روانشناسی یا «علم نفس» از موضوعاتی است که در میان مباحث اسلامیسازی علوم انسانی خاصه در دهه اخیر زیاد محل تأمل واقع شده است. برخی از اساس آن را انکار نموده و برخی با قیودی اطلاق صفت اسلامی بر «روانشناسی» را میپذیرند.
نویسنده : محمدحسن صادقپور
روانشناسی یا «علم نفس» از موضوعاتی است که در میان مباحث اسلامیسازی علوم انسانی خاصه در دهه اخیر زیاد محل تأمل واقع شده است. برخی از اساس آن را انکار نموده و برخی با قیودی اطلاق صفت اسلامی بر «روانشناسی» را میپذیرند. برخی نیز ملهم از نظریات روانشناسان قرون پیشین غرب، اساساً مسئله روح و روان را در دایره مسائل متافیزیکی تحلیل نمیکنند و میکوشند آن را به فعل و انفعالات مغزی نسبت دهند. در نوشتار پیش رو ضمن بررسی نظرات فلاسفه قدیم و جدید پیرامون علم روانشناسی، به بحث پیرامون نظریههای موجود در خصوص روانشناسی اسلامی و امکان دسترسی به آن پرداخته شده است.
جایگاه روح در فلسفه قدیم
در تفکر فلاسفه قدیم، نفس جایگاه ویژهای در مبحث انسانشناسی دارد و از همینروست که از فلاسفه یونان تا فیلسوفان شرقی به این مفهوم با جایگاه بند و قدسی مینگرند. ارسطو نفس را این گونه تعریف میکند:«نفس، جوهری است به معنی صورت، یعنی، ماهیت، جسمی است که دارای کیفیت معینی است. مثلاً، فرض میکنیم که آلتی مثل تبر، جسم طبیعی باشد. ماهیت تبر، جوهر آن و نفس آن خواهد بود زیرا که اگر جوهر، جدا از تبر بود، دیگر تبری جز به اشتراک اسمی وجود نداشت». به اعتقاد او «تبر بودن یا بریدن نسبت به تبر مانند نسبت نفس است به بدن. سقراط خود را آبی از دریای وحدت و الوهیت میدانست که در سبوی جسم قرار گرفته است و چون سبو بشکند، آب به دریا خواهد پیوست.»
توجه به عنصر روح میان فیلسوفان و حکمای شرق آسیا بسیار ویژه بوده است به گونهای که در آیین بودا و برهما، اعتقاد به اصالت روح و حیات فانیناپذیر آن در سلسله حیات بشری که از آن به عنوان تناسخ یاد میشود، بسیار محکم بوده است. در میان اندیشمندان ایران پس از اسلام نیز روحانگاری محور اصلی تحلیل انسان است و این اندیشه متأثر از آموزههای اسلامی است.
ابوعلی سینا، رئیس فلسفه مشأ معتقد بود که خداوند، انسان را از ترکیب سه چیز «تن و جان و روان» آفریده است و فارابی، شیخ اشراق در احصاء العلوم خود، روانشناسی را در ضمن علوم طبیعی میآورد که البته خالی از پیوند و ارتباط با علوم الهی نیست. از همینجاست که جرقههای روانشناسی در میان علوم انسانی خورده میشود و میتوان در میان متون اندیشمندان و فلاسفه ردپای این علم را دید.
اما در جمع اندیشمندان اسلامی از ابنسینا گرفته تا فارابی، میتوان امام محمد غزالی را بنیانگذار روانشناسی اسلامی به حساب آورد. مردی که در قرن پنجم، برای نخستین بار تحت عنوان یک روانشناس، به طرحریزی پایههای روانشناسی اسلامی پرداخته و در کتاب «احیای علوم الدین» خود ضمن رعایت مبانی روانشناختی بحث و تحقیق خود را آغاز نمود. بحث او در سهگانه «محرکهای روانی»، «پدیدههای روانی» و «تعادل روانی و رفتاری» پیگیری میشود که البته همه در سایه ایمان، یقین و معرفت الهی قابل تعریف است. تعاریف مطرح شده توسط غزالی حتی او را در زمره سرشناسان علم روانشناسی در قرن 19 غرب قرار داده و در بسیاری از موارد با آنان همترازی میکند.
اندیشه اسلامی که هادی و قابل انطباق با همه ابعاد زندگی و منطبق با فطرت بشری و عقل و قلب سلیم انسان است، بهترین روش برای درمان و تشخیص مشکلات روحی انسان است. غزالی «نفس» را مشابه ابنسینا و ارسطو تعریف میکند و توضیح و تفصیلات مکملی بر آن میافزاید. غزالی را میتوان در تعریف نفس، متأثر از افلاطون نیز دانست.
روانشناسی در چالش مدرنیته
غرب مدرن اما بسیاری از انگارههای بشری را به ناگاه فروریخت. بسیاری از تصورات وهمی را جریان مدرنیته به حاشیه راند، اما بسیاری از حقایق مسلم را نیز به موهومات نسبت داد. خاصه در قرون نخست که تفکر مدرن بر اروپا حاکم میشد بسیاری از وجوه غیرقابل اثبات توسط حس بشری، تعبیر به وهم و به تبع آن بیفایده دانسته شد.
دکارت، نخستین فیلسوف مدرن، عقیده داشت بین حیات نفسانی و جسمانی یا میان روان و تن، پیوند نزدیکی برقرار است و این دو در یکدیگر تأثیر میکنند. تفکر ماتریالیستی چنین تعبیر کرد که تفکر یک کار بدنی است و حالات روانی، نتیجه کلی و حاصل زندگی بوده و مربوط به ماده است.
پذیرش برخی گزارهها مانند روح توسط برخی فلاسفه مدرن نیز، نه از سر اعتقاد که از سر جبر مینمود. بهترین شاهد مثال بر این ادعا، سخن ایمانوئل کانت است که میگوید:«به خاطر مصالح اجتماعی و اصل اخلاقی، بقای روح را باید اضطراراً پذیرفت.»
با آمدن فروید، موضوع و روش روانشناسی کاملاً تغییر جهت یافت و در مورد روانشناسی به جای بحث درباره وراثت، تفکر و هوش به مطالعه و بررسی جریانهای روانی مربوط به قسمت ناخودآگاه ذهن پرداخته شد. فروید به عنوان مؤسس و رهبر مکتب تحلیل روانکاوی معتقد بود آنچه درباره انسان گفته میشود باید از طریق علمی مورد بررسی قرار گیرد. «واتسن» روانشناس امریکایی درباره رفتار و حذف ذهن و هوشیاری از مسائل مربوط به روانشناسی چنین اظهار میدارد: «مسئله قدیمی ذهن و بدن و همچنین فرضیههای دیگر از جمله ثنویت «دوگانگی روان و تن» و فرضیه تأثیرات متقابل هم با حذف ذهن از قلمرو روانشناسی از بین خواهند رفت، زیرا در مناسبات بین رفتار و بدن چیز خارقالعادهای وجود ندارد. در مجموع علم امروزی روانشناسی و خصوصاً روانشناسان رفتارگرا اعتقاد دارند روانشناسان اعصار گذشته با قرار دادن واژگانی چون روح و روان به جای مغز و فعل و انفعالات مغزی؛ از آن یک بت ساختهاند. در حالی که رفتارگرایی از روانشناسی یک بت نمیسازد و آن را صرفاً مرتبط با تسلط مغز بر سایر اندامها به صورت نسبی میداند. پس از تطورات حاکم بر علوم انسانی، مجموعاً در مواجهه با پدیده روانشناسی، سه دسته نظرات شکل گرفت:
1- الهیون و ایدهآلیستها، روان را پرتوی از آفتاب روح میانگارند که بر پیکر انسان سوار شده. منشأ فیزیکی ندارد و مرگ آن را از میان برنمیدارد.
2- مادیگرایان، روح و روان را محصولی از ماده دانسته و آن را حاصل کنش و انفعالات بدن و مغز آدمی تصور کردند.
3- اندیشمندان معاصر، مطالعه روح به عنوان یک پدیده متافیزیکی و جسم به عنوان مقولهای فیزیکی را یک ضرورت دانسته و مطالعه این دو با یکدیگر را بدون انکار یکی، ضروری انگاشتند.
قرآن، نفس و روح
اندیشمندان اسلامی در خصوص مسئله «روح» با یکدیگر اختلاف نظر دارند، چون قرآن نظریه مشخصی در این زمینه ارائه نکرده و در خصوص آن سؤال کرده و خطاب به مردم فرموده است: «شما چیز زیادی از روح نمیدانید». گویا طبق قرآن، روح باید پدیدهای مستور و رمزآلود باشد که در سرای باقی از سر آن پردهگشایی شود، چراکه ویژگی که قرآن به روح نسبت داده، جاودان بودن آن است و اتصال آن در آدمی به خود خداوند (نفخت فیه من روحی)؛ اما کم و کیف بیشتری در خصوص ابعاد و مختصات این مخلوق الهی ارائه نکرده است. اما متقابلاً، واژه نفس در قرآن زیاد به کار رفته است و بسیاری از رفتارهای انسان به آن نسبت داده شده است. این واژه در قالب مفرد و جمع یا اضافه مکرراً به کار رفته است و غالباً مفهوم آن به معنای موجود زنده است که عامل تولید نسل و دارای نیروی کسب و طلب و شادی و غضب است؛ نیرویی که باید در انتظار نتیجه اعمال خوب و بدش باشد. البته مفاهیم دیگری از نفس در قرآن به معنای جوهر و حقیقت انسان و عین چیز یا ذات الهی، آمده است: نفس، از دید خداوند و روایات امری دوسویه است که از یک سو میتواند عامل شقاوت باشد و سوی دیگر مراتبی دارد که انسان را میتواند به اعلی علیین رهنمود کند.
شناخت نفس در اسلام بسیار مغتنم شمرده و هدف از آن خداشناسی عنوان شده است. این هدف که آن را میتوان هدف روانشناسی اسلامی نیز دانست، از سخن پیامبر گرامی اسلام به خوبی آشکار است که میفرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و حضرت امیر نیز آن را از سودمندترین علوم برمیشمرد: «انفع المعارف معرفه النفس.»
روانشناسی اسلامی، چرا و چگونه؟
در پاسخ به این سؤال که آیا روانشناسی اسلامی اصلاً وجود دارد یا خیر، همانند سایر علوم انسانی، دو نظر متمایز در این زمینه وجود دارد:
عدهای در اصل وجود علوم اسلامی و به تبع آن روانشناسی اسلامی تشکیک میکنند و کاربست چنین صفتی (اسلامی) را برای علمی چون روانشناسی مردود برمیشمرند. این گروه معتقدند آموختههای بشری مکانبردار نیست و این گونه نیست که یک یافته روانشناسی صرفاً برای قومی خاص و محدوده مشخص جغرافیایی دارای معنی باشد.
از سوی دیگر بسیاری از چهرههای معتقد به علم دینی بهلزوموجود علومی نظیر روانشناسی اسلامی تأکید میورزند و مهمترین ادله خود را مبنی بر اجتماعی بودن دین و کاربری آن برای همه ابعاد زندگی بشری برمی شمرند. خاصه در علومانسانی و علیالخصوص علم روانشناسی که به بررسی رفتارهای انسان میپردازد و اتفاقاً دین اسلام دستورات گوناگون و توصیههای زیاد رفتاری از طریق قرآن و روایات به مسلمانان نموده است. همین عده اخیر برای استفاده از اسلام در علم روانشناسی سه رویکرد مختلف دارند:
الف) رویکرد تطبیقی: این نگاه حداقلی نسبت به روانشناسی اسلامی است و البته طرفداران آن میان اساتید دانشگاه کم نیست. این روش تأکید بر آن دارد که موضوعات علم روانشناسی از طریق روششناسی و منابع علمی متعارف آن بررسی شود. سپس از طریق منابع شناخت شیعی (عمدتاً آیات و روایات) مستدلاتی قرین بر صحت یا رد آن گزاره استخراج شود و طی تطبیق علم و دین؛ گزارههای غیردینی تهذیب شوند و البته برعکس؛ گزارههای دینی که قرائن علمی حمل بر صحت آنها وجود ندارد اهمیت خود را درعلم روانشناسی اسلامی از دست میدهند.
ب) رویکرد جزیرهای: در این روش روانشناسی به مثابه علمی تشکیل شده از جزایر منفصل در نظر گرفته میشود که هر یک از موضوعات روانشناسی یکی از این جزءها در نظر گرفته میشود و روی آن تحقیقات مختلف صورت میگیرد و اعتقاد بر این است که مجموع این جزایر و پژوهشهای دین محور، میتواند علوم انسانی را شکل دهد. به طور مثال مباحثی مانند روانشناسی رشد؛ روانشناسی بالینی و... هر یک به صورت مجزا دستمایه بررسی گروهی از متخصصان قرار میگیرد.
پ) رویکرد زیربنایی: این روش معتقد است برخورد سطحی با علم اسلامی در تطبیق گزارهها ناصواب است و از سوی دیگر علوم انسانی به مثابه پیوستاری است که امکان بررسی منفک بخشهای آن وجود ندارد. این نگرش که عمیقترین تفکردر این زمینه است معتقد است از ابتدا باید مطالعات ریشهای پیرامون موضوعات روانشناسی اسلامی صورت بگیرد و روششناسی اپیستمولوژیک، ترمینولوژی و شناخت واژگان این علم، شیوه مواجهه با آن و متدولوژی و حتی رستهبندی موضوعی مباحث یک رشته علمی نیز بر اساس آیات و روایات مشخص شود.
در مجموع میتوان بیان کرد، روانشناسی اسلامی برای اثبات خود با چالشهای جدی مواجه است؛ چالشهایی از جنس انکار الحادیون یا حتی ناباوران به امکان اسلامیسازی علوم. چالشهایی که در دانشگاهها خود را در قالب اساتید سکولاری نشان میدهد که در بهترین حالت، دین را امری شخصی دانسته و استفاده آکادمیک از آن را برای حل مشکلات بشری ناکارآمد میانگارند. تئوریپردازی در زمینه علوم انسانی اسلامی و روانشناسی اسلامی بیش از آنکه نیازمند بازخوانی تئوریهای پیشین و تکرار آنها باشند، نیازمند مواجهه جدی با این چالشهاست.
جایگاه روح در فلسفه قدیم
در تفکر فلاسفه قدیم، نفس جایگاه ویژهای در مبحث انسانشناسی دارد و از همینروست که از فلاسفه یونان تا فیلسوفان شرقی به این مفهوم با جایگاه بند و قدسی مینگرند. ارسطو نفس را این گونه تعریف میکند:«نفس، جوهری است به معنی صورت، یعنی، ماهیت، جسمی است که دارای کیفیت معینی است. مثلاً، فرض میکنیم که آلتی مثل تبر، جسم طبیعی باشد. ماهیت تبر، جوهر آن و نفس آن خواهد بود زیرا که اگر جوهر، جدا از تبر بود، دیگر تبری جز به اشتراک اسمی وجود نداشت». به اعتقاد او «تبر بودن یا بریدن نسبت به تبر مانند نسبت نفس است به بدن. سقراط خود را آبی از دریای وحدت و الوهیت میدانست که در سبوی جسم قرار گرفته است و چون سبو بشکند، آب به دریا خواهد پیوست.»
توجه به عنصر روح میان فیلسوفان و حکمای شرق آسیا بسیار ویژه بوده است به گونهای که در آیین بودا و برهما، اعتقاد به اصالت روح و حیات فانیناپذیر آن در سلسله حیات بشری که از آن به عنوان تناسخ یاد میشود، بسیار محکم بوده است. در میان اندیشمندان ایران پس از اسلام نیز روحانگاری محور اصلی تحلیل انسان است و این اندیشه متأثر از آموزههای اسلامی است.
ابوعلی سینا، رئیس فلسفه مشأ معتقد بود که خداوند، انسان را از ترکیب سه چیز «تن و جان و روان» آفریده است و فارابی، شیخ اشراق در احصاء العلوم خود، روانشناسی را در ضمن علوم طبیعی میآورد که البته خالی از پیوند و ارتباط با علوم الهی نیست. از همینجاست که جرقههای روانشناسی در میان علوم انسانی خورده میشود و میتوان در میان متون اندیشمندان و فلاسفه ردپای این علم را دید.
اما در جمع اندیشمندان اسلامی از ابنسینا گرفته تا فارابی، میتوان امام محمد غزالی را بنیانگذار روانشناسی اسلامی به حساب آورد. مردی که در قرن پنجم، برای نخستین بار تحت عنوان یک روانشناس، به طرحریزی پایههای روانشناسی اسلامی پرداخته و در کتاب «احیای علوم الدین» خود ضمن رعایت مبانی روانشناختی بحث و تحقیق خود را آغاز نمود. بحث او در سهگانه «محرکهای روانی»، «پدیدههای روانی» و «تعادل روانی و رفتاری» پیگیری میشود که البته همه در سایه ایمان، یقین و معرفت الهی قابل تعریف است. تعاریف مطرح شده توسط غزالی حتی او را در زمره سرشناسان علم روانشناسی در قرن 19 غرب قرار داده و در بسیاری از موارد با آنان همترازی میکند.
اندیشه اسلامی که هادی و قابل انطباق با همه ابعاد زندگی و منطبق با فطرت بشری و عقل و قلب سلیم انسان است، بهترین روش برای درمان و تشخیص مشکلات روحی انسان است. غزالی «نفس» را مشابه ابنسینا و ارسطو تعریف میکند و توضیح و تفصیلات مکملی بر آن میافزاید. غزالی را میتوان در تعریف نفس، متأثر از افلاطون نیز دانست.
روانشناسی در چالش مدرنیته
غرب مدرن اما بسیاری از انگارههای بشری را به ناگاه فروریخت. بسیاری از تصورات وهمی را جریان مدرنیته به حاشیه راند، اما بسیاری از حقایق مسلم را نیز به موهومات نسبت داد. خاصه در قرون نخست که تفکر مدرن بر اروپا حاکم میشد بسیاری از وجوه غیرقابل اثبات توسط حس بشری، تعبیر به وهم و به تبع آن بیفایده دانسته شد.
دکارت، نخستین فیلسوف مدرن، عقیده داشت بین حیات نفسانی و جسمانی یا میان روان و تن، پیوند نزدیکی برقرار است و این دو در یکدیگر تأثیر میکنند. تفکر ماتریالیستی چنین تعبیر کرد که تفکر یک کار بدنی است و حالات روانی، نتیجه کلی و حاصل زندگی بوده و مربوط به ماده است.
پذیرش برخی گزارهها مانند روح توسط برخی فلاسفه مدرن نیز، نه از سر اعتقاد که از سر جبر مینمود. بهترین شاهد مثال بر این ادعا، سخن ایمانوئل کانت است که میگوید:«به خاطر مصالح اجتماعی و اصل اخلاقی، بقای روح را باید اضطراراً پذیرفت.»
با آمدن فروید، موضوع و روش روانشناسی کاملاً تغییر جهت یافت و در مورد روانشناسی به جای بحث درباره وراثت، تفکر و هوش به مطالعه و بررسی جریانهای روانی مربوط به قسمت ناخودآگاه ذهن پرداخته شد. فروید به عنوان مؤسس و رهبر مکتب تحلیل روانکاوی معتقد بود آنچه درباره انسان گفته میشود باید از طریق علمی مورد بررسی قرار گیرد. «واتسن» روانشناس امریکایی درباره رفتار و حذف ذهن و هوشیاری از مسائل مربوط به روانشناسی چنین اظهار میدارد: «مسئله قدیمی ذهن و بدن و همچنین فرضیههای دیگر از جمله ثنویت «دوگانگی روان و تن» و فرضیه تأثیرات متقابل هم با حذف ذهن از قلمرو روانشناسی از بین خواهند رفت، زیرا در مناسبات بین رفتار و بدن چیز خارقالعادهای وجود ندارد. در مجموع علم امروزی روانشناسی و خصوصاً روانشناسان رفتارگرا اعتقاد دارند روانشناسان اعصار گذشته با قرار دادن واژگانی چون روح و روان به جای مغز و فعل و انفعالات مغزی؛ از آن یک بت ساختهاند. در حالی که رفتارگرایی از روانشناسی یک بت نمیسازد و آن را صرفاً مرتبط با تسلط مغز بر سایر اندامها به صورت نسبی میداند. پس از تطورات حاکم بر علوم انسانی، مجموعاً در مواجهه با پدیده روانشناسی، سه دسته نظرات شکل گرفت:
1- الهیون و ایدهآلیستها، روان را پرتوی از آفتاب روح میانگارند که بر پیکر انسان سوار شده. منشأ فیزیکی ندارد و مرگ آن را از میان برنمیدارد.
2- مادیگرایان، روح و روان را محصولی از ماده دانسته و آن را حاصل کنش و انفعالات بدن و مغز آدمی تصور کردند.
3- اندیشمندان معاصر، مطالعه روح به عنوان یک پدیده متافیزیکی و جسم به عنوان مقولهای فیزیکی را یک ضرورت دانسته و مطالعه این دو با یکدیگر را بدون انکار یکی، ضروری انگاشتند.
قرآن، نفس و روح
اندیشمندان اسلامی در خصوص مسئله «روح» با یکدیگر اختلاف نظر دارند، چون قرآن نظریه مشخصی در این زمینه ارائه نکرده و در خصوص آن سؤال کرده و خطاب به مردم فرموده است: «شما چیز زیادی از روح نمیدانید». گویا طبق قرآن، روح باید پدیدهای مستور و رمزآلود باشد که در سرای باقی از سر آن پردهگشایی شود، چراکه ویژگی که قرآن به روح نسبت داده، جاودان بودن آن است و اتصال آن در آدمی به خود خداوند (نفخت فیه من روحی)؛ اما کم و کیف بیشتری در خصوص ابعاد و مختصات این مخلوق الهی ارائه نکرده است. اما متقابلاً، واژه نفس در قرآن زیاد به کار رفته است و بسیاری از رفتارهای انسان به آن نسبت داده شده است. این واژه در قالب مفرد و جمع یا اضافه مکرراً به کار رفته است و غالباً مفهوم آن به معنای موجود زنده است که عامل تولید نسل و دارای نیروی کسب و طلب و شادی و غضب است؛ نیرویی که باید در انتظار نتیجه اعمال خوب و بدش باشد. البته مفاهیم دیگری از نفس در قرآن به معنای جوهر و حقیقت انسان و عین چیز یا ذات الهی، آمده است: نفس، از دید خداوند و روایات امری دوسویه است که از یک سو میتواند عامل شقاوت باشد و سوی دیگر مراتبی دارد که انسان را میتواند به اعلی علیین رهنمود کند.
شناخت نفس در اسلام بسیار مغتنم شمرده و هدف از آن خداشناسی عنوان شده است. این هدف که آن را میتوان هدف روانشناسی اسلامی نیز دانست، از سخن پیامبر گرامی اسلام به خوبی آشکار است که میفرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و حضرت امیر نیز آن را از سودمندترین علوم برمیشمرد: «انفع المعارف معرفه النفس.»
روانشناسی اسلامی، چرا و چگونه؟
در پاسخ به این سؤال که آیا روانشناسی اسلامی اصلاً وجود دارد یا خیر، همانند سایر علوم انسانی، دو نظر متمایز در این زمینه وجود دارد:
عدهای در اصل وجود علوم اسلامی و به تبع آن روانشناسی اسلامی تشکیک میکنند و کاربست چنین صفتی (اسلامی) را برای علمی چون روانشناسی مردود برمیشمرند. این گروه معتقدند آموختههای بشری مکانبردار نیست و این گونه نیست که یک یافته روانشناسی صرفاً برای قومی خاص و محدوده مشخص جغرافیایی دارای معنی باشد.
از سوی دیگر بسیاری از چهرههای معتقد به علم دینی بهلزوموجود علومی نظیر روانشناسی اسلامی تأکید میورزند و مهمترین ادله خود را مبنی بر اجتماعی بودن دین و کاربری آن برای همه ابعاد زندگی بشری برمی شمرند. خاصه در علومانسانی و علیالخصوص علم روانشناسی که به بررسی رفتارهای انسان میپردازد و اتفاقاً دین اسلام دستورات گوناگون و توصیههای زیاد رفتاری از طریق قرآن و روایات به مسلمانان نموده است. همین عده اخیر برای استفاده از اسلام در علم روانشناسی سه رویکرد مختلف دارند:
الف) رویکرد تطبیقی: این نگاه حداقلی نسبت به روانشناسی اسلامی است و البته طرفداران آن میان اساتید دانشگاه کم نیست. این روش تأکید بر آن دارد که موضوعات علم روانشناسی از طریق روششناسی و منابع علمی متعارف آن بررسی شود. سپس از طریق منابع شناخت شیعی (عمدتاً آیات و روایات) مستدلاتی قرین بر صحت یا رد آن گزاره استخراج شود و طی تطبیق علم و دین؛ گزارههای غیردینی تهذیب شوند و البته برعکس؛ گزارههای دینی که قرائن علمی حمل بر صحت آنها وجود ندارد اهمیت خود را درعلم روانشناسی اسلامی از دست میدهند.
ب) رویکرد جزیرهای: در این روش روانشناسی به مثابه علمی تشکیل شده از جزایر منفصل در نظر گرفته میشود که هر یک از موضوعات روانشناسی یکی از این جزءها در نظر گرفته میشود و روی آن تحقیقات مختلف صورت میگیرد و اعتقاد بر این است که مجموع این جزایر و پژوهشهای دین محور، میتواند علوم انسانی را شکل دهد. به طور مثال مباحثی مانند روانشناسی رشد؛ روانشناسی بالینی و... هر یک به صورت مجزا دستمایه بررسی گروهی از متخصصان قرار میگیرد.
پ) رویکرد زیربنایی: این روش معتقد است برخورد سطحی با علم اسلامی در تطبیق گزارهها ناصواب است و از سوی دیگر علوم انسانی به مثابه پیوستاری است که امکان بررسی منفک بخشهای آن وجود ندارد. این نگرش که عمیقترین تفکردر این زمینه است معتقد است از ابتدا باید مطالعات ریشهای پیرامون موضوعات روانشناسی اسلامی صورت بگیرد و روششناسی اپیستمولوژیک، ترمینولوژی و شناخت واژگان این علم، شیوه مواجهه با آن و متدولوژی و حتی رستهبندی موضوعی مباحث یک رشته علمی نیز بر اساس آیات و روایات مشخص شود.
در مجموع میتوان بیان کرد، روانشناسی اسلامی برای اثبات خود با چالشهای جدی مواجه است؛ چالشهایی از جنس انکار الحادیون یا حتی ناباوران به امکان اسلامیسازی علوم. چالشهایی که در دانشگاهها خود را در قالب اساتید سکولاری نشان میدهد که در بهترین حالت، دین را امری شخصی دانسته و استفاده آکادمیک از آن را برای حل مشکلات بشری ناکارآمد میانگارند. تئوریپردازی در زمینه علوم انسانی اسلامی و روانشناسی اسلامی بیش از آنکه نیازمند بازخوانی تئوریهای پیشین و تکرار آنها باشند، نیازمند مواجهه جدی با این چالشهاست.
منبع : روزنامه جوان