سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

۱۰۶ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

باید از محشر گذشت

لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست ،

گوهر روشن دل از کان و جهانی دیگر است ،

عذر میخواهم پری ...                 

                 عذر میخواهم پری ...

 من نمیگنجم در آن چشمان تنگ ،

با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند ،

روی جنگلها نمی آیم فرود ،

شاخه زلفی  گو مباش ، 

آب  دریا ها کفاف تشنه این درد نیست ،

بره هایت میدوند ،

 جویباری که عزیزم راه خود گیرو برو ...

یک شب مهتابی از این تنگنای  بر فراز کوها پر میزنم،   

 میگذارم میروم ،

 ناله خود میبرم ،

 دردسر کم میکنم ...

 چشمهائی خیره می پاید مرا،

 غرش تمساح می آید بگوش ،

 کبر فرعونی و سحر سامریست ،

 دست موسی و محمد با من است ،

 میروی ، وعده آنجا که با هم روز شب را آشتیست ،

 صـبـح چنـدان دور نیست ...

                             شهریار

فریده حسن‌زاده برای شعر «در جواب دخترم که پرسید: چرا مرا به دنیا آوردی؟» سروده شده به زبان انگلیسی به عنوان نامزد دریافت جایزه ادبی پوشکارت معرفی شد. نامزدهای جایزه ادبی پوشکارت که هر ساله به بهترین شعر، داستان و نقد ادبی نشریات ادبی مستقل تعلق می‌گیرد، توسط سردبیران جراید و از میان کسانی انتخاب می‌شوند که به عنوان poet The Feature انتخاب و معرفی شده باشند.
از برندگان این جایزه ادبی معتبر در دهه‌های گذشته می‌توان به نام‌هایی چون ریموند کارور و تیم ا ُبرین اشاره کرد.


   باز کن پنجره را!

    در سحرگاه، سر از بالش خوابت بردار!

    کاروان هاى فرمانده ى خواب از چشمت بیرون کن!

    باز کن پنجره را!

    تو اگر باز کنى پنجره را، من نشان خواهم داد،

    به تو زیبایى را.

    من تو را با خود تا خانه ى خود خواهم برد

    که در آن شوکت پیراستگى

    چه صفایى دارد. آرى از سادگیش،

    چون تراویدن مهتاب به شب، مهر از آن مى بارد.

    باز کن پنجره را، من تو را خواهم برد

    به سر رود خروشان حیات،

    آب این رود به سرچشمه نمى گردد باز؛

    بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز.

    باز کن پنجره را!

    صبح دمید!

گفتی که یک دیار

    هرگز به ظلم و جور نمی‌ماند (برپا و) استوار!

والا پیامبر (پیام‌دار)

      محمد

آنگاه،

    تمثیل‌ وار کشیدی

                 عبای وحدت

                      بر سر پاکان روزگار!

والا پیامبر (پیام‌دار)

      محمد

در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا،

    دیرینه ای محمد

        جا هست بیش و کم،

             آزاده را که تیغ کشیده ا‌ست بر ستم


ای بهار نینوا در فصل جوش
ای گل خون پیشه آتش فروش
گوییا خون بشارت بر تو ریخت
اشک زینب در اسارت بر تو ریخت
در زمین، دشت تپیدن‌ها تویی
قتلگاه سر بریدن‌ها تویی
خواهر خورشید رنگ زرد من
خواهر مغموم صحراگرد من
داغ تو درد دقایق می‌دهد
بوی صد صحرا شقایق می‌دهد
تو به باغ داغ نیلی رفته‌ای
تا کبودستان سیلی رفته‌ای
قلب عالم را تو دیدی خون‌فشان
رو به سوی قتلگه، دامن‌کشان
مادرت زهرا وصیت کرده بود
بر گلویش بوسه نیت کرده بود
تا ببوسی شط مروارید را
در گلوگاه عطش، خورشید را
تو نهاده بوسه بر جایی که نور
خوشه‌ها برداشت آن جا از ظهور
بوسه بر زخمی که انسان خورده است
بوسه بر بغضی که ایمان خورده است
پس وصیت این چنین فرجام یافت
قلب زهرا در زمین آرام یافت
ای اسیر لشکر سرنیزه‌ها
ناظر خورشید سر بر نیزه‌ها
ای سفیر کربلا در قصر ظلم
خواهر خون خدا در عصر ظلم
در لطافت بوسه پیغمبری
در سخن همتا زتیغ حیدری
در شب شام غریبان بار باب
کودکان گریه را بردی به خواب
دست تو گهواره‌دار ناله بود
دامنت تسکین بغض لاله بود
نوردادی آن شبان شوم را
خواب کردی ضجه کلثوم را
در نگاه سرخ تو گل‌جان سپرد
روبه‌روی چشم تو، خورشید مرد
دختر طاها! تو قلب غربتی
تو مزار عشق در هر تربتی
دختر زهرا! گل حزن بهار
دختر مغرور خشم ذوالفقار
تو مراد و مذهب و دین منی
قبله این قلب خونین منی.

 

 
این شعر به صورت عمودی و افقی یک جور خوانده می‌شود
 


    ازچهره    افروخته     گل را    مشکن
    افروخته   رخ مرو    تو دگر    به چمن
    گل را     تو دگر   مکن خجل   ای مه من
    مشکن   به چمن    ای مه من    قدر سخن

 

دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد

 

قیصر امین پور