مادرم در حرمت بین دعا گفت حسین
پدرم وقت زیارت بخدا گفت حسین
یک نفر در پس دیوار بقیع گفت حسن
دیگری درحرم کرب و بلا گفت حسین
تربتت گرد شفا و تو طبیب جانها
شاه هستی و ببین بازگدا گفت حسین
نوکری که به دلش داغ زیارت ماند و
نا امید ازهمه و ازهمه جاگفت حسین
نوکری که به غم عشق تو بیمار شد و
بین آن روضه به امیدشفا گفت حسین
و نمازش که به یاد حرمت میشکند
چون به هررکعت خودجای خدا گفت حسین
نوکری که سرخود را زغمت بشکسته
نوکری که وسط هروله ها گفت حسین
و همان کس که دگربار سفر را بسته
با تعجب پدرش گفت کجا گفت حسین
صحن سقا،حرم عشق، دم شش گوشه
زیر آن قبه و درشور و نوا گفت حسین
و همان کس که کنارحرمت جان داد و
و همان تک نفس خاتمه راگفت حسین
و شب اول قبرش که رسید اربابش
نوکرایستاد و به اوگفت شما؟ گفت حسین...