سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

آموخته ام که نمیتوانم کسی را وادار کنم دوستم بدارد اما میتوانم خود را به فردی دوست داشتنی تبدیل کنم، بقیه اش به آن فرد بستگی دارد.

 

آموخته ام که جلب اعتماد دیگران همچون ساختن برج بلند شیشه ای است که ساختن آن سالها طول میکشد اما تخریبش فقط چند لحظه زمان میبرد.

 

آموخته ام که هرچقدر یک دوست، خوب باشد گاهی پیش می آید که به من صدمه بزند، پس باید به حرمت لحظه های خوبی که با هم سپری کرده ایم، او را ببخشم.

 

آموخته ام که مهم نیست چه چیزهایی را در طول عمرم جمع کرده ام، مهم آن است که چه افرادی در این دوران یار و یاورم شده اند.

 

آموخته ام که هرگز نباید عذر خواهی را با دلیل و بهانه هایی که می آورم خراب کنم.

 

آموخته ام که نباید داشته هایم را با بهترین های دیگران مقایسه کنم.

 

آموخته ام که باید به افرادی که دوستشان دارم احساس خود را بیان کنم، زیرا تضمینی نیست که تا ابد بتوانم آنها را ببینم.

 

آموخته ام که یا من باید رفتارهایم را کنترل کنم یا آنها مرا.

 

آموخته ام که احترامی که پول برای ما میخرد، بی ارزش ترین چیز است.

همیشه میشه تموم کرد .

فقط بعضی اوقات دیگه نمیشه دوباره شروع کرد...

مواظب همدیگه باشید !

از یه جایی بــه بعد...............دیگه بزرگ نمیشیم؛ پـیــــــــــر میشیم .

از یه جایی بــه بعد............. دیگه خسته نمیشیم؛ می بُــــــــــــرّیم .

از یه جایی بــه بعد..........دیـگه تــکراری نیستیم؛ زیـــــــــــادی هستــــــــیم...!!

 

پس قدر خودتون ، عشقتون ، خانواده تون ، دوستانتون،

زندگیتون و کلأ حضور خوشرنگ تون رو تو صفحه دفتر خلقت بدونید...

چرا که دیگه تکرار نمیشید

یکی نوشته بود،

 

کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم، باران تندی می‌بارید، آن روز صبح یک چتر هفت رنگ دسته صورتی خریده بودم، وقتی به مدرسه رفتم دلم می‌خواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما زنگ خورد.

هر عقل سالمی تشخیص می‌داد که کلاس درس واجب‌تر از بازی زیر باران است.

یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت، اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده. بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم، اما آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد...

این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده.

بعد از آن هر روز به اندازه‌ی تک تک ساعت‌های عمرم به دلم بدهکار ماندم، به بهانه‌ی عقل و منطق از هزار و یک لذت چشم پوشیدم، از ترس آنکه مبادا آنچه دلم میخواهد پشیمانی به بار آورد خیلی وقت‌ها سکوت اختیار کردم، اما حالا بعضی شب‌ها فکر می‌کنم اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم؛ چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانه‌ی منطق حماقت نامیدمشان...

حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد...

 

هیچوقت وارد گذشته هیچ آدمی نشو و زیر و روش نکن! حتی عزیزترینت...

زیباترین باغچه را هم که بیل بزنی حداقل یک کرم در آن پیدا میکنی!

پنچ چیز است که نمیتوان آنها را بازگرداند:

1-سنگ..........پس از پرتاب شدن

2-حرف...........پس از گفتن

3-موقعیت.......پس از پایان یافتن

4-زمان............پس از گذشتن

5-دل..............پس از شکستن

هرگز به کسی حسادت نکن بخاطر نعمتی که خدا به او داده! زیرا...

تو نمیدانی خداوند چه چیزی را از او گرفته است!

و غمگین مباش وقتی خداوند چیزی را از تو گرفت! زیرا...

تو نمیدانی خداوند چه چیزی را در عوض به تو خواهد داد!

همیشه شاکر باش و بگو شکر...

و چه زیبا گفت بزرگی:

اگر روزی تصمیم به محاسبه ثروتت گرفتی پولهایت را نشمار!

کافیست، قطره اشکی بر روی گونه ات بریزی! تعداد دستانی را که آنرا پاک میکنند ثروت توست.

دل های ما که به هم نزدیک باشد، دیگر چه فرقی میکند که کجای این جهان باشیم

دور باش اما نزدیک!

من از نزدیک بودن های دور می ترسم...

حکایت است : پیرزنی به خدا گفت :

من خیلی تنهایم ؛ یکبار مهمان من شو ...و خدا گفت : فردا شب به خانه ات خواهم آمد. .

پیرزن ؛ خود و خانه را آراست؛ شامی پخت و به انتظار خدا نشست ...

در زدند : پیرمردی بود ؛ فقیر و گرسنه ....پیرزن غر زد و در را بهم کوبید ...

باز در زدند : کودکی یتیم ؛ با چشم گریان ....پیرزن باز داد زد و در را بست ..

و بار سوم در زدند : پیرزنی دلشکسته از جور عروس ؛ غریب و بی جا ...و باز ..

و خدا نیامد ...پیرزن رو به آسمان کرد و گفت : بنده ات بودم و مرا قابل ندانستی ...

و خدا گفت : سه بار به در خانه ات آمدم ...و راهم ندادی...!!!!

خارپشتی ازیک مار خواست بگذارد با اوهمخانه شود

مارپذیرفت

چون لانه مارتنگ بود

خارهای تیزخارپشت به بدن مارفرو میرفت وماررازخمی میکرد

اما  مار از سر نجابت دم بر نمی آورد

سرانجام مارگفت

نگاه کن ببین چگونه مجروح وخونین شده ام

میتوانی لانه من را ترک کنی؟

خارپشت گفت من مشکلی ندارم

اگرتوناراحتی میتوانی لانه دیگری برای خود بیابی,

عادت ها ابتدابه صورت مهمان وارد میشوند

امادیری نمیگذرد که خودرا صاحبخانه می کنند

وکنترل مارا به دست می گیرند

مواظب خارپشت عادتهای منفی زندگیتان باشید

خودت باش نقاط مثبتت را فراموش نکن

دانستن ،قدرت است

ایمان ، قوت روح است

وحدت ، قدرت آفرین است

عشق ، پایدارترین قدرت جهان است

قیصر امین پور چه زیبا گفت :

مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ کﻠﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ :

"ببخشید"

ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﮔﻔﺖ:

" ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ "

مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ی " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺭ له ﺷﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ !!؟؟

مگر ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﮕﻮﺋﯽ " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "

با ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ : ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ؟

چه ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟

گاهی ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ ....

کاری ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ، نیست.

گذﺷﺖ ﻫﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ،

ﻭﻗﺘﯽ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ

ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ....

انتظار ﺑﺨﺸﺶ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ ....

شخصیت ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﮐﺸﯿﺪﯼ ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺁﺭﺍﻡ نمی ﺷﻮﺩ ...

آدمها را بفهمید، دل،آلزایمر نمی گیرد...