آدمها نمیخواهند بمیرند؛ آنها در اصل نمیخواهند به زندگی خود پایان دهند، بلکه میخواهند از درد رها شوند. وقتی احساس بیارزشی میکنند، وقتی حس میکنند سربار خانواده یا جامعه هستند و وقتی دیگر توان ادامه دادن را در خود نمیبینند، در یک بنبست تاریک و یک یأس سیاه، به خودکشی فکر میکنند.
در دنیای پرشتاب و پیچیده امروز، خانواده به عنوان کانون آرامش و پایگاه اصلی تربیت، با چالشها و فرصتهای بیشماری روبرو است. نقش خانواده در شکلدهی به شخصیت، تأمین سلامت روان و ایجاد یک جامعه پویا بر کسی پوشیده نیست. اما چگونه میتوان این نهاد مقدس را در برابر طوفانهای فکری و فرهنگی این عصر، استحکام بخشید و بر غنای آن افزود؟
مؤسسه خانواده اسلامی و تربیت معنوی «خاتم» در همکاری با خبرگزاری ایکنا با باور به اینکه خانواده اسلامی، سنگ بنای تمدن نوین اسلامی است، مجموعهای ارزشمند از درس گفتارهای تخصصی را با عنوان «خانواده؛ محور زندگی و آگاهی» تولید کرده است.
در این سلسله گفتارهای آموزشی، اساتید و صاحبنظران برجسته به بررسی ژرفترین مباحث در حوزههای سلامت روان، تربیت نوجوان، تحکیم بنیان خانواده و سواد رسانهای و ... خواهند پرداخت. با ما در این سفر معرفتی همراه شوید تا بیاموزیم چگونه میتوان خانواده را به کانونی امن، پرنشاط و پایدار برای پرورش نسل فردا تبدیل کرد.
رهایی از درد، نه زندگی
آدمها نمیخواهند بمیرند؛ آنها در اصل نمیخواهند به زندگی خود پایان دهند، بلکه میخواهند از درد رها شوند. وقتی احساس بیارزشی میکنند، وقتی حس میکنند سربار خانواده یا جامعه هستند و وقتی دیگر توان ادامه دادن را در خود نمیبینند، در یک بنبست تاریک و یک یأس سیاه، به خودکشی فکر میکنند.
در چنین شرایطی، از فرط تنهایی، خستگی و کلافگی، احساس میکنند هیچ راه فرار یا پناهی ندارند و دنیایشان به آخر رسیده است. در واقع آنها نمیخواهند خودشان را بکشند، بلکه میخواهند دردهایشان را بِکُشند. این تصمیم، نه از روی میل به تغییر یا ارادهای برای دگرگونی زندگی، بلکه از روی استیصال، درماندگی و ناچاری گرفته میشود. وقتی امید و شوقی برای زیستن نمیماند و فرد احساس میکند، نمیتواند با فردایی دیگر روبهرو شود، تصمیم میگیرد به زندگی خود پایان دهد.
اما آنها لزوماً نمیخواهند بمیرند، چون این حجم از درد، فشار، مشکلات و آشفتگی حادی که از نظر روحی، روانی و رفتاری بر زندگیشان حاکم شده، آنقدر زیاد است که فکر میکنند با کشتن خود میتوانند این درد را از بین ببرند.
وقتی افراد احساس میکنند سربار خانواده یا جامعه هستند و وقتی دیگر توان ادامه دادن را در خود نمیبینند، در یک بنبست تاریک و یک یأس سیاه، به خودکشی فکر میکنند
اما، این راه، راه اشتباهی است. باید کمک کنیم تا افراد به جای کشتن خود، دردهای خود را از بین ببرند. برای از بین بردن دردها نیز راهکارهای بسیار زیادی وجود دارد که میتوان از آنها استفاده کرد. شاید فرد به تنهایی و در آن شرایط آشفته روحی و روانی نتواند زندگی خود را سامان دهد، در نتیجه قطعاً به کمک دیگری نیاز دارد. این کمککننده میتواند یک دوست، رفیق، خواهر، برادر، پدر، مادر، همسایه یا یک همنوع باشد تا بتواند بر درد و مشکل خود غلبه کند.
ریشههای احساس بیارزشی
انسانها زمانی به احساس بیارزشی دچار میشوند که در جریان عادی زندگی «به بازی گرفته نمیشوند»؛ زمانی که خوبیها و نیکیهایشان، زیباییها، قابلیتها، استعدادها، هنرشان و هر ویژگی مثبتی که از آنها ساری و جاری است، مورد پسند و توجه خانواده یا جامعه قرار نمیگیرد. در چنین شرایطی، فرد احساس میکند با وجود همه توانمندیهایی که دارد، آنگونه که شایسته است دیده نمیشود و به رسمیت شناخته نمیشود.
در نتیجه، برای غلبه بر این احساس بیارزشی و رهایی از درد فکری و روحی که تحمل میکند، ممکن است به این باور برسد که جایی در جامعه ندارد و باید خود را از سر راه بردارد. اما اگر خانواده، محیط کار، محیط اجتماعی یا حتی محیط مدرسه، درکی روشن از قابلیتها، زیباییها، خوبیها و تواناییهای یک فرد یا یک نوجوان داشته باشند و به او توجه نشان دهند و او را همانگونه که هست بپذیرند، قطعاً این حس بیارزشی از بین خواهد رفت.
گاه فرد احساس میکنند، جایی برای حضور ندارد؛ ممکن است در یک نظام آموزشی مانند مدرسه یا دانشگاه باشد، یا در یک سیستم اداری قرار داشته باشد. وقتی تواناییها و قابلیتهایش به بازی گرفته نمیشود و مورد توجه قرار نمیگیرد، این احساس در او شکل میگیرد که دیگر جایی برای زیستن ندارد. در چنین موقعیتی، یکی از افکاری که به اشتباه به ذهنش خطور میکند و ممکن است برای رهایی از این وضعیت به آن بیندیشد، خودکشی است.
مسئله دقیقاً همین احساس بیارزشی است. این احساس، شرایط دیگری را نیز به همراه دارد؛ برای مثال ممکن است فرد احساس کند سربار خانواده یا جامعه است. در نتیجه، پس از مدتی تحمل این رنج، در شرایطی که کاملاً برخلاف میل و اراده واقعیاش است، تصمیم میگیرد به زندگی خود پایان دهد.
فریاد خاموش بدن
بدن گاهی اوقات زودتر از زبان فریاد میزند و از دردهای درونی خبر میدهد. گاهی اوقات، رنجی که در روان انسان است، در قالب جسم خود را نشان میدهد؛ بیخوابی، بیقراری، آشفتگی و احساس بیتابی که در فرد وجود دارد. در چنین شرایطی، انسان نمیتواند آرامش داشته باشد و احساس میکند قادر نیست در جایی آرام گیرد. این درد که بهصورت شبانهروزی در بدن پدیدار میشود، مخصوصاً زمانی که فرد میخواهد بخوابد، با شدت تمام مانع استراحت او میشود و او را در عذاب میگذارد.
این بیتابی، بیقراری و دردی که در جسم، روح و روان او لانه کرده، پیش از آنکه به زبان آورده شود، خود را نشان میدهد. همین دردها میتوانند یکی از نشانههای جدی باشند که خبر از قصد فرد برای آسیب زدن به خود یا پایان دادن به زندگیاش میدهند. بنابراین، این دردها را، چه آنهایی که در جسم است و چه آنهایی که در روح و روان یک انسان به وجود میآید، جدی بگیریم و به آنها گوش بسپاریم.
بهترین راه برای شنیدن این دردها، این است که در کنار این فرد بمانیم، با او گفتوگو کنیم، همراهیاش کنیم و رنج او را تأیید کنیم. هرگز نباید درد او را کوچک جلوه دهیم. درد، واقعیتی روشن و انکارناپذیر در وجود انسانی است که به خودکشی میاندیشد؛ بنابراین نباید آن را انکار کرد. وقتی ما درد افراد را نادیده میگیریم و به آن توجهی نمیکنیم، این نادیدهگیری میتواند در مسیری قرار گیرد که به تفکر خودکشی و در نهایت اقدام به آن منجر شود؛ لذا برای پیشگیری از خودکشی، این دردهای جسمی و روحیِ فرد را ببینیم، به آنها توجه کنیم، آنها را کوچک نشماریم و با آغوش باز بپذیریم. این توجه میتواند یکی از مهمترین اقداماتی باشد که با انجام آن، از مرگ یک انسان جلوگیری کنیم. اگر دردها را بشناسیم، به آنها توجه نشان دهیم و آنها را بپذیریم، آنگاه در مرحله بعد میتوانیم راهی برای درمان آنها بیابیم. با شنیدن فعالانه، با توجه و همدلی عمیق، میتوانیم مسیری برای نجات یک زندگی باز کنیم و از مرگ یک انسان جلوگیری کنیم.
سرنخهای پنهان قبل از خودکشی
هیچ خودکشی در خلأ اتفاق نمیافتد، بلکه در بستری از شرایط اجتماعی و خانوادگی رخ میدهد. فردی که قصد دارد به زندگی خود پایان دهد و جانش را بگیرد، اغلب نشانههای پنهانی از خود بروز میدهد که متأسفانه بسیاری از اطرافیان، از جمله خانوادهها، از درک آن ناتوان هستند.
از جمله این نشانهها میتوان به خداحافظیهای غیرمنتظره و احساسی اشاره کرد. یعنی فردی که هر روز به شکلی عادی خداحافظی میکرد، ناگهان به شیوهای متفاوت و با حالتی از پشتپرده احساسی، این کار را انجام میدهد. بخشیدن داراییهای ارزشمند، اموال شخصی یا حتی پول به دیگران نیز یکی دیگر از این علائم هشداردهنده است.
همچنین، صحبت کردن درباره روشهای پایان دادن به زندگی، یک نشانه جدی است. چنین افرادی معمولاً درباره دوز کشنده داروها سؤال میپرسند؛ مثلاً میپرسند: «یک فرد چقدر باید دارو مصرف کند تا بمیرد؟» یا «چه موادی یا چه روشی میتواند یک انسان را از پا درآورد؟» پرسش چنین سوالاتی، نشانهای بسیار جدی و هشداردهنده است.
نشانههای کلامی نیز به همان اندازه مهم هستند؛ مانند به زبان آوردن جملاتی از این قبیل «دیگر نمیخواهم سربار خانواده باشم»، «میخواهم کاری کنم که مجبور نباشید مشکلات مرا تحمل کنید» یا بیان آرزوی مرگ، مانند «چقدر خوب میشد، اگر میمردم». وقتی فردی از مرگ شکایت میکند، از آن مظلومیت میگوید یا آرزو میکند که بخوابد و دیگر بیدار نشود، اینها همه نشانههای پنهان و گاه آشکارِ نیت خودکشی هستند؛ لذا باید به این نشانهها با جدیت تمام توجه کنیم.
بهترین راه برای شنیدن این دردها، این است که در کنار این فرد بمانیم، با او گفتوگو کنیم، همراهیاش کنیم و رنجش را تأیید کنیم. هرگز نباید درد او را کوچک جلوه دهیم
هرگاه مشاهده کردیم فردی چنین رفتارهایی از خود نشان میدهد یا چنین حرفهایی میزند، باید با او وارد گفتوگو شویم و بپرسیم: «من کنار شما هستم، چه کمکی میتوانم به شما بکنم؟ میدانم که حال شما خوب نیست و بسیار ناآرام هستید؛ آیا میتوانم کاری برایتان انجام دهم؟» باید در کنار چنین فردی بمانیم، به این سرنخهای کلامی و رفتاری به طور جدی توجه کنیم و در نهایت، حتماً از یک فرد متخصص کمک بگیریم.
وقتی فریاد کمک بیصدا میشود
همیشه باید از خود بپرسیم که آیا قصد خودکشی لزوماً با گریه و آشفتگی و ناراحتی آشکار همراه است یا خیر؟ گاهی اوقات خودکشی یک فریاد نیست؛ بلکه در میان یک سکوت عمیق و هولناک رخ میدهد. این سکوت، اغلب به این دلیل است که آن فرد، بارها فریاد کمکخواهی سر داده، اما پاسخی دریافت نکرده است. بارها دست یاری به سوی دیگران دراز کرده، اما هیچ کمکی به سویش بازنگشته است.
به همین دلیل، توجه کنیم که بسیاری از خودکشیها ممکن است، بدون هیچ داد و فریاد و آشفتگی ظاهری اتفاق بیفتند و در سکوتی عمیق و دردناک به وقوع بپیوندند. برخی از دردها، بدون صدا و در خفا، درون فرد را دچار خونریزی میکنند و این وضعیت، برای فردی که آن را تجربه میکند، بسیار شکننده و خطرناک است.
در چنین شرایطی ما باید چگونه رفتار کنیم؟
بدون سرزنش، بدون قضاوت و بدون کوچک شمردن دردهایش، در کنار او بمانیم. باید درباره رنج و مشکلی که با آن دستوپنجه نرم میکند، سؤال بپرسیم، شنوندهای فعال باشیم و با او همدلی کنیم. باید این علائمی که در او آشکار میشود را بسیار جدی بگیریم. آن فرد، به زبان بیزبانی میگوید: «کمکم کنید. دیگر میلی به زنده ماندن ندارم. نمیخواهم با فردایی دیگر روبهرو شوم.»
لذا، حتماً سیستم و چتر حمایتی خود را چه در زندگی خانوادگی و چه در هر محیط دیگری که فرد در آن زندگی میکند، فعال کنیم تا از مرگ این عزیز جلوگیری به عمل آوریم. چرا که این سکوت عمیق میتواند نشانهای بسیار خطرناک برای او باشد. گاهی اوقات لازم است که ما دردها را به شکلی بسیار جدی مورد توجه قرار دهیم، زیرا همین دردها میتوانند انسانی را به طور کامل از پا درآورند.
چگونه از فردی با افکار خودکشی حمایت کنیم
برای کمک به فردی که قصد دارد جان خود را بگیرد، زندگیاش را به پایان برساند و همه اطرافیان را تحت تأثیر رفتار خود قرار دهد، باید ابتدا بر ترس خود غلبه کنیم. وقتی کسی میگوید «میخواهم خودکشی کنم» به طور طبیعی میترسیم، زیرا مرگ به خودی خود پدیدهای ترسآور و استرسزا است. در چنین شرایطی، لازم است روی خودمان کار کنیم؛ اینجاست که خودشناسی به کمک ما میآید تا بتوانیم با برقراری ارتباطی مناسب، از این فرد استقبال کنیم.
ما باید این فرد را بدون سرزنش و برچسبزدن بپذیریم. نباید به او بگوییم: «تو آدم ضعیفی هستی»، «ترسو هستی»، «ناتوانی» یا هر عبارت تحقیرآمیز دیگری. در عوض، باید همدلی واقعی را به او هدیه کنیم و با گفتن جملاتی مانند «ما در کنار تو هستیم»، فضای گفتوگو را برایش باز و زنده نگه داریم. هرگز نباید ارتباط و دیالوگ خود را با او قطع کنیم.
این همراهی نباید به شکل بازجویی یا کنجکاوی ورود به حریم خصوصی باشد، استفاده از چنین واژههایی به هیچ عنوان مجاز نیست، زیرا اثر مخربی بر جای میگذارند. آن فرد در این لحظه به همدلی نیاز دارد، نه قضاوت.
باید صداقت و راستگویی را پیشه کنیم و در کنارش بمانیم. گاهی اگر جان عزیزانمان برایمان مهم است، شاید لازم باشد ساعتها و روزهای طولانی را در کنار فرد سپری کنیم و او را به راحتی رها نکنیم تا به جرثومه مرگ نزدیک شود. همچنین باید به خاطر داشته باشیم که پشت فکر پایان دادن به زندگی، دردی عمیق نهفته است. این درد را بشناسیم، به آن توجه کنیم و تلاش کنیم تا آن را آرام کنیم.
اجازه دهیم آن فرد، روندی را که در زندگیاش اتفاق افتاده و منجر به این افکار خودکشی شده است، از زبان خودش بازگو کند. کمتر صحبت کنیم، بیشتر شنونده باشیم و وارد بحثهای حاشیهای نشویم. بهتر است حق را به طرف مقابل بدهیم و بگوییم: «بله، در موقعیتی که قرار داری، احتمالاً حق با توست، اما خودکشی راه درستی برای حل آن نیست. بیا با هم بررسی کنیم؛ راههای دیگری هم وجود دارد که میتوانیم از میان آنها عبور کنیم. شاید بتوانیم از این پلی که احساس میکنی در حال سقوط از آن هستی، گذر کنیم.»
چگونه ترس خود را مدیریت کنیم
اولین کاری که لازم است انجام دهیم، این است که احساسات خود را انکار نکنیم. زمانی که یک دوست یا عزیزی به ما میگوید: «امروز یا امشب میخواهم زندگیام را تمام کنم و برای همیشه از این دنیا بروم»، ما اغلب از خودمان میپرسیم؛ «نه، او واقعاً قصد خودکشی ندارد.»، اما چرا چنین فکری میکنیم؟ زیرا خود ما دچار ترس، اضطراب و دلهره میشویم و انسان وقتی میخواهد بر این دلهره و تشویش غلبه کند، دست به انکار میزند. یعنی واقعیت احتمال یک مرگ قریبالوقوع را نادیده میگیرد و سعی میکند با این فکر که «اگر واقعاً قصد خودکشی داشت، به من نمیگفت» خود را آرام کند.
این انکار، که ناشی از ترس و آشفتگیِ ما از خبر یک خودکشی احتمالی است، میتواند به عاملی جدی تبدیل شود و مانع از آن شود که به موقع به آن فرد کمک کنیم.
در این صورت چه کاری انجام دهیم؟
نخست باید بر آن ترسها، تشویشها، دلهره و نگرانیهای خود غلبه کنیم و با خود بگوییم: «واقعاً این فرد در چنین شرایطی قرار دارد و در حال آسیب زدن به خود است. در کنارش بمانیم و احساسات خود را انکار نکنیم.» اگر ترسیدیم، چه برای فردی که قصد خودکشی دارد و چه برای خودمان به عنوان یاریرسان، نباید این ترس را انکار کنیم، زیرا این انکار میتواند پیامدهای بسیار ناگواری برای زندگی آن فرد داشته باشد.
باید همدلی واقعی را به او هدیه کنیم و با گفتن جملاتی مانند «ما در کنار تو هستیم»، فضای گفتوگو را برایش باز و زنده نگه داریم. هرگز نباید ارتباط و دیالوگ خود را با او قطع کنیم
در کنار او بمانیم و بگوییم: «بله، حق با شماست. شرایطی که در آن قرار دارید، بسیار بغرنج، دردناک و نگرانکننده است. اما من فکر میکنم اگر با هم بخواهیم این مسیر را طی کنیم و به یکدیگر کمک کنیم، شاید بتوانیم از این شرایط بحرانی عبور کنیم.»
پس، هرگز نباید احساسات خود را انکار کنیم. بهترین راه برای جلوگیری از انکار احساسات، این است که کمی با خودمان صبور باشیم، آرامش خود را حفظ کنیم و بر هیجاناتمان تسلط کافی داشته باشیم تا بتوانیم به آن فرد کمک مؤثری ارائه دهیم. چرا که افراد وقتی قصد خودکشی دارند، اغلب میخواهند همان خشم، ترس، اضطراب و نگرانی خود را به طرف مقابل منتقل کنند و مراقب باشیم که در این فرآیند انتقال هیجانات، دچار آشفتگی نشویم.
راهکارهای عملی برای کمک به فرد
اگر میخواهی واقعاً کمک کنی، باید چند کار ساده، اما اساسی را انجام دهی. این اقدامات به نوع نگرش و بینش ما برمیگردد: قضاوت نکنیم، سرزنش نکنیم و مسئله را کماهمیت جلوه ندهیم. نگوییم «این که چیزی نیست» یا «این مشکل بزرگی نیست». گاهی اوقات طرف مقابل در درد خودش میسوزد و میگدازد، از درون دارد خودش را میخورد و در حال تباهی است. هرگز نباید به او بگوییم «قوی باش» یا او را وادار کنیم که «باید قوی باشد و کم نیاورد». نه، او در آن لحظه از همه چیز بریده است. آن شرایط روحی و روانی که فرد در آن قرار دارد را به این سادگی قضاوت نکنیم و دردش را کوچک نشماریم.
گاهی اوقات حتی حضور دائمی و فیزیکی ۲۴ ساعته نیز لازم نیست؛ همین که تو به عنوان یک حامی، باعث شوی فرد درگیر افکار خودکشی احساس کند، کسی هست که در کنارش است، گاهگاهی حالش را میپرسد، جویای احوالش میشود، به او تلفن میزند، پیامک میدهد، از او خبر میگیرد، به دیدنش میرود، با هم پیادهروی میکنید یا یک قهوه مینوشید و گفتوگو میکنید، همین موارد بهخودیخود بسیار مهم و اثرگذار هستند.
علاوه بر این، کمک حرفهای را نیز به او پیشنهاد دهیم. اگر احساس کردی فرد به شدت درگیر مشکل است و با صحبتها و گفتوگوهای معمولی مسئله حل نمیشود، از او بپرسیم: «آیا دوست داری با هم برویم پیش یک مشاور؟ آیا مایلی همراه هم به یک روانشناس مراجعه کنیم؟» و حتماً به این اکتفا نکنیم که فقط یک شماره تماس در اختیارش بگذاریم. گاهی اوقات لازم است که ما او را همراهی کنیم و با هم به مراجعه بپردازیم. این کمک تخصصی را به او پیشنهاد دهیم.
اگر این کارها را انجام ندهیم، ممکن است پس از از دست دادن آن دوست، به دلیل درد فراقش دچار اندوهی سنگین شویم و بعداً مدام خود را سرزنش کنیم و بگوییم: «ای کاش در کنارش میماندم، ای کاش به سادگی از کنارش رد نمیشدم، ای کاش جویای احوالش میشدم و به دیدنش میرفتم.» شاید لازم باشد که ما توجه بیشتری به او نشان دهیم. در نهایت، نکته کلیدی این است: قضاوت و سرزنش را کنار بگذاریم، در کنارش بمانیم و این خط گفتوگو و ارتباط را هرگز قطع نکنیم.
درک درست عوامل خودکشی
سعی کنیم بدون برچسب زدنِ «افسرده» یا «بیمار» به این فرد، به او کمک کنیم و در کنارش بمانیم. بهترین پیشنهاد این است که او را به یک متخصص ارجاع دهیم تا تشخیصی صحیح انجام شود
در سالهای گذشته، عموماً گفته میشد که حدود ۹۰ درصد خودکشیها با مسئله افسردگی و اختلالات روانی مرتبط است. اما مطالعات جدیدتر نشان میدهد که این تصور لزوماً صحیح نیست؛ بسیاری از افراد ممکن است افسرده نباشند، اما باز هم به فکر پایان دادن به زندگی خود بیفتند. این باور، اگرچه در گذشته به عنوان یک اصل علمی جا افتاده بود، امروزه میتواند گمراهکننده باشد.
مراقب باشیم که بسیاری از افرادی که ممکن است حتی هیچ زمینهای از اختلالات روانپزشکی و روانشناختی نداشته باشند، نیز ممکن است درگیر افکار خودکشی شوند. بنابراین، وقتی فردی از مسائل روحی-روانی و مشکلات زندگی خود شکایت میکند و موضوعی را مطرح میکند، بلافاصله به دنبال برچسب زدن نباشیم و نگوییم حتماً «این فرد افسرده است».
اگرچه ممکن است به دلیل مشکلاتی که در زندگی، خانواده یا جامعه وجود دارد، فرد احساس ناامیدی کند، انزوا را برگزیند و در تنهایی خود غوطهور شود، اما این لزوماً به معنای ابتلای او به افسردگی بالینی نیست. تشخیص افسردگی فقط بر عهده روانشناس یا روانپزشک است و باید با استفاده از ابزارها و تستهای مشخص تعیین شود که آیا فرد واقعاً به اختلالی مانند افسردگی، اسکیزوفرنی یا سایر بیماریهای روانی مبتلاست یا خیر.
در واقع، بسیاری از افراد به دلیل شرایط سخت اجتماعی، اقتصادی یا خانوادگی، به سمت انزوا و تنهایی کشیده میشوند و ممکن است به این فکر فرو روند که زندگی خود را پایان دهند. سعی کنیم بدون برچسب زدنِ «افسرده» یا «بیمار» به این فرد، به او کمک کنیم و در کنارش بمانیم. بهترین پیشنهاد این است که او را به یک متخصص ارجاع دهیم تا تشخیصی صحیح انجام شود.
بار دیگر تأکید میکنم: به جای برچسب زدن، باید با فرد گفتوگو کنیم. این گفتوگو میتواند روزنهای از امید برایش ایجاد کند، او را از انزوایش خارج کرده و زمینهای فراهم آورد تا با جهان بیرون ارتباط برقرار کند و اگر در نهایت تشخیص داده شد که او واقعاً از افسردگی رنج میبرد، با کمک متخصص، میتواند درمان لازم را دریافت کرده و مسیر بهبودی را آغاز کند.