بود؟ پاسخ داد: آن روز مهمان برایم آمده بود و هیچ چیزی در منزل نداشتم، رفتم در اتاق دیگر و به حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه - متوسل شدم، که این حواله به من رسید!
جناب شیخ هم گفت:
« حضرت ولی عصر - صلوات الله علیه- به من فرمودند: زود به سید بهشتی پول برسانید. »
مقام حضرت عبدالعظیم الحسنی
یکی از یاران شیخ میگوید: با شیخ به زیارت سید الکریم علیه السلام رفتیم، (جناب شیخ) از ایشان ( یعنی از حضرت عبدالعظیم ) پرسیدند که:
« از کجا به این مقام رسیدید؟ »
حضرت عبدالعظیم علیه السلام فرمود:
از طریق احسان به خلق، من قرآن مینوشتم و با زحمت میفروختم و پول آن را احسان میکردم!
یاری نابینا و نورانیت دل
یکی از شاگردان شیخ نقل کرد که: یک روز با تاکسی در «سلسبیل» میرفتم، نابینایی را دیدم که در انتظار کمک کسی کنار خیابان ایستاده است، بلافاصله ایستادم و پیاده شدم و به او گفتم: کجا میخواهی بروی؟
گفت: میخواهم بروم آن طرف خیابان.
گفتم: از آن طرف کجا میخواهی بروی؟
گفت: دیگر مزاحم نمیشوم.
با اصرار من گفت: میروم خیابن هاشمی، سوارش کردم او را به مقصد رساندم.
فرد صبح خدمت شیخ رسیدم، بدون مقدمه گفت:
« آن کوری که سوارش کردی و به منزل رساندی جریانش چه بود؟ »
داستان را گفتم، گفت:
« از دیروز که این عمل را انجام دادی خداوند متعال نوری در تو خلق کرده که در برزخ هنوز هست. »
اطعام چهل نفر و شفای بیمار
یکی از دوستان شیخ میگوید: فرزندم تصادف کرده و در بیمارستان بستری بود، نزد جناب شیخ رفتم و عرض کردم: چه کنم؟ فرمود:
« ناراحت نباش، گوسفندی بخر و چهل نفر از کارگرهای میدان را جمع کن و برایشان آبگوشت درست کن و یک روضه خوان هم دعوت کن تا دعا کند. وقتی آن چهل نفر «آمین» گفتند، بچه تو خوب میشود و روز بعد به خانه میآید. »
اهمیت ندادن به اطعام، علت مرگ فرزند
هم ایشان نقل کرده که: شخصی به رغم درمانهای مختلف در داخل و خارج، بچهدار نمیشد تا اینکه یکی از یاران شیخ او را به خدمت ایشان آورد و جریان را گفت، شیخ فرمود:
« خداوند به اینها دو پسر میدهد و هر پسری که داد یک گاو بکشند و بدهند خلق الله. »
پرسید: برای چه؟
ایشان پاسخ دادند:
« من از امام رضا علیه السلام خواستم و ایشان هم قبول کردند. »
پسر اول به دنیا آمد، پدر، به فرموده شیخ، گاو کشت و اطعام کرد، ولی پس از تولد پسر دوم عدهای از اقوام پدر، با طرح مسایلی مانند این که: مگر شیخ رجبعلی خیاط امام زاده است؟! معجزه کرده؟! او چکاره است که میگوید این طور میشود؟ و ...، مانع از کشتن گاو و اطعام شدند، و هنگامی که معرف او به شیخ، تأکید میکند که این کار را انجام بده، میگوید: این کارها خرافات است. پس از چندی فرزند دوم از دنیا رفت.
برکت سیر کردن یک حیوان گرسنه!
یکی از دوستان شیخ نقل میکند که: روزی به این جانب فرمود:
« شخصی از یکی از کوچههای قدیمی تهران عبور میکرد، ناگاه چشمش به داخل جوی به سگی افتاد که چند بچه داشت، بچهها به پستان مادر حمله میبرند ولی مادر از فرط گرسنگی قارد به شیر دادن نبود و از این وضع رنج میبرد، او بلافاصله به دکان کبابی در همان کوچه رفت و چند سیخ کباب گرفت، و پیش آن سگ ریخت...، در سحر همان شب خداوند متعال به آن شخص عنایتی کرد که گفتنی نیست. »
احسان براساس خدا خواهی
مسأله اصلی در خدمت به مردم از دیدگاه جناب شیخ، انگیزه و چگونگی آن است. شیخ معتقد بود که:
ما باید همان گونه در خدمت مردم باشیم که امامان ما و اولیای الهی بودند، آنان هدفی در خدمت جز خداوند متعال نداشتند، خدمت آنان به مردم برای خدا و به عشق او بود
در این باره میفرمود:
« احسان به خلق باید بر اساس خدا خواهی باشد؛ ﴿ إنما نطعمکم لوجه الله ﴾، هزینه فرزندت را چگونه میپردازی و قربان و صدقهاش هم میروی؟ آیا کودک کاری برای پدر و مادر می تواند انجام دهد؟ پدر و مادر عاشق فرزند خردسال خود هستند، و از روی خاطر خواهی برای او خرج میکنند، حال چرا با خداوند متعال این گونه معامله نمیکنی؟! چرا به اندازه فرزند خود به او عشق نمیورزی؟! و اگر گاهی هم به کسی احسان میکنی برای پاداش آن کیسه میدوزی؟! »
اخلاص
یکی از اصلی ترین مسایلی که شیخ در تعلیم و تربیت شاگردان همیشه بر آن تأکید داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقیده و عبادت، بلکه اخلاص در همه کارها.
او بارها تأکید میکرد که:
« دین حق همین است که بالای منبرها گفته میشود ولی دو چیز کم دارد: یکی اخلاص و دیگری دوستی خداوند متعال، این دو باید به مواد سخنرانیها افزوده شود. »
همه کارها برای خدا
یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:
« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!
گاه به چرخ خیاطی خود اشاره میکرد و میفرمود:
« این چرخ خیاطی را ببینید، همه قطعات ریز ودرشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد ... میخواهند بگویند کوچکترین پیچ این چرخ هم باید نشان کارخانه ما را داشته باشد. انسان مؤمن هم همه کارهای او باید نشان خدا را داشته باشد. »
در مکتب تربیتی شیخ، سالک قبل از انجام هر کاری باید تأمل کند، اگر آن کار نامشروع است، برای خدا آنرا ترک کند و اگر مشروع است و انجام آن خوشایند تمایلات نفسانی نیست، آن را برای خدا انجام دهد، و اگر مشروع است و خوشایند نفس، ابتدا از میل نفسانی خود استغفار کند، سپس آن کار را برای خدا انجام دهد.
اخلاص حتی در خوردن و خوابیدن
براساس رهنمود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که به ابوذر فرمود:
« یا ابا ذر، لیکن لک فی کل شیء نیة صالحة، حتی فی النوم والأکل؛
ابوذر! باید در هر کاری نیتی پاک داشته باشی، حتی در خوردن و خوابیدن. »
شیخ به شاگردان خود مکرر تأکید میکرد که:
« همه کارها باید برای خدا باشد، حتی خوردن و خوابیدن. »
و میافزود:
« هرگاه این استکان چای را به قصد خدا بخوری، دل تو به نور الهی منور میشود، ولی اگر برای حظ نفس خوردی، همان میشود که خواسته بودی. »
میخواهی طلبه بشی یا آدم؟
آیت الله مهدوی کنی فرمودند: در آغاز تحصیل و اوایل طلبگی وقتی خواستم لباسی برای خود بخرم- بعد از این که لباس عاریه مرحوم برهان را میخواستم پس بدهم- پیش شخصی به نام شیخ رجبعلی خیاط رفتم، در آن هنگام چهارده- پانزده سال داشتم، پارچه را برای ایشان بردم، محل کار او در منزلش و در اتاقی نزدیک در بود. قدری نشستم، ایشان آمد و گفت:
« خوب، حالا میخواهی چه بشی؟ »
گفتم: طلبه.
گفت: « میخواهی طلبه بشی یا آدم؟ »
من قدری تعجب کردم، که چرا یک کلاهی با یک معمم این گونه حرف میزند، سپس گفت:
« ناراحت نشو! طلبگی خوب است، ولی هدفت آدم شدن باشد. به شما نصیحتی میکنم فراموش نکن، از همین حالا که جوان هستی و آلوده نشدهای، هدف الهی را فراموش نکن، هر کاری میکنی برای خدا انجام بده، حتی اگر چلوکباب هم خوردی به این قصد بخور که نیرو بگیری و در راه خدا عبادت کنی و این نصیحت را در تمام عمر فراموش نکن. »
برای خدا بدوز!
به کفاش میفرمود:
« وقتی کفش میدوزی، اولاً برای خدا سوزن را فرو کن و بعد آن را خوب و محکم بدوز که به این زودی پاره نشود. »
به خیاط میگفت:
« هر درزی که میدوزی به یاد خدا بدوز و محکم. »
برای خدا بیا!
یکی از شاگردان شیخ توصیههای ایشان به اخلاص را چنین توصیف میکند: شیخ میگفت:
« این جا (خانه شیخ) که میآیید برای خدا بیایید، اگر برای من بیایید ضرر میکنید! »
حال عجیبی داشت، مردم را به خدا دعوت میکرد، نه به خود.
برای خدا دوست داشته باش!
یکی از شاگردان شیخ میگوید: در جلسه خصوصی به من فرمود:
« حواست فلان جاست، خوب است، ولی باید برای خدا باشد. »
روزی من با یکی از دوستان خدمت ایشان بودیم، اشاره کرد به قلب دوستم و گفت:
« در این جا دو تا دختر ( یا پسر ) میبینم، این خوبه، ولی دل جای خداست باید علاقه به فرزند برای خدا باشد. »
میفرمود:
« مقدسها همه کارشان خوب است، فقط «من» خود را با «خدا» باید عوض کنند. »
برای خدا ببوس!
آیت الله فهری، توصیههای شیخ درباره اخلاص را چنین توصیف میکند: تکیه کلام ایشان: « کار برای خدا بود ». آن قدر ضمن فرمایشات خود تکرار میکرد که: « کار برای خدا بکنید، کار برای خدا بکنید » که برای شاگردانش « کار برای خدا » حالت ملکه پیدا میکرد. مانند یک فیل بانی که مرتب با چکش به سر فیل میکوبد، مرتب بر اندیشه شاگردانش میکوبید که « کار برای خدا ».
مثالهایی از خود و دیگران در این زمینه میآورد تا حالت ملکه در مخاطب ایجاد شود. به همه و در همه حال تأکید میکرد:
« کار برای خدا ».
میفرمود:
« شب که به خانه میروی و همسرت را میخواهی ببوسی، برای خدا ببوس »!
می گفت:
« در تمام زوایای زندگی انسان باید خدا باشد. »
مقامات و مکاشفات کسانی که در مکتب شیخ پرورش مییافتند در اثر عمل به این دستورالعمل بود.
وای بر من!
یکی از شاگردان شیخ که نزدیک به سی سال با ایشان بوده نقل میکرد که: شیخ به من میفرمود:
« روح شخصی از علمای اهل معنا - که ساکن یکی از شهرهای بزرگ ایران بود - را در برزح دیدم که تأسف میخورد و مرتب بر زانوی خود میزد و میگفت: وای بر من، آمدم، و عملی خالص برای خدا ندارم!
از او پرسیدم که چرا چنین میکند؟ پاسخ داد: در ایام حیات، روزی با یکی از اهل معنا که کاسب بود برخورد کردم، او مرا به برخی از خصوصیات باطنی خود متذکر ساخت، پس از جدا شدن از او تصمیم به ریاضت گرفتم، تا مانند آن شخص دیده برزخی پیدا کنم و به مکاشفات و مشاهدات غیبی دست یابم. مدت سی سال ریاضت کشیدم تا موفق شدم، در این هنگام مرگم فرا رسید، اکنون به من میگویند: تا آن هنگام که آن شخص اهل معنا تو را متذکر ساخت گرفتار هوای نفس بودی، و پس از آن تقریباً سی سال از عمر خود را صرف رسیدن به مکاشفات و رؤیت حالات برزخی کردی، اینک بگو: عملی که خالص برای ما انجام دادهای کدام است؟!. »
خوب شدن برای خدا!
یکی از علمای معاصر که خود استاد اخلاق و عرفان است، فرمودند که:
از جناب شیخ رجبعلی درباره خودم سؤال کردم که چگونهام؟
پاسخ داد:
« آقای حاج شیخ! دلت میخواهد خوب شوی ولی برای خودت! سعی کن برای خدا بخواهی خوب شوی »!!
آثار اخلاص
تکیه کلام شیخ این جمله بود:
« من کان لله کان الله له » کسی که صد در صد برای خدا کار کند خدا هم برای او خواهد بود
و میفرمود:
« تو برای خدا باش، خداوند و ملائکهاش برای توست. »
گاهی میفرمود:
« اگر انسان موفق به عملش هم نشود، صحبت آن اثر خوبی در روحیه شخص میگذارد. »
هدایت ویژه الهی از برکات اخلاص
شیخ یکی از برکات مهم اخلاص را برخورداری از هدایت ویژه الهی میدانست و بر این اعتقاد به این آیه کریمه استناد میکرد:
﴿ والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا : و کسانی که در راه ما کوشیده اند به یقین آنها را به راه های خود هدایت می کنیم. سوره عنکبوت آیه 69 ﴾ و در تبیین مطلب میفرمود:
« اگر تو برای خدا قیام کنی، تمام عوالم خلقت دلیل راه تو هستند. چون کمالشان در فنای در تو می باشد، آنها میخواهند آن چه را در فطرت دارند تحویل دهند تا به کمال واقعی برسند، اگر انسان برای خدا قیام کند، همه عوالم وجود سر راه او صف میکشند، تا آن چه را در خود دارند به او عرضه کنند و راهنمای او باشند. »
شیخ برای برخورداری از هدایت ویژه الهی که در واقع تربیت خاص اوست، بالاترین مراتب اخلاص را ضروری میدانست، بدین معنا که انسان باید از تلاشهای خود هیچ هدفی جز رضای خداوند متعال نداشته باشد، حتی کمال خود را هم در نظر نگیرد و در این باره می فرمود:
« تا انسان کمال خود را در نظر دارد به حقیقت نمیرسد، آن چه در توان انسان است باید در راه رسیدن به خدا به کار گرفته شود، که در این صورت خداوند متعال انسان را برای خود تربیت میکند. »
بوی خدا در عمل!
جناب شیخ تأکید میکرد که:
« وقتی خدا را شناختی، هر چه میکنی باید خالصانه و عاشقانه باشد، حتی کمال خود را هم در نظر نگیر، نفس بسیار زیرک و پیچیده است، و دست بردار نیست به هر نحو شده میخواهد خود را وارد کند.
انسان تا وقتی که خود را میخواهد و توجه به خود دارد، کارهای او نفسانی است و اعمالش بوی خدا نمیدهد، ولی اگر خودخواهی را کنار گذاشت و خداخواه شد، کارهای او الهی میشود و اعمالش بوی خدا میدهد، و آن یک نشانی دارد که در کلام سجاد علیه السلام آمده است که میفرماید:« و ما أطیب طعم حبک: چقدر محبت تو خوش طعم است. مناجات خمسة عشر- مناجات العارفین- مفاتیح الجنان» ».
غلبه بر شیطان!
یکی از برکات کار برای خدا غلبه بر شیطان است. شیخ در این باره، میفرمود:
« کسی که برای خدا قیام کند نفس با هفتاد و پنج لشگر و شیطان با جنود خود، برای از بین بردنش قیام میکنند ولی « جند الله هم الغالبون ». عقل هم دارای هفتاد و پنج لشگر است و نخواهد گذاشت بنده مخلص، مغلوب شود: ﴿ إن عبادی لیس لک علیهم سلطان: بدان که بر بندگان ( خالص) من دست نخواهی یافت. سوره حجر آیه 42 ﴾. اگر علاقه به غیر خدا نداشته باشی، نفس و شیطان زورشان به تو نمیرسد، بلکه مغلوب تو میگردند. »
و می فرمود:
« در هر نفس کشیدن امتحانی است، ببین با انگیزه رحمانی آغاز میشود یا با انگیزه شیطانی آمیخته میگردد! »
باز شدن چشم دل
جناب شیخ معتقد بود تا انسان به غیر خدا توجه دارد و غیر او را می خواهد در
واقع مشرک و دل او آلوده به زنگار شرک است و در این رابطه به آیه کریمه
( انما المشرکون نجس: همانا مشرکان پلیدند. سوره توبه آیه 28 )
تا وقتی که غبار شرک بر آینه دل باشد، انسان نمیتواند با حقایق هستی آشنا شود. از این رو شیخ میفرمود:
« تا انسان توجهش به غیر خداست، نسبت به حقایق هستی نامحرم است و از باطن خلقت آگاه نیست. »
اما اگر انسان خالص شود، غبار شرک از آینه دل او زدوده شده و محرم راز آفرینش میگردد. جناب شیخ در این باره میفرمود:
« اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز میشود، اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید، آن چه را دیگران نمیبینند میبینید، و آن چه را دیگران نمیشنوند شما میشنوید. »
برکات مادی و معنوی اخلاص
قرآن کریم تصریح میفرماید که اگر کسی اهل دنیا هم باشد باید بداند که اطاعت خدا از دنیای او نخواهد کاست، بلکه اطاعت خدا علاوه بر دنیا حیات طیبه جاوید را هم نصیب او خواهد کرد:
« من کان یرید ثواب الدنیا فعند الله ثواب الدنیا و الأخرة:
هرکس ثواب دنیوی میخواهد ( بداند که ) ثواب دنیوی و اخروی نزد خداوند است. سوره نساء آیه 134 »
به بیان دیگر، خداوند متعال همه چیز است، کسی که خدا دارد همه چیز دارد. یکی از ارادتمندان جناب شیخ میگوید: شیخ از من پرسید:
« شغل شما چیست؟ »
گفتم: نجار هستم.
فرمود:
« این چکش را که به میخ میزنی به یاد خدا میزنی یا به یاد پول؟! اگر به یاد پول بزنی، همان پول را به تو میدهند و اگر به یاد خدا بزنی هم پول به تو میدهند و هم به خدا میرسی. »
برای خدا درس میدادم!
یکی از شاگردان شیخ از ایشان نقل میکند که:
« در تشییع جنازه آیت الله بروجردی - رحمه الله علیه- جمعیت بسیاری آمدند و تشییع باشکوهی شد، در عالم معنا از ایشان پرسیدم که چطور از شما این اندازه تجلیل کردند؟ فرمود: تمام طلبهها را برای خدا درس میدادم. »
خدا کار ما را درست کرد!
یکی از ارادتمندان شیخ از ایشان نقل میکند که فرمود:
« اسم فرزندم برای سربازی درآمده بود، میخواستم دنبال کار او بروم که زن و مردی برای حل اختلاف نزد من آمدند، ماندم تا قضیه آن دو را فیصله دهم، بعد از ظهر فرزندم آمد و گفت: نزدیک پادگان به چنان سردردی مبتلا شدم که سرم متورم شد، دکتر معاینه کرد و مرا از خدمت معاف دانست، همین که از پادگان بیرون آمدم، گویی اثری از ورم و سردرد نبود! »
شیخ در پایان اضافه کرد که:
« ما رفتیم کار مردم را درست کنیم، خدا هم کار ما را درست کرد. »
احترام
احترام ویژه به سادات
به فرزندان علی (ع) و فاطمه (ع) و سادات خیلی احترام میکرد. بارها دیده شد که دست و پایشان را میبوسید و به دیگران نیز توصیه میکرد که به سادات احترام کنند.
سید بزرگواری بود که گه گاهی به دیدار شیخ میآمد. او به قلیان عادت داشت، هنگامی که برای او قلیان آماده میکردند، شیخ با این که اهل دود نبود، برای آن که سید شرمنده نشود، نخست خودش نی قلیان را به لب نزدیک میکرد و وانمود میساخت که قلیان میکشد، آن گاه به سید تعارف میکرد.
یکی از دوستان شیخ نقل میکند: روزی در فصل سرما، در محضر شیخ بودم فرمودند:
« بیا با هم برویم در یکی از محلههای قدیم تهران »
با هم رفتیم در یکی از کوچههای قدیمی، یک دکان خرابه بود و پیر مردی از سادات محترم - که مجرد بود- در آنجا زندگی میکرد و شبها همان جا میخوابید و شغلش زغال فروشی بود.
معلوم شد شب گذشته، کرسی آتش گرفته و لباسها و بعضی از وسایل او سوخته بود، شرایط زندگی آن پیر مرد به گونهای بود که بسیاری از مردم حاضر نیستند در چنین مکانهایی حضور پیدا کنند. شیخ با نهایت تواضع نزد او رفت و پس از احوال پرسی لباسهای نشسته و کثیف او را برای اصلاح و شستشو برداشت.
پیر مرد گفت: آقا سرمایهام تمام شده و نمیتوانم ذغال فروشی کنم. جناب شیخ به من فرمود:
« چیزی به او بده که سرمایه کارش کند. »
احترام به همه مردم
جناب شیخ نه تنها به سیدها، بلکه برای همه مردم احترام قایل بود. اگر کسی اشتباهی میکرد، او را در انظار دیگران سبک نمینمود. خطاهای کسی را به رخ او نمیکشید و در ظاهر با او گرم میگرفت.
طبع شعر
جناب شیخ به اشعار عرفانی و اخلاقی بسیار علاقهمند بود. بیشتر وقت ها مواعظ شیخ آمیخته با اشعار آموزنده بود و در این ارتباط به شعرهای حافظ و مثنوی طاقدیس خیلی اهمیت میداد و هنگامی که اشعار آنان خوانده میشد میگریست.
به مثنوی طاقدیس خیلی علاقه داشت، و میفرمود:
« اگر در همه شهر یک کتاب طاقدیس ملااحمد نراقی بود، هر چه داشتم میدادم و آن کتاب را میخریدم. »
دکترابوالحسن شیخ، که سال ها از نزدیک با جناب شیخ آشنایی داشته میگوید: شیخ، حافظ شناس خوبی بود و اشعار حافظ را خوب تفسیر میکرد.
شیخ در مورد حافظ می فرمود:
« حافظ از جنبه معنوی واقعاً کوتاهی و فروگذار نکرده، و آن چه که لازمه بیان حقایق معنوی و ذوقیات عرفانی بوده در شعر او هست. »
شیخ به حافظ بیش از دیگر شاعران ارادت میورزید و اشعار او را به زبان میآورد و حتی اگر میخواست کسی را تنبیه کند و یا هشدار دهد شعر حافظ میخواند.
خواندن اشعار با صدای خوش
دکتر فرزام در این باره میگوید: مرحوم جناب شیخ اشعار را با لحن و آواز خوشی میخواندند، مثلاً گاهی اشعار مرحوم فیض کاشانی را میخواندند، مانند:
ز هر چه غیر یار استغفرالله
ز بــــــــود مستعار استغفرالله
دمی کان بگذرد بی یاد رویش
از آن دم بی شمار استغفرالله
این اشعار را میخواندند و رفقا را منقلب میکردند.
سیره
اساتید و شاگردان
مقامات و کمالات معنوی جناب شیخ برای هر کس که او را از نزدیک میشناخت، یا پای صحبت آشنایان او نشسته بود، نیازی به توضیح ندارد.
اصلیترین سؤال در زندگی این شخصیت بزرگ معنوی آن است که: او چگونه به این جایگاه والای انسانی دست یافت؟ و چگونه کسی که از معلومات رسمی حوزه و دانشگاه بی بهره بود، به جایی رسید که نه تنها مردم کوچه و بازار، بلکه تحصیلکردگان حوزه و دانشگاه از برکات هدایتش بهره میبردند؟ و در یک جمله: راز جهش و موفقیت جناب شیخ چه بود؟ او در مکتب کدام استاد پرورش یافت، و مربی معنوی او که بود؟
جناب شیخ، هر چند از دانستنیهای رسمی حوزه و دانشگاه بیبهره بود، ولی محضر برخی بزرگان علم و معرفت و معنویت را درک کرده بود. کسانی همچون مرحوم آیت الله محمدعلی شاه آبادی، استاد حضرت امام خمینی (ره)، مرحوم آیت الله میرزا محمدتقی بافقی و مرحوم آیت الله میرزا جمال اصفهانی سمت استادی وی را داشتند. همچنین جناب شیخ از درسهای دو عالم بزرگوار: آقا سیدعلی مفسر و سیدعلی غروی- مفسر و امام جماعت مسجدی در محله سلسبیل تهران- استفاده میکرد.
ایشان، در نتیجه همین تحصیلات غیررسمی، با قرآن کریم و احادیث اسلامی کاملاً آشنا شده بود و در مجالسی که بر پا میداشت، قرآن و احادیث وادعیه را ترجمه و تفسیر میکرد و معانی لطیفی از آنها ارائه مینمود، که دیگران کمتر بدان توجه میکردند.
بنابراین آشنایی جناب شیخ با معارف اسلام، مرهون بهرهگیری از محضر این بزرگان و امثال آنان بودهاست، لیکن مبدأ جهش و تحول معنوی او را باید در جای دیگری جستجو کرد، که آن نقطه عطفی در زندگی پرماجرای شیخ است، و اگر شیخ فرموده:
« من استاد نداشتم»
اشاره به این نقطه است.
یکی از ارادتمندان جناب شیخ نقل میکند که: ایشان میفرمود:
« من استاد نداشتم، ولی در جلسات مرحوم شیخ محمدتقی بافقی که شبها در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم (ع) برگزار میشد و ایشان سخنرانی میکرد شرکت میکردم، او اهل باطن بود. یک شب نگاهی به مجلس کرد و خطاب به من فرمود: تو به جایی میرسی. »
شیخ شاگردان زیادی داشت، که آنها عبارت بودند از تحصیلکردکان دانشگاه و افراد تاجر و کاسب و افراد دیگر، که اسامی تعدادی از آنان به شرح زیر است:
مرحوم دکتر عبدالعلی گویا ( دکترای فیزیک هسته ای از فرانسه )،
جناب دکترعلی مدرسی ( دکترای فیزیک )،
جناب آقای دکتر حمید فرزام ( دکترای ادبیات فارسی )،
جناب مرحوم دکتر ابوالحسن شیخ ( پدرشیمی ایران )،
دکترهوشنگ ثباتی،
دکتر حاج حسن فرشچی ( مشهور به توکلی- دندانپزشک )،
دکتر میر مطهری،
مهندس فروغی زاده،
دکتر خوانساری،
دکتر محمد محققی،
مرحوم شیخ عبدالکریم حامد،
جناب آقای صنوبری،
جناب آقای شایسته،
جناب آقای حاج مهدی ابوالحسنی،
جناب آقای رستمیان،
جناب آقای پاچناری
وجناب سید حسن میرمالک.....
تحول معنوی
شبیه داستان حضرت یوسف
جناب شیخ در دیداری که با حضرت آیت الله سید محمدهادی میلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است که:
« در ایام جوانی ( حدود 23 سالگی ) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلی! خدا میتواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدایا! من این گناه را برای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»»
آنگاه دلیرانه، همچون یوسف (ع) در برابر گناه مقاومت میکند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگریزد. این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او میگردد. دیده برزخی او باز میشود و آن چه را که دیگران نمیدیدند و نمی شنیدند، میبیند و میشنود. به طوری که چون از خانه خود بیرون میآید، بعضی از افراد را بهصورت واقعی خود میبیند و برخی اسرار برای او کشف میشود.
از جناب شیخ نقل شدهاست که فرمود:
« روزی از چهارراه «مولوی» و از مسیر خیابان «سیروس» به چهار راه «گلوبندک» رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم! »
مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارتی می کرد و می فرمود:
« من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می کنم و از آن چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن. »
ره صد ساله
دعای جوانی به دام افتاده که: « خدایا مرا برای خودت تربیت کن » در آن فضای هیجان انگیز مستجاب شد، و جهشی در زندگی معنوی این جوان سعادتمند پدید آورد، که انسانهای ظاهربین و سطحینگر قادر به درک آن نیستند. رجبعلی با این جهش، ره صد ساله را یک شبه طی کرد و شد:
« شیخ رجبعلی خیاط ».
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
باز شدن چشم و گوش قلب، نخستین گام از تربیت الهی
در نخستین گام از تربیت الهی، چشم و گوش قلبی این جوان باز شد و اینک در باطن جهان، و در ملکوت عالم چیزهایی میبیند که دیگران نمیبینند و آواهایی میشنود که دیگران نمیشنوند، این تجربه باطنی، موجب شد که شیخ اعتقاد پیدا کند که: « اخلاص » موجب باز شدن چشم و گوش « دل » است، و به شاگردانش تأکید میکرد:
« اگر کسی برای خدا کار کند چشم و گوش قلب او باز میشود. »
برای نمونه حدیثی از رسول خدا (ص) روایت شده که ایشان میفرمایند:
« ما من عبد إلا و فی وجهه عینان یبصر بهما أمر الدنیا، و عینان فی قلبه یبصر بهما أمر الآخره، فإذا أراد الله بعبد خیرا فتح عینیه اللتین فی قلبه، فأبصر بهما ما وعده بالغیب، فآمن بالغیب علی الغیب؛
هیچ بندهای نیست جز این که دوچشم در صورت اوست که با آن ها امور دنیا را می بیند و دو چشم در دلش که با آنها امور آخرت را مشاهده میکند، هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد، دو چشم دل او را میگشاید که به وسیله آنها وعدههای غیبی او را میبیند و با دیدههای غیبی به غیب، ایمان میآورد. »
هدایت ویژه الهی
جوان خیاط پس از رهایی از دام نفس اماره و شیطان و باز شدن چشم و گوش دل، در صف بندگان شایسته قرار میگیرد و از این پس گاهی در خواب و گاهی در بیداری، از الهامهای سازنده غیبی برخوردار میشود و ازهدایت ویژهای که خاص مجاهدان راستین و با اخلاص است بهرهمند میگردد.
این هدایت در حدیث نبوی چنین تبیین شده است:
« إذا أراد الله بعبد خیرا فقهه فی الدین، و ألهمه رشده؛
هر گاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد او را در دین فقیه و آگاه گرداند و راه راست را به او الهام کند. »
یکی از برکات ارزشمند هدایت الهی، برای کسانی که تحت تربیت خاص او قرار دارند، آگاهی از عیبهای خویش است. در حدیثی از پیامبر اکرم ( ص ) آمده است:
« إذا أراد الله عزوجل بعبد خیرا فقهه فی الدین، و زهده فی الدنیا، و بصره بعیوب نفسه؛
هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد او را در دین فقیه و آگاه گرداند، به دنیا بی اعتنایش کند و بینای عیبهایش سازد. »
تاوان اندیشه مکروه
آیت الله فهری نقل میکند که جناب شیخ به ایشان فرمود:
« روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم، اندیشه مکروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار کردم. در ادامه راه، شترهایی که از بیرون شهر هیزم میآوردند، قطاروار از کنارم گذشتند، ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب میدیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه میگیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا این چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی.
گفتم: گناهی که انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد! »
فرزندت را برای خدا بخواه!
یک بار جناب شیخ فرمود:
« شبی دیدم حجاب دارم و نمیتوانم به محبوب راه یابم، پیگیری کردم که این حجاب از کجاست؟ پس از توسل و بررسی فراوان متوجه شدم که در نتیجه احساس محبتی است که عصر روز گذشته از دیدن قیافه زیبای یکی از فرزندانم داشتم!. به من گفتند: باید او را برای خدا بخواهی! استغفار کردم... »
تو سیر و همسایه گرسنه؟!
یکی از شاگردان شیخ می گوید: از ایشان شنیدم که فرمود:
« شبی در عالم رؤیا دیدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم که سبب این رؤیا چیست؟ با عنایت خداوند متعال متوجه شدم که موضوع رؤیا به همسایه ام ارتباط دارد. از خانواده خواستم که جستجو کنند و خبری بیاورند. همسایه ام شغلش بنایی بود، معلوم شد که چند روز کار پیدا نکرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابیده اند؛ به من فرمودند: وای برتو! تو شب سیر باشی و همسایه ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخیره داشتم! فوراً از بقال سر محل، یک عباسی قرض کردم و با عذرخواهی به همسایه دادم و تقاضا کردم هر وقت بیکار بودی و پول نداشتی مرا مطلع کن. »
حجاب غذا!
یکی از ارادتمندان شیخ درباره او نقل میکند که: شبی در یکی از جلسات- که در خانه یکی از دوستان شیخ بود- شیخ پیش از آن که صحبت های خود را شروع کند احساس ضعف کرد و قدری نان خواست، صاحب خانه نصف نان «تافتون» آورد، ایشان آن را میل کرد، و جلسه را آغاز نمود.
شب بعد فرمود:
« دیشب به ائمه (ع) سلام کردم ولی آنان را ندیدم، متوسل شدم که علت چیست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را که خوردی ضعفت برطرف شد، نصف دیگر را چرا خوردی؟!
مقداری از غذا که برای بدن مورد نیاز است، خوردنش خوب است، اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت است. »
مقامات معنوی شیخ
غرق در توحید
حدیث مشهوری است که در نظر اهل فن به «حدیث قرب نوافل» معروف است.
این حدیث را محدثان شیعه و سنی با اندک اختلافی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کردهاند، متن حدیث چنین است:
« قال الله عز و جل: ... ماتقرب إلی عبد بشیء أحب إلی مما افترضت علیه، وإنه لیتقرب إلی بالنافله حتی احبه، فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به، و بصره الذی یبصر به، و لسانه الذی ینطق به، ویده التی یبطش بها، إن دعانی أجبته، و إن سألنی أعطیته؛
خدای عز و جل فرمود: هیچ بندهای با وسیلهای که نزد من محبوبتر باشد از آن چه بر او واجب کردهام، به من نزدیک نشد. همانا او با «نافله» به من نزدیک میشود تا آن جا که او را دوست بدارم و چون دوستش بدارم، گوش او شوم که با آن بشنود و چشم او شوم که با آن ببیند و زبان او شوم که با آن سخن گوید و دست او شوم که با آن ضربه زند. اگر مرا بخواند، جوابش دهم و اگر از من خواهشی کند به او بدهم. »
مقصود از «نافله» در احادیث «قرب نوافل» که انجام آن پس از «واجبات»، حرکت انسان را به سوی کمال مطلق و مقصد اعلای انسانیت تسریع میکند، همه کارهای نیک و شایسته است.
بر اساس این احادیث انسان میتواند از راه انجام کارهای نیک برای خداوند، گام به گام به کمال مطلق نزدیک شود و در اوج عبودیت، چشمش جز برای خدا نبیند، گوشش جز برای خدا نشنود، زبانش جز برای خدا نگوید و قلبش جز برای خدا نخواهد.
به سخن دیگر، با ذوب کردن اراده خود در اراده خداوندی - به تعبیری که در احادیث «قرب نوافل» آمده - خداوند چشم و گوش و زبان و قلب او گردد، و در نهایت به جوهر عبودیت که همان ربوبیت است نایل شود.
به فرموده جناب شیخ:
« اگر چشم برای خدا کار کند میشود «عین الله»، و اگر گوش برای خدا کار کند میشود «اذن الله» و اگر دست برای خدا کار کند میشود «یدالله» تا میرسد به قلب انسان، که جای خداست که فرمودهاند: قلب المؤمن عرش الرحمن؛
قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است. »
و به فرمایش امام حسین علیه السلام:
« جعلت قلوب أولیاءک مسکناً لمشیتک؛
خداوندا! قلب دوستانت را جایگاه مشیت و خواسته خود قرار دادی. »
بررسی دقیق و منصفانه احوالات شیخ، نشان میدهد که پس از جهشی عظیم، که در نتیجه پشت پا زدن به شهوت جنسی برای رضای خدا، در زندگی معنوی او پیش آمد، و در نتیجه تربیت الهی والهامها و امدادهای غیبی، به این نقطه از کمالات معنوی دست یافت و شاید این نکته، راز علاقه او به زمزمه این اشعار بود:
در دبستان ازل حسن تو ارشادم کرد
بهر صیدم ز کرم لطف تو امدادم کرد
نفس بد سیرت من مایل هر باطل بود
فیض بخشی تو از دست وی آزادم کرد
یکی از شاگردان شیخ که نزدیک به سی سال با وی در ارتباط بوده میگوید:
به توصیه شیخ به دیدارآیت الله کوهستانی رفتم. مرحوم کوهستانی ضمن مطالبی، درباره شیخ فرمود:
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط هر چه داشت از توحید داشت، او مستغرق در توحید بود.
مقام فنا
دکتر حمید فرزام که سال ها از محضر جناب شیخ استفاده کرده، ایشان را چنین توصیف میکند:
جناب شیخ رجبعلی نکوگویان (ره) عارفی وارسته و به خدا پیوسته بودند که بر اثر تزکیه نفس و صفای باطن به مقام فانی فی الله و بقاء بالله نایل گشته بودند، و به برکت عمل به احکام شریعت و به فضل و عنایت پروردگار به سر منزل حقیقت واصل گردیده بودند.
عاشق خدا
یکی دیگر از شاگردان شیخ در توصیف او میگوید:
مرحوم شیخ از کسانی بود که وجود او را خدا مسخر کرده بود، او غیر از خدا نمیتوانست ببیند، او هر چه می دید خدا می دید، او هر چه میگفت از خدا میگفت اول و آخر کلامش خدا بود، چون عاشق خدا بود. او عاشق خدا و اهل بیت(ع) بود، هر چه میگفت از آنها میگفت. مقدسی، غیر از عاشقی است. شیخ رجبعلی، عاشق بود. هنر او محبت خدا و کار برای خدا بود، کسانی که در معنویات عاشق اند چشم هایشان نشان میدهد، چشم های او چشم معمولی نبود، گویا چیزی غیر از خدا نمی دید.
شیخ چنان عاشق خدا بود که در محضرش غیر از مکالمات ضروری حاضر نبود سخنی غیر از محبوبش به میان آید.
بزرگترین منزلت!
شدت محبت به خدا و کمال اخلاص، جوان خیاط را به منزلت کبری و مقصد اعلی رساند، و بدین ترتیب او - چنان که در حدیث آمده - از راهی جز راههای مرسوم به کمالات و مقامات اهل معرفت دست یافت.
در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است:
« إن اولی الألباب الذین عملوا بالفکرة حتی ورثوا منه حب الله - إلی أن قال-: فإذا بلغ هذه المنزلة جعل شهوته و محبته فی خالقه، فإذا فعل ذلک نزل المنزله الکبری فعاین ربه فی قلبه، و ورث الحکمته بغیر ما ورثه الحکماء، وورث العلم بغیر ما ورثه العلماء، و ورث الصدق بغیر ما ورثه الصدیقون. إن الحکماء ورثوا الحکمته باصمت، و إن العلماء ورثوا العلم بالطلب، و إن الصدیقین ورثوا الصدق بالخشوع و طول العباده؛
خردمندان کسانی هستند که اندیشه را به کار گیرند تا بر اثر آن مخبت خدا را به دست آوردند - تا آن جا که فرمود: چون به این منزلت برسد خواهش و محبت خود را از آن آفریدگارش قراردهد و هرگاه چنین کند به بزرگترین منزلت دست یابد و پروردگارش را در دل خویش ببیند و حکمت را بیابد نه از طریقی که حکما یافتند و دانش را نه از طریقی که دانشمندان، و صدق را نه از راهی که صدیقان.
حکیمان حکمت را با خاموشی فرا چنگ آورده اند و دانشمندان دانش را با جستن و صدیقان صدق را با خشوع و عبادت دراز مدت. »
راه یابی به تمام عوالم!
یکی از ارادتمندان شیخ که سالهای طولانی در خلوت و جلوت با او بوده، در باره کالات معنوی شیخ چنین میگوید: در نتیجه شدت محبت به خداوند متعال و اهل بیت علیهم السلام حجابی میان او و خدا نبود. به تمام عوالم راه داشت. با ارواحی که در برزخ هستند از آغاز خلقت تاکنون صحبت میکرد. آنچه را هر کس در دوران عمر خود طی کرده، به محض اراده میدید و نشانههای آن را میگفت، آنچه اراده میکرد و اجازه میدادند آشکار میکرد.
دیدار ملکوت!
دیدن ملکوت آسمانها و زمین با دیده دل، مقدمه رسیدن به مرتبه والای یقین شهودی و یا عین الیقین است.
﴿ وکذالک نری إبراهیم ملکوت السموت و الأرض و لیکون من الموقنین. سوره انعام آیه 75 ﴾
« این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین شود.»
در حدیث است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
« لولا أن الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی الملکوت؛
اگر نبود این که شیطانها برگرد دلهای آدمیان میگردند، هر آینه انسانها ملکوت را میدیدند. »
همه کسانی که از دام نفس و شیطان رهایی یافته و حجابهای دل را به کناری زدهاند، میتوانند ملکوت آسمانها و زمین را مشاهده کنند، آنگاه در صف «اولوا العلم» و در کنار فرشتگان، شاهد یگانگی ذات مقدس حق باشند:
﴿ شهد الله أنه لآ إله إله هو و الملائکه و أولوا العلم ﴾.
« خداوند و فرشتگان و اولوا العلم گواهاند که جز او خدایی نیست. »
یکی از شاگردان شیخ نقل میکند که: از مرحوم حاج مقدس پرسیدم که این حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله درست است که فرمود:
« لولا أن الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا إلی الملکوت»؟
ایشان پاسخ داد: آری.
گفتم: شما ملکوت آسمانها و زمین را میبینید؟
پاسخ داد: خیر، ولی «شیخ رجبعلی خیاط» میبیند.
حالات شیخ در سن شصت سالگی
از مرحوم شیخ عبدالکریم حامد نقل شده است که: شیخ در شصت سالگی از حالی برخوردار بود که وقتی توجه میکرد هر چه میخواست میفهمید.
جناب آقای دکتر مدرسی ( شاگرد شیخ ) می گوید با تنی چند از اساتید دانشکده علوم که در جلسات هفتگی شیخ شرکت می کردیم سوالاتی از مسائل مشکل فیزیک می پرسیدم، شیخ میفرمود:
« می پرسم و جواب می دهم »
سپس سر فرود میکرد و لختی بعد برمی آورد و برای سوالات جوابی درست می آورد.
دکتر فرزام می گوید که بارها در حضور شاگردان به صراحت میفرمود:
« رفقا! خدا در حق من کرامت فرموده و من قالب برزخی اشخاص را میبینم. »
کمک به کارگر زحمتکش
دکتر فرزام می گوید : کارگر زحمتکش و درستکاری به نام «علی قضاتی» که اهل آذربایجان بود، در منزل همسایگان محل و گاهی در خانه ما کار میکرد و مزد میگرفت. او در فصل زمستان و تابستان یک لباس بلند نظامی میپوشید. جناب شیخ اصلاً او را ندیده بودند. یک روز بدون مقدمه به من فرمودند:
« آن مرد قد بلندی که لباس سربازی بر تن دارد و گاهی به منزل شما میآید و کمک میکند، شخص عیالوار و مستمندی است، باید بیشتر به او کمک بکنید »!
همسر شما در امریکاست
فرزند جناب شیخ رجبعلی نقل میکند که: مرحوم دکتر ابوالحسن شیخ ( پدر شیمی ایران ) درباره آغاز آشنایی خود با جناب شیخ اظهار میکرد: علت آشنایی من و مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط، موضوع گم شدن چند ماهه همسرم بود. هر چه گشتیم ایشان را پیدا نکردیم، به خیلی ها از اهل باطن مراجعه میکردیم، بی فایده بود. در اوج نگرانیها، شخصی آدرس منزل آقا شیخ رجبعلی را داد و بنده برای اولین بار به خدمت ایشان رسیدم. وقتی مرا دید توجهی کرد و فرمود:
« همسر شما در امریکاست و تا دو هفته دیگر میآید، ناراحت نباشید. »
همین طور هم شد، همسرم آمریکا بود و آمد.
اثر تواضع با خلق برای خدا
یکی از شاگردان شیخ نقل میکند: یکی از رفقا نقل کرد: وقتی آقا شیخ مرتضی زاهد را درون قبر گذاشته بودند جناب شیخ فرمودند:
« بلافاصله از جانب خدای متعال خطاب رسید به نکیرین: شما این بنده را به من واگذار کنید، کاری به کار ایشان نداشته باشید ... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود، ذرهای در خود احساس غرور نداشت. »
سخن گفتن با گیاهان
یکی از شاگردان شیخ نقل میکند که: ایشان میفرمود:
« گیاهان هم زنده هستند و حرف میزنند و من با آنها صحبت میکنم و آنها خواص خود را برای من میگویند. »
پاداش مخترع پنکه
یکی از شاگردان شیخ نقل کرد که ایشان فرمود:
« روزی پنکه کوچکی برایم هدیه آوردند، دیدم در دوزخ - برزخ - پنکهای جلوی مخترع آن گذاشتند. »
این مکاشفه، تأیید کننده مفهوم روایاتی است که دلالت میکند: هر چند کافران به بهشت نمیروند ولی اگر کارهای شایسته ای انجام داده باشند، بیپاداش نمیماند. در حدیثی از رسول خدا (ص) آمده است که فرمود:
« ما احسن محسن من مسلم و لا کافر الا اثابه الله. قیل: ما اثابه الکافر؟ قال: إن کان قد وصل رحماً، او تصدق بصدقه، او عمل حسنه، اثابه الله تعالی المال و الولد و الصحه و اشباه ذلک. قیل: و ما اثابتة فی الآخره؟ قال: عذاب دون العذاب، و قرأ: (أدخلوا ءال فرعون اشد العذاب. سوره غافر آیه46)،
هر کس کار نیک کند، مسلمان باشد یا کافر؛ خداوند او را پاداش میدهد. عرض شد: پاداش دادن به کافر چگونه است؟ فرمود: اگر صله رحمی کرده باشد یا صدقهای داده باشد و یا کار نیکی انجام داده باشد، خدای تعالی به پاداش این کارها به او ثروت و فرزند و سلامتی و مانند اینها دهد. عرض شد: در آخرت چگونه پاداشش دهد؟ فرمود عذابی کمتر به او بچشاند. آن گاه این آیه را تلاوت فرمود:« خاندان فرعون را به سختترین عذابها در آورید. »».
کمک به مال باخته
پس از وفات شیخ، شخصی برای یکی از فرزندان او تعریف می کند که: خانهام را فروخته بودم و میخواستم پولش را به بانک بسپارم که بانک تعطیل شده بود. پول را به منزل بردم، شب هنگام پول به سرقت رفت. پیگیریهایم از طریق مراجعه به اداره آگاهی هم به جایی نرسید. متوسل به امام زمان شدم، در شب چهلم در عالم رؤیا آدرس منزل جناب شیخ را من دادند. صبح زود در خانه شیخ آمدم و مشکل خود را گفتم، شیخ فرمود:
« من دعا نویس و فالگیر نیستم اشتباه به شما گفتهاند! »
گفتم: به جدم شما را رها نمیکنم، شیخ مکثی کرد و مرا به داخل خانه برد، و بعد فرمود:
« برو ورامین، فلان منزل، در فلان روستا دو اتاق تو در تو هست، در اتاق دوم پول شما دست نخورده در دستمال ابریشمی قرمزی در کنار تنور است، پول را بردار و بیرون بیا، آنها تو را به نوشیدن چای دعوت میکنند ولی تو شتابان بازگرد. »
من به همان آدرسی- که منزل خدمتکار خودم بود- مراجعه کردم، صاحب خانه تصور کرد همراه مأمور آگاهی هستم، به اتاق دوم رفتم، پول را با همان نشانه هایی که شیخ داده بود برداشتم، صاحب خانه چای تعارف کرد، بر سر آن ها فریاد کشیدم و بیرون آمدم.
مجموع پولها یکصد تومان بود، نیمی از آن را خدمت شیخ آوردم و با گریه و زاری و سپاس آن را در مقابل او گذاشتم ولی ایشان نپذیرفت.
بهترین لذت من هنگامی بود که شیخ با اصرار من بیست تومان را پذیرفت؛ اما نه برای خود، بلکه به من برگرداند و فرمود:
« چند خانواده بی بضاعت را معرفی میکنم که دخترهایشان جهاز میخواهند، نباید این کار را به کسی واگذار کنی، خودت باید بروی و آن چه برای آنها ضروری است تهیه کنی و در منزلشان تحویل دهی. »
و برای خود حتی یک ریال هم برنداشت!
بوی سیب سرخ
یکی از دوستان شیخ نقل میکند که: همراه ایشان به کاشان رفتیم. عادت شیخ این بود که هر جا وارد میشد به زیارت اهل قبور میرفت. هنگامی که وارد قبرستان کاشان شدیم، شیخ گفت:
« السلام علیک یا أبا عبدالله (علیه السلام) »
چند قدم جلوتر رفتیم فرمود:
« بویی به مشامتان نمیرسد؟ »
گفتیم: نه! چه بویی؟
فرمود:
« بوی سیب سرخ استشمام نمیکنید؟ »
گفتیم: نه!
قدری جلوتر آمدیم به مسؤول قبرستان رسیدیم، جناب شیخ از او پرسید:
« امروز کسی را اینجا دفن کردهاند؟ »
او پاسخ داد: پیش پای شما فردی را دفن کردهاند و ما را سر قبر تازهای برد. در آن جا همه ما بوی سیب سرخ را استشمام کردیم. پرسیدم این چه بویی است؟
شیخ فرمود:
« وقتی که این بنده خدا را در این جا دفن کردند، وجود مقدس سید الشهدا(ع) تشریف آوردند این جا و به واسطه این شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. »
پاداش خودداری از نگاه نامشروع
دیگری گفت: با تاکسی از میدان سپاه - کنونی - پایین میآمدم، دیدم خانمی بلند بالا با چادر و خیلی خوش تیپ ایستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار کردم و به مقصد رساندم.
روز بعد که خدمت شیخ رسیدم - گویا این داستان را از نزدیک مشاهده کرده باشد - گفت:
« آن خانم بلند بالا که بود که نگاه کردی و صورتت را برگرداندی و استغفار کردی؟ خداوند تبارک و تعالی یک قصر برایت در بهشت ذخیره کرده و یک حوری شبیه همان... »
آتش مال حرام!
شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود، فرزند شیخ که در آن مجلس حضور داشت نقل میکند که: من جلوی کار او را گرفتم، جادوگر هر چه کرد، نتوانست کاری انجام دهد، سرانجام متوجه شد که من مانع کار او هستم و با التماس از من خواست که: « نان مرا نبر» سپس قالیچهای گران بها به من هدیه داد.
قالیچه را به خانه بردم، هنگامی که پدرم آن را دید فرمود:
« این قالیچه را چه کسی به تو داده است که از آن دود و آتش بیرون میآید؟! زود آن را به صاحبش برگردان. »
من هم آن را پس دادم.
از کار افتادن گرامافون
یکی از فرزندان شیخ نقل میکند که: با پدرم به جشن عروسی یکی از بستگان رفتیم، میزبان که متوجه آمدن شیخ شد، از جوانها خواست گرامافون را خاموش کنند، ما داخل مجلس شدیم، جوانها آمدند ببینند چه کسی آمده که آنها نباید از گرامافون استفاده کنند. وقتی شیخ را نشان دادند، گفتند: ای بابا به خاطر او گرامافون را خاموش کنیم؟! و دوباره رفتند و آن را روشن کردند.
من نصف بستنی را خورده بودم که پدرم به دست من زد که:
« بلند شو برویم. »
من که توجه نداشتم موضوع چیست، گفتم آقاجان من هنوز بستنیم را نخورده ام.
پدرم گفت:
« خیلی خوب، بلندشو. »
شنیدم همین که ما از در خارج شدیم گرامافون سوخت، یکی دیگر آوردند، آن هم سوخت، این واقعه موجب شد که میزبان به صف ارادتمندان شیخ بپیوندد.
توسل جوان عاشق
یکی از دوستان شیخ میگوید: در سفری به مشهد همراه با جناب شیخ بودیم، در صحن مطهر امام رضا (ع) در کنار پنجره فولاد جوانی را دیدیم که فریاد میزد و با گریه و زاری امام را به مادرش سوگند میداد.
جناب شیخ به من گفت:
« برو به او بگو درست شد برو. »
من جلو رفتم و گفتم، جوان تشکر کرد و رفت. به جناب شیخ عرض کردم: جریان چه بود؟
فرمود:
« این جوان عاشق دختری است می خواهد با او ازدواج کند، به او نمیدهند، آمده متوسل شده به حضرت رضا (ع)، حضرت فرمودند: درست شده، برود. »
عصبانی نشو!
یکی از شاگردان شیخ میگوید: روزی در بازار با یکی از متدینین بحث دینی و علمی داشتم، هر چه اقامه دلیل کردم زیر بار نرفت، قدری عصبانی شدم، ساعتی بعد خدمت شیخ رسیدم، تا مرا دید نگاهی به من کرد و فرمود:
« با کسی تندی کردی؟ »
جریان را گفتم فرمود:
« در این گونه موارد عصبانی نشو، شیوه ائمة اطهار را پیشه کن، اگر دیدی نمیپذیرد سخن را قطع کن. »
به ریشش چه کار داری؟
از قول یکی از شاگردان شیخ نقل شده که: شبی وارد جلسه شدم، قدری دیر شده بود و شیخ مشغول مناجات بود. چشمم که به افراد جلسه افتاد، یکی را دیدم که ریشش را تراشیده است، در دلم ناراحت شدم و پیش خود اعتراض کردم که: چرا این شخص ریشش را تراشیده است.
جناب شیخ که رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف کرد و گفت:
« به ریشش چه کار داری؟ ببین اعمالش چگونه است، شاید یک حسنی داشته باشد که تو نداری. »
این را گفت و مجدداً مشغول دعا شد.
پاسخ وسوسه شیطان
فرزند شیخ نقل میکند که : روزی همراه پدرم میرفتیم، دیدم دو خانم آرایش کرده و بی حجاب، یکی این طرف پدرم میرود و دیگری در طرف دیگر، در دست هر یک فرفرهای بود، آنها به پدرم میگفتند: آشیخ فرفره ما را نگاه کن، کدام یک قشنگ میچرخد؟
من کوچک بودم و نمیتوانستم چیزی بگویم، پدرم اعتنایی نمیکرد، سرش پایین بود و لبخند میزد. چند قدم همراه ما آمدند ولی یک باره از نظر ناپدید شدند! از پدرم پرسیدم که اینها که بودند؟
پدرم فرمود:
« هر دو شیطان بودند. »
روش تربیتی شیخ
انسان سازی
جناب شیخ از تأثیر نفس و قدرت سازندگی بالایی در تربیت جانهای مستعد برخوردار بود. یکی از شاگردان شیخ میگوید: روزی من و شیخ همراه مرحوم آیت الله محمدعلی شاهآبادی در میدان « تجریش » میرفتیم، شیخ به آیت الله شاهآبادی خیلی علاقه داشت، شخصی به ما رسید و از مرحوم شاهآبادی پرسید: شما درست میگویید، یا این آقا؟ ( اشاره به شیخ )
آیت الله شاه آبادی فرمود: چه چیز را درست میگوید؟ چه میخواهی؟
آن شخص گفت: کدام یک از شما درست میگویید؟
آیت الله شاهآبادی فرمود:
« من درس میگویم و یاد میگیرند، ایشان انسان میسازد و تحویل میدهد! »
هر چند این سخن حاکی از نهایت تواضع و فروتنی این عالم ربانی و عارف کامل است، لیکن بیانگر تأثیر کلام و قدرت تربیت و سازندگی جناب شیخ نیز هست.
تأثیر کلام شیخ در تربیت نفوس
دکتر حمید فرزام، تأثیر کلام و جاذبه جناب شیخ را چنین توصیف میکند: استاد جلالالدین همایی، از استادان معروف دانشگاه تهران که در علوم و معارف، خاصه ادبیات فارسی و عرفان و تصوف اسلامی از مشاهیر زمان ما بود و سمت استادی بنده را داشتند، در شصت سالگی به حضور جناب شیخ رسیده بودند. زمانی که من در هفده سالگی به حضور استاد همایی رسیدم، استاد، در همان زمان کتاب « التفهیم لا وائل صناعة التنجیم » نوشته ابوریحان بیرونی و «مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه » نوشته عزالدین محمود کاشانی را تصحیح کرده بودند و کتابهایی مانند « غزالی نامه » در احوال و آثار امام محمد غزالی به شیوه ای بسیار عالمانه تألیف نموده بودند، مقدمه مفصل ایشان بر کتاب « مصباح الهدایه » خود یک دوره کامل عرفان نظری و عملی است.
باری: این مرد عارف در سن شصت سالگی استاد من بودند. طبق معمول، یک روز که به خدمت جناب شیخ رسیدم فرمودند:
« استادت آقا جلاالدین همایی پیش من آمدند. من چند جمله به ایشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت محکم دستی بر پیشانی خود زدند و حدیث نفس کردند و گفتند: عجب!! شصت سال راه را عوضی رفتم!! »
آری جاذبه جناب شیخ و تأثیر کلام ایشان به حدی بود که استاد همایی را با آن مقامات عالیه علمی و عرفانی، از خود بی خود میکرد، خدایشان بیامرزاد.
آخرین کلاس عرفان
در بعضی از جلسات دعا و نیایش که گرم صحبت میشدند میفرمودند:
« رفقا! این حرفهایی که من به شما میزنم از آخرین کلاس عرفان است. »
و راستی همین طور بود.
یکی دیگر از شاگردان شیخ میگوید: درسهای شیخ مس را به طلا تبدیل میکرد.
بنابراین، اولین نکته در تبیین سازندگی شیخ، کشف راز اثرگذاری او بر مخاطب و بیان شیوه تعلیم و تربیت و روش سازندگی این مرد الهی است.
تربیت با رفتار
از نظر روایات اسلامی اصلیترین شرط مؤثر افتادن تعلیم و تربیت مربیان اخلاق، التزام عملی مربی به رهنمودهای خویش است. امیر مؤمنان، علی (علیه السلام) در این باره میفرماید:
« من نصب نفسه للناس اماماً فعلیه أن یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره، ولیکن تأدیبه بسیرته، قبل تأدیبه بلسانه؛
هر که خود را پیشوای مردم کند، باید پیش از آموزش دیگران، به آموزش خویش بپردازد و پیش از آن که (دیگران را) به گفتار، ادب کند باید به رفتار خود تربیت نماید. »
رمز اصلی تأثیر نفس شیخ و قدرت سازندگی او، در به کار بستن این توصیه امیرالمؤمنین (ع)، و دعوت به خدا از راه کردار، قبل از گفتار است.
شیخ اگر دیگران را به توحید دعوت میکرد، خود ﴿ أرباب متفرقون: خدایان متفرق. سوره یوسف آیه 39 ﴾ و در رأس آنها، بت نفس خود را شکسته بود. اگر دیگران را به اخلاص در تمام کارها فرا میخواند، همه حرکات و سکناتش برای خدا بود. اگر لحظهای غافل میشد، لطف حق به او مدد میرساند، به گونهای که میگفت:
« هر سوزنی که برای غیر خدا به پارچه فرو کنم به دستم فرو میرود! »
و اگر دیگران را به محبت خدا دعوت میکرد، خود همچون پروانه، در آتش عشق خدا میسوخت.
فوقِ فوق العاده بود و تأثیرگذار ان شاءالله
خیلى زحمت کشیدید براى این متن
اجرتون با حضرت دوست
التماس دعا