بحث از شخصیت در روان شناسی بدون مطالعه ی بیماری و
سلامت امکان پذیر نیست. یک نظریه شخصیت وقتی کامل است که بتواند تعریفی از
سلامت روانی ارائه کرده و بر اساس آن، ناهنجاری و بیماری روانی را مشخص
کند. ما در این نوشتار تلاش می کنیم با بحث پیرامون این نکات، دیدگاه اسلام
درباره ی بیماری و سلامت را مشخص کنیم.
سلامت روانی چیست؟
سلامت روانی چیست؟
ارائه
ی تعریف جامعی از سلامت روانی و مشخص کردن الگویی برای سلامت روانی از
طریق تجربی چنان غامض و پیچیده است که باعث گشته برخی از روان شناسان قائل
به عدم وجود سلامت روانی و الگوی سالم روانی شوند. روان کاوان از جمله روان
شناسانی هستند که قائلند هر فردی درجه و میزانی از بیماری روانی را با خود
دارد یعنی از دیدگاه آنان سالم به معنای مطلق کلمه وجود ندارد. این تعبیر
با این نسبت که انسان را محصول محیط بدانیم و اولا محیطی سالم به عنوان
الگو نداشته باشیم و ثانیاً هر فرد را به میزان و حد خاصی دور از ملاکهای
اجتماعی ببینیم، می تواند معنی داشته باشد. ولی وقتی برای سلامت انسان
الگویی خارج از اجتماع بیابیم و همچنین او را تنها محصول اجتماعی خود
پنداریم، بلکه برای او اصولی غریزی و طبیعی در نظر بگیریم و رشد شخصیت وی
را بر اساس آن اصول تعیین و تعریف نماییم، در این صورت سلامت روانی معنی
داشته و الگوی انسان سالم نیز وجود خواهد داشت.
از دیدگاه اسلامی انسانی که خودآگاهانه با تمامی هستی ارتباطی زنده و پویا و متکامل دارد، انسانی است که لحاظ روانی سالم. عالیترین الگوی انسانهای سالم، انبیاء الهی هستند. آنان مظهر سلامت روانی بوده و مفسر حیات روانی به شمار می آیند. آنان خود آگاهانه ترین، پویاترین و متکاملترین رابطه را با کل هستی دارایند. سایر انسانها به میزان تقریب به ملاکهای انبیا از سلامت و تکامل روانی برخوردارند. از دیدگاه تشیع، ذوات معصومین سلام الله علیهم اجمعین نیز از شخصیت و سلامت روانی تام برخوردارند. آنان نیز هر یک به استقلال، ملاکی برای سلامت روانی و الگویی برای انسان سالم به شمار می آیند.
برای اینکه تنها به معرفی الگوی سلامت روانی اکتفا نکرده باشیم، ملاکهای سلامت روانی را نیز مورد تجزیه و تحلیل قرار داده، تلاش می کنیم با زبانی دیگر انسان سالم را مشخص نماییم.
از دیدگاه اسلامی انسانی که خودآگاهانه با تمامی هستی ارتباطی زنده و پویا و متکامل دارد، انسانی است که لحاظ روانی سالم. عالیترین الگوی انسانهای سالم، انبیاء الهی هستند. آنان مظهر سلامت روانی بوده و مفسر حیات روانی به شمار می آیند. آنان خود آگاهانه ترین، پویاترین و متکاملترین رابطه را با کل هستی دارایند. سایر انسانها به میزان تقریب به ملاکهای انبیا از سلامت و تکامل روانی برخوردارند. از دیدگاه تشیع، ذوات معصومین سلام الله علیهم اجمعین نیز از شخصیت و سلامت روانی تام برخوردارند. آنان نیز هر یک به استقلال، ملاکی برای سلامت روانی و الگویی برای انسان سالم به شمار می آیند.
برای اینکه تنها به معرفی الگوی سلامت روانی اکتفا نکرده باشیم، ملاکهای سلامت روانی را نیز مورد تجزیه و تحلیل قرار داده، تلاش می کنیم با زبانی دیگر انسان سالم را مشخص نماییم.
ملاکهای سلامت روانی
در
متون اسلامی ملاکهای سلامت روانی به مشکلی مدون با معنایی که مراد ماست،
مکتوب نگشته است. ما با توجه به ارزشها و جهت گیریهای دستورات اسلامی، با
شیوه ای استقرائی، سعی کرده ایم این ملاکها را دسته بندی کرده و در مجموعه
ای ارائه دهیم.
ملاکهای زیر، ملاکهای سلامت روانی انسان بالغ است. در مورد کودک ملاکها احتیاج به تدوین مجزا داشته و باید با توجه به مراحل رشد از دیدگاه اسلام تدوین شود. ولی به اجمال می توان گفت که کودکی که در مسیر رسیدن به ملاکهای سلامت روانی سیر می کند، کودکی است سالم.
و اینک می پردازیم به بحث پیرامون ملاکهای سلامت روانی؛ این ملاکها عبارتند از:
1. هشیار و خودآگاه زیستن
2. شناخت واقعیت و پذیرش آن
3. در حال زیستن
4. پویا و متکامل زیستن
5. در جمع زیستن
6. با خدا زیستن و تواب بودن
-
1. هشیار و خودآگاه زیستن:
انسان سالم کسی است که پیوسته هشیار و خودآگاه بوده و از دامن غفلت، مستی، لهو و لعب گریزان باشد. انسان سالم زنده است و زندگی او استمراری جاودانه دارد، لذا با ملاکهای انساهای زنده، زندگی می کند. خواب او را اسیر خود نمی کند، زیرا خواب برادر مرگ است: النوم اخوه الموت. پیامبر اسلام خوابی بسیار منقطع داشت او در خواب نیز هشیار بود. انسان سالم به طرف کاهش روز افزون ناآگاهیها و ناهشیاریها در حرکت است. وقتی خواب انسان سالم که نیازی طبیعی است، تبدیل به هشیاری می شود، به طریق اولی تمامی نیازهای غیر طبیعی و اعتیادها نیز باید از او رخت بربندد. مواد مخدر، مشروب، مستی، شهوت، مستی منزلت و مقام، مستی علم، مستی تزاهد و تقدس و... همه با خودآگاهی و هشیاری در تضاد هستند، لذا درباره ی تمامی آنها دستورات ظریفی در اسلام می یابیم. و به طور خلاصه انسان سالم، هشیار و خودآگاه است و به طرف هشیاری و خودآگاهی کامل در حرکت است.
2. شناخت واقعیت و پذیرش آن:
انسان سالم با جهان درون و جهان برون خود ارتباطی مبتنی بر واقعیت و پذیرش آن دارد. انسان سالم گوشی شنوا، چشمی بینا و قلبی آگاه دارد. انسان ناسالم دستگاه شنوایی دارد، ولی شنوایی او سودی برایش ندارد و همچنین او چشم دارد، ولی این چشم خود را از حقائق می پوشاند، و قلب دارد ولی آن را به کار نمی گیرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دعا می فرمود: اللهم ارنی الاشیاء کما هی ( خدای اشیاء را آنگونه که هستند به من بنمایان ) این دعا ناظر بر شناخت واقعیت به آنگونه ای که هست می باشد. انسانهای سالم مصداق این آیه اند که فرمود: فبشر عبادالذین یستسمعون القول فیتبعوا حسنه. انسان سالم، هرچند که در مرتبه ی نفس لوامه، گاه از شناخت واقعیت و به خصوص بخشی از آن که به شخصیت او مربوط است، محزون می شود، لکن این حزن را بر مستی و سرخوشی کودکانه ترجیح می دهد. انسان سالم در مرتبه نفس مطمئنه با شناخت واقعیت به دو سطح از کمال انسانی دست می یابد. اولاً از بعد شناختی به یقین رسیده و قلبی آران می یابد و ثانیاً از بعد عاطفی با قبول حکمت، حاکم بر جهان به مقام رضامندی و رضا می رسد. این دو سطح و مقام از سطوح عالیه انسانی به شمار می آید.
انسان سالم رابطه ای ظنی، خیالی و واهی با جهان ندارد. او جهان را با عقل خویش می شناسد، نه با هوای نفس خود. هوای نفس به او جهان را آنگونه ای که خود می خواهد و در مسیر ارضای خویش است، معرفی می کند. در این باب جلال الدین مولوی چنین می گوید:
نفس می خواهد که تا ویران کند *** خلق را گمراه و سرگردان کند
مشورت با نفس خود گر میکنی *** هرچه گوید کنم خلاف آن دنی
گر نماز و روزه می فرمایدت *** نفس مکارست مکری زایدت
مشورت با نفس خود اندر فعال *** هرچه گوید عکس آن باشد کمال
برنیائی با وی و استیز او *** روبر یاری بگیر آمیز او
عقل قوت گیرد از عقل دگر *** پیشه گر کامل شود از پیشه گر
من زمکر نفس دیدم چیزها *** کو برد از سحر خود تحیزها
وعدها بدهد ترا تازه بدست *** کو هزاران بار آنها را شکست
عمر اگر صد ساله خود مهلت دهد *** اوت هر روزی بهانه ی نو نهد
-
3. در حال زیستن:
انسان هشیار سالم اوقات خود را در حال می گذراند. او در همه حال، در حال می زیید. انسانهای ناسالم در حال نفس می کشند، ولی یا در گذشته زندگی می کنند و یا در آینده. آنان یا حسرت مامضی را می خوردند یا در امید ماسیأتی زندگی می کنند. انسانی که به هنگام کار کردن، به هنگام غذا خوردن، به هنگام استراحت کردن، به هنگام عبادت کردن، به هنگام استحمام کردن و یا به هنگام استفاده از لذائذ زندگی، همیشه در حال زندگی می کند و اندیشه اش همراه بدنش و همراه با عملش سیر می کند، نه تنها حالی آرام و مفید دارد، بلکه آینده وی نیز پرثمر و مفید است. لقمه ی غذایی که انسان بر دهان خویش می گذارد به هنگامی که آن را با حضور می جود، لذت آن را بیشتر درک می کند و گویی از هم اکنون با آن غذا یکی شده و آن را جزئی از وجود خود می یابد. انسانی که در حال غذا می خورد، پرخوری نمی نماید؛ با غذا خوردن خود را تخلیه هیجانی نمی کند و بالاخره با غذا خوردن از خود و دیگران انتقام نمی کشد، بلکه غذا می خورد برای اینکه سالم و زنده بماند. برای انسانی که در حال زندگی می کند تمامی افعال و اعمال معانی زنده پیدا می کند. از بار هیجانی حسرت گذشته و بیداری افکار کهنه آسوده گشته و تخیلات آینده وی را به عالم غیر واقع نمی کشاند. او قدم امروز را در طرحی کلی که آینده نیز در آن نهان است بر می دارد، ولی هر چه هست در حال زندگی می کند (1).
امیرالمؤمنین علی (ع) در این باره می فرماید:
مافات مضی و ماسیأتیک فأین
قم فاغتنم الفرصه بین العدمین
و سعدی آن را اینگونه به فارسی بر می گرداند:
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست
در میان آن و این فرصت شمار امروز را
وقتی قرآن می فرماید یا ایها الذین آمنوا، یعنی اینکه پیوسته در حال باشید و به گذشته و ایمانی که در گذشته داشته اید اکتفا نکنید. امروز ایمانی نو و تازه داشته باشید و با آن زندگی کنید و به آنچه در دیروز داشتید دلخوش ندارید. توبه و استغفار در دید واقعی تبدیل گذشته منفی و مضر به حال مثبت و مفید است.
4. پویا و متکامل زیستن: انسان اسلام انسان پویاست. انسانی که امروزش با دیروزش مساوی است، انسان مغبون و ناهنجار است. انسان اسلام بر حول محور خویش حرکت حلزونی فزاینده ای را دنبال می کند. آنان که خویش را در دایره ای بسته محصور کرده و یا حرکتی حلزونی و کاهنده را دنبال می کنند، انسانهایی هستند که با هنجارهای اسلام تطابق ندارند.
5. در جمع زیستن: انسان سالمی که واقعیتها را می شناسد، در جمع زندگی می کند، هرچند که با جمع زندگی نمی کند. او فرد است و فردیت او مسئول و متعهد است، لذا جمع نه مسئولیت را از وی ساقط می کند و نه تعهد او را زایل می نماید. ولی با این حال او در جمع زندگی می کند، انسان اسلام، اجتماعی است.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: الجماعه رحمه و الفرقهعذاب ( تجمع رحمت است و تنهایی عذاب ).و نیز فرمود: یدالله علی الجماعه ( دست خدا بر جماعت است ).
انسانی که به این ترتیب اجتماعی است، نه مستحیل در جمع است و نه جدای از آن، این انسان با اجتماع در تماس و قطع تماس مستمر است. ساعاتی را در بین مردم و ساعاتی را در تنهایی به سر می برد. صله ی ارحام، ملاقات دوست، افشاء سلم و اشتی، حضور در جمعه و جماعات همگی از مؤکدات اسلام برای حضور در جمع است.
6. با خدا زیستن و تواب بودن: انسان هشیار و آگاه و پویا به طرف عالیترین کمال هستی و عالیترین حقیقت وجود یعنی حق و در واقع خداوند در حرکت است. او هر گامی را که در جهت تکامل بر می دارد، قدمی است که او را به خداوند نزدیکتر می سازد. او با ذکر خویش ارتباطی قلبی و عقلی با خدا پیدا می کند. او با خدای زنده ی شنوای علیم و حکیم سخن می گوید و با او به راز و نیاز می پردازد، معنای با خدا زیستن این است.
انسان سالم هرگاه که از مسیر خداوند منحرف می شود، بلافاصله بازگشت کرده ( توبه می نماید ) و در مسیر قبلی خود قرار می گیرد. انسان اسلام با خدا زندگی می کند، یعنی متکی به عالیترین مرتبه هستی است. انسان اسلام، متکی به نفس نیست، بلکه به خداوند اتکا دارد. اسلام اتکاء به دیگران را شرک و اتکاء به خویشتن را جهل و اتکاء به خداوند را سلامت می داند.
-
ملاکهای زیر، ملاکهای سلامت روانی انسان بالغ است. در مورد کودک ملاکها احتیاج به تدوین مجزا داشته و باید با توجه به مراحل رشد از دیدگاه اسلام تدوین شود. ولی به اجمال می توان گفت که کودکی که در مسیر رسیدن به ملاکهای سلامت روانی سیر می کند، کودکی است سالم.
و اینک می پردازیم به بحث پیرامون ملاکهای سلامت روانی؛ این ملاکها عبارتند از:
1. هشیار و خودآگاه زیستن
2. شناخت واقعیت و پذیرش آن
3. در حال زیستن
4. پویا و متکامل زیستن
5. در جمع زیستن
6. با خدا زیستن و تواب بودن
-
1. هشیار و خودآگاه زیستن:
انسان سالم کسی است که پیوسته هشیار و خودآگاه بوده و از دامن غفلت، مستی، لهو و لعب گریزان باشد. انسان سالم زنده است و زندگی او استمراری جاودانه دارد، لذا با ملاکهای انساهای زنده، زندگی می کند. خواب او را اسیر خود نمی کند، زیرا خواب برادر مرگ است: النوم اخوه الموت. پیامبر اسلام خوابی بسیار منقطع داشت او در خواب نیز هشیار بود. انسان سالم به طرف کاهش روز افزون ناآگاهیها و ناهشیاریها در حرکت است. وقتی خواب انسان سالم که نیازی طبیعی است، تبدیل به هشیاری می شود، به طریق اولی تمامی نیازهای غیر طبیعی و اعتیادها نیز باید از او رخت بربندد. مواد مخدر، مشروب، مستی، شهوت، مستی منزلت و مقام، مستی علم، مستی تزاهد و تقدس و... همه با خودآگاهی و هشیاری در تضاد هستند، لذا درباره ی تمامی آنها دستورات ظریفی در اسلام می یابیم. و به طور خلاصه انسان سالم، هشیار و خودآگاه است و به طرف هشیاری و خودآگاهی کامل در حرکت است.
2. شناخت واقعیت و پذیرش آن:
انسان سالم با جهان درون و جهان برون خود ارتباطی مبتنی بر واقعیت و پذیرش آن دارد. انسان سالم گوشی شنوا، چشمی بینا و قلبی آگاه دارد. انسان ناسالم دستگاه شنوایی دارد، ولی شنوایی او سودی برایش ندارد و همچنین او چشم دارد، ولی این چشم خود را از حقائق می پوشاند، و قلب دارد ولی آن را به کار نمی گیرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دعا می فرمود: اللهم ارنی الاشیاء کما هی ( خدای اشیاء را آنگونه که هستند به من بنمایان ) این دعا ناظر بر شناخت واقعیت به آنگونه ای که هست می باشد. انسانهای سالم مصداق این آیه اند که فرمود: فبشر عبادالذین یستسمعون القول فیتبعوا حسنه. انسان سالم، هرچند که در مرتبه ی نفس لوامه، گاه از شناخت واقعیت و به خصوص بخشی از آن که به شخصیت او مربوط است، محزون می شود، لکن این حزن را بر مستی و سرخوشی کودکانه ترجیح می دهد. انسان سالم در مرتبه نفس مطمئنه با شناخت واقعیت به دو سطح از کمال انسانی دست می یابد. اولاً از بعد شناختی به یقین رسیده و قلبی آران می یابد و ثانیاً از بعد عاطفی با قبول حکمت، حاکم بر جهان به مقام رضامندی و رضا می رسد. این دو سطح و مقام از سطوح عالیه انسانی به شمار می آید.
انسان سالم رابطه ای ظنی، خیالی و واهی با جهان ندارد. او جهان را با عقل خویش می شناسد، نه با هوای نفس خود. هوای نفس به او جهان را آنگونه ای که خود می خواهد و در مسیر ارضای خویش است، معرفی می کند. در این باب جلال الدین مولوی چنین می گوید:
نفس می خواهد که تا ویران کند *** خلق را گمراه و سرگردان کند
مشورت با نفس خود گر میکنی *** هرچه گوید کنم خلاف آن دنی
گر نماز و روزه می فرمایدت *** نفس مکارست مکری زایدت
مشورت با نفس خود اندر فعال *** هرچه گوید عکس آن باشد کمال
برنیائی با وی و استیز او *** روبر یاری بگیر آمیز او
عقل قوت گیرد از عقل دگر *** پیشه گر کامل شود از پیشه گر
من زمکر نفس دیدم چیزها *** کو برد از سحر خود تحیزها
وعدها بدهد ترا تازه بدست *** کو هزاران بار آنها را شکست
عمر اگر صد ساله خود مهلت دهد *** اوت هر روزی بهانه ی نو نهد
-
3. در حال زیستن:
انسان هشیار سالم اوقات خود را در حال می گذراند. او در همه حال، در حال می زیید. انسانهای ناسالم در حال نفس می کشند، ولی یا در گذشته زندگی می کنند و یا در آینده. آنان یا حسرت مامضی را می خوردند یا در امید ماسیأتی زندگی می کنند. انسانی که به هنگام کار کردن، به هنگام غذا خوردن، به هنگام استراحت کردن، به هنگام عبادت کردن، به هنگام استحمام کردن و یا به هنگام استفاده از لذائذ زندگی، همیشه در حال زندگی می کند و اندیشه اش همراه بدنش و همراه با عملش سیر می کند، نه تنها حالی آرام و مفید دارد، بلکه آینده وی نیز پرثمر و مفید است. لقمه ی غذایی که انسان بر دهان خویش می گذارد به هنگامی که آن را با حضور می جود، لذت آن را بیشتر درک می کند و گویی از هم اکنون با آن غذا یکی شده و آن را جزئی از وجود خود می یابد. انسانی که در حال غذا می خورد، پرخوری نمی نماید؛ با غذا خوردن خود را تخلیه هیجانی نمی کند و بالاخره با غذا خوردن از خود و دیگران انتقام نمی کشد، بلکه غذا می خورد برای اینکه سالم و زنده بماند. برای انسانی که در حال زندگی می کند تمامی افعال و اعمال معانی زنده پیدا می کند. از بار هیجانی حسرت گذشته و بیداری افکار کهنه آسوده گشته و تخیلات آینده وی را به عالم غیر واقع نمی کشاند. او قدم امروز را در طرحی کلی که آینده نیز در آن نهان است بر می دارد، ولی هر چه هست در حال زندگی می کند (1).
امیرالمؤمنین علی (ع) در این باره می فرماید:
مافات مضی و ماسیأتیک فأین
قم فاغتنم الفرصه بین العدمین
و سعدی آن را اینگونه به فارسی بر می گرداند:
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست
در میان آن و این فرصت شمار امروز را
وقتی قرآن می فرماید یا ایها الذین آمنوا، یعنی اینکه پیوسته در حال باشید و به گذشته و ایمانی که در گذشته داشته اید اکتفا نکنید. امروز ایمانی نو و تازه داشته باشید و با آن زندگی کنید و به آنچه در دیروز داشتید دلخوش ندارید. توبه و استغفار در دید واقعی تبدیل گذشته منفی و مضر به حال مثبت و مفید است.
4. پویا و متکامل زیستن: انسان اسلام انسان پویاست. انسانی که امروزش با دیروزش مساوی است، انسان مغبون و ناهنجار است. انسان اسلام بر حول محور خویش حرکت حلزونی فزاینده ای را دنبال می کند. آنان که خویش را در دایره ای بسته محصور کرده و یا حرکتی حلزونی و کاهنده را دنبال می کنند، انسانهایی هستند که با هنجارهای اسلام تطابق ندارند.
5. در جمع زیستن: انسان سالمی که واقعیتها را می شناسد، در جمع زندگی می کند، هرچند که با جمع زندگی نمی کند. او فرد است و فردیت او مسئول و متعهد است، لذا جمع نه مسئولیت را از وی ساقط می کند و نه تعهد او را زایل می نماید. ولی با این حال او در جمع زندگی می کند، انسان اسلام، اجتماعی است.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: الجماعه رحمه و الفرقهعذاب ( تجمع رحمت است و تنهایی عذاب ).و نیز فرمود: یدالله علی الجماعه ( دست خدا بر جماعت است ).
انسانی که به این ترتیب اجتماعی است، نه مستحیل در جمع است و نه جدای از آن، این انسان با اجتماع در تماس و قطع تماس مستمر است. ساعاتی را در بین مردم و ساعاتی را در تنهایی به سر می برد. صله ی ارحام، ملاقات دوست، افشاء سلم و اشتی، حضور در جمعه و جماعات همگی از مؤکدات اسلام برای حضور در جمع است.
6. با خدا زیستن و تواب بودن: انسان هشیار و آگاه و پویا به طرف عالیترین کمال هستی و عالیترین حقیقت وجود یعنی حق و در واقع خداوند در حرکت است. او هر گامی را که در جهت تکامل بر می دارد، قدمی است که او را به خداوند نزدیکتر می سازد. او با ذکر خویش ارتباطی قلبی و عقلی با خدا پیدا می کند. او با خدای زنده ی شنوای علیم و حکیم سخن می گوید و با او به راز و نیاز می پردازد، معنای با خدا زیستن این است.
انسان سالم هرگاه که از مسیر خداوند منحرف می شود، بلافاصله بازگشت کرده ( توبه می نماید ) و در مسیر قبلی خود قرار می گیرد. انسان اسلام با خدا زندگی می کند، یعنی متکی به عالیترین مرتبه هستی است. انسان اسلام، متکی به نفس نیست، بلکه به خداوند اتکا دارد. اسلام اتکاء به دیگران را شرک و اتکاء به خویشتن را جهل و اتکاء به خداوند را سلامت می داند.
-
ناهنجاری چیست؟ بیمار کیست؟
تعیین
ملاکی مشخص برای سنجش رفتار انسانها و تعیین حدود سلامت و بیماری و هنجاری
و ناهنجاری، یکی از شبهه ناکترین مباحث روان شناسی شخصیت و روان شناسی
مرضی به حساب می آید. یکی از رایجترین و در عین حال انتقاد برانگیزترین
ملاکهای تشخیص هنجار از ناهنجار، تعیین آماری این مفهوم است. در این معنا
دو حد بالا و پایین، در منحنی نرمال، آنرمال یا نابهنجار شناخته می شود.
این ملاک آنچنان مورد انتقاد است که به نظر نمی رسد هرگز بتواند به عنوان
روشی قابل قبول برای تعیین ناهنجاری مورد پذیرش همگان قرار گیرد، هرچند
باید اذعان نمود برخی از افراد خزیدن به دامن چنین مفهوم شبهه ناکی را از
پذیرفتن عقیده ای خاص که مبنایی از جهان بینی داشته باشد، راحت تر می بیند و
علی رغم وجود انتقادات جدی، منشأ حکم ذهنی و علمی خود را بر همین اساس
قرار می دهند.
امروزه یکی از شیوه های مطمئنتر برای تعیین ناهنجاری، استفاده از ملاکهای سلامت روانی است. روان شناسان شخصیت، هریک با توجه به بینشهای جهان شناختی خویش، تعریفی از انسان را ارائه کرده و حد و مرز سلامت و بیماری را بر اساس آن تعیین می کنند. پس از تعیین چنین حد و مرزی سخن از ناهنجاری و بیماری می گویند. ما در ابتدای فصل اول تعریفی از شخصیت را ارائه کردیم و در آنجا نشان دادیم که تعریف ارائه شده در مورد انسان و شخصیت او، دقیقاً زیر بنای فلسفی و جهان شناختی دارد. امروزه پذیرفتن دیدگاه یک روان شناس در مورد سلامت و بیماری، دقیقاً بستگی به پذیرفتن مبنای تفکری وی در مورد انسان دارد.
نظریه پردازان شخصیت، هیچ یک سخن خالص تجربی پیرامون انسان نگفته اند. هر یک با توجه به شناخت خویش از انسان، نظریه خود را ارائه داده اند. با این توصیف تنها می توان نظریه هایی را از دیدگاه تجربی مورد سنجش قرار داد که این نظریه ها قابلیت قضاوت تجربی یعنی علمی را دارا باشند. یعنی باید پذیرفت که نظرهای مربوط به شخصیت به خودی خود مبنایی شبه فلسفی و به عبارت وسیعتر مبنای جهان شناختی دارند، لذا اصل این نظریه ها قابلیت قضاوت تجربی را ندارند مگر آنکه نمودهای توصیف شده توسط آنها مورد قضاوت علمی قرار گیرد.
به نظر می رسد یافتن نظریه ای درباره ی شخصیت انسان که بتواند در عین جامعیت قابل قضاوت دقیق تجربی نیز باشد، امکان پذیر نیست، زیرا انسان با دارا بودن ابعاد غیر مادی و اثبات این ابعاد برای او، قابلیت قضاوت حسی را در مورد نظریه های جامع و مانع شخصیت، از دست می دهد. لذا باید به روان شناسی به عنوان دانشی نیمه تجربی نگریست تا بتوان ورود تجربه را به برخی از حیطه های رفتاری وی مجاز دانست.
علی ایحال، امروزه مطمئنترین راه برای تشخیص هنجاری از نابه هنجاری، تعیین ملاک سلامت و بیماری است. ما پیش از این سخن از ملاکهای سلامت و بیماری گفتیم و این ملاکها را برشمردیم، اینک با توجه به ملاکهای مذکور مفهوم ناهنجاری را مورد بحث قرار می دهیم.
هنجار یا قاعده، تعیین کننده ی حد یا حدودی است برای یک امر فزاینده و کاهنده، به منظور تشخیص مرزهای قابل قبول در مورد آن امر. برای مثال دمای هنجاری بدن دو حد36 تا 37 است. این دمای بدن را مشخص می کند. در مورد برخی از پدیده ها تعیین حد پایینی یا حد بالایی به تنهایی برای تشخیص هنجار از نابه هنجار کفایت می کند. برای مثال نمره قبولی درسی تا حد نمره 10 بوده و این حد پایینی این ملاک است، در حالی که در مورد سرعت اتومبیل معمولاً حد بالایی مشخص می شود، مثلاً گفته می شود حداکثر سرعت در جاده ای به خصوص 80 کیلومتر در ساعت می باشد. به هر حال تعیین حد بالایی یا حد پایینی یک امر و یا تعیین دو حد آنها به طور توأم و همزمان، برای مشخص کردن هنجار یا قاعده، امری رایج است.
در روان شناسی نیز با تعیین حدود هنجاری می توان مفهوم نابه هنجار را مشخص کرد. اولاً هر یک از ملکهای سلامت روانی خود به تنهایی ارزشمند است، ثانیاً مجموع آنها نیز به عنوان مجموع ویژگیهای لازم برای حفظ سلامت روانی می باید مورد توجه قرار گیرند. به عبارت دیگر وقتی هر یک از ملاکها به تنهایی به عنوان حداقل ملاک قابل قبول برای سلامت روانی مدنظر قرار گیرد، بدون شک تمامی آنها نیز به طور مشترک چنین خواهد بود. در تعیین نابه هنجاری باید گفت که در روان شناسی معمولاً حد پایینی یک کلاک مورد توجه قرار می گیرد. وجود حد پایینی هر یک از ملاکهای سلامت به عنوان ملاک حداقل، برای تعیین هنجار از نابه هنجار ضرورت دارد. برای مثال انسانی که حال را از گذشته و آینده تشخیص داده و حداقل به شکل عملی با استفاده از این تشخیص در موارد ضروری، زندگی عادی خویش را استمرار می بخشد، فردی است که حداقل ملاک لازم برای در حال زیستن را داراست.
بنابراین وجود یک ملاک در زندگی فرد به گونه ای که این ملاک تأثیر عملی بر زندگی وی داشته باشد، ملاکی است برای به هنجار بودن فرد، در ملاک مورد نظر. از جمع ملاکهای ششگانه سلامت روانی، انسان به هنجار از لحاظ حداقل شرایط لازم برای احراز به هنجاری، به دست می آید. عدم وجود یک یا چند ملاک از ملاکهای ششگانه، در مورد یک فرد باعث خروج وی از حدود هنجاری خواهد شد.
ناهنجاری به خودی خود مشکل زا نیست. به عبارت دیگر وجود افراد نا به هنجار در جامعه به خودی خود مشکلی را ایجاد نمی کند. چه بسا افراد زیادی وجود دارند که با یک یا چند ملاک از ملاکهای سلامت روانی تطبیق ندارند. اینان نابه هنجار به شمار می آیند، ولی وجودشان مشکل زا نیست. به نحو خاصی با زندگی خویش تطابق حاصله کرده و مظهر طبیعت بیجان به شمار می آیند، سرد و منجمد. اینها نا به هنجار هستند، لکن در جامعه به فراوانی مشاهده می شوند.
ولی هنگامی که نا به هنجاری به حدی می رسد که مشکل زا شده و باعث ایجاد مشکلات غیر قابل تحمل برای فرد یا برای اطرافیان و جامعه ی وی می شود، نا به هنجاری تبدیل به بیماری می گردد. بیماری خود نوعی نا به هنجاری است، لکن نوعی که مشکل غیر قابل تحمل ایجاد می کند. وسواس نوعی نابه هنجاری در زمینه ی پذیرش واقعیت است، اما زمانی این نابه هنجاری تبدیل به بیماری می شود که تحملش برای خود فرد یا اطرافیان وی مشکل باشد. بسیاری از افراد حدودی از وسواس را دارا هستند. وسواس در لباس پوشیدن، وسواس در غذا خوردن، و... اینها هر یک در حد خود نوعی نا به هنجاری به شمار می آید، ولی بیماری محسوب نمی گردد. نوع بیمارانی که به دلیل وسواس به روان شناس و روان پزشک مراجعه می کنند، در واقع آنچه را که در مورد آن استمداد می جویند، رنجی است که از وسواس می برند، نه اصل عمل خویش.
پس از بحث در مورد ملاک حداقل برای به هنجار زیستن و تعیین بیماری، لازم است ملاک حداکثر نیز مورد بحث قرار گیرد. در زندگی انسان اعمال و کارهای مختلفی وجود دارد که در هر یک از آنها وجود یک یا چند ملاک از ملاکهای سلامت روانی به عنوان ملاک حداقل، نشانه ی به هنجاری روانی است. زنی که در آشپزخانه غذا می پزد، اگر هیچ یک از ملاکهای سلامت روانی را در این عمل رعایت نکند، حداقل نیازمند ملاک شناخت واقعیت و پذیرش آن است زیرا او باید بداند چه می پزد، برای چند نفر می پزد و چه موادی را برای این غذا نیاز دارد. برای این فرد در نظر گرفتن این ملاک نشانه ی به هنجاری است. ولی اگر او را در این کار، در حال زندگی نکند، یا در جمع به سر نبرد یا با خدا زندگی نکند، نا به هنجار به شمار نخواهد آمد. یعنی ملاک حداقل، ملاکی است که در مورد هر عمل به تناسب آن کار باید وجود داشته باشد. یا کسی که عبادت می کند ولی با خدا زندگی نکند و یا اصلاً خدا را نپذیرد، این فرد نابه هنجار به شمار خواهد آمد، زیرا ملاک حداقل برای این عمل پذیرش خدا و با خدا زیستن است.
حد بالایی ملاکهای سلامت روانی تا جایی است که انسان اکثریت ممکن از ملاکها را در تمامی شئونات زندگی جاری و ساری نماید. یعنی حد مطلوب برای خانمی که در حال آشپزی است نه تنها پذیرش واقعیت است، بلکه با خدا زیستن، در حال زیستن و سایر ملاکهای ممکن را نیز داشتن، حد مطلوب و کمال لایق به شمار می آید.
امروزه یکی از شیوه های مطمئنتر برای تعیین ناهنجاری، استفاده از ملاکهای سلامت روانی است. روان شناسان شخصیت، هریک با توجه به بینشهای جهان شناختی خویش، تعریفی از انسان را ارائه کرده و حد و مرز سلامت و بیماری را بر اساس آن تعیین می کنند. پس از تعیین چنین حد و مرزی سخن از ناهنجاری و بیماری می گویند. ما در ابتدای فصل اول تعریفی از شخصیت را ارائه کردیم و در آنجا نشان دادیم که تعریف ارائه شده در مورد انسان و شخصیت او، دقیقاً زیر بنای فلسفی و جهان شناختی دارد. امروزه پذیرفتن دیدگاه یک روان شناس در مورد سلامت و بیماری، دقیقاً بستگی به پذیرفتن مبنای تفکری وی در مورد انسان دارد.
نظریه پردازان شخصیت، هیچ یک سخن خالص تجربی پیرامون انسان نگفته اند. هر یک با توجه به شناخت خویش از انسان، نظریه خود را ارائه داده اند. با این توصیف تنها می توان نظریه هایی را از دیدگاه تجربی مورد سنجش قرار داد که این نظریه ها قابلیت قضاوت تجربی یعنی علمی را دارا باشند. یعنی باید پذیرفت که نظرهای مربوط به شخصیت به خودی خود مبنایی شبه فلسفی و به عبارت وسیعتر مبنای جهان شناختی دارند، لذا اصل این نظریه ها قابلیت قضاوت تجربی را ندارند مگر آنکه نمودهای توصیف شده توسط آنها مورد قضاوت علمی قرار گیرد.
به نظر می رسد یافتن نظریه ای درباره ی شخصیت انسان که بتواند در عین جامعیت قابل قضاوت دقیق تجربی نیز باشد، امکان پذیر نیست، زیرا انسان با دارا بودن ابعاد غیر مادی و اثبات این ابعاد برای او، قابلیت قضاوت حسی را در مورد نظریه های جامع و مانع شخصیت، از دست می دهد. لذا باید به روان شناسی به عنوان دانشی نیمه تجربی نگریست تا بتوان ورود تجربه را به برخی از حیطه های رفتاری وی مجاز دانست.
علی ایحال، امروزه مطمئنترین راه برای تشخیص هنجاری از نابه هنجاری، تعیین ملاک سلامت و بیماری است. ما پیش از این سخن از ملاکهای سلامت و بیماری گفتیم و این ملاکها را برشمردیم، اینک با توجه به ملاکهای مذکور مفهوم ناهنجاری را مورد بحث قرار می دهیم.
هنجار یا قاعده، تعیین کننده ی حد یا حدودی است برای یک امر فزاینده و کاهنده، به منظور تشخیص مرزهای قابل قبول در مورد آن امر. برای مثال دمای هنجاری بدن دو حد36 تا 37 است. این دمای بدن را مشخص می کند. در مورد برخی از پدیده ها تعیین حد پایینی یا حد بالایی به تنهایی برای تشخیص هنجار از نابه هنجار کفایت می کند. برای مثال نمره قبولی درسی تا حد نمره 10 بوده و این حد پایینی این ملاک است، در حالی که در مورد سرعت اتومبیل معمولاً حد بالایی مشخص می شود، مثلاً گفته می شود حداکثر سرعت در جاده ای به خصوص 80 کیلومتر در ساعت می باشد. به هر حال تعیین حد بالایی یا حد پایینی یک امر و یا تعیین دو حد آنها به طور توأم و همزمان، برای مشخص کردن هنجار یا قاعده، امری رایج است.
در روان شناسی نیز با تعیین حدود هنجاری می توان مفهوم نابه هنجار را مشخص کرد. اولاً هر یک از ملکهای سلامت روانی خود به تنهایی ارزشمند است، ثانیاً مجموع آنها نیز به عنوان مجموع ویژگیهای لازم برای حفظ سلامت روانی می باید مورد توجه قرار گیرند. به عبارت دیگر وقتی هر یک از ملاکها به تنهایی به عنوان حداقل ملاک قابل قبول برای سلامت روانی مدنظر قرار گیرد، بدون شک تمامی آنها نیز به طور مشترک چنین خواهد بود. در تعیین نابه هنجاری باید گفت که در روان شناسی معمولاً حد پایینی یک کلاک مورد توجه قرار می گیرد. وجود حد پایینی هر یک از ملاکهای سلامت به عنوان ملاک حداقل، برای تعیین هنجار از نابه هنجار ضرورت دارد. برای مثال انسانی که حال را از گذشته و آینده تشخیص داده و حداقل به شکل عملی با استفاده از این تشخیص در موارد ضروری، زندگی عادی خویش را استمرار می بخشد، فردی است که حداقل ملاک لازم برای در حال زیستن را داراست.
بنابراین وجود یک ملاک در زندگی فرد به گونه ای که این ملاک تأثیر عملی بر زندگی وی داشته باشد، ملاکی است برای به هنجار بودن فرد، در ملاک مورد نظر. از جمع ملاکهای ششگانه سلامت روانی، انسان به هنجار از لحاظ حداقل شرایط لازم برای احراز به هنجاری، به دست می آید. عدم وجود یک یا چند ملاک از ملاکهای ششگانه، در مورد یک فرد باعث خروج وی از حدود هنجاری خواهد شد.
ناهنجاری به خودی خود مشکل زا نیست. به عبارت دیگر وجود افراد نا به هنجار در جامعه به خودی خود مشکلی را ایجاد نمی کند. چه بسا افراد زیادی وجود دارند که با یک یا چند ملاک از ملاکهای سلامت روانی تطبیق ندارند. اینان نابه هنجار به شمار می آیند، ولی وجودشان مشکل زا نیست. به نحو خاصی با زندگی خویش تطابق حاصله کرده و مظهر طبیعت بیجان به شمار می آیند، سرد و منجمد. اینها نا به هنجار هستند، لکن در جامعه به فراوانی مشاهده می شوند.
ولی هنگامی که نا به هنجاری به حدی می رسد که مشکل زا شده و باعث ایجاد مشکلات غیر قابل تحمل برای فرد یا برای اطرافیان و جامعه ی وی می شود، نا به هنجاری تبدیل به بیماری می گردد. بیماری خود نوعی نا به هنجاری است، لکن نوعی که مشکل غیر قابل تحمل ایجاد می کند. وسواس نوعی نابه هنجاری در زمینه ی پذیرش واقعیت است، اما زمانی این نابه هنجاری تبدیل به بیماری می شود که تحملش برای خود فرد یا اطرافیان وی مشکل باشد. بسیاری از افراد حدودی از وسواس را دارا هستند. وسواس در لباس پوشیدن، وسواس در غذا خوردن، و... اینها هر یک در حد خود نوعی نا به هنجاری به شمار می آید، ولی بیماری محسوب نمی گردد. نوع بیمارانی که به دلیل وسواس به روان شناس و روان پزشک مراجعه می کنند، در واقع آنچه را که در مورد آن استمداد می جویند، رنجی است که از وسواس می برند، نه اصل عمل خویش.
پس از بحث در مورد ملاک حداقل برای به هنجار زیستن و تعیین بیماری، لازم است ملاک حداکثر نیز مورد بحث قرار گیرد. در زندگی انسان اعمال و کارهای مختلفی وجود دارد که در هر یک از آنها وجود یک یا چند ملاک از ملاکهای سلامت روانی به عنوان ملاک حداقل، نشانه ی به هنجاری روانی است. زنی که در آشپزخانه غذا می پزد، اگر هیچ یک از ملاکهای سلامت روانی را در این عمل رعایت نکند، حداقل نیازمند ملاک شناخت واقعیت و پذیرش آن است زیرا او باید بداند چه می پزد، برای چند نفر می پزد و چه موادی را برای این غذا نیاز دارد. برای این فرد در نظر گرفتن این ملاک نشانه ی به هنجاری است. ولی اگر او را در این کار، در حال زندگی نکند، یا در جمع به سر نبرد یا با خدا زندگی نکند، نا به هنجار به شمار نخواهد آمد. یعنی ملاک حداقل، ملاکی است که در مورد هر عمل به تناسب آن کار باید وجود داشته باشد. یا کسی که عبادت می کند ولی با خدا زندگی نکند و یا اصلاً خدا را نپذیرد، این فرد نابه هنجار به شمار خواهد آمد، زیرا ملاک حداقل برای این عمل پذیرش خدا و با خدا زیستن است.
حد بالایی ملاکهای سلامت روانی تا جایی است که انسان اکثریت ممکن از ملاکها را در تمامی شئونات زندگی جاری و ساری نماید. یعنی حد مطلوب برای خانمی که در حال آشپزی است نه تنها پذیرش واقعیت است، بلکه با خدا زیستن، در حال زیستن و سایر ملاکهای ممکن را نیز داشتن، حد مطلوب و کمال لایق به شمار می آید.
علل بوجود آورنده ناهنجاری روانی
سازمان
دهی ویژگی کلی حیات است. اصلی ترین و اساسی ترین ویژگی حیات سازمان دهی
است. هر محرکی که به ارگانیزم برخورد می کند، در صورتی که جذب شود، فرایندی
از سازمان دهی را به وجود می آورد. یعنی ارگانیزم زنده با وحدتی که دارد،
بلافاصله محرک جذب شده را منطبق با قوانین درونی خویش هضم کرده، عناصر آن
را در محلهای مناسب جای می دهد. از حاصل این جذب و هضم پاسخ نهایی که
انطباق نامیده می شود، بروز می نماید و در واقع مدار به وجود آمده را تکمیل
می کند. به این ترتیب جذب هر محرک توسط موجود زنده، مقدمه ای است برای به
وجود آمدن یک مدار از فرایند سازمان دهی؛ موجود زنده در هر آن به تعداد
محرکهای جذب شده، مدارهای سازمان دهی را در درون خود فعال می سازد.
انسان به عنوان موجود زنده ای که به دلیل داشتن ظرفیت بالایی از جذب محرکها، یعنی ظرفیت بالایی از یادگیری، می تواند در هر لحظه تعدادی از محرکها را جذب کرده و مدارهای مختلف سازمان دهی را تشکیل دهد. این سازمان دهیها که در اصل ناخودآگاه هستند، موجب بروز ویژگیهای حیاتی در انسان می شوند. فعالیتهای مختلف حیاتی در درون انسان، اعم از فعالیتهای جسمی مانند تنفس و جذب اکسیژن و سازمان دهی آن در تمامی آحاد بدن، و یا فعالیتهای روانی مانند محرکهای مستمری که از طریق اندامهای حسی جذب شده و در سازمان ذهنی انسان شکل می گیرند. همگی در مدارهای پویای سازمان دهی به انجام می رسد.
ما با توجه به رفتاری که از انسان می بینیم، در مورد هنجار بودن و یا ناهنجار بودن آن قضاوت می کنیم. رفتاری که موجب این قضاوت می شود، خود تنها مرحله ی خاصی از فرایند سازمان دهی است. رفتار محصول انطباقی است که در یک یا چند مدار از فرایندهای سازمان دهی به وقوع می پیوندند. بنابراین تنها شناخت رفتار، برای شناخت علم به وجود آورنده ناهنجاری کافی نیست، بلکه رفتار ناهنجار محصول سازمان دهی نامطلوب و ناهنجار است و برای شناخت علت واقعی ناهنجاریها، باید مدارهای ناهنجار و نامطلوب شناسایی شوند.
رفتارگرایان به این نکته معتقد نیستند. آنان به مدارهایی که ما مطرح می کنیم، به عنوان مفاهیمی سابژکتیو نگاه کرده و آنها را از حیطه ی مطالعه ی تجربی خارج می دانند. به زعم آنان اگر ما محرک را بشناسیم و پاسخ برآمده از آن را هم تشخیص دهیم می توانیم رفتار نابه هنجار را با تغییر محرک تغییر دهیم. بر اساس این تفکر پرداختن به ماوقع درون انسان و ارگانیزم نه تنها مفید نیست بلکه مضر هم هست. روان شناس با پرداختن به مفاهیمی غیر عینی نه تنها وقت خود را تلف می کند، بلکه ذهن خویش را از هدف اصلی نیز منحرف می سازد.
این اعتقاد زمانی درست است که اولاً رفتار محصول جبری محرک باشد، یعنی محرک معین همیشه پاسخی مشخص را به دنبال داشته باشد و ثانیاً خودآگاهی در انسان و انتخاب خودآگاهانه وجود نداشته باشد.
در حالی که می بینیم اولاً هر انسانی محرک جذب شده را بر اساس ساختمان روانی خویش سازمان داده و هر کس در مقابل محرک واحد پاسخی به مقتضای ویژگیهای درونی خویش می دهد. به عبارت دیگر محرک واحد برای هر انسانی معنایی خاص داشته و در دفعات مختلف این محرک به صور گوناگون تفسیر می شود و به مقتضای تفسیر درونی پاسخی ارائه می گردد. برای مثال نه تنها افراد مختلف در مقابل تهدید شخصیت خویش پاسخهای متفاوتی ارائه می کنند، بلکه یک فرد مشخص در زمانهای گوناگون نیز پاسخهایی متفاوتی ممکن است ارائه کند. زمانی پرخاشجویی کرده، زمانی عقب نشینی نموده و در موقعیتی نیز از مکانیزم دلیل تراش استفاده می کند. به طور اجمال هر محرک به تنهایی معنایی واحد ندارد، بلکه معنای یک محرک بستگی تام به شرایط ارائه آن دارد و ویژگیهای درونی انسان نیز یکی از همین شرایط محسوب می شود، بنابراین شناخت ویژگیهای درونی انسان برای تعیین تأثیر محرک ضروری است.
ثانیاً انسان دارای خودآگاهی است. خودآگاهی موجب می شود دست به انتخاب زده و گاه مختارانه و از روی اراده عمل کند. یعنی هرچند که انسانها در اکثر مواقع اعمال خود را به جبر انگیزه ها انجام می دهند و ماهیت اصلی این انگیزه ها نیز لذت طلبی است، لکن بعضی اوقات نیز از این قاعده عدول کرده و بنا به تشخیص عقلانی عمل می کنند. همین امر باعث می شود در روند کلی جبر انگیزه ها استثنائاتی واقع شود. همین استثناء موجب می شود تا قاعده ی محرک و پاسخ از شمول ساقط شده و با صدها اگر و شرط قرین شود. به هر حال در درون آدمی جریانهایی وجود دارد که ناهنجاریهای روانی انسان از آنها سرچشمه می گیرند. این جریانها که همان سازمانهای روانی هستند، در پویش و حرکتی دائمی هستند. استمرار کامل این سازمانها و به کار افتادن مدارهای مناسب در شرایط مقتضی موجب حفظ سلامت جسمانی و روانی در انسان می شود. وجود اختلال در این سازمانها، ارائه ی حیات روانی و جسمانی انسان را مسئله دار ساخته و در موارد خفیف به شکل ناهنجاری، در موارد شدیدتر به شکل بیماری و در موارد شدیدتر باعث از هم پاشیدگی نظام ارگانیکی و روانی انسان می شود. مطالعه ی چگونگی ایجاد اختلال در سازمان روانی انسان برای شناخت ناهنجاریها و بیماریها ضرورت دارد.
قبل از پرداختن به مطالعه ی چگونگی به وجود آمدن اختلال در سازمان روانی، توجه به این نکته ضروری است که سازمانهای روانی انسان در سطح نفس اماره، یعنی در سطح هوای نفس، با اصل کسب لذت و فرار از الم شکل گرفته و به شکلی ناخودآگاه عمل می نماید. در حالی که با حضور عقل در حیطه شخصیت، خودآگاهی افزایش یافته و مدارهای قضاوت عقلانی به کار می افتد. این مدارها می توانند به گونه ای به جریان بیفتند که مدارهای معیوب را در سازمان روانی انسان تشخیص داده و اصلاح کنند. به این ترتیب بین سازمانها و مدارهایی که در سطح نفس اماره عمل می کنند و تنها درصدد کسب لذت بوده و به صورت ناخودآگاه عمل می نمایند با مدارهای عقلانیکه خودآگاه هستند و واقعیت را در نظر گرفته و با داشتن اصول برای قضاوت می توانند صحیح و ناصحیح و ارزشمند و بی ارزش را تشخیص دهند، باید تفاوت قائل شد. مدارهای نفسانی یا ویژگی ناخودآگاه خود و نداشتن قضاوتهای روشن، زیر بنای اصلی ناهنجاریهای روانی را می سازند.
اینک با توجه به توضیحات فوق به مطالعه ی چگونگی به وجود آمدن اختلال در سازمان روانی می پردازیم. این بحث را تحت عنوان سازمانهای مختل روانی به انجام می رسانیم.
انسان به عنوان موجود زنده ای که به دلیل داشتن ظرفیت بالایی از جذب محرکها، یعنی ظرفیت بالایی از یادگیری، می تواند در هر لحظه تعدادی از محرکها را جذب کرده و مدارهای مختلف سازمان دهی را تشکیل دهد. این سازمان دهیها که در اصل ناخودآگاه هستند، موجب بروز ویژگیهای حیاتی در انسان می شوند. فعالیتهای مختلف حیاتی در درون انسان، اعم از فعالیتهای جسمی مانند تنفس و جذب اکسیژن و سازمان دهی آن در تمامی آحاد بدن، و یا فعالیتهای روانی مانند محرکهای مستمری که از طریق اندامهای حسی جذب شده و در سازمان ذهنی انسان شکل می گیرند. همگی در مدارهای پویای سازمان دهی به انجام می رسد.
ما با توجه به رفتاری که از انسان می بینیم، در مورد هنجار بودن و یا ناهنجار بودن آن قضاوت می کنیم. رفتاری که موجب این قضاوت می شود، خود تنها مرحله ی خاصی از فرایند سازمان دهی است. رفتار محصول انطباقی است که در یک یا چند مدار از فرایندهای سازمان دهی به وقوع می پیوندند. بنابراین تنها شناخت رفتار، برای شناخت علم به وجود آورنده ناهنجاری کافی نیست، بلکه رفتار ناهنجار محصول سازمان دهی نامطلوب و ناهنجار است و برای شناخت علت واقعی ناهنجاریها، باید مدارهای ناهنجار و نامطلوب شناسایی شوند.
رفتارگرایان به این نکته معتقد نیستند. آنان به مدارهایی که ما مطرح می کنیم، به عنوان مفاهیمی سابژکتیو نگاه کرده و آنها را از حیطه ی مطالعه ی تجربی خارج می دانند. به زعم آنان اگر ما محرک را بشناسیم و پاسخ برآمده از آن را هم تشخیص دهیم می توانیم رفتار نابه هنجار را با تغییر محرک تغییر دهیم. بر اساس این تفکر پرداختن به ماوقع درون انسان و ارگانیزم نه تنها مفید نیست بلکه مضر هم هست. روان شناس با پرداختن به مفاهیمی غیر عینی نه تنها وقت خود را تلف می کند، بلکه ذهن خویش را از هدف اصلی نیز منحرف می سازد.
این اعتقاد زمانی درست است که اولاً رفتار محصول جبری محرک باشد، یعنی محرک معین همیشه پاسخی مشخص را به دنبال داشته باشد و ثانیاً خودآگاهی در انسان و انتخاب خودآگاهانه وجود نداشته باشد.
در حالی که می بینیم اولاً هر انسانی محرک جذب شده را بر اساس ساختمان روانی خویش سازمان داده و هر کس در مقابل محرک واحد پاسخی به مقتضای ویژگیهای درونی خویش می دهد. به عبارت دیگر محرک واحد برای هر انسانی معنایی خاص داشته و در دفعات مختلف این محرک به صور گوناگون تفسیر می شود و به مقتضای تفسیر درونی پاسخی ارائه می گردد. برای مثال نه تنها افراد مختلف در مقابل تهدید شخصیت خویش پاسخهای متفاوتی ارائه می کنند، بلکه یک فرد مشخص در زمانهای گوناگون نیز پاسخهایی متفاوتی ممکن است ارائه کند. زمانی پرخاشجویی کرده، زمانی عقب نشینی نموده و در موقعیتی نیز از مکانیزم دلیل تراش استفاده می کند. به طور اجمال هر محرک به تنهایی معنایی واحد ندارد، بلکه معنای یک محرک بستگی تام به شرایط ارائه آن دارد و ویژگیهای درونی انسان نیز یکی از همین شرایط محسوب می شود، بنابراین شناخت ویژگیهای درونی انسان برای تعیین تأثیر محرک ضروری است.
ثانیاً انسان دارای خودآگاهی است. خودآگاهی موجب می شود دست به انتخاب زده و گاه مختارانه و از روی اراده عمل کند. یعنی هرچند که انسانها در اکثر مواقع اعمال خود را به جبر انگیزه ها انجام می دهند و ماهیت اصلی این انگیزه ها نیز لذت طلبی است، لکن بعضی اوقات نیز از این قاعده عدول کرده و بنا به تشخیص عقلانی عمل می کنند. همین امر باعث می شود در روند کلی جبر انگیزه ها استثنائاتی واقع شود. همین استثناء موجب می شود تا قاعده ی محرک و پاسخ از شمول ساقط شده و با صدها اگر و شرط قرین شود. به هر حال در درون آدمی جریانهایی وجود دارد که ناهنجاریهای روانی انسان از آنها سرچشمه می گیرند. این جریانها که همان سازمانهای روانی هستند، در پویش و حرکتی دائمی هستند. استمرار کامل این سازمانها و به کار افتادن مدارهای مناسب در شرایط مقتضی موجب حفظ سلامت جسمانی و روانی در انسان می شود. وجود اختلال در این سازمانها، ارائه ی حیات روانی و جسمانی انسان را مسئله دار ساخته و در موارد خفیف به شکل ناهنجاری، در موارد شدیدتر به شکل بیماری و در موارد شدیدتر باعث از هم پاشیدگی نظام ارگانیکی و روانی انسان می شود. مطالعه ی چگونگی ایجاد اختلال در سازمان روانی انسان برای شناخت ناهنجاریها و بیماریها ضرورت دارد.
قبل از پرداختن به مطالعه ی چگونگی به وجود آمدن اختلال در سازمان روانی، توجه به این نکته ضروری است که سازمانهای روانی انسان در سطح نفس اماره، یعنی در سطح هوای نفس، با اصل کسب لذت و فرار از الم شکل گرفته و به شکلی ناخودآگاه عمل می نماید. در حالی که با حضور عقل در حیطه شخصیت، خودآگاهی افزایش یافته و مدارهای قضاوت عقلانی به کار می افتد. این مدارها می توانند به گونه ای به جریان بیفتند که مدارهای معیوب را در سازمان روانی انسان تشخیص داده و اصلاح کنند. به این ترتیب بین سازمانها و مدارهایی که در سطح نفس اماره عمل می کنند و تنها درصدد کسب لذت بوده و به صورت ناخودآگاه عمل می نمایند با مدارهای عقلانیکه خودآگاه هستند و واقعیت را در نظر گرفته و با داشتن اصول برای قضاوت می توانند صحیح و ناصحیح و ارزشمند و بی ارزش را تشخیص دهند، باید تفاوت قائل شد. مدارهای نفسانی یا ویژگی ناخودآگاه خود و نداشتن قضاوتهای روشن، زیر بنای اصلی ناهنجاریهای روانی را می سازند.
اینک با توجه به توضیحات فوق به مطالعه ی چگونگی به وجود آمدن اختلال در سازمان روانی می پردازیم. این بحث را تحت عنوان سازمانهای مختل روانی به انجام می رسانیم.
انواع سازمانهای مختل روانی
1. سازمانهای ناتمام:
وقتی
محرکی به وجود می آید و این محرک توسط انسان جذب می شود، مداری از سازمان
دهی شروع به فعالیت می کند. هر مداری از سازمان دهی دارای مقداری از انرژی
است که باعث به اتمام رسیدن مدار می شود. معمولاً محرک، با ارزشی که در نزد
انسان دارد، میزان انرژی لازم برای سازمان دهی را تعیین می کند. محرکهایی
که ارزش مثبت و یا منفی بالایی دارند انرژی زیادتری را به خود اختصاص می
دهند. هنگامی که مدار سازمان دهی شروع به کار می کند، این انرژی باعث می
شود تا مدار مربوطه به سرانجام برسد و در آخرین مرحله، یعنی انطباق انرژی
مربوطه تخلیه شده و آرامش روانی به وجود می آید.
اگر مداری کامل نشود و آخرین مرحله آن یعنی انطباق به وقوع نپیوندد، این مدار « ناتمام » باقی خواهد ماند. وجود مدار ناتمام به این معنی است که انرژی تخلیه نشده ای در سازمان روانی انسان باقی مانده است. این انرژی تخلیه نشده، اگر به نحوی تخلیه نشود و مدار مربوطه کامل نگردد، به عنوان یک عقده ی روانی مشکل زا خواهد شد. کودکی که از دوستش کتک خورده و همین امر محرکی شده برای پیدایش مداری که در نهایت به رفتار پرخاشگرانه منتهی می شود، اگر این مدار کامل نشده و کودک به نحوی خشم خود را تخلیه نکند، این خشم، خود انرژی نهفته ای می شود، که نوعی عقده روانی به شمار می آید. دانش آموزی که علی رغم دانستن یک مطلب در کاری متهم به ندانستن شده و همین اتهام مداری را در درون وی به وجود آورده تا از خود رفع اتهام کند، در صورتی که نتواند این مدار را تکمیل کرده و تخلیه روانی شود، این مدار ناتمام برای او مشکل زا خواهد بود.
از این مدارهای ناتمام در زندگی انسان فراوان دیده می شود. انسان در روز با تعداد زیادی از موانع که باعث ناتمام ماندن مدارهای روانی وی می شوند، برخورد می کند. این برخوردها که باعث ناتمام ماندن مدارهای روانی می شوند در اصطلاح « ناکامی » گفته می شود. ناکامی برای انسانی که بصیرت عقلانی دارد، بزودی حل می شود و انرژی باقی مانده در مسیری دیگر به کار می افتد، ولی برای انسان در سطح نفس اماره، در صورتی که به وسیله ی تکمیل کننده های جانشین حل نگردد، به سادگی حل و رفع نخواهد شد.
تکمیل کننده های جانشین، وظیفه ی تکمیل کردن مدارهای ناتمام را به عهده دارند. دست خلقت برای حفظ انسان از تهدیدهای جدی برخاسته از ناتمامی مدارها، تدابیری اندیشیده تا انرژی باقی مانده به مصرف رسیده و فرد را آسوده کند.
مهمترین تکمیل کننده های جانشین عبارتند از:
الف- خیالپردازی: انسان به کمک خیالپردازی بسیاری از مشکلات خویش را می تواند حل کند، کودکی که نتوانسته است در عمل خشم خود را بر روی دوستش تخلیه کند، در عالم خیال گردنش را خرد می کند. او در تخیل خویش انتقام خویش را سختتر می گیرد. اگر قرار بود در واقعیت تنها به پیچاندن دست حریف اکتفا کند، اکنون دیگر به آن پیچاندن اکتفا نمی کند، بلکه آنچنان او را بلند می کند و به زمین می کوبد که دیگر یارای برخاستن برای او باقی نماند. انسان این نوع افزایش را برای جبران تفاوتی که در دو روش تخلیه هیجانی وجود دارد، به کار می گیرد. یعنی در عالم واقع تنها نواختن یک مشت به صورت حریف می تواند تمامی انرژی ذخیره شده را تخیله کند. در حالیکه نواختن همان مشت در حالت خیالپردازی، چنین خاصیتی ندارد، بلکه در عالم خیال باید انتقام کشی سخت تر انجام پذیرد.
بسیاری از امیال و آرزوهای انسان محصول چنین تخلیه ای است. سیاستمداران ورشکسته، انتقام کشی خود از حریف را با کمی از شواهد عینی در آمیخته، و چنان معجونی از آن می سازند که تنها برای خودشان دلخوش کننده و تخلیه کننده است. کسانی که دنبال چنین سیاستمدارانی می روند، در واقع به دنبال کسی می گردند تا بتوانند در خیال بهتر از خودشان از حریف انتقام بکشد. هر کسی در حرفه ی خویش و در حیطه زندگی خود به نحوی مدارهای ناتمام روانی خویش را به کمک بعضی از خیالپردازیها تکمیل می کند.
ب- رؤیا: ما از لحاظ روانی نیاز به رؤیا داریم. اگر ما را از خواب محروم کنند، از لحاظ روانی دچار آسیب جدی نخواهیم شد، ولی اگر از رؤیا محروم کنند، دچار اختلال روانی خواهیم گشت. یکی از علل مهم رؤیا نقش تکمیل کنندگی آن برای مدارهای ناتمام در سازمان روانی انسان است. رؤیا علاوه بر اینکه نوعی تخیل در خواب است، کارکردی مهمتر از تخیل را نیز داراست. تخیل معمولاً در چارچوب صور حسی شناخته شده برای انسان انجام می گیرد و در آن تلاش می شود که این چارچوبها زیاد شکسته نشود. در حالی که این مقدار از خیالپردازی تنها شامل بخش کوچکی از جهان روانی ما می شود. ما به دلیل داشتن ذخیره ای از دانشهای غیر تصوری که قابلیت تبدیل به صورت خیالی را ندارند، ناگزیر از استفاده از وسیله ای هستیم که مدارهای ناتمام در این دو حیطه را نیز تکمیل کنند.
لذا رؤیا با انعطاف پذیری فوق العاده خود، و با استفاده از صور سمبلیک می تواند نیاز ما را در این زمینه مرتفع کند. یعنی رؤیا نوعی خیالپردازی آزاد و با زبان خودآگاه و ناخودآگاه انسان است، در حالی که خیالپردازی عمدتاً زبانی خودآگاه قابل فهم و انتقال دارد. در رؤیا انسان به فراوانی از سمبل استفاده می کند، سمبلهایی که مقصود ناخودآگاه وی را برآورده سازد. بسیاری از رؤیاها که برای انسان عادی قابل تفسیر نیستند و در آنها از نشانه هایی استفاده شده است که آن نشانه ها در معنای رایج خود هدفی را روشن نمی کنند، در واقع نوعی تکمیل مدارهای روانی ناتمام به شمار می آیند.
ما در عالم رؤیا نه تنها از طریق خیالپردازی انرژیهای ناتمام خود را تخلیه می کنیم، بلکه به کمک همین رفتارهای سمبلیک نیز چنین کارکردی را به دست می آوریم. درک زبان سمبلیک رؤیا برای هر فرد از اهمیت بسیاری زیادی برخوردار است. اگر بتوانیم شخصیت ناخودآگاه فرد را بشناسیم، تا حدودی می توانیم به زبان رؤیاهای وی نیز پی ببریم؛ این زبان شخصی یا زبان رؤیا آنگونه ای که معبرین به کار می برند و به کمک آن رؤیاها را تعبیر می نمایند، تفاوت دارد. شناخت این دو زبان به طور توأم و همزمان رؤیا های انسان را معنی دار می سازد. به عبارت دیگر بخشی از رؤیاهای مختلط و آشفته که در اصطلاح قرآنی به اضغاث احلام معروفند، کارکردی تکمیل کننده دارند، هرچند که این قاعده از رؤیاهای صادق نیز مسلوب نیست.
برای روشن شدن مفهوم تکمیل کنندگی رؤیا می توان به رؤیاهایی که نتیجه ی عملی به دنبال دارند: مانند رؤیاهایی که باعث احتلام می شوند توجه کرد.
ج- اهداف انحرافی: مدارهایی که به نحوی ناقص مانده اند، گاه با تفسیر انرژی خود را تخلیه می کنند. مردی که از دست کسی عصبانی شده و در واقع می خواهد محکم به گوش وی سیلی بزند، این ناراحتی خویش را بر روی در اتاق تخلیه کرده و در را محکم به هم می کوبد و یا اینکه با خشم تمام مشت و یا لگد به در و دیوار می کوبد. این نوعی انحراف از هدف اصلی و انتخاب هدفی دیگر است و باعث تخلیه هیجانی انسان می شود. چنین عملی در سطح نفس اماره مقرون به سلامت است. اگر مداری، هیجان خود را تخلیه ننماید و به شکل عقده باقی بماند، آسیب آن بیشتر از زمانی است که فرد با کوبیدن مشتی به در و یا لگدی به دیوار، آن را تخلیه نماید. با دخالت عقل، در صورتی که فرد با خودآگاهی کظم غیظ کرده و خود را کنترل کند، همین امر نوعی رشد دادن عقل در مقابل هوای نفس است. البته باید توجه داشت که این کار تنها از افرادی بر می آید که بارقه ای از حضور عقل را در درون خویش تجربه کرده و آثار آن را بشناسند، انتظار کنترل معقول هیجانات و انرژیهای ناتمام از فردی که عقل را نمی شناسد، انتظاری نامعقول است.
در اینجا لازم است نکته ای پیرامون نقس مادر در تأمین سلامت روانی کودک گفته شود، معمولاً یکی از اهداف انحرافی برای کودک مادر به شمار می اید. در واقع مادر مانند کیسه بوکس در مقابل فرزند خویش عمل می کند. فرزند بسیاری از مدارهای ناقص خویش را به وسیله ی مادر تکمیل می کند. اگر از دست پدر عصبانی شود، آن را بر سر مادر تخلیه می کند، اگر به نوعی تحقیر شود آن را به مادر خویش مرتفع می سازد و یا اگر در زمینه ای مردد بماند و نتواند تصمیم بگیرد، یعنی در واقع مداری را نتواند تکمیل کند به نزد مادر پناه برده و تکمیل آن را از مادر می طلبد. خلاصه ی امر اینکه مادر با داشتن خصوصیات عاطفی ویژه، ملجاً و مرجع خوبی برای کودک به شمار می آید. این التجاء و رجوع برای آدمی تا سالیان سال ادامه می یابد. به نظر من یکی از دلائلی که باعث تأکید ارزشمند اسلام بر روی مادر شده، نقش بسیار مهم او در تأمین سلامت روانی کودک است. کودک آسیبی را که از فقدان مادرمی بیند هرگز از فقدان پدر نخواهد دید. و از اینجا اهمیت نقش مادر را در تأمین سلامت روانی کودک می توان دریافت.
« تصعید » در اصطلاح روان شناسی نوعی تکمیل کردن مدارهای روانی به شمار می آید: فرد وقتی هدف خاصی برایش قابل وصول نیست، تغییر مسیر داده و به نحو دیگری به هدف می رسد دانش آموزی که نمی تواند از طریق درس خواندن شخصیت خود را بروز برساند، با انتخاب روشی ساده تر، مثلاً با پوشیدن لباسی خاص و یا آرایشی ویژه سعی می نماید به نحوی خود را مورد قبول گروه و یا دسته ای قرار دهد. او مدار نیازمندی به توجه دیگران را اینگونه تأمین می کند. و یا با انتخاب شغل و حرفه ای، موفقیت خود را در آن زمینه نشان می دهد.
تکمیل کننده هایی که در بالا به سه دسته کلی آنها اشاره شد، تدابیری هستند که نفس آدمی برای کسب تعادل روانی به کار می برد، تا انرژیهای تخلیه نشده را به نوعی تخلیه کند و خود را از آسیب خویش محفوط بدارد. ولی وقتی مداری ناتمام، فرصت تکمیل نیابد و امکان اتمام نداشته باشد، در این صورت بیماری زا شده و باعث به وجود آمدن ناهنجاری می شود.
اگر مداری کامل نشود و آخرین مرحله آن یعنی انطباق به وقوع نپیوندد، این مدار « ناتمام » باقی خواهد ماند. وجود مدار ناتمام به این معنی است که انرژی تخلیه نشده ای در سازمان روانی انسان باقی مانده است. این انرژی تخلیه نشده، اگر به نحوی تخلیه نشود و مدار مربوطه کامل نگردد، به عنوان یک عقده ی روانی مشکل زا خواهد شد. کودکی که از دوستش کتک خورده و همین امر محرکی شده برای پیدایش مداری که در نهایت به رفتار پرخاشگرانه منتهی می شود، اگر این مدار کامل نشده و کودک به نحوی خشم خود را تخلیه نکند، این خشم، خود انرژی نهفته ای می شود، که نوعی عقده روانی به شمار می آید. دانش آموزی که علی رغم دانستن یک مطلب در کاری متهم به ندانستن شده و همین اتهام مداری را در درون وی به وجود آورده تا از خود رفع اتهام کند، در صورتی که نتواند این مدار را تکمیل کرده و تخلیه روانی شود، این مدار ناتمام برای او مشکل زا خواهد بود.
از این مدارهای ناتمام در زندگی انسان فراوان دیده می شود. انسان در روز با تعداد زیادی از موانع که باعث ناتمام ماندن مدارهای روانی وی می شوند، برخورد می کند. این برخوردها که باعث ناتمام ماندن مدارهای روانی می شوند در اصطلاح « ناکامی » گفته می شود. ناکامی برای انسانی که بصیرت عقلانی دارد، بزودی حل می شود و انرژی باقی مانده در مسیری دیگر به کار می افتد، ولی برای انسان در سطح نفس اماره، در صورتی که به وسیله ی تکمیل کننده های جانشین حل نگردد، به سادگی حل و رفع نخواهد شد.
تکمیل کننده های جانشین، وظیفه ی تکمیل کردن مدارهای ناتمام را به عهده دارند. دست خلقت برای حفظ انسان از تهدیدهای جدی برخاسته از ناتمامی مدارها، تدابیری اندیشیده تا انرژی باقی مانده به مصرف رسیده و فرد را آسوده کند.
مهمترین تکمیل کننده های جانشین عبارتند از:
الف- خیالپردازی: انسان به کمک خیالپردازی بسیاری از مشکلات خویش را می تواند حل کند، کودکی که نتوانسته است در عمل خشم خود را بر روی دوستش تخلیه کند، در عالم خیال گردنش را خرد می کند. او در تخیل خویش انتقام خویش را سختتر می گیرد. اگر قرار بود در واقعیت تنها به پیچاندن دست حریف اکتفا کند، اکنون دیگر به آن پیچاندن اکتفا نمی کند، بلکه آنچنان او را بلند می کند و به زمین می کوبد که دیگر یارای برخاستن برای او باقی نماند. انسان این نوع افزایش را برای جبران تفاوتی که در دو روش تخلیه هیجانی وجود دارد، به کار می گیرد. یعنی در عالم واقع تنها نواختن یک مشت به صورت حریف می تواند تمامی انرژی ذخیره شده را تخیله کند. در حالیکه نواختن همان مشت در حالت خیالپردازی، چنین خاصیتی ندارد، بلکه در عالم خیال باید انتقام کشی سخت تر انجام پذیرد.
بسیاری از امیال و آرزوهای انسان محصول چنین تخلیه ای است. سیاستمداران ورشکسته، انتقام کشی خود از حریف را با کمی از شواهد عینی در آمیخته، و چنان معجونی از آن می سازند که تنها برای خودشان دلخوش کننده و تخلیه کننده است. کسانی که دنبال چنین سیاستمدارانی می روند، در واقع به دنبال کسی می گردند تا بتوانند در خیال بهتر از خودشان از حریف انتقام بکشد. هر کسی در حرفه ی خویش و در حیطه زندگی خود به نحوی مدارهای ناتمام روانی خویش را به کمک بعضی از خیالپردازیها تکمیل می کند.
ب- رؤیا: ما از لحاظ روانی نیاز به رؤیا داریم. اگر ما را از خواب محروم کنند، از لحاظ روانی دچار آسیب جدی نخواهیم شد، ولی اگر از رؤیا محروم کنند، دچار اختلال روانی خواهیم گشت. یکی از علل مهم رؤیا نقش تکمیل کنندگی آن برای مدارهای ناتمام در سازمان روانی انسان است. رؤیا علاوه بر اینکه نوعی تخیل در خواب است، کارکردی مهمتر از تخیل را نیز داراست. تخیل معمولاً در چارچوب صور حسی شناخته شده برای انسان انجام می گیرد و در آن تلاش می شود که این چارچوبها زیاد شکسته نشود. در حالی که این مقدار از خیالپردازی تنها شامل بخش کوچکی از جهان روانی ما می شود. ما به دلیل داشتن ذخیره ای از دانشهای غیر تصوری که قابلیت تبدیل به صورت خیالی را ندارند، ناگزیر از استفاده از وسیله ای هستیم که مدارهای ناتمام در این دو حیطه را نیز تکمیل کنند.
لذا رؤیا با انعطاف پذیری فوق العاده خود، و با استفاده از صور سمبلیک می تواند نیاز ما را در این زمینه مرتفع کند. یعنی رؤیا نوعی خیالپردازی آزاد و با زبان خودآگاه و ناخودآگاه انسان است، در حالی که خیالپردازی عمدتاً زبانی خودآگاه قابل فهم و انتقال دارد. در رؤیا انسان به فراوانی از سمبل استفاده می کند، سمبلهایی که مقصود ناخودآگاه وی را برآورده سازد. بسیاری از رؤیاها که برای انسان عادی قابل تفسیر نیستند و در آنها از نشانه هایی استفاده شده است که آن نشانه ها در معنای رایج خود هدفی را روشن نمی کنند، در واقع نوعی تکمیل مدارهای روانی ناتمام به شمار می آیند.
ما در عالم رؤیا نه تنها از طریق خیالپردازی انرژیهای ناتمام خود را تخلیه می کنیم، بلکه به کمک همین رفتارهای سمبلیک نیز چنین کارکردی را به دست می آوریم. درک زبان سمبلیک رؤیا برای هر فرد از اهمیت بسیاری زیادی برخوردار است. اگر بتوانیم شخصیت ناخودآگاه فرد را بشناسیم، تا حدودی می توانیم به زبان رؤیاهای وی نیز پی ببریم؛ این زبان شخصی یا زبان رؤیا آنگونه ای که معبرین به کار می برند و به کمک آن رؤیاها را تعبیر می نمایند، تفاوت دارد. شناخت این دو زبان به طور توأم و همزمان رؤیا های انسان را معنی دار می سازد. به عبارت دیگر بخشی از رؤیاهای مختلط و آشفته که در اصطلاح قرآنی به اضغاث احلام معروفند، کارکردی تکمیل کننده دارند، هرچند که این قاعده از رؤیاهای صادق نیز مسلوب نیست.
برای روشن شدن مفهوم تکمیل کنندگی رؤیا می توان به رؤیاهایی که نتیجه ی عملی به دنبال دارند: مانند رؤیاهایی که باعث احتلام می شوند توجه کرد.
ج- اهداف انحرافی: مدارهایی که به نحوی ناقص مانده اند، گاه با تفسیر انرژی خود را تخلیه می کنند. مردی که از دست کسی عصبانی شده و در واقع می خواهد محکم به گوش وی سیلی بزند، این ناراحتی خویش را بر روی در اتاق تخلیه کرده و در را محکم به هم می کوبد و یا اینکه با خشم تمام مشت و یا لگد به در و دیوار می کوبد. این نوعی انحراف از هدف اصلی و انتخاب هدفی دیگر است و باعث تخلیه هیجانی انسان می شود. چنین عملی در سطح نفس اماره مقرون به سلامت است. اگر مداری، هیجان خود را تخلیه ننماید و به شکل عقده باقی بماند، آسیب آن بیشتر از زمانی است که فرد با کوبیدن مشتی به در و یا لگدی به دیوار، آن را تخلیه نماید. با دخالت عقل، در صورتی که فرد با خودآگاهی کظم غیظ کرده و خود را کنترل کند، همین امر نوعی رشد دادن عقل در مقابل هوای نفس است. البته باید توجه داشت که این کار تنها از افرادی بر می آید که بارقه ای از حضور عقل را در درون خویش تجربه کرده و آثار آن را بشناسند، انتظار کنترل معقول هیجانات و انرژیهای ناتمام از فردی که عقل را نمی شناسد، انتظاری نامعقول است.
در اینجا لازم است نکته ای پیرامون نقس مادر در تأمین سلامت روانی کودک گفته شود، معمولاً یکی از اهداف انحرافی برای کودک مادر به شمار می اید. در واقع مادر مانند کیسه بوکس در مقابل فرزند خویش عمل می کند. فرزند بسیاری از مدارهای ناقص خویش را به وسیله ی مادر تکمیل می کند. اگر از دست پدر عصبانی شود، آن را بر سر مادر تخلیه می کند، اگر به نوعی تحقیر شود آن را به مادر خویش مرتفع می سازد و یا اگر در زمینه ای مردد بماند و نتواند تصمیم بگیرد، یعنی در واقع مداری را نتواند تکمیل کند به نزد مادر پناه برده و تکمیل آن را از مادر می طلبد. خلاصه ی امر اینکه مادر با داشتن خصوصیات عاطفی ویژه، ملجاً و مرجع خوبی برای کودک به شمار می آید. این التجاء و رجوع برای آدمی تا سالیان سال ادامه می یابد. به نظر من یکی از دلائلی که باعث تأکید ارزشمند اسلام بر روی مادر شده، نقش بسیار مهم او در تأمین سلامت روانی کودک است. کودک آسیبی را که از فقدان مادرمی بیند هرگز از فقدان پدر نخواهد دید. و از اینجا اهمیت نقش مادر را در تأمین سلامت روانی کودک می توان دریافت.
« تصعید » در اصطلاح روان شناسی نوعی تکمیل کردن مدارهای روانی به شمار می آید: فرد وقتی هدف خاصی برایش قابل وصول نیست، تغییر مسیر داده و به نحو دیگری به هدف می رسد دانش آموزی که نمی تواند از طریق درس خواندن شخصیت خود را بروز برساند، با انتخاب روشی ساده تر، مثلاً با پوشیدن لباسی خاص و یا آرایشی ویژه سعی می نماید به نحوی خود را مورد قبول گروه و یا دسته ای قرار دهد. او مدار نیازمندی به توجه دیگران را اینگونه تأمین می کند. و یا با انتخاب شغل و حرفه ای، موفقیت خود را در آن زمینه نشان می دهد.
تکمیل کننده هایی که در بالا به سه دسته کلی آنها اشاره شد، تدابیری هستند که نفس آدمی برای کسب تعادل روانی به کار می برد، تا انرژیهای تخلیه نشده را به نوعی تخلیه کند و خود را از آسیب خویش محفوط بدارد. ولی وقتی مداری ناتمام، فرصت تکمیل نیابد و امکان اتمام نداشته باشد، در این صورت بیماری زا شده و باعث به وجود آمدن ناهنجاری می شود.
2. سازمانهای معیوب:
هر
سازمانی اهداف خاصی را دنبال می کند که با رسیدن به آن اهداف تخلیه روانی
صورت می پذیرد. برخی از افراد به دلائل گوناگون که یکی از مهمترین آنها
تعلیم و تربیت نادرست است، در سازمان دهی روانی خویش مدارهایی را به وجودمی
آورند که مقصود آنها را برطرف نکرده و آنان را در اضطرابی دائم قرار می
دهد.
برای مثال افراد هیستریک معمولاً برای جلب توجه دیگران با استفاده از واکنش تبدیلی سعی در بیمار جلوه دادن خود می کنند. این افراد در زندگی خویش آموخته اند که بیماری یکی از راههای جلب توجه اطرافیان است. کودک وقتی محبت کافی از والدین خویش دریافت نمی کند، در حالی که در شرایط بیماری مورد توجه و مراقبت بیشتری قرار می گیرد، این خود نوعی تمایل فرد را به طرف بیمار شدن بر می انگیزد. کودک گاه خود به زبان می گوید که « من خیلی دوست دارم مریض بشم » این خود نشانه ای از به وجود آمدن مداری معیوب است. این مداری است به خودی خود ناهنجار، لکن وقتی شدت می گیرد، تبدیل به بیماری می شود و مراجعه به روان شناس و روان پزشک را ضروری می سازد.
خانمی که از اندیشه یک گناه رنج می برد، با وسواس شدید شستشو، سعی در خلاصی از این احساس می کرد. او در واقع در مداری معیوب قرار گرفته بود. او راهی به جز شستشو برای خلاصی خود نیافته بود، در حالی که می توانست روشی دیگر را جستجو کند و مدار به وجود آمده را از طریق بهتری تکمیل کند.
مدارهای معیوب در زندگی انسان بسیارند. زن یا مردی که از تماس جنسی مشروع نیز خودداری می کند، در واقع در مداری معیوب قرار گرفته. گاه اینگونه افراد با تشبث به زهد و تقوا به عمل خویش صورتی مقدس می بخشند. اگر این عمل با خودآگاهی و قضاوت عقلانی مسلم همراه باشد، خود نوعی سازندگی است، ولی وقتی حقیقت چنین امتناعی، ترس از تماس باشد و فرد خود را مجبور به دوری بیابد، در واقع عمل او عین اطاعت از هوای نفس است. همچنین افرادی که خود را از لذت مصاحبت و معاشرتهای مشروع محروم می دارند و در واقع تسلیم جبر درونی خویش برای دوری از افراد می کردند، اینان نیز دچار مدارهای معیوبی گشته اند، که خود موجد ناهنجاری است.
برای مثال افراد هیستریک معمولاً برای جلب توجه دیگران با استفاده از واکنش تبدیلی سعی در بیمار جلوه دادن خود می کنند. این افراد در زندگی خویش آموخته اند که بیماری یکی از راههای جلب توجه اطرافیان است. کودک وقتی محبت کافی از والدین خویش دریافت نمی کند، در حالی که در شرایط بیماری مورد توجه و مراقبت بیشتری قرار می گیرد، این خود نوعی تمایل فرد را به طرف بیمار شدن بر می انگیزد. کودک گاه خود به زبان می گوید که « من خیلی دوست دارم مریض بشم » این خود نشانه ای از به وجود آمدن مداری معیوب است. این مداری است به خودی خود ناهنجار، لکن وقتی شدت می گیرد، تبدیل به بیماری می شود و مراجعه به روان شناس و روان پزشک را ضروری می سازد.
خانمی که از اندیشه یک گناه رنج می برد، با وسواس شدید شستشو، سعی در خلاصی از این احساس می کرد. او در واقع در مداری معیوب قرار گرفته بود. او راهی به جز شستشو برای خلاصی خود نیافته بود، در حالی که می توانست روشی دیگر را جستجو کند و مدار به وجود آمده را از طریق بهتری تکمیل کند.
مدارهای معیوب در زندگی انسان بسیارند. زن یا مردی که از تماس جنسی مشروع نیز خودداری می کند، در واقع در مداری معیوب قرار گرفته. گاه اینگونه افراد با تشبث به زهد و تقوا به عمل خویش صورتی مقدس می بخشند. اگر این عمل با خودآگاهی و قضاوت عقلانی مسلم همراه باشد، خود نوعی سازندگی است، ولی وقتی حقیقت چنین امتناعی، ترس از تماس باشد و فرد خود را مجبور به دوری بیابد، در واقع عمل او عین اطاعت از هوای نفس است. همچنین افرادی که خود را از لذت مصاحبت و معاشرتهای مشروع محروم می دارند و در واقع تسلیم جبر درونی خویش برای دوری از افراد می کردند، اینان نیز دچار مدارهای معیوبی گشته اند، که خود موجد ناهنجاری است.
3. سازمانهای متعارض:
گاه
دو یا چند سازمان روانی در تعارض با یکدیگر قرار می گیرند. مثلاً در
انتخاب بین چند هدف مردد بودن نمونه ای از این تعارضات است. تعارض ممکن است
در عمل حل شود، ولی سازمانهای متعارض همچنان در تعارض باقی بمانند. کسی که
در خرید بین چند چیز مختار بوده ممکن است بالاخره یکی از آن اشیاء را
انتخاب کرده و خود را خلاص کند، ولی این ظاهر کار است. بعضی مواقع او
سالیان متمادی را در حسرت انتخاب خویش می گذراند. او پیوسته می اندیشد اگر
فلان را انتخاب می کردم، امروز چنین می شد. این شخص در واقع در تعارض
سازمانهای روانی خویش محصور است. معمولاً تعارض در مورد هدف خارجی چندان
پدیدار نیست، زیرا عالم خارج خود را معطل تعارضات انسان نمی کند و مسیر خود
را طی می نماید، ولی آنچه که در واقع پایدار است تعارضی است که در درون
فرد به وقوع می پیوندد. دوشیزه ای که اکنون استاد دانشگاه است، از تعارض
زمانی که خواستگاری برای او آمده و او از بین ازدواج و ادامه ی تحصیل دومی
را برگزیده بود ناراحت و دل پریش است. www.migna.ir او آرزو می کند که ای
کاش آن را انتخاب می کرد. سازمانهای متعارض گاه انرژی بسیار زیادی را صرف
خود می کنند. معمولاً افرادی که از تعارضات روانی رنج می برند، کسانی هستند
که در اصل قدرت انتخاب و اعتماد به انتخابهای خویش ندارند. بهترین شیوه
برای این افراد افزایش خودآگاهی و رشد قضاوتهای عقلانی است.
4. عدم سازمان دهی:
انسان
به مقتضای سن خویش ناگزیر از به کار انداختن مدارهای جدیدی از سازمان دهی
است، تا بتواند زندگی معمولی خود را استمرار ببخشد. نوجوان در سنین 11 و 12
سالگی به بعد می باید ارتباط خویش را با خانواده ضعیفتر کرده و ارتباط
خویش را با همسالان افزایش دهد. این مقدمه ای است برای پیدایش ویژگیهای
لازم برای استمرار حیات مستقل. اگر فردی به هر دلیلی مدار لازم برای چنین
سازمان دهی را فعال نسازد، یا به عبارتی اساساً محرکهای لازم برای چنین
عملی را جذب و سازمان دهی ننماید، لذا دچار نوعی رکود و تثبیت می شود که ما
به آن عدم سازمان دهی می گوییم. « تثبیت و بازگشت » که اولی به استقرار
فرد در یک مرحله از رشد و عدم وصول به مراحل بالاتر و دومی به تنزل شخصیت
به سطوح پایین تر از آن چیزی که بوده اطلاق می شود، خود از نتایج عدم
سازمان دهی به شمار می آیند.
مرد 40 ساله ای که هنوز به هنگام اذیت و آزار دیگران مادرش را صدا می زند، دچار تثبیت و یا بازگشت شده است. او ممکن است در اثر رسیدن به مداری ناتمام و یا مداری معیوب قادر به گسترش شخصیت خویش نباشد و مراحل مورد لزوم را طی ننماید. این فرد در واقع به مرحله ای رسیده است که محرکهای لازم را به نحو مطلوب جذب نمی کند و سازمان دهی نمی نماید.
در مجموع بیماری محصول سازمان دهی مختل می باشد، خواه این اختلال ناشی از اشکالات عضوی و عصبی باشد، خواه به دلیل وجود محرکهای روانی، یا به عبارتی محرکهای فانکشنال صورت پذیرد. به وجود آمدن اختلال در هر بخشی از سازمان روانی و عضوی انسان، نوعی ناهنجاری خواهد بود.
مرد 40 ساله ای که هنوز به هنگام اذیت و آزار دیگران مادرش را صدا می زند، دچار تثبیت و یا بازگشت شده است. او ممکن است در اثر رسیدن به مداری ناتمام و یا مداری معیوب قادر به گسترش شخصیت خویش نباشد و مراحل مورد لزوم را طی ننماید. این فرد در واقع به مرحله ای رسیده است که محرکهای لازم را به نحو مطلوب جذب نمی کند و سازمان دهی نمی نماید.
در مجموع بیماری محصول سازمان دهی مختل می باشد، خواه این اختلال ناشی از اشکالات عضوی و عصبی باشد، خواه به دلیل وجود محرکهای روانی، یا به عبارتی محرکهای فانکشنال صورت پذیرد. به وجود آمدن اختلال در هر بخشی از سازمان روانی و عضوی انسان، نوعی ناهنجاری خواهد بود.
پینوشتها:
1- الامل رحمه لامتی و لولا الامل، ما رضعت والده ولدها و لا غرس غارس شجر. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم).
-
منبع مقاله :
احمدی، علی اصغر؛ (1374)، روانشناسی شخصیت از دیدگاه اسلامی، تهران: امیرکبیر، چاپ دهم
احمدی، علی اصغر؛ (1374)، روانشناسی شخصیت از دیدگاه اسلامی، تهران: امیرکبیر، چاپ دهم
میگنا