عمل و محتوا در اروپا دو قطب یک مشکل بودند. عینىگرا که توجه خود را همیشه معطوف ماهیت هوشیارى خود دارد، وادار شد که فعالیت را بهعنوان اساس روان بپذیرد. آزمایشگر، محتوا را به دلیل اینکه مىتواند آن را بىآزماید مىپذیرد، و پس از پذیرفتن، دروننگرى هوشیارى او ممکن است قادر به قبول عمل بهعنوان مواد روان نباشد. عینىگرا، آزمایشگرا را متهم به داشتن تعصب نسبت به روش خود مىکند. آزمایشگر پاسخ مىدهد که مشاهده عینى همیشه در کشف حقیقت شکست خورده و از این رو است که علم به آزمایش متوسل مىشود. اختلاف از آنجا برمىخیزد که عمل غیرمحسوس و محتوا محسوس است. عمل از مشاهده مستقیم مىگریزد، لیکن پس از انجام به هوشیارى مىآید و این اطمینان را مىدهد که در آنجا بوده است. محتوا که در اساس حسى است قابل بررسى بهوسیله روش دروننگرى است. اما این تفاوت بین آنها در اوایل بهخوبى شناخته نشد. حال بگذارید ببینیم که حل این تضاد چگونه میسر شد.