به قول حسن آذری، چه کسی به ما یاد داده است در مسافرت های شبانه، از کنار روستاهای کنار جاده که میگذریم، با دیدنِ تک چراغی روشن اغلب غمگین بشویم؟
به گزارش خبرنگار فرهنگی ایمنا، حزن غروب، پاییز، عصر جمعه و آن تک چراغ روشن روستاهای کنار جاده، حزنی همه گیر است، آنقدر همه گیر که سال هاست شاعران در این باره بیت ها می سرایند و نظریه پردازان و دانشمندان در پی کشف و توجیه علل آنند.
خشک ترین و علمی ترین تعبیر غم انگیزی پاییز، از آن عده ای است که کم شدن نور خورشید را عامل اصلی بروز این حس در آدمی می دانند. دکتر حسین ابراهیمی مقدم، روانشناس بالینی، از این غم موقت به عنوان «افسردگی فصلی» یاد می کند و در این باره می گوید: «افسردگی های فصلی نوعی اختلال، تحت عنوان SAD یا اختلالات فصلی است که در پاییز و زمستان افراد را با حالت غم زدگی، افسردگی و خلق پایین، درگیر می کند. مهمترین عوامل افسردگی پاییزی، کاهش نور و ترشح هورمون ملاتونین از غده پینه آل در مغز است. در پاییز و زمستان که طول روز کوتاه و طول شب بلند میشود، میزان ترشح این هورمون در بدن بیشتر میشود و در فرد ایجاد علائم افسردگی میکند. میزان این افسردگی در کشورهای سردسیر با زمستانهای طولانی معمولا بیشتر است و حتی آمار خودکشی را در این فصلها بالا میبرد!» می بینید که این افسردگی پاییزی چقدر می تواند جدی باشد.
از آن سو اما همین پاییز غم انگیز به مدد قریحۀ شاعران _که غم همیشه همزادشان است_ آمده. در ذکر نمونه، به باز نشر بخشی از شعر اخوان ثالث، که در آن به پاییز لقب «پادشاه فصل ها» را داده بسنده می کنیم:
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بی برگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاکِ غمناکش...
باغ بی برگی؛ خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پائیز.
در کنار آن تعبیر علمی که راه حل رهایی از افسردگی پاییزی را در نهایت، قرار گرفتن در معرض نور مصنوعی معرفی می کند و در کنار این خوشامدگویی شاعرانه به پاییز و غمش، دیدگاهی دیگر وجود دارد که برانگیخته شدن احساس غم را در آدمی در آستانۀ این فصل، نه به نور خورشید و بی برگی باغ، که به یک حس ریشه دار در آدمی پیوند می زند.
دکتر علی شریعتی در کتاب «علی، حقیقتی بر گونۀ اساطیر» آن جا که به وصف خصیصه های انسان می پردازد، غم را متعالی ترین حس بشر نام می دهد و در این باره می نویسد: «چرا ما پاییز را دوست داریم؟ به خاطرِ اینکه در آن جا احساس پایان می کنیم، یعنی آن درد دائمی نجات را، در غروب بیشتر احساس می کنیم و احساس های عمیق تر، غروب را بیشتر با خودشان خویشاوند می بینند...انسان خودش را در این عالم زندانی احساس می کرده و هر کس انسانتر است، احساس زندانی بودن در او بیشتر است. از زمان ارسطو تا به حال، تراژدی و آثار غم انگیز هنری و ادبی آثاری متعالی هستند. خود ما وقتی که به مسائل روزمرهٔ معمولی پست نزدیک یعنی دنیایی می پردازیم، احساس شعف، نشاط و امثال اینها داریم، در آن حالتی که یک انسان به پایکوبی می پردازد، در حالت خیلی معمولی و در یک احساس بسیار مبتذل است اما وقتی که احساس و تأملی بسیار عمیق در او به وجود میآید، همواره با یک غم توأم است، با یک اضطراب لطیف اما بینهایت عمیق توام است و این است که آثار غم انگیز، آثار متعالی هستند و این است که ما غم را دوست داریم و هر انسان متعالیتر، آثار هنری غم انگیز را بیشتر دوست دارد.»
در این برش، سر رسیدن پاییز، از آن جا که حس پایان را به آدمی می دهد و او را متوجه بعد متعالی حیات خود پس از این پایان می کند، برای بشر که همواره با درخت همذات پنداری عجیبی داشته، ارمغانی جز غم نخواهد داشت و با احترام به تأثیر خورشید و نور آن، که در دایرۀ هستی جزئی از یک کل منظم است، ریشۀ غم انگیزی پاییز را شاید بتوان در همین تعبیر ریشه ای نزدیکی به پایان جستجو کرد.
جای امید اینکه از پس پاییز و وقفۀ زمستان، بهاری خواهد آمد و راز فصل ها نیز شاید در همین امر خلاصه شده باشد؛ در غم، شادی، آغاز، پایان و چرخۀ همواره شان.
عکس: http://www.iranvij.ir