مرحله اول: مرگ را منکر میشوند
همه
آنها که در مجلس سوگواری پسرش بودند، حالا او را بعد از چند ده سال به یاد میآورند
و خیلیها هنوز هم وقتی یادش میافتند بیاختیار اشک مینشیند گوشه چشمهایشان.
پیراهنی سبز زمردی پوشیده بود، بزککرده و آراسته، مثل مادری که پسرش را داماد
کرده باشد. میان سیاهپوشها که گریه میکردند، میگشت، کِل میکشید، نقل میپاشید
و میگفت: «چرا ناراحتید؟ پسرم نمرده است! داماد شده...» انکار معمولا نخستین مرحله پس از
شنیدن خبر مرگ یک عزیز است. وصفی که از این زن کردیم البته برای همه سوگوارها با
این شدت رخ نمیدهد. برخی از آنها فقط وقتی خبر مرگ محبوبشان را میشنوند، تا مدتی
به دیگران التماس میکنند، حقیقت را بگویند و اعتراف کنند او نمرده و همه این
جریان شوخی تلخ و بیمزه بوده است. نمونه دردناکتر انکار، زن سوگواری است که به
سردخانه بیمارستان رفته بود و به مسئولش میگفت پزشک معالج مادرش اشتباه کرده و در
حالی که او زنده بوده، به سردخانه تبعیدش کرده است. او حتی پس از آن که مسئول سردخانه ناچار شد جسد مادر را به او
نشان بدهد، نهیب مرگ را باور نکرد و ضجه میزد که «گوش کنید... دارد نفس میکشد....
چطور نمیبینید؟!»
شکل سادهتر
این مرحله، خوابهایی است که دقیقا پس از شنیدن چنین خبرهایی میبینیم. در این
خوابها معمولا کسی که مرده، ناگهان زنده میشود و توضیح میدهد دربارهاش اشتباه
کردهاند و در همه مدتی که برایش عزاداری میکردید، زنده بوده است. کم اتفاق میافتد
کسی در مرحله انکار بماند، اما برخی افراد هم ممکن است تا پایان عمر در این مرحله
تثبیت شوند مثل مادری که تا پایان عمر، غروبها روی چهارپایهای چوبی جلوی در خانهاش
مینشست و چشم انتظار پسر میماند؛ هرچند به او خبر داده بودند پسرش فوت شده است.