نظریۀ دلبستگی
کیفیت ارتباط بین کودک و افراد مهم زندگی، در تحول راهبردهای نظم بخشی هیجانی و عاطفی وی نقش به سزایی دارد. دلبستگی ایمن از طریق ارتباط با راهبردهای انطباقی و سازش یافته، روابط عاطفی مناسب و در نهایت بهزیستی افراد را پیشبینی میکند و دلبستگی ناایمن میتواند از طریق راهبردهای غیرانطباقی نظم بخشی هیجانی و عاطفی با خلق منفی، اضطراب، اجتناب و مشکلات بین فردی ارتباط داشته باشد.
دلبستگی را پیوند عاطفی نسبتاً پایداری تعریف میکنند که بین کودک و یک یا تعداد بیشتری از افراد که در تعامل منظم و واقعی با وی هستند ایجاد میگردد (مظاهری، 1377). با دقت در تعریف فوق چند نکته اساسی قابل استباط است: نخست این که دلبستگی یک پیوند و رابطه بین فردی است، دوم این که این ارتباط، یک ارتباط عاطفی است و مسلم است که هیجانهای مختلفی در این ارتباط درگیر خواهند بود و سوم این که این ارتباط نسبتاً پایدار است. بنابراین با توجه به مفهوم الگوهای فعال درونی (بازنماییهای ذهنی از خود و دیگران)، کیفیت این پیوند، حوزههای وسیعی از روابط بین فردی و درون فردی را در زمان حال وآینده تحت تاثیر قرار خواهد داد. از طرف دیگر هوش هیجانی، توانایی فرد در بازنگری احساسات و هیجانهای خود و دیگران، تمایز قائل شدن بین آنها و استفاده از اطلاعات هیجانی در حل مساله و نظم بخشی رفتار تعریف شده است (سالووی و مایر، 1990).
بدون شک یکی از تحولات بسیار مهم در حوزه روانشناسی معاصر، نظریه دلبستگی بالبی است که اهمیت نقش تجارب هیجانی اولیه کودک با مراقب خود را در رشد هیجانی و شناختی فرد برجسته میسازد. از نظر بالبی، دلبستگی یکی از نیازهای بنیادین انسانها است (قربانی، 1382).
مطابق نظریه بالبی (1982-1969)، انسان با یک سیستم روانی-زیستی به نام سیستم رفتاردلبستگی متولد میشود. این سیستم، ارزش انطباقی داشته و فرد را به حفظ نزدیکی و همجواری با افراد مهم زندگی یا تصاویر دلبستگی- کسانی که کودک میتواند در موقعیتهای تهدیدآمیز نزدیک آنها بماند تا شانس او برای سازش یافتگی و بقا افزایش یابد سوق میدهد. هدف این سیستم در کودک، دستیابی به یک احساس ایمنی و حمایت شدگی واقعی یا ادراک شده از تعامل نزدیک و صمیمی با تصویر دلبستگی است (آینزورث، 1989، هازن و شاور1994، میکولینسر و شاور، 2005). به نظر بالبی برای تامین سلامت روانی و رشد هیجانی و عاطفی مطلوب کودک، برقراری روابط صمیمی، گرم،دایمی و رضایت بخش بین او و مادرش یا کسی که بطور شایستهای بتواند جانشین وی شود، ضروری است. براساس نظریه دلبستگی فعالیت سیستم دلبستگی، محدود به دوران کودکی نبوده و در تمام طول زندگی و پیوندهای عاطفی دیگری چون دوستیها، ازدواج، روابط خویشاوندی و غیرهفعال باقی میماند و انسانها در هیچ سنی بطور کامل از احساس اعتماد نسبت به افراد مهم زندگی آزاد نیستند (مظاهری، 1379، آینزوث، 1989، هازن شاور، 1994).
عملکرد مطلوب سیستم دلبستگی و به تبع آن دلبستگی ایمن، متاثر از کیفیت تعامل میان کودک و تصاویر دلبستگی است که حاصل درونسازی انتظارات کودک از حساسیت، در دسترس بودن و پاسخگو و حامی بودن تصویر دلبستگی در مواقع لزوم میباشد، به این ترتیب که کودک در طول سال اول زندگی انتظاراتی را از نحوه تعامل خود با تصویر دلبستگی و اتفاقاتی که در پیرامونش رخ میدهد، شکل داده و به تدریج این انتظارات را در قالب یک سری بازنمایی ذهنی که بالبی به آنها الگوهای فعال درونی میگوید، درونسازی میکند (آینزورث، 1989، پیتروموناکو و بارت، aر2000، کولینز و فینی، 2004).
بالبی، نظریه پرداز معروف در زمینه رشد کودک، رابطه عاطفی عمیق به ویژه بین مادر و کودک را دلبستگی می نامد که البته آن را می توان به هر رابطه عمیق بین دو فرد که برای یکدیگر مهم هستند تا حدی تعمیم داد. بر این اساس دو نوع مهم دلبستگی ایمن و ناایمنی ممکن است در کودک شکل بگیرد. در دلبستگی ایمن کودک دنیای پیرامون خود را پیش بینی پذیر، امن، حمایت کننده و آرامش بخش می داند که در واقع ناشی از تجربه ای است که با اولین مراقبین زندگی خود (به ویژه پدر و مادر) داشته است. مراقبینی که این حمایتگری و توجه به موقع و کافی به نیازهای او را نشان داده اند. شرایط برعکس این حالت یعنی مراقبینی که به نیازهای کودک توجه کافی ندارند یا فقط هر وقت که خودشان آماده و سرحال باشند به کودک توجه می کنند.
بنابراین سبب می شوند کودک تصور کند دنیا چندان یا شاید اصلا قابل اتکا و قابل پیش بینی نیست و در این صورت یا به طور کلی نسبت به بزرگترهای خود بی تفاوت و بی احساس می شوند یا همیشه برای نگه داشتن آنچه از نظر آنها در هر لحظه ممکن است از دست برود مصرانه تلاش کنند. همان حالتی که در اختلال اضطراب جدایی نیز می بینیم. نظریه پردازان دلبستگی معتقدند این الگوهای دلبستگی ایمن و ناایمن، که در نوزادی و کودکی پایه گذاری می شود، به نوعی در همه رابطه های بعدی فرد در نوجوانی و بزرگسالی تقریبا به شکل مشابهی تکرار می شود. حالت استیصال یا درماندگی کودک شیرخوار به هنگام جدایی از موضوع دلبستگی خود از 8 تا 9 ماهگی به بعد ، پدیده ای بهنجار است ( اشپیتز ، بالینی، 1998 ). واکنش های بلافاصله کودکان نسبت به جدایی از لحاظ شدت و طول مدت بسیار متفاوتند، هر چند اضطراب جدایی پدیده ای بهنجار است ، مع هذا اضطراب جدایی مرضی نیز به شیوه های متفاوتی متجلی می شود . آشکارترین نشانه آن استیصال جدایی است که می تواند بصورت وحشتزدگی واقعی نمایان شود . گاهی این واکنش به صورت یک خشم کاذب جلوه گر می شود. خشمی که مبین بروز اضطراب است . در این مواقع ، کودک به شخص مورد دلبستگی خود می چسبد و دل مشغولی اصلی و مداوم وی ، حضور اوست .کودک ، امتناع اضطراب آمیز خود را هنگام سپرده شدن به پرستار یا جدائی های دیگر ، آشکارا نشان می دهد و این امتناع گاهی با حالت تهوع همراه است . مع هذا این اضطراب را وقتی می توان یک نشانه ی مرضی محسوب کرد که به محدود شدن فعالیتهای کودک منجر شود یا مانعی در راه سلامت هیجانی وی ایجاد کند ( بالبی، 1960 به نقل از دادستان ، 1380) .
ضعف عاطفی و پرخاشگری از پیامدهای دلبستگی ناایمن در دوران کودکی است دلبستگی یکی از مهم ترین مباحث حوزه روان شناسی رشد است؛ به ویژه دلبستگی یا پیوند عاطفی بین مادر و فرزند که نه فقط باعث می شود کودک بتواند از دوران کودکی اش بیشترین لذت را ببرد، بلکه از بروز اختلالات اضطرابی، ناامنی، افسردگی و... در دوران بزرگسالی پیشگیری می کند. بنابراین باید به موضوع پیوند عاطفی بین مادر و فرزند به عنوان یکی از شاخص های مهم سلامت روان افراد توجه کنیم و از والدین مصرانه بخواهیم به این مسئله توجه کافی داشته باشند. بین سبک دلبستگی ایمن و توجه هیجانی رابطه معکوس وجود دارد، منفی بودن این رابطه اگر چه بسیار ضعیف است، ولی قابل تامل میباشد. علت احتمالی این امر را شاید بتوان از طریق یافتههای پیشین در مورد توجه هیجانی تبیین کرد، به این ترتیب که به نظر سالووی و همکاران (2002) مولفههای هوش هیجانی در یک فرایند پردازش اطلاعات در تعامل با یکدیگر قابل درک هستند. به عبارت دیگر هر یک از این مولفهها را نمیتوان به تنهایی معیاری از هوش هیجانی و سازش یافتگی دانست بلکه سازی یافتگی حاصل همکاری منظم بین این سه مولفه است. اگر توجه هیجانی منجر به فرایندهای تمایز و بازسازی نشود، میتواند به بروز خشم و پرخاشگری بینجامد (رمضانی و عبدالهی، 1385). پس میتوان استدلال کرد که دلبستگی ایمن که با سازی یافتگی تداعی میشود با توجه هیجانی (بدون در نظر گرفتن دو مولفه دیگر) که با برخی اختلالات مرتبط است، ارتباط معکوس خواهد داشت.
دلبستگی ایمن در مقایسه با دو سبک دیگر، بیشترین همبستگی را با مولفه تمایز هیجانی دارد. تمایز هیجانی شامل فهم هیجانها و استفاده از آنهاست. در واقع این مولفه بیشترین نقش را در فهم اطلاعات هیجانی و شیوههای درست ابراز رفتارهای هیجانی دارد. پس طبیعی است که نسبت به دو مولفه دیگر ارتباط قویتری با دلبستگی ایمن داشته باشد.
به لحاظ نظری تعامل با یک تصویر دلبستگی حساس، در دسترس و پاسخگو در تمام زمانها عملکرد مطلوب سیستم دلبستگی را تسهیل کرده و موجب رشد احساس ایمنی دردلبستگی میشود، در غیر این صورت در فرد یک احساس شک و تردید در مورد توانمندی خود و نیات دیگران شکل میگیرد. در این حالت فرد احتمالاً یکی از دو راهبرد زیر را در پیش خواهد گرفت: بیش فعالی سیستم دلبستگی یاتلاش شدید برای رسیدن به نزدیکی تصاویر دلبستگی و ترس از طرد و ترک شدن که با سبک دلبستگی اضطرابی-دوسوگرا تداعی میشود و کم فعالی سیستم دلبستگی یا جلوگیری از فعالیتهای جستجو وتقرب جویی که با یک سبک دلبستگی اجتنابی مرتبط است (میکولینسر و شاور، 2005). این راهبردها اگر چه در کوتاه مدت موثر واقع میشود ولی در بلند مدت مشکلات جدی بین فردی و درون فردی در پی خواهد داشت. به عنوان مثال وی و همکاران (2005) در تحقیق خود دریافتند که سبک دلبستگی اضطرابی از طریق راهبردهای بیش فعالانه و سبک دلبستگی اجتنابی از طریق سرکوب هیجانی یا راهبردهای کم فعالانه با خلق منفی و مشکلات بین فردی ارتباط دارد.
میزان دلبستگی یا پیوند عاطفی بین والدین به ویژه مادر با کودک از همان سال های اولیه زندگی مشخص می شود. در واقع دوره کودکی مهم ترین و تأثیرگذارترین بخش از دوران حیات آدمی برای شکل گیری شخصیت فرد محسوب می شود.
یک کودک ۲ ساله با دلبستگی ایمن باید بتواند دقایقی از مادر دور شود و بازی کند بدون این که دچار اضطراب شود و پس از بازگشت مادر ابراز ناراحتی نکند. در صورتی که یک کودک ناایمن با کوچک ترین تغییری که در محیط پیرامونش رخ می دهد، دچار اضطراب شدید می شود و با گریه و سر و صدا جلب توجه میکند. این پیوند عاطفی که به نظر بسیار ساده و عادی می آید نقش بسیار مهمی در مراحل بعدی رشد کودک دارد و ریشه امنیت، استقلال و هویت وی را آبیاری می کند. حتی در مواردی کودک قادر به مخالفت کردن با والدین نیست و پدر و مادر از این بابت خوشحال هستند که فرزندی دارند که همیشه موافق است در حالی که این علامت هشدار دهنده است. زیرا یک کودک باید طی مراحل رشد روانی خود از ۲ سالگی به بعد «نه» بگوید. این مخالفت نشانه احساس امنیتی است که دارد بنابراین مخالفت نکردن نشانه احساس ناامنی کودک تلقی می شود.