ساعت هشت شب، مادر به همراه کودک سه ساله به اتاق می­روند، چراکه زمان خواب او از نظر مادر فرا رسیده است. کمی لالایی، تعریف چند داستان، کمی تلاش و کلنجار برای خواباندن کودک روی پا، دراز کشیدن در کنار کودک، نوازش کودک، بی‌­محلی کردن به کودک و بستن چشم­ها به منظور تشویق او به بستن چشم‌­ها، بستن در برای جلوگیری از خروج کودک از اتاق و در نهایت داد زدن بر سر او و عصبانیت از این­که چرا در حالی که ساعت حدود ده است! او هنوز نخوابیده. مادر عصبانی و خسته از اتاق بیرون می­آید. پشت سر او کودک خوشحال و خندان با چشم­هایی نیمه باز که نمی­تواند هنوز نور چراغ را تحمل کند، به نشیمن می­آید و سریع خودش را روی مبل کنار پدر جا می­دهد!