سالهاست چشمش با سبز و صورتی گل محمدی آشناست، میگوید: کجای دنیا بروم که باد با عطر گلاب به آدم سلام کند؟ بانی کارهای خیری بوده که حواله آخرتشان کرده و در دنیا دَم از آنها نمیزند. گلابگیر 78 ساله که از کودکی دستش بوی گلاب میدهد.
نام گلاب که میآید ذهنت سوار درشکه خیال میشود و گز میکند تا کاشان. احتمالاً یاد گلاب شویی خانه خدا با گلاب ناب ایرانی هم میافتد. دلت میرود پیش کشاورزانی که خدا خدا میکنند امسال این توفیق سهم گلستان آنها باشد. مشامت تیز میشود؛ بوی گلاب میگیرد. محصولی کاملاً طبیعی از گیاهی خوشرایحه که پای ثابت بزم شادی و عزای ماست. احتمالاً ذوق شعرخوانیات هم گل میکند و یادی از مولانا که: «چونکه گل بگذشت و گلشن شد خراب/ بوی گل را از که یابیم؟ از گلاب.»
جفاست اما، اگر گل و گلاب را ببینیم و دستانی که سالهاست بوی گلاب میدهند را نشناسیم. پیرمردانی که ریشهایشان در گلابگیری سپید شده نه آسیاب. گلاب علاوه بر کاشان در برخی شهرهای 12 استان کشور تهیه میشود که شاید نام «میمند» استان فارس برایمان آشنا باشد. از کاشان هم بیشتر، قمصر با گلابش معروف است.
اما این روزها «حسنارود» هم ازنظر کیفیتِ طعم و عطر گلاب و رونق کارگاههای گلابگیری، حرفها برای گفتن دارد. اگر قرار باشد ادای دین کنیم و سراغ دستهایی برویم که سالهاست بوی گلاب میدهند و گلابگیری میکنند باید رفت سراغ حاج «ذبیحالله فرجی» که با پسرانش یک کارگاههای صنعتی- سنتی گلابگیری دارد. کشاورز نمونه که سالها عضو شورای روستا بوده، فرزندانش تحصیلکردهاند و حالا مایهٔ افتخار او و آبادی.
اوج عطر گل؛ بینالطلوعین
یک استکان چای خوش عطر و دم کشیده جلویت میگذارد. طعم ملیح، ملایم و کمی گس گلاب، دیشلمه را چند برابر خوش نوشتر کرده است. حرف از فوت کوزهگری گلابگیری شروع میشود. فرق بین استادکار و شاگرد. جوانی و خامی و بینش پیر و خامی جوان. ما دیر رسیدهایم؛ صلاة ظهر که گلهای محمدی سرِشاخه خودشان را به خوابزدهاند و دوباره غنچه کردهاند. حاجی میگوید: «گلمحمدی صبح میشکفد تا تندی آفتاب ببیند، خودش را جمعوجور و غنچه میکند. گل محمدی را باید صبح زود چید. دیردیر باید کار تا آفتاب تندوتیز نشده، تمام شود. بهترین گلاب هم برای گلهایی است که بینالطلوعین چیده شود، عطری که گل این وقت دارد واقعاً سرمستت میکند. شب هم به درد چیدن گل نمیخورد. وقت آرام و قرار گل است، درست نیست هرچه باشد آنهم جاندار است. دیدی عرفا میگویند هیچوقتی برکت بینالطلوعین را ندارد؟ حکایت گلهای محمدی هم هماناست. برکت و عطرشان مال همین ساعت است.»
«احمد»، پسر حاج ذبیحالله است و برخلاف بقیه برادرها، پیشه پدر را برگزیده: کشاورزی. او میگوید: «ما گلاب را خوب تهیه میکنیم نه اینکه بخواهم از کارمان تعریف کنم. شرع به ما دستور داده در کارمان خالص باشیم. حالا گلاب ما میخواهد به دست یک آدم ثروتمند برسد یا یک فرد معمولی یا نیازمند. عطر گلاب ما باید در مشام همه یکسان باشد. بااینحال باید یکجا فرق گذاشت و میگذاریم؛ گلابی که توفیق دارد روانه غبارروبی اماکن مقدس شود. این گلاب از اعلاترین گلهای چیده شده در بینالطلوعین با دقت، سلاموصلوات بیشتری تهیه میشود.»
دست واسطه و دلال، کوتاه!
گلابگیری، شغل غالب اهالی روستاهای کاشان و حسنارود است. میتوان گفت اینجا شغل است که مردم را انتخاب کرده است. حرفهای احمد آقا چاشنی توضیح این موضوع میشود: « شاید به این دلیل که کاشتن گل محمدی زحمت کمتری دارد. آب کمتری مصرف میکند و درآمد بیشتری دارد. البته اینجا مردم مشغول کشاورزی و دامداری هم هستند. بااینحال نیمه اول سال، بیشتر مردم اینجا شغلشان گلابگیری است. البته سال قبل زعفران کاری را هم امتحان کردیم و طبق ارزیابیهای کیفی که انجام شد، زعفران ما شانه زد به زعفران «قائنات».
خلاصه که اینجا حسنارودیها بیکار نمینشینند. سیبزمینی، جو، گندم و صیفیجات میکارند. دامداریشان هم با نگهداری گاو، گوسفند و بز میگردد. کشاورزان با یکی، دو کارخانه این حوالی هم همکاری دارند، اصلاً بودن کارخانهها یعنی اینکه گلاب ما زیاد است و کیفیت دارد.»
او خبر خوبی هم میدهد: «خوشبختانه شغل ما تنها شغلی است که خیلی دست واسطهها بازنیست. خودمان گل محمدی میکاریم، گلاب میگیریم و اگر لازم باشد به کارخانه هم میدهیم. اگر واسطهای هم در کار باشد بعد از کارخانه است. درباره محصولات کشاورزی دیگر اما سود اصلی در جیب واسطههاست.»
شانس من؛ همسر سادات من
«ذبیحالله فرجی» 78 سال دارد و پدری است که از عهده سفرهای شلوغ برآمده و حالا روسفید است که فرزندانش او را روسفید کردهاند: «خدا را شکر! یک روز بچههایم دور این سفره بودند و حالا نوهها، عروسها و دامادها رونق آن شدهاند. زندگی بارها خواست من را لنگ بگذارد اما من لنگر دلم را در اعتماد و توکل به خدا انداختم؛ به مو رسیده اما او نگذاشته پاره شود. شاید اینکه شکر خدا اولادهایم، روسفیدم کردهاند، برکت نان حلالی است که سر سفره آوردم. شاید کم بود و سخت به دست میآمد اما به لطف همسر ساداتم و کدبانوگریاش کفاف زندگیمان را میداد.» احترام همسر ساداتش را طوری دارد که میگوید: «یکی از شانسهای بزرگم این بوده که خدا به من توفیق داده و شریک زندگیام سید اولاد پیغمبر(ص) است. زن قانع و مهربانی است. بچههایم را خوب تربیتکرده، برای کمک به خرج خانه حتی قالیبافی کرده است.»
اعصابمان با گلاب آرام است
حاج ذبیحالله از فرزندانش میگوید: «4 پسر دارم و 3 دختر. پسرهایم تحصیلکرده و موفقاند. یکی از پسرها پزشک دندانساز و خانهاش همین خانه چسبیده به کارگاه گلابگیری است. احمد جان هم که مثل خودم کشاورز است. نان کشاورز حلال است چون زحمت، زیاد دارد. کار با بیل و خاک، دستانت را زبر و زمخت میکند و تندی آفتاب در تابستان و سوز دشت و کوهستان در زمستان، سختی کار را برایت چند برابر. دلم روشن است، بچههای او هم خوب بار میآیند و قدر زحمتهای پدرشان را میدانند.» پدر راست میگوید. پسرش احمد با کار عجین شده؛ مردی که با نشستن بیگانه است. تمام مدت گفتگوی ما حتی یک ثانیه هم نمینشیند و مدام در حال کار کردن است. لبخند میزند و میگوید:«کار جوهر بدن مرد است. شاید یک دلیلش هم این است که ما مدام بین گلها میچرخیم و عطر گلاب به ما میخورد. این بوی خوش برکت زندگی ما شده، اعصاب ما را آرام و شادابمان میکند. به نظرم هرکسی غم و غصه دارد دستکم این ایام بیاید اینجا و اوقاتتلخش را با این بوی خوش شیرین کند.» قدیم ندیمها در مراسم ختم و عزا گلاب میریختند کف دست مهمانها و صاحبعزا. چون آرامشبخش و تسکیندهنده خُلق است. عادتهای خوبی که این روزها خبری از آنها نیست.
800 سال صلوات با گلاب ناب
احمد میگوید: «اینجا وقتی میخواهند بروند توی گلستان و گل بچینند، با صلوات میروند.» میپرسم: گلابگیری چقدر قدمت دارد؟ میگوید: «یکبار در یک مراسمی گفتند حدود 800 سال.»
حاج ذبیحالله به فکر فرو میرود. دستی به محاسن کوتاه و سپیدش میکشد و میگوید: «به به! چه از این بهتر. یعنی 800 سال است که به بهانه این گلها، کاشانیها بیشتر صلوات میفرستند؟!» این حرف را که میزند انگار چهرهاش 10 سال، جوانتر میشود ازبسکه ذوق میکند و خون زیرپوستش میدود. دلش بیشتر با گلاب سنتی موافق است. اما معتقد است مخازن تقطیر صنعتی هم که 20، 25 سالی است استفاده میشوند هم نتیجه کارشان خوب است: «حال و هوای دیگهای مسی چیز دیگری است. اما ظرفیت این دیگها محدود است. بعضیها باغ گلدارند اما این وسایل را ندارد. گل محمدی هم اگر چیده شد و ماند، خراب میشود. اینطوری هم کار خودمان را انجام میدهیم، هم آنهایی که به این امکانات نیاز دارند.»
ماجرای شیرین گل غلتانی
ماجرای گل غلتانی هم از آن ماجراهای جالب است. نوزاد را در یک پارچه سفید بزرگ میگذارند، روی آن گل میریزند و بین گل، تاب میدهند. حس قشنگی است؛ گهوارهای از گل، سپید و صورتی. احمد آقا درباره دلیل این کار میگوید: «این بهترین و طبیعیترین راه برای واکسینه کردن بچهها در برابر حساسیت به گل و حساسیت فصل بهار است. این فقط یک برنامه نمایشی و صرفاً قشنگ نیست. آنهایی که کشت و کارشان گل محمدی، انواع گل و داروهای گیاهی است اگر این کار را در دوره نوزادی انجام ندهند، روزگارشان میشود مثل حال من در فصل گلچینی.عطسه، اشک و آبریزش بینی. این فقط و فقط به دلیل عطر قوی گل محمدی است که در گلستان میپیچد و گردههای گل. گل غلتانی سن خاصی دارد اگر در آن ایام انجام نشود، دیگر فایده ندارد. برای همین من اولین کاری که کردم این بود که این کار را برای پسرم محمدحسین انجام دهم. این کار آنقدر فایده دارد که چند سال است اتوبوس، اتوبوس مسافر از شهرهای دیگر میآیند، اینجا تا این کار را برای فرزندانشان انجام دهیم.»
20 هکتار عطر بهشتی
کافی است بهار باشد، اردیبهشت و تو پا بگذاری به روستایی که حاج ذبیحالله و پسرانش آنجا زندگی میکنند، بوی بوقناق و گل محمدی است که مشامت را مینوازد و هوش ازسرت میپراند. دلت میخواهد همانجا در آستانه روستا بایستی و فقط بو بکشی و مشام پرکنی. اهالی به دیدن این حال گردشگران و غریبهها کاملاً آشنایند و عادت کردهاند. این عطر بهشتیِ 20 هکتار زمین کشاورزی و گل محمدی است که سهم حاج ذبیحالله یک هکتار گلستان است: «این زمینها قبلاً دست چند ارباب بوده و سودش توی جیب آنها میرفته اما بعد از انقلاب، وضع مالی اهالی روستا بهتر از قبل شده، زمینها از حالت ارباب-رعیتی خارجشده و اهالی روستا توانستهاند، هرکدام یک یا چندتکه زمین بخرند.» حاج ذبیحالله لبخند میزند و میگوید: «ما وقتی از روستا دوریم دلمان برای این بوی خوش تنگ میشود. 2 پسرم در تهران خانه وزندگی خوبی دارند. به من اما حقبده، دلم نیاید برای دل کندن. کجا بروم که این بوی خوش از هوایش بیاید؟» بعد تذکری پدرانه و از سر دلسوزی میدهد: «دخترم ما اینجا غریبهای نمیبینیم. مسافران ایرانی که جای خود حتی گردشگران خارجی هم برای من عین آشنا هستند؛ هیچ فرقی نمیکند.»
از سفره برکت و رحمت گلاب میگوید. شیشههایی که با اشک، دعا و توسل از خالصترین و نابترین گلابها پر میشود: «قربان اشک عزاداران امام حسین(ع). بهترین سهم گلاب ما مخصوص محرم است و رایگان. گلاب ما به عراق هم میرود. به دست زائران پیادهای میرسد که از گوشه گوشه جهان، خودشان را به پیادهروی اربعین میرسانند با آن شربت تهیه میکنند، حلوا، فرنی، شلهزرد و بعضی هم با سلاموصلوات کف دست زائران میریزند یا روی سر مسافران میپاشند.»
عطر خوش رازیانه در کاشان
پیرمرد خوشنام حسنارود از دیگهای صنعتی تقطیر میگوید: « این حوالی فقط 20 درصد مردم دیگ تقطیر دارند. قبلاً فقط 2 دیگ مسی داشتند. مثلاً روزی یک کیلو گل میآوردند، فرصت میشد گلاب همان را بگیرند. گل محمدی ذرهای دورریز ندارد. گل را درسته توی دیگ میاندازند. بعدش هم یا کود میشود، یا خوراک حیوانات یا حتی میتوان از آن مربا تهیه کرد.»
پیرمرد :«اِی، یادش بخیر!» ی میگوید و میرود به سالهای دور. وقتی دیگ مسی آقا حسین پهلوانزاده را خریدند. روزهایی که خوراک و خرج آتش زیر دیگهای مسی، هیزم بود. کندههای چوب طوری زیر دیگ مینشستند که آرام، آرام بسوزند. حاج ذبیحالله فرجی میگوید:«گل توی آن دیگهای مسی باید 8 ساعت آتش ملایم میدید تا گلاب ناب بدهد. دستگاه تقطیر 5 ساعته گلاب میدهد. این برای آنهایی که زمینهای بزرگ و بار گل محمدی زیاد دارند یا میخواهند گل بقیه را گلاب کنند، مناسب است. اما در این کارگاه گلابگیری، شعله گاز دستگاههای تقطیر را طوری تنظیم میکنیم که همان 8 ساعت طول بکشد تا گلاب و عرقیات گیاهی مرغوبتری به دست بیاید بهقولمعروف عرقمایهدار.» بهجز گل و گلاب بوی خوش دیگری هم میآید. اگر شامهات قبلاً به بوی خوش رازیانه تر شده باشد، چشمت در کارگاه گلابگیری دنبال کیسههای رازیانه میگردد. حاجی در انباری را باز میکند. سوله نسبتاً بزرگ که پر از گونیهای بوقناق، کاسنی، رازیانه، نعناع و بیدمشک است: «فصلی که خبری از گل نیست، گرفتن عرقیات از این گیاهان رواج دارد.»
پیرمرد به دمودستگاهی که دارد، نگاه میکند. چشم میچرخاند و خدایا شکری میگوید که به کمک پسرها حالا سر پیری عزت و آبرویی دارد. وقتی از حاجی درباره حاج فرجی بزرگ؛ پدرش میپرسی، چشمهای سرخ، لبهایی که میلرزند و صورتی که به پهنا خیس میشود، زودتر پاسخت را میدهند تا صدایش. مثل کودکی 8 ساله و پدر ازدستداده، گریه میکند و بهزحمت میگوید: «آخ علیباباجان، باباجان...» بعد که کمی آرامتر میشود، درباره علیبابایش میگوید: «کسی که پدر ندارد، هیچی ندارد. توی این عالم اگر بگردی بالاخره همهچیز پیدا میشود الّا پدر و مادر. پدرم، مرد زحمتکشی بود اما دست و بالش تنگ بود. بااینحال برای ما خوب پدری کرد. من هم سعی کردم مثل خودش باشم با او. »
شیشههای گلاب رایگان و آبروداری
بعضی کارگاههای گلابگیری، عادتهای مخصوص خودشان را دارند، مثلاً اولین شیشه گلابی که تهیه میشود، سهم امامزاده، سادات یا شستشوی مزار یک شهید است. کارگاه حاج ذبیحالله اما رسم دیگری دارد و همه سهم دارند: «اولین شیشه گلاب ما سهم کسی است که آن لحظه اینجا باشد. چه گردشگر خارجی باشد، ایرانی یا اهالی روستا. آن شیشه گلاب با مزد یک لبخند یا صلوات هدیه میشود. بعضی هم دوست دارند کمی گل یا غنچه گل سرخ با خودشان ببرند که هیچ دریغ نداریم.» حاجی به شیشههای گلاب رایگانش هم معروف است و میگوید: «خیلیها دوست دارند خودشان را برسانند اینجا، گلابگیری ببینند اما وضع مالی خوبی ندارند. پولشان انقدری کفاف میدهد که سوار اتوبوس شوند. خوردوخوراک مختصری با خودشان از خانه بیاورند تا برسند اینجا. من بارها مسافرانی را دیدهام که خرید یک شیشه گلاب هم برایشان راحت نبوده و باید چرتکه بالا و پایین میانداختند. همینکه همت دارند و میآیند، دلگرمی ماست. به یک بهانه که به عزتنفسشان برنخورد، یک یا چند شیشه گلاب رایگان به آنها میدهیم. مثلاً بهانه میکنم آقا یا خانم شما بیایید گل توی دیگ بریزد و کمک کنید بعد به این بهانه که به ما کمک کردند گلاب هدیه میگیرند. من خودم در سختی بزرگ شدم. چهرههایی که باسیلی سرخ نگهداشته میشود و آبروداری میکند را خوب تشخیص میدهم حتی اگر طوری لباس پوشیده باشند که به چشم نیاید.»
یکی میبخشم، خدا دوتا میدهد
پیرمرد گلابگیر کاشانی هرچه باشد کشاورز است و حاصل دسترنج او و پسرش، شیشههای گلابی است که باید بفروشند. بخشیدن بطریهای گلابی که تعدادشان کم هم نیست، در نگاه کسی که از دور به ماجرا نگاه و محاسبه میکند، ضرر است. او اما میگوید: «من، یکی میبخشم خدا دو برابر جایش را پر میکند.» خودم را میگذارم جای یک نوجوان دهه هشتادی یا کودک دهه نودی که کمتر شانس این را داشته که با کاسبان مکاسب خوانده و بخششهای اینچنینی دمخور باشد و مثل آنها ناباورانه و از سر از محاسبات میگویم: «یعنی 2 شیشه گلاب جایش میآید؟ بار گلابتان بیشتر میشود؟! این با حسابوکتاب نمیخواند که.» حاج ذبیحالله لبخند میزند و میگوید: «پدرم دستش تنگ بود اما در همان حال بخشنده بود. ما 2 بز داشتیم، یکبار نذر کرد اگر بچه این بزها نر باشد نذر عباسعلی میکند. منظورش نخل گردانی روز تاسوعا برای حضرت ابوالفضل (ع) است که اینجا به نام عباسعلی معروفتر است. آن سال، بزمان سهقلو زایید. یکی نذر دستگاه امام حسین(ع) بود و دوتای دیگر برای خودمان ماند؛ برکت یعنی این. یعنی مالت خرج بیماری نمیشود. خرج گرفتاری و اولاد ناصالح نمیشود. حالا هم شکر خدا مال من بهاندازه کافی برکت دارد. شب هشتم هیئت عزاداری حسنارود را خرج میدهم. شب مبعث یک پسرم شام میدهد و آنیکی اربعین ناهار. اگر قرار بود، با این بخششها فقیر شویم که حالوروز این نبود.»
کلاهبرداری با اسانس و «دوآتشه»
ذکر خیر، کارهای خیر پنهان و آشکار او را شنیدهایم. از اینکه پیر گلابگیر دلش میخواهد امسال علاوه مبلغی که از طرف اعضای ده برای سیلزدهها ارسال شد، شیشههای گلاب و عرقیات هم به سیلزدهها برساند. دوست ندارد از کارهایی که انجام داده بگوید و میخواهد حرف را عوض کند: «این روزها که فصل گلچینی است و کارگر میگیریم باید حسابی هوای کارگر را داشت. کارگر نباید بعد از یک روز کار دستخالی برگردد و حواله امروز و فردا شود. من چه کارگر ایرانی چه افغانستانی بیاورم، هوایشان را دارم. کارگر هرروز 8 ساعت کمک زمین و مهمان ماست. حواسمان به صبحانه، چاشت و ناهارش هست.» میپرسم: ماجرای اسانس گلاب چیست که این روزها خیلیها به هوای آن بازارگرمی میکنند. حتی نمیگذارد، حرفمان تمام شود. پاسخ سؤالمان را با اخم میدهد: «خیانت است و هرکس استفاده کند خائن است، برکت از کار و مالش میرود. اسانس را میزنند و آب را گلاب میکنند. پناهبرخدا از این حلال را حرام کردنها. آن محصول که دیگر گلاب نیست، آبی است که بوی گلاب میدهد.» از گلاب دوآتشه میگوید که بازهم عدهای از عنوان آن برای جور دیگر جلوه دادن محصولشان استفاده میکنند. اینکه تهیه این محصول چون بهصرفه نیست، تولید نمیشود مگر در موارد خاص. دلیل را هم با حسابوکتاب توضیح میدهد: «نمیگویم که در بازار اصلاً گلاب دوآتشه نداریم؛ هست ولی کم هست. برای گلاب گرفتن باید برای 30 کیلو گل محمدی، 40 لیتر آب بریزید بعد گلاب به دست میآید. گلاب دوآتشه یعنی شما وقتی گل را میریزید ما به ازای آن بهجای آب، گلاب بریزید. طعم گسی و تلخی این گلاب چند برابر گلاب عادی است و مثل گلاب معمولی خواهان ندارد. بنابراین صرفهٔ اقتصادی ندارد.»
شاکرم به ندادههایش!
بین حرفهایش مثل یک حمد و صد قل هوالله، باران شکر است که میبارد. جملهای نیست که بگوید و نگوید شکر. دوباره همان نوجوان و کودکی میشوم که اینهمه شکر در مغزش نمیگنجد و پیش خود فکر میکند، چون خدا اینطور هوای حاجی را داشته و حالا وضعش خوب است، شاکر شده. او اما میگوید: «داده و ندادهاش را شکر. وقتی میبینم همسایهام از من داراتر است. خانه من گلی است و خانه او ویلایی، حسادت نمیکنم. از عوض او هم خدا را شکر میکنم و میگویم: خدایی که به همسایه نعمت دادی به این همسایهاش یعنی من هم نعمت عطا کن. تازه راستش را بخواهید به همینکه دارم قانعم. در قیامت هر که بامش بیش، برفش بیشتر.» تابهحال نه خودش نه دیگران یاد ندارند، نماز صبحش قضا شده باشد. بعد از نماز با سلاموصلوات وارد گلستان میشود. مزرعه را سیراب میکند و ذکر او و همه گلکاران و گلچینان فقط صلوات است چون نام این گل، محمدی است: «حالا هرکسی گلاب بخرد، حالش خوب میشود اگر بداند چه ذکرها و صلواتها که بالای آن فرستادهشده.»
منبع: خبرگزاری فارس - نعیمه جاویدی