یاد سهراب بخیر!
آن
سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت:
تو
مرا یاد کنی یا نکنی
باورت
گر بشود، گر نشود
حرفی
نیست؛
اما...
نفسم
می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست
حسن شاه دین شرف بخشید ملک طوس را
شمع آری می کند روشن دل فانوس را
دیده را گفتم که این روشندلی از چیست برگفت
توتیای خویش کردم خاک پاک طوس را
گشت مدفون جسم پاک حضرتش,ماتم که چون
در دل قطره نهان کردند اقیانوس را
کرد حیران شوکت دربان او چشم قباد
کرده مفتون حشمت خدام او کاووس را
از برای خاکروبی درش روح الامین
در کف خودهر سحرگیر د پر طاووس را
فکرت سقراط , در کنه کمالش محو ومات
حکمتش , در حیرت آورده است جالینوس را
مشعل خورشید , روشن از فروغ روی اوست
پرتوش پر آب دارد چشم بطلمیوس را
طالبان دعوت حق , در حریمش شنیدند
روز و شب با گوش ودل آهنگ نای و کوس را
ای که در اسما اعظم عمر خود کردی تباه
در خراسان آی و بنگر مظهر قدوس را
ای که مشتاق لقایی , بر حریمش رو نما
تا به جشم دل ببینی ان کنارو بوس را
گر رضای حق به جان خواهی , رضای او طلب
غیر ازاین درگه چه پویی عالم محسوس را
آن که باشد ضامن آهو به نزد عام و خاص
میکند امید وار از لطف خود مایوس را
سوختم گر درغمت نبود گریز از سوختن
گرد شمع عارضت پروانه محبوس را
محمد علی مجاهدی (پروانه)
اول ماه ربیع الاول سال اول هجری قمری مصادف است با هجرت پیامبر اکرم(ص) از مکه به مدینه.
داستان هجرت پیامبر(ص) به اختصار این است که عده ای از سران و متمکنان شهر یثرب(که بعد از ورود پیامبر (ص) بدانجا مدینه خوانده شد) با آن حضرت پیمان بستند که در صورت هجرت پیامبر به آن شهر، به آیین اسلام بگرایند.
مشرکان قریش که خیال قتل پیامبر(ص) را در سر می پروراندند با طرح توطئه ای شوم، افرادی چند از قبایل مختلف فرا خوانده شبانه به خانه رسالت هجوم آوردند.
مهرداد اوستا
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
هوشنگ ابتهاج (سایه) و مشفق کاشانی دو غزل و قیصر امینپور یک سهبیتی زیبا درباره امام دوازدهم و غایب شیعیان جهان سرودهاند.
* هوشنگ ابتهاج (سایه)