حسن شاه دین شرف بخشید ملک طوس را
شمع آری می کند روشن دل فانوس را
دیده را گفتم که این روشندلی از چیست برگفت
توتیای خویش کردم خاک پاک طوس را
گشت مدفون جسم پاک حضرتش,ماتم که چون
در دل قطره نهان کردند اقیانوس را
کرد حیران شوکت دربان او چشم قباد
کرده مفتون حشمت خدام او کاووس را
از برای خاکروبی درش روح الامین
در کف خودهر سحرگیر د پر طاووس را
فکرت سقراط , در کنه کمالش محو ومات
حکمتش , در حیرت آورده است جالینوس را
مشعل خورشید , روشن از فروغ روی اوست
پرتوش پر آب دارد چشم بطلمیوس را
طالبان دعوت حق , در حریمش شنیدند
روز و شب با گوش ودل آهنگ نای و کوس را
ای که در اسما اعظم عمر خود کردی تباه
در خراسان آی و بنگر مظهر قدوس را
ای که مشتاق لقایی , بر حریمش رو نما
تا به جشم دل ببینی ان کنارو بوس را
گر رضای حق به جان خواهی , رضای او طلب
غیر ازاین درگه چه پویی عالم محسوس را
آن که باشد ضامن آهو به نزد عام و خاص
میکند امید وار از لطف خود مایوس را
سوختم گر درغمت نبود گریز از سوختن
گرد شمع عارضت پروانه محبوس را
محمد علی مجاهدی (پروانه)