پژوهشگر فرهنگ و زبانهای باستانی با بیان اینکه در ورای ظواهر هر اسطوره، منطقی واقعی و پنهان واقع است گفت: اسطورهها هر چند در جزئیات با هم تفاوت دارند ولی ساختارشان شبیه به هم است؛ زیرا همگی طرحی جهانی دارند و پیچیدگیهای جهان را به گونهای نمادین تفسیر میکنند و میتوان بر اساس تیپهای شخصیتی یونگ رفتار انسانها را بر اساس اسطورهها بررسی کرد.
به گزارش عطنا، نهمین نشست از سلسله نشستهای «سهشنبههای مشاورهای» با عنوان «اسطوره؛ رویکردی به شناخت ذهن انسان» به همت گروه مشاوره دانشگاه علامهطباطبائی با همکاری انجمن مشاوره ایران و انجمن علمی-دانشجویی مشاوره دانشگاه علامهطباطبائی با سخنرانی دکتر علیرضا بلنداقبال، پژوهشگر فرهنگ و زبانهای باستانی سهشنبه، ۱۵ اسفند در دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه علامهطباطبائی برگزار شد.
علیرضا بلنداقبال، پژوهشگر فرهنگ و زبانهای باستانی ابتدای نشست اسطوره را موضوعی بسیار پیچیده دانست و گفت: اسطوره محصول اندیشه و تفکر انسان است. از نظر «ژرژ دومزیل» مفاهیم و مضامین اسطوره بسیار دشوار است با این وجود هر کسی معتقد است که در آن استاد است. واژه اسطوره به صورت شناور غلط به کار رفته که شاید تصور روشنی از آن در ذهن بسیاری از دانشجویان ما نداشته باشد.
وی به مشکلات اساسی در تعریف اسطوره اشاره کرد و گفت: اسطوره بخشی از فرهنگ است یعنی همه شکلهایی که بر تعریف آن وارد است بر تعریف فرهنگ نیز وارد است. با وجود اینکه چند صد تعریف از فرهنگ نتوانسته مشکلی را حل کند اما مطالعه آن متوقف نشده است.
این پژوهشگر فرهنگ و زبانهای باستانی در مورد مشکل دیگر این تعریف گفت: اسطوره مانند علم و به مثابه ابزار شناخت، بیان واقعیتهای جهان و تفسیر پدیدههای آن است و عواملی را که در جهان مداخله دارند برمیشمارد و انسان را از ماهیت آنها آگاه میکند. ژرژ دومزیل اعتقاد دارد که اسطوره علم کاذب است و تعبیر او این است که فلسفه پیش از ظهور فلاسفه و خود ناشی از کوششی به قصد تبیین و ایجاد وحدت و تلاش برای نظریهپردازی به معنای جامع کلمه است.
بلنداقبال درباره ویژگیهای تفکر اسطورهای اظهار کرد: بینش اساطیری مبتنی بر اصل این همانی جزء و کل است و در آن کل همان جزء است به عبارتی هیچ مرز مشخصی میان جزء و کل وجود ندارد؛ یعنی جزء نمایندهای از کل نیست بلکه خود کل است. هر چیزی با هر چیزی ادغام و عین آن میشود جزء کل است و کل، جزء؛ چون این دو با همدیگر همجوهرند.
وی افزود: اندیشه اسطورهای میان تصویر شیء و خود شیء تفاوتی قائل نمیشود، یعنی از درک امور انتزاعی سرباز میزند و از این رو برای درک معلول یا مفهوم باید آن را به واقعیتی مادی و ملموس تبدیل کند. بینش اساطیری به معنای راستین کلمه، انضمامی و محسوس است.
این پژوهشگر فرهنگ و زبانهای باستانی با بیان اینکه «لوی اشتراوس» به یکدست و یکپارچه بودن اساطیر معتقد است، گفت: اشتراوس اعتقاد دارد در وراء ظواهر هر اسطوره، منطقی واقعی و پنهان واقع است که همانا مجموعه بههمپیوستهای است که اجزایش بر هم تاثیرات متقابل دارند. بعضی از افراد با توجه به تعلق خاطر و دغدغههای ذهنی خود، مفهوم اسطوره را بررسی میکنند اما هیچکدام نمیتوانند به تنهایی مفهوم اسطوره را بیان کنند. به عنوان مثال نغمه موسیقایی چیزی بیش از توالی نتهای موسیقی سازنده آن است.
بلنداقبال در ادامه گفت: اسطورهها هر چند در جزئیات با هم تفاوت دارند ولی ساختارشان شبیه به هم است؛ زیرا همگی طرحی جهانی دارند و پیچیدگیهای جهان را به گونهای نمادین تفسیر میکنند. همچنین اسطوره در تعریف اغلب متخصصان امروز چیزی است که از سر اعتقاد و ایمان به آن نگاه میشود و بنابراین نه تنها به ساختار بلکه به عملکرد جادویی اسطوره و در واقع اعجاز آن به عنوان یک نهاد زنده در جوامع توجه میکنند. پژوهشگران اسطوره اشاره میکنند که آنچه در مورد اسطوره مهم است مفهومی است که معتقدان به آن در موردش فکر میکنند.
وی گفت: متنهایی که دانش مربوط به اسطورههای دوران باستان را از آنها به دست آوردهایم در بایگانی پرستشگاهها بدست آمدهاند. متنها برای افرادی که ما به عنوان کاهنان میشناسیم دستورالعملهایی بودند که چیزی به نام «آئین» را سازمان میدهند. اسطوره در واقع در مورد روایتهایی که به ابتدای جهان مربوط است بیان میشد.
این فرهنگپژوه به تعریف دیگر «لوی اشتراوس» اشاره کرد و گفت: اشتراوس معتقد است اندیشه اسطورهای با مفاهیم عینی و ملموس نمادها سروکار دارد و از اساس با مفاهیم انتزاعی بیگانه است. منظور از «اندیشه وحشی» که اشتراوس به کار میبرد، اندیشهای است که مصلحتاندیشانه نیست و اصولاً با علامات و نه مفاهیم سروکار دارد. روشهای منطقی و فکری یک جامعه در دل همین علامات و تصاویر نهفتهاند علاماتی که در کسوت اساطیر و در محملهایی نظیر صورتکها و آئینها وجود دارند.
بلنداقبال برای تصریح بحث به خصوص بحث اینهمانی جزء و کل، به شرح اسطوره گوسفند و بز پرداخت و تصریح کرد: چرخه تولد بز به مانند چرخه رویش گیاهان است به این معنا که مهرماه زمان برداشت محصول و بذرافشانی است و اول فروردین گیاهان رشد میکنند به همین دلیل بره دارای یک خاصیت اعجازآمیز است که به عنوان خدای طبیعت شناخته میشود و طبیعت را رویش میدهد.
وی با اشاره به مکتب یونگ در اسطورهشناسی، خاطرنشان کرد: یونگ اصطلاح آرکیتایپ را به کار میبرد که در فارسی کهنالگو ترجمه شده است. او تلاش کرد تا همه نشانههایی که هیچ ارتباطی با نشانههای ذهنی ما ندارد به شکل کنشهای انسانی مطرح کند و ارجاعات خیلی متعادلی به اسطورههای یونانی داد یعنی اسطورههای یونانی را وارد بحث روانشناسی کرد دالها و نمادهایی مشخص را برای مخاطب مطرح کرد.
این متخصص زبانهای باستانی تصریح کرد: یونگ در تقسیمبندی افراد، مفهوم آرکیتایپ (الگوی رفتارهای غریزی آدمی که برای درک پدیده و پاسخ به محرکهای محیطی در آدمی وجود و به فعالیتهای انسان جهت میدهند) را مطرح کرد که دارای ویژگی ازلی و ناآشکار بودن هستند به عبارتی فراشخصی و جهانشمول هستند و در ناخودآگاه جمعی، شکل و محتوای تقریباً یکسانی برای انسانها در همهجا و در همه زمانها دارند.
بلنداقبال اضافه کرد: یونگ برای تمام شخصیتهای انسانی هم از این مفهوم آرکیتایپ استفاده کرد. الگوهای درونی که نیروهای مسلط بر رفتار و احساسات هستند و همچنین هنجارهای بیرونی تحت عنوان قالبهای فرهنگی و انتظارات بر شخصیت هر فردی تاثیر دارند ضمن اینکه الگوهای درونی و هنجارهای بیرونی با همدیگر ارتباط متقابل دارند. با شناختن آرکیتایپها الگوهای خود را شناخته و به رضایت درونی میرسیم.
وی آرکیتایپهای زنانه را آرتمیس، آتنا، هستیا، هرا، پرزفونه، دمتر و آفرودیت و آرکیتایپهای مردانه را زئوس، پوزیدون (نپتون)، هادس، آپولو، هرمس، ولکان، آرس و دیونیسوس معرفی کرد.
این پژوهشگر فرهنگ و زبانهای باستانی به یک نمونه اسطوره دیگر که به رویش گیاهان و طبیعت میپردازد، اشاره کرد و گفت: چرخه اسطورهای «هادس پرزفونه و دمتر» اسطورهای در یونان باستان است که هادس در آن خدای جهان زیرین بود عاشق پرزفونه که روی زمین است و نماد گل نرگس است و هیچ اختیاری از خود ندارد میشود. دمتر خدای زمین مادر پرزفونه است و به دنبال دختر میگردد اما از آنجا که خدای آفتاب هادس را دیده که پرزفونه را به جهان زیرین برده اینها از هادس در نزد زئوس خدای خدایان شکایت میکنند.
بلنداقبال افزود: قانون جهان زیرین این بوده که هیچچیز در آنجا خورده نمیشده است. زمانی که پرزفونه به جهان زمین میآید یک دانه انار میبیند و با خوردن ان بینایی خود را از دست میدهد. گل نرگس در بهار و انار در پاییز به وجود میآید. خدای خدایان حکم میکند که پرزفونه بخشی از سال را در کنار دمتر و بخش دیگر در کنار هادش باشد. در این اسطوره پرزفونه، دانه غلات است بنابراین چرخ کشاورزی سالانه را نشان میدهد.
وی گفت: از نظر یونگ در شخصیت انسان دو نوع نگرش درونگرایی (افراد خسته در تنهایی و سکوت به آرامش میرسند) و برونگرایی (افراد خسته با حضور در جمع و شلوغی شارژ میشوند) وجود دارد. همچنین تفکر، احساس، حس و شهود چهار کنش روانی موجود در انسان هستند.
این پژوهشگر فرهنگ و زبانهای باستانی تصریح کرد: یونگ براساس دو نگرش و چهار کارکرد فوق هشت تیپ شخصیتی را شناسایی میکند: برونگرای متفکر (منطقی، واقعبین و متعصب)، برونگرای احساسی (عاطفی، حساس، معاشرتی، بیشتر مختص زنان است تا مردان)، برونگرای حسی (معاشرتی، لذتجو و سازشپذیر)، برونگرای شهودی (خلاق و توانا در برانگیختن دیگران)، درونگرای متفکر (به عقاید بیشتر از افراد علاقمند است)، درونگرای احساسی (تودار، خویشتندار اما از توانایی هیجان عمیق برخوردار است)، درونگرای حسی (در ظاهر بیاعتنا و خشک است و خود را در فعالیتهای هنرشناختی ابراز میکند) و درونگرای شهودی (با ناهشیار بیشتر از واقعیت روزمره ارتباط دارد).
بلنداقبال در پایان گفت: «مایرز» و «بریگز» از پایهگذاران MBTI که براساس چهار جفت خصلتِ فرد یعنی اینکه چگونه انرژی میگیرد، چگونه اطلاعات دریافت میکند، چگونه تصمیم میگیرد تنظیم شده است و مشخص میکند که فرد بر اساس کدام یک از ۱۶ تیپ شخصیتی مشخص شده رفتار میکند.
وی در پایان این ۱۶تیپ شخصیتی را معرفی کرد: درونگرای شهودی متفکر قضاوتی، درونگرای حسی متفکر قضاوتی، درونگرای حسی احساسی قضاوتی، برونگرای حسی متفکر ادراکی، برونگرای حسی احساسی ادراکی، درونگرای شهودی احساسی قضاوتی، برونگرای شهودی متفکر ادراکی، درونگرای شهودی احساسی ادراکی، درونگرای حسی متفکر ادراکی، درونگرای شهودی متفکر ادراکی، برونگرای حسی متفکر قضاوتی، برونگرای شهودی متفکر قضاوتی، درونگرای حسی احساسی ادراکی، برونگرای شهودی احساسی ادراکی، برونگرای حسی احساسی قضاوتی و برونگرای شهودی احساسی قضاوتی.