سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

۱۰۶ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

ز دو دیده خون فشانم ز غــمت شب جدایی

چــه کنم که هست اینها گـل باغ آشــــنایی

 


همه شـب نهاده ام سر ، چوسگان برآستانت

کــه رقــیـب در نــیـایـد بــه بــهـانـه گدایی

 


مــــژه‌ها و چــشـم یارم به نظر چــــنان نـماید

کـه مـــیان سنبلــستان چـرد آهــوی ختــایی

 


در گـلستان چـشـمم زچـه رو همیشه باز است

به امــیـد آنـکـه شـایـد تو به چشم من درآیی

 


سر برگ گــل ندارم ،به چه رو روم به گلشن

که شــنیده‌ام ز گلــــها هـــمه بوی بی‌وفـایی

 


به کدام مذهب است این؟به کدام ملت‌است این؟

که کـشنـد عاشقی را که تو عاشقم چرایی

 


به طـواف کــعبه رفـتم به حرم رهـم ندادند

که بـرون درچه کردی که درون خانه آیی؟

 


به قـمـارخــانه رفتم، هــمه پاکــــباز دیدم

چـو به صـومعه رسـیدم هـمـه زاهـد ریـایی

 


دردیـر می‌زدم مــــن، که نـــدا ز در درآمد

که درآ درآ عــراقی، که تو هم ازآن مـایی

 

فخرالدین عراقی

 

مه من نقاب بگشا ز جمال کبریایی                            که بتان فرو گذارند اساس خود نمایی

شده انتظارم از حد، چه شود ز در در آیی                    « ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

 

چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی»

 

چو بنای کار عاشق همه سوز و ساز دیدم                ره حسن و عشق یکسر به نیاز و ناز دیدم

ز جهانیان گروهی به ره مجاز دیدم                              « به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم

 

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی»

 

ز حدوث پاک گشتم به قدم رهم ندادند                         ز وجود هم گذشتم به عدم رهم ندادند

به کنشت سجده بردم، به صنم رهم ندادند                    « به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

 

که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی»

 

تضمین هاتف از عراقی

 

 

مهر ورزان زمان های کهن

 

هرگز از خویش نگفتند سخن

 

که در آنجا که تویی

 

بر نیاید دگر آواز از من !

 

ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد

 

هر چه میل دل دوست ،

 

بپذیریم به جان ،

 

هر جز میل دل او

 

بسپاریم به باد !

 

آه !

 

باز این دل سر گشته ی من

 

یاد آن قصه شیرین افتاد  :

 

 

 

بیستون بود و تنمنای دو دست

 

آزمون بود و تماشای دو عشق

 

در زمانی که چو کبک

 

خنده می زد شیرین ،

 

تیشه می زده فرهاد !

 

نه توان گفت به جانبازی فرهاد : افسوس ،

 

نه توان کرد ز بی دردی شیرین فریاد .

 

 

 

کار شیرین به جهان شور بر انگیختن است !

 

عشق در جان کسی ریختن است !

 

 

 

کار فرهاد برآوردن میل دل دوست

 

خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن

 

خواه با کوه در آویختن است .

 

 

 

رمز شیرینی این قصه کجاست ؟

 

که نه تنها شیرین ،

 

بی نهایت زیباست :

 

آن که آموخت به ما  درس محبت می خواست :

 

 

 

جان چراغان کنی از عشق کسی

 

به امیدش ببری رنج بسی

 

 

 

تب و تابی بودت هر نفسی

 

به وصالی برسی با نرسی

 

سینه بی عشق مباد !    

 

                                      فریدون مشیری

 

 

 

 

دلم هوای شما کرده است و مسدود است/بهشت مرقد خاکی و با صفای شما

سید حسین سیدی از شاعران کشورمان به مناسبت شهادت امام صادق(ع) شعری تقدیم به آن حضرت سروده است.

 

 

 
  •  

 

سلام ای همه‌ی عشق، مبتلای شما
غزل چگونه بگوئیم ما برای شما

تو آمدی و گل شعر، آبیاری شد
بهار می‌چکد از هر نخ عبای شما

به یمن نغمه‌ی داوودی‌ات مسلمان شد
به گوش هر که رسیده، دمی صدای شما

قسم به مادرتان می‌خورم، طلا شده است
به هر مسی که نظر کرد کیمیای شما

پدر بزرگ امام الرئوف، یا صادق (ع)
رضای دوست گره خورده با رضای شما

کتاب‌های همه‌ی شیعیان پر از عشق است
حدیث‌های شریف و گرانبهای شما

به پای درس شما زل زده است دانشگاه
وجود حوزه‌ی علمیه از دعای شما

به قول ابن انس در دلی خطور نکرد
که هست روی زمین یک نفر ورای شما

هنوز جای شما خالی است در تاریخ
و شکر، حضرت کاظم (ع) نشست جای شما

به یک اشاره‌ی‌تان هر چه سحر را بلعید
عصای معجزه‌ی علمتان، عصای شما

مفضل است و ابان و هشام و جابرها
نشسته‌اند سر سفره‌ی عطای شما

نسیم پاک بقیع است چون دم عیسی
از اینکه می‌گذرد از خرابه‌های شما

غریبه‌اند کسانیکه بی شما هستند
خوشا به حال کسی که شد آشنای شما

دلم هوای شما کرده است و مسدود است
بهشت مرقد خاکی و با صفای شما

مجال روضه ندارم و گرنه می‌خواندم
هزار مثنوی تلخ در عزای شما

در این زمانه‌ی بی آبرو، دعایم کن
که می‌رسد به خداوند ربنای شما

 

منبع : خبرگزاری فارس


حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را

دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه

ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی

تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها

هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو


هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست
ما به فلک می رویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بوده ایم یار ملک بوده ایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست
بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست


چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی
نی به خدا که از دغل چشم فراز می‌کنی
چشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف را
چونک بخفت بر زرش دست دراز می‌کنی
سلسله‌ای گشاده‌ای دام ابد نهاده‌ای
بند کی سخت می‌کنی بند کی باز می‌کنی
عاشق بی‌گناه را بهر ثواب می‌کشی
بر سر گور کشتگان بانگ نماز می‌کنی
گه به مثال ساقیان عقل ز مغز می‌بری
گه به مثال مطربان نغنغه ساز می‌کنی
طبل فراق می‌زنی نای عراق می‌زنی
پرده بوسلیک را جفت حجاز می‌کنی
جان و دل فقیر را خسته دل اسیر را
از صدقات حسن خود گنج نیاز می‌کنی
پرده چرخ می‌دری جلوه ملک می‌کنی
تاج شهان همی‌بری ملک ایاز می‌کنی
عشق منی و عشق را صورت شکل کی بود
اینک به صورتی شدی این به مجاز می‌کنی
گنج بلا نهایتی سکه کجاست گنج را
صورت سکه گر کنی آن پی گاز می‌کنی
غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند
در کنف غنای او ناله آز می‌کنی


حاشا که من به موسم گل تَرکِ مِی کنم

من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم

مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم

در کار چنگ و بربط و آواز نی کنم

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت

یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم

کی بود در زمانه وفا جام می بیار

تا من حکایت جم و کاووس کی کنم

از نامه سیاه نترسم که روز حشر

با فیض لطف او صد از این نامه طی کنم

کو پیک صبح تا گله‌های شب فراق

با آن خجسته طالع فرخنده پی کنم

این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست

روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

( حافظ )



منبع : سایت رحیق مختوم