زوج
جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند .
صبح
روز بعد هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند ، از پشت "پنجره" زن همسایه را
دیدند که دارد لباس هایی را که شسته است آویزان میکند .
زن گفت
:
ببین
؛ لباسها را خوب نشسته است !!!
شاید
نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست !
شوهرش
ساکت ماند و چیزی نگفت ...
هر وقت
که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد ، این گفتگو اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه
بودن زن همسایه میگفت ...
یک ماه
بعد ، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر میرسید ، شگفت
زده شد و به شوهرش گفت:
نگاه
کن !!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید ...
شوهر
پاسخ داد:
صبح
زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم !!!
***
زندگی
ما نیز اینگونه است ؛
آنچه
را که ما از دیگران می بینیم بستگی دارد به "پاکی پنجره" و "دیدی"
که با آن نگاه میکنیم ...
*زندگی
ما بازتاب ذهن مان است.