سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

 

وقتى می شود دقایق عمرت را با آدم هاى خوب بگذرانى، چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایى کنى که با دل هاى کوچکشان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزى هاى بچه گانه اند...

یا مدام براى نبودنت، براى خط زدنت تلاش مى کنند؟

نه! همیشه جنگیدن خوب نیست!

من همیشه جنگیده ام تا چیزى را عوض کنم!

اما این روزها فهمیده ام که با آدم هاى کوته نظر نباید جنگید،

فهمیده ام براى اثبات دوست داشتن نباید جنگید،

براى به دست آوردن دل آدم ها نباید جنگید،

براى اثبات خوب بودن نباید جنگید!

بعضى چیزها وقتى با جنگیدن به دست مى آیند، بى ارزش می شوند!

این روزها نسخه فاصله گرفتن را مى پیچم براى هر کسى که رنجم مى دهد،

 

از آدم هایى که زیاد دروغ مى گویند، فاصله می گیرم،

از آدم هایى که زیاد ظلم می کنند، فاصله می گیرم،

از آدم هایى که حرمتم را نگه نمی دارند، فاصله می گیرم،

با حقارت برخى آدم ها و دل هایشان نباید جنگید، باید نادیده شان گرفت و از آنها عبور کرد.... آنها را می بخشم؛ نه براى این که مستحق بخشش اند، براى این که من مستحق آرامشم!

 ( با اقتباس از نظریات فروید، پدر علم روانشناسی دنیا)

           

 

خدایا....

دریافته ام کسی که می گوید " برایم دعا کن ..."..

از روی عادت نمی گوید....!

کم آورده است....

صبرش تمام شده است ....

ولی دردهایش هنوز باقی مانده است....!!!

مهربانم..!!کاش می دانستی چقدر دردناک است ،شنیدن جمله :

"برایم دعا کن..."

خدایا کمکش کن ..

هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد.... یارب!

هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختی ام رانگیر.

هنگامی که توانایی ام دادی، عقلم را نگیر.

هنگامی که مقامم دادی،

تواضعم رانگیر.

انگاه که تواضعم دادی ،

عزتم رانگیر.

وقتی قدرتم دادی ،

عفوم رانگیر .

هنگامی تندرستی ام دادی،

ایمانم رانگیر .  و آنگاه که فراموشت کردم ، فراموشم مکن،

آمین یا رب العالمین 

 


کامبیز توانا - روزنامه‌نگار


اوتیسم یا آتیسم از خانواده اختلال است. هرجا اسم و نام و ردپایی از اختلال باشد، خیلی چیزها در حاشیه آن تغییر می‌کنند. ورودش به زندگی هرکسی یا هرخانواده‌ای با چالش یا به قول خودمان با چند ریشتر زمین لرزه است و زندگی کردن و ماندن و جنگیدن و مهار آن مانند زندگی تا آخر عمر در یک گسل متحرک است. این را به معنای بد آن نمی‌گویم. قصدم این است بدانیم این از آن نوع چالش‌هاست که ته و پایانی نمی‌توان بر آن متصور شد. خیلی‌ها هستند که با تلاش و ممارست و برنامه‌های کمکی زیاد به حد زیادی از استقلال در زندگی می‌رسند ولی با این حال و حتی در نمونه‌های خیلی موفق، ریشه‌های اوتیسم در افراد به طور کامل از بین نمی‌رود. این نوشتار فقط برای کسانی نیست که چیزی از اوتیسم نمی‌دانند. اگر هم کسی در نزدیک‌های شما هست و یا در فامیل و دوست و آشنا، این مطلب برای شما هم هست. برای آن‌ها هم هست. وقتی ما پدیده و اختلال را بدانیم و حواشی آن را بشناسیم، برای کمک کردن و کمک گرفتن آماده‌تر هستیم.

 

آشنای با مراحل هشت گانه سوگ


 

مرحله اول: مرگ را منکر می‌شوند
 
همه آنها که در مجلس سوگواری پسرش بودند، حالا او را بعد از چند ده سال به یاد می‌آورند و خیلی‌ها هنوز هم وقتی یادش می‌افتند بی‌اختیار اشک می‌نشیند گوشه چشم‌هایشان. پیراهنی سبز زمردی پوشیده بود، بزک‌کرده و آراسته، مثل مادری که پسرش را داماد کرده باشد. میان سیاهپوش‌ها که گریه می‌کردند، می‌گشت، کِل می‌کشید، نقل می‌پاشید و می‌گفت: «چرا ناراحتید؟ پسرم نمرده است! داماد شده...» انکار معمولا نخستین مرحله پس از شنیدن خبر مرگ یک عزیز است. وصفی که از این زن کردیم البته برای همه سوگوارها با این شدت رخ نمی‌دهد. برخی از آنها فقط وقتی خبر مرگ محبوبشان را می‌شنوند، تا مدتی به دیگران التماس می‌کنند، حقیقت را بگویند و اعتراف کنند او نمرده و همه این جریان شوخی تلخ و بی‌مزه بوده است. نمونه دردناک‌تر انکار، زن سوگواری است که به سردخانه بیمارستان رفته بود و به مسئولش می‌گفت پزشک معالج مادرش اشتباه کرده و در حالی که او زنده بوده، به سردخانه تبعیدش کرده است. او حتی پس از آن که مسئول سردخانه ناچار شد جسد مادر را به او نشان بدهد، نهیب مرگ را باور نکرد و ضجه می‌زد که «گوش کنید... دارد نفس می‌کشد.... چطور نمی‌بینید؟
شکل ساده‌تر این مرحله، خواب‌هایی است که دقیقا پس از شنیدن چنین خبرهایی می‌بینیم. در این خواب‌ها معمولا کسی که مرده، ناگهان زنده می‌شود و توضیح می‌دهد درباره‌اش اشتباه کرده‌اند و در همه مدتی که برایش عزاداری می‌کردید، زنده بوده است. کم اتفاق می‌افتد کسی در مرحله انکار بماند، اما برخی افراد هم ممکن است تا پایان عمر در این مرحله تثبیت شوند مثل مادری که تا پایان عمر، غروب‌ها روی چهارپایه‌ای چوبی جلوی در خانه‌اش می‌نشست و چشم انتظار پسر می‌ماند؛ هرچند به او خبر داده بودند پسرش فوت شده است

 

 

انسان نیاز به حرکت و جنبش دارد و بازی بخش مهمی ازاین نیاز است .  هرفرد برای رشد ذهنی و اجتماعی خود نیازمند اندیشه و تفکر است و باری خمیر مایه ی این تفکرو اندیشه  است .
آمادگی جسمی و روحی برای مقابله با مشکلات بخشی از فلسفه ی بازی کودکان است. بنابراین ؛ بازی هرچه گسترده تر؛ پیچیده ترو اجتماعی ترباشد کودک از مصونیت روانی بیشتری برخوردارمی شود . کشف دنیای اطراف بخش دیگری ازفلسفه ی بازی است که کودک حس کنجکاوی خود را از این طریق ارضا می کند . بازی تن وروان کودک را واکسینه می کند و مسؤولیت اجتماعی و اقتصادی را که در آینده باید بدوش کشد به او می آموزد .
کودک با بازی کردن موقعیتی بدست می آورد تا اعتقادات ؛ احساسات و مشکلات خود را پیدا کند و مهارت های زندگی را بیاموزد . رابرت وایت می گوید : ساعات زیادی را که کودکان صرف بازی می کنند نمی توان به هیچ وجه تلف شده تلقی نمود ؛ بازی ممکن است شادی بخش باشد ولی در دوران کودکی یک کار جدی است .))

بدون تردید بازی بهترین شکل فعالیت طبیعی هر کودک محسوب شود .
- بازی دنیای کودکان است . بادنیای کودکان بازی نکنید.
- بازی مؤثرترین و پرمعنا تربپین راه یادگیری کودکان است .
- بازی یکی از بهترین راه های تربیت فرزند است .
- بازی منبع سرشار و غنی آموزشی است .  

بازی درمانی یکی از روشهای مؤثر در درمان مشکلات رفتاری و روانی کودکان است. بطور کلی بازی نقش مؤثری در رشد کودک دارد و در خلال بازی می‌توان به بسیاری از ویژگیها ، مسائل و رشد کودک پی برد. بازیهای کودکان مختلف و نوع ویژگیهایی که از خود ظاهر می‌سازند تفاوتهایی با یکدیگر دارند. هر چند نوع بازیها در گروههای سنی و بچه‌های گروه سنی مشترکاتی دارد، اما نوع شرکت کودک در بازی اهمیت ویژه دارد. بازی درمانگر در واقع از موقعیت بازی برای ایجاد ارتباط با کودک استفاده می‌کند و تلاش می‌کند به تخلیه هیجانی او و حل و فصل مشکلات او در زندگی عادی‌اش بپردازد. ویرجبینا و اسلاین از بازی درمانگران مطرح در این زمینه هستند.




یکشنبه 15 رجب 63 هجری قمری

حضرت زینب , دختر على بن ابیطالب (ع ) و فاطمه زهرا(س) است .

او زنـدگـى شـیـریـنـش را در کـنـار پـدر و مـادر و جد بزرگوارش (نبى گرامى اسلام (ص و برادرانش (امام حسن(ع) و امام حسین (ع )) آغاز کرد.

زندگى پررنج و مشقت زینب (س ) پس از پنج سالگى ـ مقارن با رحلت پیامبر اکرم (ص ) ـ آغاز شد و در فاصله اى بسیار کوتاه , پس از مرگ پیامبر, وى شاهد مادرى بود که در بین درب و دیوار فریاد مى زد: اى فضه , مرا دریاب !.

هزاران غم , یکى پس از دیگرى , میهمان قلب کوچک دختر زهرا شد.

ناراحتى غصب خلافت پدر, بردن على بن ابیطالب (ع ) به اجبار و با پاى برهنه به مسجد, تازیانه هایى که بر بازوى مادر مى نشست و سرانجام موج سنگین رحلت زهراى مرضیه ى , کمر زینب را شکست .

گویى زینب , از همین آغاز راه , در برابر طوفان تازیانه غم ها قرارمى گیرد تا روزى بتواند همه غم و رنج هستى را بر دوش کشد!.

غـم و رنـجـى که پدر در کوفه از آن خبر داده است : روزى زینب در کلاس تفسیرش براى بانوان , سوره کهیعص را تفسیر مى کرد.

على (ع ) وارد شد و از دخترش پرسید: کهیعص را تفسیر مى کنى ؟!

زینب عرض کرد: آرى .

على (ع ) فرمود: اى نور دیده !.

ایـن حـروف , رمـزى است در مصیبت وارده بر شما عترت پیغمبر و شاید فرموده باشد: کاف , رمز کربلا است , هاء اشاره به هلاکت عترت دارد, یاء یعنى یزید,آن که بر حسین ستم مى کند, عین کنایه از عطش ابى عبداللّه است , و صاد اشاره به صبر دارد.

زینب در زیر تازیانه روزگار آبدیده مى شود تا پیام رسان عاشورا باشد.

از هـمـیـن رو زمانى که پسرعمویش , عبداللّه بن جعفر, به خواستگاریش مى آید, شرط مى کند: در رفتن به خانه برادرم (حسین ) آزاد باشم و هرگاه اوبه مسافرت رفت , من نیز باید با او بروم !!.

مصیبت شهادت امیرمومنان على (ع ) و امام حسن مجتبى (ع ), زینب را آبدیده تر مى کند.

آن گاه زمان هجرت فرا مى رسد و در سال 60 هجرى , به همراه برادرش امام حسین (ع ), از مدینه به مکه و از آن جا به طرف کربلا حرکت مى کند.

کـربـلا صـحنه شهادت برادران و برادرزادگان زینب و منظره تماشایى به خون نشستن محمد و عون , دو رزمنده قهرمان و شجاعى است که در دامان زینب پرورش یافته اند.

زیـنـب , نـاظر این صحنه هاست و همه اینها از زینب , دختر على (ع ), شیرزنى مى سازد که از عصر عاشورا, قافله سالار کاروان اسیران آزادیبخش مى شود.

پـس از آتـش گرفتن خیمه ها در شب یازدهم محرم الحرام سال 61 هجرى قمرى و با وجود فشار غـم هـا بر قلب زینب , در نیمه شب با قدى خمیده به نماز شب مى ایستد و فرداى آن به همراه امام سجاد(ع ) و دیگر اسرا, راهى کوفه مى شود.

در کـوفـه , زیـنـب (س ) را بـه مـجـلـس ابـن زیاد مى برند, در حالى که کنیزانش , پیرامون وى را گرفته اند.

او با شکوهى خاص وارد مجلس مى شود و به عبیداللّه اعتنایى نمى کند.

ابن زیاد, از این بى توجهى , به شدت ناراحت شده , با این که زینب را شناخته است , مى پرسد: این زن پرنخوت و تکبر کیست ؟.

کسى جواب نمى دهد!.

باز سوال مى کند, تا بار سوم که زنى پاسخ مى دهد: این زینب دختر على است !

عبیداللّه مى گوید: خدا را شکر مى کنم که شما را رسوا و دروغتان را آشکار کرد!.

زیـنـب با کمال شهامت و شجاعت مى فرماید: خدا را شکر مى کنیم که افتخار شهادت را نصیب ما کرد!.

رسوائى از آن فاسق ها است .

ما در عمرمان دروغ نگفته ایم , دروغ هم از آن فاجرهاست .

زینب , در شام و در برابر یزید نیز با خطبه اى غرا و آتشین , کوس رسوایى یزید را به صدا درآورد و با ایـن که در چنگال خون آشام ترین طاغوت زمان اسیر بود, چنان حماسه آفرید که پایه هاى حکومت فرزند معاویه را به لرزه درآورد.

در ظـاهـر, یـزید فرمانروا بود و زینب تنها و دربند, اما روح بلند دختر فاطمه (س ), یزید را درهم شـکسته بود و سرانجام یزید, از ترس سقوط حکومتش , به این نتیجه رسید که کاروان اسیران را به مدینه بفرستد.

پـس از ورود کـاروان بـه مـدیـنـه , هـمـه مـى دانـستند باید به کجا رفت , مسیر کاروان به سوى مسجدالنبى ر بود.

زیـنـب که همه خاطرات مدینه , پیامبر(ص ) و حسین (ع ) را به دل داشت , تا نگاهش به قبر پیامبر گرامى اسلام (ص ) افتاد, صداى گریه اش بلند شدوفریادزد: اى رسول خدا  

خبر کشته شدن حسین (ع ) را آورده ایم !.

پس از این ماجرا, مدینه آماده بهره بردارى از کلاس درس امام سجاد(ع ) و زینب کبرى شد.

زینب احکام و فتاوى را براى مردم بیان مى کرد و محور مراجعه آنان بود.

روحیه و بیان زینب (س ), همه را به یاد امیرمومنان (ع ) مى انداخت .

کـار زیـنـب (س ) ابلاغ خون شهیدان بود و چه خوب پیام خود را ابلاغ کرد. حضرت زینب سلام الله علیها، شیرزن دشت کربلا سرانجام پس از عمری دفاع از طریق حقه ولایت و امامت در 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى که به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، وفات یافته و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.

مزار ملکوتى آن حضرت (دمشق/سوریه)، اینک زیارتگاه عاشقان و ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مى باشد.

 

 

 

در درمان مبتنی بر تعهد و پذیرش (ACT) همه بر سر این نکته توافق دارند اولین قدم اساسی برای تغییر، آمدن به لحظه اکنون است حتی اگر که این لحظه اکنون دردناک باشد- و نیز رها کردن این تکانه است : رفتن به آینده ای که در آن مشکلات درونی مان محو شده اند. این روشها مبتنی بر این دیدگاه هستند : اقدام به فرار از افکار و احساسات دشوار که بدیهی به نظر می رسد- معمولا آنها را بدتر می کند. همانگونه در انگشت بندهای چینی شاهد بودیم انجام دادن کار به ظاهر معقول ناموثر بوده و در فرایند انجامش ما را بیشتر و بیشتر از زندگی آزادانه دور می کند.

ما بیش از آنکه مشغول عوض کردن محتوای دردناک ذهنمان شویم، بایستی که ارتباط خویش را با آنچه که به دردسرمان می اندازد عوض کنیم. به عنوان مثال، در عوض ستیزه با افکار منفی، مراجعان یاد می گیرند که آنها را با توجه آگاهی نگاه کنند و در یک فاصله کافی و به شیوه ای شهودی و نه تحلیلی دریابند که آنها فقط فکر هستند. به جای آنکه غمگینی را از بین ببرند یاد می گیرند که کشف کنند غمگینی را چگونه در بدنشان احساس می کنند، چگونه خود را در رفتارشان نشان می دهد و چگونه فرو می نشیند و جاری می شود؛ و در سطحی عمیق تر شروع به فهم این نکته می کنند در حالی که همچنان زندگی مطلوب خود را سپری می کنند، می توانند بار اندوه را نیز با خود حمل کنند .

درمان مبتنی بر توجه آگاهی

ACT و دیگر شیوه های مبتنی بر توجه آگاهی مراجعان را دعوت می کنند تا به درون اکنون قدم بگذارند و رابطه خود با تجربیاتشان را به طور بنیادینی عوض کنند. این روشها مراجعان را ترغیب می کنند تا در عوض تلاش برای تغییر دنیای درونی به یک شکل دلپذیرتر، رابطه شان را با اکنون تحریف نشده عمیق تر و غنی تر کنند.

اصل بنیادین ACT که بوسیله 20 سال پژوهش درباره ماهیت شناخت آدمی حمایت می شود این است : راهکارهای مشکل گشایی مبتنی بر عقل سلیم وقتی که برای تجارب درونی به کار می روند اغلب تبدیل به تله می شوند. در واقع پژوهش ما نشان می دهد که مشکل گشایی آدمی خود شدیدتر شدن رنج او را به ارمغان می آورد.

شخصی که می خواهد مشکل هراسش را با خلاص شدن از دست آن حل کند، مرتبا سطح اضطرابش را ارزیابی می کند و ترسان در پی بررسی بالا و پائین شدن اضطرابش است. چنین فرآیندی در واقع اضطراب را فراخوانی می کند و خطر شرطی شدن فرد به تجربه کردن اضطراب در شرایط و پیشامدهای بیشتر و بیشتری را در پی دارد. اضطراب رفته رفته به قطب دائمی زندگی تبدیل می گردد و مراجعان معتقد می شوند که تنها وقتی خوشحال زندگی می کنند که بطور پیوسته ای خود را در یک آینده خیالی تصور کنند، آینده ای که در آن درمان شده اند و اضطراب صحنه زندگی شان را ترک کرده است. نوعا در حالی که آنها بطور مداوم تلاش می کنند تا ماموریت غیر ممکن زندگی بدون اضطراب را انجام دهند، خود زندگی متوقف شده و نوعی درجاماندگی و حالت انتظار در آن بوجود می آید