سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

مقدمه

هرچند اغلب مورّخان، تاریخچه روانشناسی علمی را از حدود سالهای 1880 آغاز می کنند و آن را با تأسیس اولین آزمایشگاه روانشناسی در لایپزیک مقارن می دانند، اما گروهی نیز این آغاز را از قرن هجدهم دانسته اند. این گفته دکتر سیاسی در پنجاه سال پیش، که«علم النفس» تا دویست سال قبل در اروپا و تا چند سال پیش در ایران جزء‌ فلسفه و یکی از فصول آن به شمار می رفت.»(1)ناظر به همین نظر می باشد. مؤلف کتاب سیر روانشناسی در غرب که خود نیز ظاهراً همین عقیده را دارد می نویسد:«به یک معنی مکتب تداعی معانی(2)، نخستین مکتب روانشناسی جدید به شمار می رود... طرفداران مکتب تداعی معانی مقدمات روانشناسی علمی را فراهم کردند. حامیان این مکتب بیشتر به امور روانشناسی پرداختند و کمتر به مسائل فلسفی توجه کردند. مسائل مورد مطالعه را بیشتر از این امور واقعی انتخاب کردند و توجه زیادی به تجربه و اهمیت آن در نفسانیّات داشتند»(3).
در اینکه چه کسی و یا چه کسانی بانی اصلی روانشناسی علمی بوده اند وحدت نظر دیده نمی شود. به اهمیت سهم جان لاک(4) همگی اذعان دارند.(5) برخی از کندیاک(6)، نام می برند و بالاخره باید گفت که تجربه گرایان انگلیسی، بطور عموم، و بویژه هارتلی(7)، در این مورد سهم اساسی داشته اند.

به سبب اهمیتی که روانشناسی در سه سده پیش از استقلال رسمی داشته است و به سبب تأثیری که تداعی گرایی در شناخت مکاتب روانشناسی قرن بیستم دارد، آشنایی با اصول این مکتب سودمند به نظر می رسد.
مفهوم تداعی معانی، از زمان جان لاک(1632-1704)مورد بحث قرار می گیرد و اصول آن با تغییراتی در روانشناسی علمی جدید به حیات خود ادامه می دهد. تداعی در نخستین مکتب روانشناسی علمی به عنوان یکی از قوانین بنیادی پذیرفته می شود(8). ثورندایک(9)، که از پیشروان رفتارگرایی است تا دهه 1940 به عنوان روانشناس تداعی گرا شناخته می شد.(10)
به گفته آلپورت(11)، دیدگاه لاک، یعنی توجه به منشأ تجربی یا حسّی تصورات و قبول ضمنی ذهن یا فکر به عنوان عطیّه ای فطری و مادرزادی، ‌که زیربنای فلسفی تداعی گرایی است، در روانشناسی انگلستان و امریکا هم انگیزشی مسلط بوده است و در همه انواع تداعی گرایی مانند محیط گرایی(12)، رفتارگرایی، روانشناسی محرک و پاسخ، در روانشناسی حیوانی و تکوینی، در فلسفه اثباتی(13) و عملیات گرایی(14)و بطور کلی در اغلب روانشناسیهای آزمایشگاهی کنونی حضور دارد.(15)
از نظر تاریخی شاید ارسطو نخستین کسی باشد که در بحث حافظه به اصل تداعی اشاره کرده است. توماس هابز(1588-1679)بدون اینکه از اصطلاح تداعی معانی استفاده کند، در تبیین فکر انسان به این مکانیزم توجه کرد و آن را به عنوان یکی از معدود استعدادهای روانی وی معرفی نمود. سپس هیوم(16)(1711-1776)برای نخستین بار و به طور اتفاقی، اصطلاح تداعی معانی را به کار برد و وضع آن را روشن تر بیان نمود. کسی که بیش از همه مایه رونق و ماندگاری این اصطلاح شد، دیوید هارتلی(17)(1707-1757)است که با تأسیس مکتبی به همین نام مروّج اصلی تداعی گرایی گردید. بورینگ، مورخ معروف روانشناسی در مورد سهم هارتلی می نویسد:«هارتلی پیشینیانی نیز داشت که سر و کارشان با واقعیت تداعی بوده اما بی تردید وی آن را برای ایجاد مکتب خود آماده ساخت.»(18)در هر حال، فرض اینکه تداعی به عنوان یک اصل در کتب قدمای فلاسفه دیده شده باشد، مانع از آن نیست که بگوییم تداعی گرایی به عنوان یک مکتب نظام دار با هارتلی آغاز می گردد.

موضوع تداعی گرایی

موضوع اصلی مورد توجه مکتب تداعی گرایی شناخت شناسی است. تداعی گرایان عقیده داشتند معلومات انسان چیزی جز تصوّرات(ایده های)(19)حاصل از احساسهای مختلف از دنیای خارج نیست. موضوع روانشناسی تداعی گرا بررسی قانونمندی همین تصوّرات بوده است. در آغاز، جان لاک(1632-1704)برای وصول به این هدف و دسترسی به قانون نظم تصوّرات، با الهام از قانون جاذبه عمومی«نیوتون»، «اصل تداعی» را پیشنهاد نمود. او تصورات را به دو نوع تقسیم کرد: تصورات بسیط و تصورات مرکب. نوع اول، همچون اتم در جهان مادّی، قابل تقسیم به اجزای ساده تر از خود نیستند. این تصورات، از احساس محرّک خارجی و به صورت انفعالی، در ذهن به وجود می آیند و ذهن نیز به کمک فرایند تفکّر می تواند آنها را بسازد. تصورات نوع دوم را ذهن به صورت فعّال از تصوّرات بسیط می سازد و بنابراین استعداد تجزیه شدن دارند. تجزیه ترکیب ذهنی تصوّرات را شیمی ذهنی(20) اصطلاح کرده اند(21).
لاک، برای تصورات بسیط نیز تقسیماتی قایل بود. بعضی فقط از یک حسّ مانند رنگها به ذهن می آیند و برخی نیز از طریق چند حسّ. بعضی از راه درون نگری و صرفاً تفکر به وجود می آیند و برخی نیز با همکاری احساس و تفکر. مثلاً تصوّر جرم توسط حسّ لامسه حاصل می شود، در صورتی که شکل و حرکت و غیره، حاصل همکاری چند حسّ هستند، و نیز تصورات زاده تفکر از طریق فعل و انفعالات ذهن روی می دهد. او تصور لذّت و الم، خوشی و ناخوشی، غم و شادی و غیره را زاده تفکر می داند و تصورات بسیط را نسبت به ذهن، مشابه حالت حروف الفبا نسبت به زبان معرفی می کند و می گوید: اگر کمی دقت کنیم می بینیم که کلمات بیشماری از ترکیب حروف زبان انگلیسی ساخته می شود. اگر همین دقت را درباره تصوّرات روا داریم، می بینیم که از تصورات بسیط می توان تصورات نامحدودی ساخت و در این باره همین بس که بگوییم جهان ریاضی دانان را تصوّر«بعد» ساخته است.(22)
لاک همچنین از کیفیات اولیه و ثانویه تصورات ساده حسّی صحبت به میان آورده است. کیفیات اولیه مانند: اندازه، شکل، بُعد، جرم، عدد، حرکت و سکون؛ خواه قابل درک باشند یا نباشند، در شیء‌ وجود دارند. در صورتی که کیفیات ثانویّه در ادراک ما از اشیا وجود دارند نه در خود شیء، مانند: رنگ، صدا، طعم. اگر میوه ای خورده نشود طعمی وجود نخواهد داشت. البته این تمایز، جدید نیست و قبلاً نیز گالیله به آن اشاره کرده است.(23)
هیوم(1711-1776)، بین«تأثّرات»(24)(یا انطباعات) و تصورات تمایز قایل می شود. تأثّرات، عناصر بنیادی حیات ذهنی هستند و در قالب اصطلاحات جدید روانشناسی، ‌شامل«احساس» و«ادراک» می شوند، «یعنی احساساتی که شخص فعلاً درک می کند مانند سرخی و زردی که می بیند یا گرمی و سردی که حسّ می کند. مهر و کین و خواهش و اراده هم ملحق به این احساسات است.»(25)
تصوّرات، تجربه ذهنی هستند که ما در غیاب شیء محرک داریم و معادل امروزی این اصطلاح«تصویر ذهنی»(26)است. مانند سرخی، سبزی، رنج و شادی که شخص به یاد می آورد یا تخیّل می کند و آنها تصوّرات یا معانی یا مفاهیمند و در هر حال منشأ آنها هم حس است. هیوم می گوید که«هریک از این دو نوع محتوای ذهنی می تواند بسیط و یا مرکّب باشد.(27)یک تصوّر بسیط شبیه تأثر ذهنی بسیطش می باشد. با این همه تصور مرکب الزاماً به هیچ یک از تصورهای ساده شبیه نیست. زیرا تصور مرکب از تلفیق چندین تصور ساده در قالب الگویی جدید حاصل می شود.»(28)
برکلی(29)(1685-1753)معتقد است که علم ما اساساً ترکیب تصورات ساده ای است که به وسیله ملاط تداعی به هم می پیوندند.(30)
کیفیت پیوند تصورات را هارتلی، موسّس مکتب تداعی گرایی، با تفصیل بیان کرده است: احساسهایی که تأثیرشان بر ذهن دقیقاً در یک زمان یا در لحظات متوالی نزدیک به هم شکل گرفته باشند یکدیگر را تداعی می کنند. برای مثال اگر احساسهای A, B , C و غیره به صورت همزمان و یا متوالی و به تعداد دفعات کافی، برای ذهن حاصل شده باشند، تصورات مربوط به آن احساسها، ‌یعنی تصورات c ,b ,a و غیره چنان قدرتی به دست می آورند که هریک از احساسهای A,B,C و غیره هنگامی که به تنهایی مجدداً احساس شوند، قادر خواهند بود. سایر تصوّرات c,b,a و غیره را نیز به ذهن متبادر سازند.(31)
هارتلی در حدّ تداعی تصورات متوقف نشد و این همخوانی را در مقوله ارتعاشات عصبی نیز گسترش داد:«ارتعاشات، همچون ارتعاشات A,B,C و غیره، با همزمان حاصل شدن، به دفعات مکرر، آنچنان قدرتی برای c,b,a و غیره، که ارتعاشات بسیار ظریف مربوط به آنها در مغز هستند، به دست می آورند که ارتعاشA، هنگامی که به تنهایی اثر گذارد قادر خواهد بود C,b و غیره را، که ارتعاشات مغزی مربوط به بقیه است، تحریک کند.»(32) به عقیده هارتلی:«احساسها، ‌و ارتعاشات حاصل در اعضای حسّ و دستگاه اعصاب تا بینهایت قابل تقسیم هستند» و این اجزای بینهایت تقسیم شده توسط تداعی به هم پیوسته می مانند. او تصور اسب را به عنوان یک مورد یادآوری می کند و می گوید:«ما نمی توانیم تصوّر خاصّ اسب را بدون تصور سر، گردن، بدن، پاها و... دم اسب داشته باشیم.»(33) با این همه آن طور که از سایر مثالهای هارتلی برمی آید او می خواهد یادآوری کند که هریک از این بخشها نیز به بخشهای کوچکتر تقسیم می شوند. بنابراین سر شامل: چشمها، گوشها، دهان و بینی می شود و هریک از این بخشها می تواند باز هم به اجزای کوچکتری تجزیه شود. کلیه این اجزا و بخشها بر عصبهای گیرنده، ارتعاش خاصّ خود را دارند که از همبسته شدن مجموع آنها، تصور مرکّب اسب احساس می شود.
بر مبنای آنچه از هارتلی نقل کردیم، اگر به عنوان مثال A را نماد ارتعاش حاصل از احساس سمّ اسب فرض کنیم، هرگاه A به خودی خود احساس شود، ممکن است برای ایجاد تحریک کلیه ارتعاشات بسیار ظریف مربوط به بقیه اجزای اسب در مغز کافی باشد.
در این صورت احساس سم اسب، به احساس کلّ اسب می انجامد. سم به عنوان جزیی از اسب، ‌دیگر اجزای آن را تداعی می کند. در نتیجه، تداعی دلیل تصوّر کلّ حیوان در ذهن می شود(34).
اجزایی که هارتلی، تجربه ها را به آنها برمی گرداند یعنی تصورات بسیط، توسط تداعی در قالب«مجموعه ها و ترکیبات» به یکدیگر پیوند می خورند و درنهایت در تصوّر مرکب واحدی با یکدیگر آمیخته می شوند و این امر در اثر نزدیک شدن و امتزاج چندین بخش مرکّب با هم صورت می گیرد. هارتلی مثال یکی شدن و ترکیب حروف را در قالب هجاها و کلمات می آورد که منتهی به تصورات مرکّب می گردد(35).
پرسشی که در اینجا به ذهن می آید این است که این پیوند تحت تأثیر چه نیرویی انجام می گیرد. توضیح تداعی گرایان متفاوت است. جان لاک، به فرایندی فعّال اشاره دارد و قوای ذهنی را عامل این همخوانی تصوّرات معرفی می کند؛‌در صورتی که جیمز میل(36)(1773-1836)که کاملاً مجذوب فلسفه مکانیستی است، آن را فعالیتی ماشینی می داند که هیچگونه قصد و تصمیمی در آن دخالت ندارد. به نظر وی تداعی فرایندی مطلقاً فعل پذیر است. بدین معنی که احساسهایی که با نظم خاصّی با هم اتفاق می افتند، به طور ماشینی به عنوان تصورات و افکار در حافظه قرار می گیرند و یادآوری می شوند. در تداعی گرایی، نظریه جیمز میل، نظریه مسلط است.

روش تحقیق در تداعی گرایی

با وجود این فلاسفه، دوره اعتماد بر اقوال گذشتگان و سندیت آن پایان می گیرد. نقادی فلسفه و علم که بیکن آن را آغاز کرده بود، توسط علمای تداعی گرا مانند لاک، برکلی و هیوم برجستگی می یابد و نظم و تدوین به خود می گیرد و همین روش تحقیق است که فلاسفه قرن هجدهم فرانسه و نیز فیلسوف آلمانی کانت را تحت تأثیر قرار می دهد، و توسط وی به اوج خود می رسد. فروغی در مورد لاک، ‌که از متنفذترین فلاسفه تداعی گرا بوده است، می گوید که او نخستین کسی است که به شیوه تحقیق و نقادی امروزی در چگونگی علم انسان و حدود آن وارد شد(37). در همین راستا هیوم می گوید:«فلسفه را هم از راهش باید جست. از فرضیات باید دست کشید و با تجربه و مشاهده بنیادی محکم برای معرفت نفس (روانشناسی) باید گذاشت...»با تداعی گرایان کار تحقیق از ابعاد دیگری نیز دقت بیشتری می یافت. هیوم در دنبال گفتار قبلی اش اظهار می دارد:«محقق باید از هرگونه پیشداوری اجتناب ورزد و مصلحتهای مقطعی جامعه نباید حاصل پژوهشهای او را تحت تأثیر قرار دهد. از شرایط جستجوی علم این است که جوینده نظر به نتایج علمی که از معلوماتش حاصل می شود و صلاح و فسادی که از آن به نظر می رسد نداشته باشد، یعنی نباید مقید باشد که تحقیقاتش او را به فلان عقیده برساند، چه اگر این قید را داشته باشد به حقیقت نمی رسد...»(38).
در تغییر مشی کلّی که در روش شناخت فراهم آمده بود سعی می شد«تا با روش مشاهده نسبت های منظم و ثابتی را که میان نفسانیات برقرار است مکشوف بدارند، یعنی قانونهای این کیفیات را بدست آورند. بدین طریق شالوده روانشناسی جدید ریخته شد، و این رشته معلومات بشری هم مانند بسیاری از معلومات دیگر از فلسفه جدا گردید و علمی مستقل را تشکیل داد.(39)
پیام لاک که می گفت:«از کاوشهای بیهوده در زمینه ماوراءالطبیعه، از همه بحثهای بیحاصل متافیزیک درباره روح، جوهر اشیا، علل و غیره چشم بپوشیم. به مطالعه آنچه قابل وصول است، ولو بسیار ناچیز باشد، اکتفا کنیم. اعمال واقعی، کار حقیقی و روزمره ادراک خود را بررسی کنیم تا بتوانیم رفتار خود را به اقتضای درک و فهم خویش منظم نماییم»(40) یا این اظهارنظر که دانستن و شناختن یعنی دیدن(41)، برای دوران بعد از وی نیز الهام بخش بود.
با توجهی که به تجربه و امور واقعی می شد، بهره گیری از اطلاعات موجود در فیزیک و فیزیولوژی به طور طبیعی گسترش می یافت. این توجه و اثرپذیری تقریباً عمومیت داشت، اما در آثار هارتلی با وضوح بیشتری مشاهده گردید. او که پزشک بود برای پاسخگویی به برخی مسائل روانشناختی به آسانی به تحلیلهای علمی و روشهای عینی، در سطح اطلاعات آن روز متوسل می شد. با تداعی گرایان گامهای نخستین به سوی روشهای تجربی برداشته شد.

قلمرو تداعی گرایی

دیدیم که بحث از کیفیت حصول علم و شناخت شناسی محور توجه روانشناسان تداعی گرا بوده است.
جان لاک به وجود تصورات مادرزادی اعتقاد نداشت و معلومات انسان را حاصل تجربه های وی می دانست. او تصورات بسیط را در برابر تصورات مرکب قرار می داد که اولی به اعتقاد وی از تجربه مستقیم حواس حاصل می گردد و دومی حاصل فرایند تفکر(42)و تلفیق تصورات بسیط است که به وسیله قوه فاعلی ذهن شکل می گیرد.
به نظر لاک، یکی از منابع تصوّرات عوارض یا کیفیات محسوس است. کیفیات مزبور توسط حواس و با مواجهه با شیء خارجی ادراک می شوند. مثلاً اگر یک گلوله برف را در نظر آورید، ‌می بینید که می تواند تصور سردی و سفیدی را در ما به وجود آورد. خصوصیاتی که در گلوله برف نهفته است و علت تصورات بالا می شود، به نام کیفیات موسومند و همین کیفیات چون به صورت احساسات و ادراکات در دایره فهم و دانایی درآیند همان تصورات خواهند بود.(43)
منبع دوم یعنی طرز عمل ذهن و آثار قوای آن نیز سهم بزرگی در به وجود آوردن تصورات ما دارد. به عقیده لاک، طرز عمل ذهن، تصوراتی از قبیل شک کردن، باور کردن، فکر کردن، استدلال کردن، خواستن و دانستن را به وجود می آورد. چه، اشیا عالم خارج نمی توانند این تصورات را به دست دهند. به عقیده وی این تصورات گرچه با عالم خارج سروکار ندارند ولکن نحوه ایجاد آنها با تصورات اولیه یکی است و حتی می توان گفت به وسیله حواس داخلی به وجود می آیند. او کیفیت محسوس را احساس نامیده و کیفیت ذهنی را تفکر می داند. در ضمن لاک معتقد است که این کیفیات ذهنی نیز بدون وجود تصورات اولیه مقدور نیست.(44)
لاک فعالیت ذهن را در مورد تصورات بسیط چنین خلاصه می کند:
الف) عمل تلفیق یا ترکیب تصورات بسیط در یک تصور کل. به طوری که مثلاً در تصور یک شهر یا یک مرد یا در تصور بیماری مالاریا دیده می شود.
ب)تلفیق تصوّرات بسیط و یا به هم پیوند زدن آنها بدون اینکه آنها را در تصوّری کلی ترکیب کند مانند: پیوند زدن تصورات کارگر و کارفرما، عمو و برادرزاده و یا بین کلمات مترادف و متضاد.
ج)عمل انتزاع ویژگیهای مشترک از مجموعه ای از تأثرات ذهنی یا تصوّرات و در نتیجه تشکیل و ساختن تصوّرات و مفاهیم کلّی.(45)
درواقع، هنوز لاک تجربه گرایی و مکانیزم مطلق را در همه زمینه ها سرایت نداده است. این فرایند با تداعی گرایان بعدی و بویژه افرادی از قبیل جیمز میل صورت می پذیرد. لاک، برای ذهن قوایی قائل است که تابع اصل تجربه گرایی وی نیست. واکنشها و یا فعل و انفعالات ذهنی که تأثیر عمده در حصول علم دارند همچون تصورات الزاماً اکتسابی نیستند. او هرچند در مورد منشأ قوای ذهنی بحث نکرده و همه هدفش ارائه نظریه ای در مورد شناخت بوده است، اما برای آنها منشأ فطری قائل است و آن را موهبتی طبیعی می داند. در واقع هنگامی که لاک ذهن را به لوح سفید تشبیه می کند به ایده ها و تصورات توجه دارد نه به خود ذهن. ذهن با قوایش جهت عمل و عکس العمل در این تشبیه داخل نیست. او توجه داشته است که اتاقکی خالی یا صفحه ای سفید از اعمال هرگونه نیرو و قوه برای انجام هر نوع عمل ناتوان است. او تنها می تواند دریافت کند، پذیرنده باشد و نه واکنش کننده. جان لاک می بایست تشبیه معروف خود را با تکمله ای در باب منشأ ذهن تکمیل می کرد که چنین فرصتی نیافت.
لحن بیان لاک چنین است که قوای تبدیل کننده تأثرات حسّی به معلومات، باید مقدّم بر این تأثرات وجود داشته باشد. لایب نیتز(46)به این معنای ضمنی توجه کرده و شعار تجربه گرایان را، بر وفق نظر خود که منطبق با گرایش لاک نیز می باشد، تصحیح نموده است. عبارت وی چنین است:«هیچ چیز در فکر انسان نیست که قبلاً در تجربه حسّی وی نبوده باشد، به استثنای خود فکر»که این قسمت اخیر عبارت را او افزوده است. درواقع لاک وجود ذهن را ثابت شده تلقی نموده است و این نکته در بحثهای وی همواره احساس می شود.(47)
مسئله چگونگی حفظ تصوّرات نیز مورد توجه بوده است. جان لاک این وظیفه را به«قوای ذهنی»(48)اسناد می دهد که به صورت فعّالی در برابر«موضوع عام خارج» واکنش می کند. قوه حافظه نگهداری تصورات را برحسب مکانیزمی ویژه برعهده دارد.«نگاهداری» که به تعبیر جان لاک دومین مرحله حصول علم و شناسایی است، در اثر توجه خاصّ ذهن به امور صورت می پذیرد و بنابراین فرایندی ماشینی نیست و برحسب میزان دقت، تکرار تجربه، بستگیهای عاطفی و مسایل دیگری که عمدتاً به شخص تجربه کننده مربوط است در مقدار حفظ و محتوای حافظه تأثیر می گذارد.«به عقیده جان لاک دقت و تکرار در تثبیت موقعیت تصوّرات در ذهن مؤثّر است و لکن لذت و الم در نگاهداری و دوباره به یادآوری آنها بسیار مؤثر است و آنها که از تأثیر لذت و الم به دور بوده و کمتر تکرار می شوند زودتر از صحنه حفظ و نگهداری خارج می شوند.»(49)
هارتلی، برای تحلیل فرایند حفظ، نظریه«بقایا» را مطرح ساخته است. او می گوید:«تجربه ها به عنوان بنیانهایی برای یادآوری بعدی، باید بقایایی از خود برجای گذارند.»هرچند در ذکر محلّ برای این«بقایا» توفیقی نداشته است. این نظریه با آنچه بعدها بنک(50) با عنوان«آثار»(51)یا قدری بعد از وی سیمون با ارائه مفهوم«نشانها»(52)مطرح کردند، همخوانی دارد.(53)
مسئله رابطه بین جسم و ذهن به ویژه مورد توجه هارتلی بوده است. او سعی کرد تا ذهن را به عنوان کنشی فیزیولوژیک و فرایندی عصبی- مغزی تحلیل نماید. از این جهت نظر او با عقیده لاک، بارکلی، هیوم و کانت متفاوت است. او نخستین روانشناس انگلیسی است که از این دید با مسئله ذهن رو به رو شده است.(54)
هارتلی با استمداد از دانش پزشکی خویش، توجه خوانندگان کتابش را به عصبهای مخ و نخاع، به عنوان حلقه های ساختمانی بین دستگاههای عصبی مرکزی و کنشهای حسّی حرکتی معطوف می کند. در قالب اصطلاحات امروزی تر او دستگاه پیرامونی را مسئول تکانشهای حسّی و تکانشهای حرکتی می داند. با اینهمه مغز را به عنوان تنها بخش درگیر با تصوّرسازی یا به اصطلاح خودش«وسیله بی واسطه ای برای عرضه تصوّرات به ذهن و در نتیجه به عنوان مکانیزمی که با«قوای حافظه، دقت، تخیّل» و همین طور سایر قوا سروکار دارد می داند. او اختلالات ذهنی را ناراحتیهایی می داند که با آسیبهای مغز در ارتباط است، زیرا«هر آسیبی که به مغز رسیده باشد، به تناسب بر نظم و ترتیب تصورات اثر می گذارد و رفع اختلال بدون ترمیم آسیبهای وارد شده بر مغز میسّر نیست.»(55)
نظریه ای که هارتلی براساس آن می خواست علت عصبی- فیزیولوژیک احساس، حرکت و تصورسازی را بیان کند به نظریه ارتعاشی یا موجی(56)شهرت یافته است.
پزشکی هلندی به نام بوئرهاف(57)، اعصاب را لوله مانند می پنداشت. این تصوّر با مفهوم روح حیوانی که در کانالهای عصبی جریان دارد هماهنگ بود. نیوتون برخلاف پزشک یاد شده اعصاب را«مویرگهای سخت»(58) و به هم پیوند خورده و پیوسته، می دانست. درواقع طبق این نظریه که«هیچ بخشی از مادّه نخاعی از بقیه آن جدا نیست، بلکه مجموعاً جسم خاکستری یکپارچه ای را می سازد»، همه مغز، نخاع و اعصاب را به هم پیوسته می دانسته است.
هارتلی با صراحت از نظریه ارتعاشی جهت توجیه عمل دستگاه عصبی حمایت کرد، اما در مورد مکانیزم دقیق انتقال عصبی توضیح روشنی به دست نداد. او می گفت:«ارتعاشات... قسمتی به وسیله اتر، که مایع بسیار رقیق و کشداری است، برانگیخته، منتشر و نگهداری می شود و قسمتی هم معلول یکپارچگی، پیوستگی، نرمی و نیروی فعّال ماده تشکیل دهنده مغز، نخاع و اعصاب است.»
هارتلی می خواست وجود اتر را به عنوان واسط کاملاً‌ فراگیر فرض کند که با انتقال عصبی در ارتباط است و بنابراین به این نتیجه رسید که«هنگامی که اشیاء خارجی بر عصبهای حسّی اثر می گذارند در اتر که در منفذهای این عصبها قرار دارد ارتعاشاتی ایجاد می کند.» اما عقیده داشت که عمل ارتعاشی، مادّه مغز گونه اعصاب را نیز دربرمی گیرد.
خلاصه اینکه برای توجیه انتقال ارتعاشی تکانش عصبی، دخالت مقارن و هماهنگ مولکولهای عصبی و اتر نیوتونی را لازم می دانست. اما کیفیت این هماهنگی و مقارنه همواره مبهم مانده است.
محققان، «توازی گرایی»(59)هارتلی را ناقص خوانده اند، زیرا او در مورد یکی از دو جریان مقارن، یعنی ارتعاشات بسیار ریز مغزی توضیح کافی داده است، اما در مورد فرایند ذهنی تصوّرسازی ابهام را رفع نکرده است. عبارت هارتلی چنین است:«احساسها با توجه به اینکه غالباً تکرار می شوند برخی بقایا، نشانه ها و یا تصاویر ذهنی از خود بر جای می گذارند که به طور ساده می توان آنها را صور حسّی نامید.»(60)
هارتلی، ‌عملاً‌ موفق نشده است جایی برای این بقایا تعیین کند در صورتی که محلّ ارتعاشات بسیار ریز مقارن آنها را در مغز می داند. از سوی دیگر قلمرو احساسها نیز که نقش مرجع و مقدمه را برای تصوّرات دارند در عبارات هارتلی مشخص نشده است. البته نمی توان فراموشی را عامل چنین وضعی دانست. درواقع هارتلی نسبت به نظریه توازی گرایش دچار شبهاتی بوده است. او دریافتن کلمه ای که ماهیّت ارتباط بین رخدادهای مغز و حوادث ذهنی ملازم آنها را تعیین کند مشکلاتی داشته است. کشف این معنی که ارتعاشات مادی است، چگونه با احساسها و تصورات که غیرمادی هستند در ارتباط قرار می گیرند و بالعکس، ظاهراً خود هارتلی را نیز راضی نساخت و از این رو به راه حلّی متوسل شد که مآلاً او را از توازی گرایی دور می ساخت و به تأیید تعامل گرایی(61) می کشانید. درست همان طور که دکارت تعامل گرا غده صنوبری مغز را«وسیله» تعامل روان و ماده می دانست، هارتلی نیز همان کنش را به چیزی که«جسم عنصری»(62)می نامید نسبت داد و آن را واسطه بین ذهن و بدن تصور کرد.
هارتلی نخستین کسی بود که نظریه تداعی را برای توضیح همه انواع فعالیتهای ذهنی به کار برد. او تلاش می کرد که با این نظریه حافظه، استدلال، هیجان، اعمال ارادی و غیرارادی، ‌تصور سازی، ‌رؤیا، زبان، دوستی و دشمنی، میل جنسی، ‌و مسایل دیگری را توضیح دهد. نود و نه بحث یا عنوان در کتاب وی، در بخش روانشناسی آن، ‌نشان دهنده وسعت قلمرو روانشناسی در حدود دویست سال پیش است. هارتلی فصول نخستین همین کتاب را به تحقیق درباره ساختمان بدنی و جهات فیزیولوژیکی آن و در اصطلاح امروزی به مسأله«ارگانیزم» اختصاص داده است و آنها که امروزه کتاب روانشناسی عمومی می نویسند، بدون ذکر مأخذ از رویه ای که هارتلی آغازگر آن بود پیروی می کنند.
هارتلی معتقد بود که برای تبیین مسائلی از قبیل تشکیل عادت و قدرت آن، نگرشها، الگوهای مقبول رفتاری، اقتدار، پیشداوری، آموختن ترجیحات غذایی، شیوه یادگیری کارهای عملی مانند یادگیریهای کلامی، راهی جز توسّل به مفهوم تداعی معانی نیست.
بنابراین«اصل تداعی» آنطور که ترجمه تحت اللفظی اصطلاح«تداعی معانی» به ذهن القا می کند، محدود در تفکر و تصوّرسازی نیست. درواقع هارتلی دقت داشت تا یادگیری هنرهای دستی را در ردیف یادگیریهای پیچیده و متنوع ذهنی، که باید در قالب نظریه تداعی توضیح داده شود، در نظر گیرد. از این دید یادگیری کارهای عملی درست مانند یادگیریهای کلامی موضوع تداعی گرایی قرار می گرفت.(63)

قوانین تداعی

بررسی قوانین تداعی نیز از موضوعات دیگری بود که تداعی گرایان به آن توجه داشتند. ارسطو در پاسخ این سؤال که اگر«الف» فرد را به یاد«ب» بیندازد، رابطه بین الف و ب چیست؟ گفته بود که این ارتباط گاهی مشابهت، گاهی تضاد، و زمانی هم مجاورت است.(64) و بدین ترتیب او برای اولین بار به قوانین تداعی اشاره کرده است. برکلی در تحلیلهای خویش بر اصل مجاورت و بیشتر همزمانی تأکید دارد:«شی فیزیکی احتمالاً چیزی بیشتر از تراکم احساسهایی که با هم تجربه کرده ایم نیست، و در نتیجه قدرت عادت، آنها را با هم در ذهن ما تداعی می کند. جهان تجربی حاصل جمع احساسهای ماست.»(65)هیوم، دو قانون نهایی برای تداعی قائل بود؛ یکی مشابهت و دیگری مجاورت، زمانی و مکانی. او بیشتر بر عامل مجاورت و به ویژه توالی بیواسطه احساسها تکیه کرده است.(66)
هارتلی، اساسی ترین قانون تداعی را مجاورت می داند. تصوّرات و احساسهایی که با هم تکرار می شوند، ‌خواه دقیقاً همزمان و خواه به طور متوالی باشند متداعی می گردند. بنابراین وقوع یکی، دیگری را تداعی می کند. هارتلی«تکرار» را نیز علاوه بر«اصل مجاورت»، در تشکیل تداعیها لازم می دانست. او نخستین کسی است که بر تفاوت بین تداعی همزمان و تداعیهای متوالی تأکید کرده است.
جیمز میل تداعی را تنها حاصل مجاورت می داند.‌«او می گفت احساسهایی که با نظمی خاص با هم اتفاق می افتند، به طور ماشینی به عنوان تصوّرات و افکار ما درمی آیند.»(67)

مبانی علمی و فلسفی تداعی گرایی

«تجربه گرایی»(68)، «ذره گرایی»(69)، «ماشین گرایی»(70) و اطلاعات رایج زمان در مورد فیزیک، فیزیولوژی، پزشکی مستقیماً بر این مکتب روانشناختی تأثیر گذاشته است. می دانیم که تداعی گرایان عموماً تجربه گرا بوده اند. مثلاً لاک در جایی از کتابش که معمولاً برای معرفی افکار فلسفیش نقل قول می شود، چنین می گوید:«... بنابراین فرض کنیم که ذهن، لوح سفیدی باشد، خالی از هرگونه نوشته ای و بدون هیچ تصور و فکر قبلی‌؛ خوب معلومات ما، در آن مخزن وسیعی که مردان پرمشغله و بینهایت خیالپرور و با تنوع بی پایانی بر آن به نقش و نگار می پردازند، چگونه فراهم می شود و از کجا می آید، کلیه موادّ استدلال و علم از کجاست؟‌به همه این سؤالات من در یک کلمه چنین پاسخ می دهم: از تجربه. در تجربه است که همه معلومات و علم ما شکل می گیرد.»(71)
لاک در تحلیل خویش از قانونمندی ذهن آدمی، از علم فیزیک رایج زمانش متأثر است:«اجزای اصلی جهان ذهنی تصوّرات ساده ای هستند که از نظر مفهوم شبیه اتمهای مادّی در طرح مکانیستی گالیله- نیوتن می باشند.»(72) درواقع، فکر مکانیستی و جبرگرایی که به وسیله دکارت برای توجیه زندگی حیوانات ارائه شد به مرور و با استمداد از قوانین فیزیک به دنیای ذهن انسان سرایت کرد.
لاک در آنجا که از کیفیات اولیه و ثانویّه سخن می گوید، تحت تأثیر تصوّر مکانیکی از جهان قرار دارد. درواقع برحسب دید مکانیکی، ماده در حال حرکت تنها واقعیت عینی در جهان است. چون مادّه تنها چیزی است که به صورت عینی وجود دارد، بنابراین، ادراک هر چیز دیگر همچون رنگها، بوها و طعمها ماهیتاً ذهنی است و در نتیجه اصطلاح کیفیّات اولیه به کلیه چیزهایی اطلاق می شود که می تواند مستقلّ از ادراک کننده وجود داشته باشد.
لاک ضمناً با این تفکیک، جنبه ذهنیّت بسیاری از ادراکات ما را از جهان پذیرفت. طرح مفهوم کیفیات ثانوی در پی تلاشی جهت توضیح علت عدم انطباق صحیح و همیشگی بین دنیای فیزیکی و ادراک فرد از آن، وارد سیستم لاک شد.
با پذیرش نظریه لاک در مورد تمایز بین کیفیات اولیه و ثانویّه، این سؤال مطرح گردید که آیا بین دو نوع کیفیات مذکور تفاوتی وجود دارد؟ شاید درواقع همه ادراکات ما از نوع کیفیات ثانوی باشد، یعنی ذهنی و وابسته به شخص تجربه کننده. کسی که این سؤال را مطرح کرد، ‌جرج برکلی بود که پاسخ را نیز خود او بیان نمود.
به نظر برکلی، کیفیات ثانوی وجود دارد. زیرا کلمه معلومات انسان تابع فعالیت ذهنی شخص تجربه کننده است. نظریه برکلی، بعدها به عنوان«ذهن گرایی»(73)شهرت یافت.
او عقیده داشت که«ادراک تنها واقعیتی است که می توانیم نسبت به آن مطمئن باشیم. ما با اطمینان نمی توانیم ماهیّت اشیاء‌ فیزیکی در جهان تجربی را بشناسیم.»(74)تنها چیزی که با اطمینان می توان به آن علم پیدا کرد، چگونگی ادراک این اشیاء است و بنابراین ادراک ما در درون ماست و جنبه ذهنی و فردی دارد. اثر عمیق این اعتقاد در روانشناسی کلاسیک وونت و تیچنر(75)مشاهده می شود که آنچه را جز از طریق مشاهده باطنی به دست می آید، به عنوان اینکه طلاق علم روانشناسی بر آن شایسته نیست، طرد می کند. برکلی نیز به بُعد مکانیستی تداعی گرایی توجه دارد. او علم را اساساً ترکیب تصورات ساده(عناصر ذهنی) می داند که وسیله«ملاط تداعی به هم می پیوندند و با جفت و جور کردن قطعات پایه ساختمان ذهن- تصورات ساده- تصوّرات مختلف را می سازند.»(76)کاربرد کلماتی نظیر؛‌ساختمان، قطعات و پایه ساختمان که شباهتهای مکانیکی را به ذهن می آورد، از سوی برکلی امری اتفاقی نیست و از اعتقاد اصیل این فلاسفه نشأت می گیرد.
کار هیوم نیز با رشد مستمرّ فلسفه اصالت تجربه و تداعی گرایی در چارچوب روح مکانیستی تناسب دارد. او عقیده دارد که مانند ستاره شناسان که به کشف قوانین اجرام سماوی نائل آمده اند، ما نیز می توانیم قوانین جهان ذهنی را کشف کنیم.
هیوم قانون تداعی معانی را برای ذهن، معادل قانون جاذبه در جهان فیزیک می داند و اصل کلّی کار ذهن تصوّر می کند.
هارتلی فیلسوفی ثنوی بود و دوبُعدی بودن انسان را می پذیرفت. به عقیده وی بُعد جسمانی باید مانند سایر اجزای جهان مادی مطالعه شود و در مورد بُعد ذهنی سروکار ما با جوهری غیرمادی است که احساسها، تصورات، لذّات، رنجها و حرکات ارادی را به آن منسوب می کنیم.
او مانند سایر فلاسفه پیش از خود، در مورد ساختمان ذهن، تلقی مکانیستی دارد. با این همه از جهتی از اهداف فلاسفه تجربه گرا و تداعی گرایان انگلیسی فراتر رفته است. او نه تنها فرایندهای روانشناختی مانند تصورات را برحسب برداشتی مکانیستی توضیح داد، بلکه تلاش کرد تا فرایندهای فیزیولوژیک زیربنای فرایندهای روانشناختی را هم در همین چارچوب توصیف کند.
نیوتن گفته بود که تکانشها در دنیای فیزیک ماهیتاً ارتعاشی است. هارتلی این اصل را برای توضیح عمل مغز و سیستم اعصاب به کار برد. ارتعاشات در اعصاب، که او آنها را سفت و محکم تصور می کرد، و نه لوله های توخالی- آنچنانکه دکارت فکر می کرد- تکانشها را از یک سوی بدن به جانب دیگر منتقل می کند. نوسانات در اعصاب نوسانات کوچکتر مغز را، که هارتلی آنها را معادل فیزیولوژیک تصورات تلقی می کرد، به وجود می آورد یا آن را تقویت می کند. این مفهوم نمایانگر تلاش دیگری است برای کاربرد اصول جهان ماشینی به عنوان الگویی برای فهم طبیعت انسان. درواقع هارتلی با الهام از قانون نیوتن، «دکترین ارتعاشات» را تدوین کرد تا با آن فعالیت عصبی را به عنوان چیزی که با فعالیت ذهنی رابطه دارد توجیه کند. هارتلی فعالیّت ذهنی و تداعی را مفاهیم مترادف تصوّر می کرد و از این رو قانون فعالیتهای ذهنی را در مورد ارتعاشات عصبی مغزی نیز به کار می برد.
جیمزمیل، فلسفه مکانیستی را در مورد ذهن بشر با شیوه ای مستقیم و با شمولی بی سابقه به کار برد. او قصدش تخطئه نظریه مربوط به فعالیتهای ذهنی و روانشناختی بود و می خواست ثابت کند که ذهن انسان چیزی جز ماشین نیست. میل احساس می کرد دیگران در جهت تلقی ذهن به عنوان ماشین یا دستگاهی که کارش شبیه ماشین است به حدّ کافی پیشرفت نداشته اند. درواقع ذهن ماشینی است که همچون ساعت به شیوه مکانیکی فعالیت دارد، با نیروهای فیزیکی برونی شروع به کار می کند و با نیروهای فیزیکی درونی به حرکت خود ادامه می دهد.
از این دیدگاه میل معتقد است که ذهن کاملاً جنبه انفعالی دارد و از طریق محرک خارجی عمل می کند. فرد تنها به این محرکات پاسخ می دهد(به شیوه کار ساعت) و قادر نیست آزادانه و از روی اراده عمل کند. بنابراین چیزی به عنوان آزادی اراده در این نظریه وجود ندارد. این عقیده در اشکالی از روانشناسی که از روح مکانیستی مشتق شده- و بیشتر از همه در رفتارگرایی-هنوز باقی است.
میل عقیده دارد که برای شناخت ذهن باید از راه تجزیه آن به عناصر ترکیب کننده اش اقدام کرد. و این یکی از ویژگیهای اصلی روحیه مکانیستی است که معتقد است برای فهم پدیده های پیچیده لازم است آنها را به بخشهای ساده تر تقسیم کرد. میل می نویسد:«شناخت مجزای عناصر برای داشتن تصوّر درست از چیزی که از آن اجزا ترکیب شده است ضروری است»(77). در پی همین تصور ماشینی از ذهن انسان است که میل منکر کنش خلّاق ذهن می شود و تداعی را فرایندی مطلقاً فعل پذیر می داند.(78)

سرنوشت تداعی گرایی

تداعی گرایی که به صورت توجیهی نظری از مکانیسم ذهن در فلسفه ایجاد شد با ابتکار و همّت هارتلی، تنها مکتب موجود روانشناسی را به صورتی نظامدار در انگلستان بنیان نهاد. این مکتب به دلیل نداشتن روش آزمایشگاهی در برابر فشار علم گرایی و کمیّت طلبی قرن نوزدهم نتوانست تاب آورد و در کام ساخت گرایی(79)وونت فرو رفت. اما سالها بعد با عناوین و پوششهای دیگری باز حیات خویش را پی گرفت. مکتبی که بعد از تداعی گرایی به وجود آمد هم از نظر شیوه و هم از جهت موضوعات مورد بحث، تحت تأثیر تداعی گرایی قرار داشت. بررسی ذهن همواره به عنوان موضوع روانشناسی علمی بعد از مکتب اصالت تداعی باقی ماند و موضوعات نیز عمدتاً همانهایی بود که در این مکتب طرح و بحث می شد. با این تفاوت که روش تحقیق، ‌دقت و پیچیدگی بیشتری یافته بود. قوانین تداعی مبنای نظری مکاتب و سیستمهای دیگری از روانشناسی جدید، همچون رفتارگرایی، تحلیل روانی و آزمونهای شخصیت قرار گرفت. مورفی(80)در کتاب تاریخ خود، مکتب«وورتسبورگ»(81) را حمله ای علیه تداعی گرایی و یا مکملی برای آن تصور می کند. او مفهوم پر اهمیت انتقال یادگیری توسط«عناصر مشابه» و نیز مطالعات تحلیلی مربوط به این بحث را حمایتی از تداعی گرایی می بیند و«کنش گرایی»(82) آمریکا را نیز همواره در راستای سنت«تداعی گرایی» به شمار می آورد.
از سوی دیگر تداعی گرایی با طرح بحث انگیز قانون تداعی معانی و تأکید بر آن و نیز با تکیه بر«ذرّه گرایی»، زمینه رشد مکاتب روانشناختی جدیدی همچون«روانشناسی گشتالت» را فراهم آورد. به هر حال، هرچند تداعی گرایی به صورت اولیه خود دیگر وجود ندارد، ‌اما تلقیّهای جدیدی از این مکانیسم و احیاناً تحت نامهای دیگری همچون انعکاس شرطی جزء‌ مباحث کلیدی روانشناسی باقی مانده است.

تداعی گرایی از نگاه دیگران

گذشته از انتقادهایی که بر بنیاد فلسفی و مستمسکهای علمی این مکتب توسط فلاسفه و دانشمندان بیان شده است، روانشناسان نیز از جهات مختلفی به ضعفهای نظریه تداعی گرایی توجه نموده اند که به اهمّ آنها در اینجا اشاره می کنیم.(83)
1- تداعی گرایی از این جهت که در تجربه جهان خارج مدعی تجزیه ادراکات آدمی می باشد هدف حمله قرار گرفته است. هارتلی به عنوان حامی تداعی گرایی با اشاره به مثال اسب اظهار می کند که تصوّر اسب محصول تجربه و نیز حاصل جمع اجزای تشکیل دهنده آن است. هر جزیی از اسب دارای تصوّر خاصّی است و معلومات ما از این حیوان حاصل گرد آمدن یا متداعی شدن این تصوّرات است. هیوم از این مجموعه تصورات با عنوان نظریه«بسته(یا مجموعه)ادراک»(84)یاد کرده است.«بسته ادراک» در مثال اسب شامل کلیه اجزای ترکیب کننده حیوان است که در ذهن به یکدیگر چسبیده اند. بنابراین کلّ، نتیجه به هم چسبیده شدن اجزای حیوان، در خیال و ذهن ماست. ظاهر این اظهارات چنین می نماید که ادراک اجزا از نظر زمانی مقدّم بر ادراک کلّ است. هارتلی هنگامی که پاسخ منتقدان احتمالی خود را در این مورد بیان می دارد با اظهار این معنی که«اجزا در کلّ حیوان به هم آمیخته اند» بر مدّعای خود اصرار می ورزد. او یادآور شده است که علم به هر چیزی مستلزم آن است که بدانیم چگونه اجزای آن پیوند یافته یا متداعی شده اند و چنین علمی همراه با تجربه حاصل می شود. به عقیده او آنگاه که کودک الفبا را آموخت، می تواند حروف را به هم پیوند زند و به صورت کلمات درآورد. موقعی که حروف: ب، پ، ت را می شنود، «نیروی تداعی» ممکن است او را وادارد تا به حرف ث فکر کند. علم به حروف اساس خواندن است، همان طور که علم به اعداد مقدمه آموختن چهار عمل اصلی است. به عقیده وی تعلیم و تربیت از طریق تسلط بر اشیای ساده، پیش از آنکه اشیای مرکب قابل فهم شوند، انجام می گیرد. در رشد ذهنی، تصوّرات ساده پیش از تصوّرات مرکب قرار می گیرند و در واقع انتقال از ابتدایی به پیشرفته، صورت می پذیرد.
کلیه این اشارات تقدّم اجزا نسبت به کلّ و عناصر نسبت به ترکیبات را به ذهن القا می کند و نه برعکس. به نظر تداعی گرایان این مسئله روشن است که ادراک کلّ بدون ادراک اجزای سازنده امکان پذیر نیست.
در نتیجه بر مبنای فرض تداعی گرایان که ذهن را لوحی سفید می دانستند، نخست رشد ذهن با احساسهای جزئی شروع شده و در جریان تجربه این ادراکهای جزئی به هم متداعی می شوند و با تجربه باز هم بیشتر موجب ایجاد مفاهیم کلی می گردند. می توان رشد حرکتی و یا ترکیب بازتابهای ساده به بازتابهای همواره پیچیده را که اعمال مهارتی را به هم مرتبط می سازد به کمک فرایند تداعی توضیح داد. هارتلی با توضیحات فوق به این نتیجه رسیده بود که بدون استفاده از تداعی، رشد ذهن و اعمال کنترل عضلانی برای انسان امکانپذیر نیست.
ظاهراً به رغم قبول تداعی همزمان توسط هارتلی وی آماده نبود که تصوّر«پیچیده» اسب را برحسب چنین تأثرات همزمانی توجیه کند و بنابراین بر تقدم اجزا بر کل اصرار می ورزید، اما، مخالفان تداعی گرایی اعتقاد متفاوتی داشتند و می گفتند: کلّ از مجموع اجزایش متفاوت است و ادراک کلّ پیش از شناسایی اجزای آن، به عنوان سازنده کلّ، صورت می گیرد. مثلاً طفل شیرخوار خیلی زودتر از آنکه نسبت به اجزائی همچون چشم، رنگ، شکل دماغ، وزن، قدّ و جزئیات دیگری از این قبیل شناسایی پیدا کند، مادرش را می شناسد. منتقدان هارتلی همچنین عقیده دارند که یادگیری زبان در کودکان نیز چنین وضعی دارد و از قوانین تداعی که بویژه توسّط وی ارائه شده است پیروی نمی کند. طفل بدون اینکه در مورد هجاها و یا حروفی که در نوشتن کلمه مادر به کار رفته است، کوچکترین شناختی داشته باشد، مادرش را صدا می کند. چند سال بعد، در دبستان کودک می تواند کلمات را با توجه به ظاهرشان بشناسد، ‌بدون اینکه در قید حروفی باشد که هارتلی آنها را حروف به هم چسبیده ای می داند که ریخت کلمه به خود گرفته است. درواقع این اعتقاد که ادراک به مجموعه ای از احساسهای متداعی شده اطلاق می شود، ‌هرچند ممکن است منطقاً و از نظر توصیفی درست به نظر برسد، اما می تواند گمراه کننده نیز باشد. بویژه اگر چنین فرض کنیم که احساسهای فردی، به عنوان عناصر ذهنی، ابتدا باید کنار هم جمع شوند تا ادراکی را تشکیل دهند. در این صورت همان طور که قبلاً نیز اشاره شد، برای یک کودک ادراک پرتقال غیرمقدور خواهد بود مگر هنگامی که اطلاع و علم قبلی نسبت به هر یک از احساسهای بصری، لمسی، بویایی و چشایی، که ادراک این میوه به آنها تجزیه می شود، داشته باشد. این اعتقاد تداعی گرایان باعث شده است که آنها را متهم به سفسطه، بکنند.(85)
استوت(86)(1860-1944)، بر نوع تحلیل هارتلی از ادراک، در اواخر دهه 1890 چنین انتقاد می کند:«این کاملاً نادرست و سفسطه آمیز است که تداعی را تنها تجمعی از واحدهای متفرّق بدانیم. چون شکل تصوّر جدید به اندازه عناصری که آن را می سازد اهمیت دارد»(87)کلمه«کاخ» از همان واحدهایی ساخته شده است که کلمه«خاک». در عین حال تفاوت ادراک شکل، به اندازه تشخیص این واحدها دارای اهمیت است. همان طور که مجموعه ای از نتهای موسیقی ممکن است طوری منظم شود که آهنگهای مختلف موسیقی از آن شنیده شود، ویژگی یا هویّت هریک از نتها نیز به عنوان اینکه جزء‌ مکمّل آهنگ متفاوتی باشد، تغییر می کند؛ درست مانند معنی یک کلمه که ممکن است در عبارات مختلف کاملاً متفاوت شود.
استوت می گوید:«تداعی گرایان ظاهراً این پدیده را مورد توجه قرار نداده اند و به نظر می رسد چنین فرض کرده اند که اجزائی که به صورت کلّ درمی آیند؛ هویّت خویش را به صورت تغییرناپذیر حفظ می کنند»(88)در صورتی که، در واقع«هر جزء یا عنصر با وارد شدنش در یک ترکیب تغییر می کند و آن شکل ممکن است نسبت به اجزائی که او را ساخته اند، کاملاً مستقل باشد.»(89)استوت این نکته را با مثال ساده ای بیان کرده است. او می گوید، ممکن است از انباشتن سنگهای گرد، هرمی درست کنیم. شکل هرم حاصل از مجاورت و تداعی سنگها هیچ رابطه ای با شکل اجزا، به طور انفرادی، ندارد. در اصطلاح روانشناسی گشتالت، هرم به عنوان یک کلّ متفاوت است از جمع اجزایش.
2- انتقاد دیگر مربوط به نظریه«نشانه ها»(«بقایا» یا«آثار») بوده است. به عقیده تداعی گرایان آثار منقوش در ذهن علت حفظ تجربه های قبلی انسان هستند.(90)
به یک کودک ممکن است متنی چینی تعلیم داده شود و او به عنوان تمرینی که برایش در اثر تکرار عادت شده است، آن را از حفظ بخواند. در اینجا احتیاجی نیست که کودک معنای هیچیک از کلمات آن را بفهمد؛ بلکه بعد از مقداری تمرین می تواند عبارات آن متن را از بر کند. این قبیل موارد ظاهراً با نظریه نشانه ها توافق دارد. حال مورد دیگری را مثال می زنیم؛ بعد از آنکه قصه جالبی را برای کودکی می خوانیم، ممکن است از او بخواهیم تا آن را به زبان خودش برای ما تعریف کند، او اصل قصه را، بدون اینکه در قید کلمات باشد، ‌به زبان خود نقل می کند. مثال دوم با نظریه مزبور توافقی ندارد.
مورد خاصی از چنین آزادی از قید قالب اصلی، توسط ویلیام اشترن(91)گزارش شده است.(92)او به مقاله ای اشاره می کند که توسط رونجات(93)، زبان شناس فرانسوی که زنش آلمانی بوده و پسرش در این خانواده دوزبانه پرورش یافته، نوشته شده است. از آغاز طفولیت، مادر و پرستار با کودک به زبان آلمانی صحبت می کردند و پدر غالباً به فرانسوی. یکبار هنگامی که طفل دو سال و نیم داشت، پدر به زبان فرانسوی از او خواست که«اتاق را ترک کند و نزد پرستارش برود زیرا هوای اتاق بسیار سرد بود.»هنگامی که طفل نزد پرستار رسید به زبان آلمانی چنین گفت:«اتاق بابا خیلی سرد است.»درواقع آنچه به پرستار گفت ترجمه آلمانی کلماتی نبود که شنیده بود. اینکه آیا او آنها را به صورت کلمات منفرد به ذهن سپرده بوده است خود جای سؤال است. اگر چنین بوده است، در آن صورت کلمات به عنوان کلمه ها در این مورد به هم متداعی نشده اند. کودک معنای همه جمله را گرفته، در خاطر نگهداشته، و در قالب کلمات خودش به زبان دیگر برگردانیده است. اشترن در پایان این داستان اظهارعقیده می کند که نظریه«نشانه ها» طبق مواردی از این نوع رد می شود.
آنچه را که کودک به زبان آلمانی بیان کرد، کلیشه یا برگردان چیزی نبود که به زبان فرانسوی شنیده بود. در نتیجه احتیاجی نیست که معمایی برای تغییر اسرارآمیز آثار فرانسوی به آثار آلمانی یا تصورهای فرانسوی به تصورهای آلمانی بسازیم. دقت، در این مورد ما را به طرح این سؤال بنیادی می کشاند که آیا در فهم معنای دستور پدر، طفل تداعی معانی (تصورات) انجام داده یا اینکه تنها توجهش به اتاق سرد بوده است. راه دیگر طرح این سؤال این است که آیا اصولاً تصورات با هم متداعی می شوند؟ و این خود منشأ انتقادی دیگر بر نظریه تداعی گرایی شد.
3- نخستین کسی که این سؤال را مطرح ساخت تاماس رید(94)(1710-1796) از مکتب اسکاتلند بود. به نظر وی تصورات هرگز با هم متداعی نمی شوند(95).رید که به بررسی عقاید هیوم درباره تصورات و تعریف او از این معنی پرداخته است، اصطلاح تداعی معانی را«افسانه ای روانشناختی»(96)معرفی می کند. و می گوید دلیل استواری برای وجود تصور ارائه نشده است. این اصطلاح برای حلّ پدیده فهم و درک انسان طرح ریزی شده است و به هیچ وجه پاسخگوی این منظور نیست؛ ‌فرض وجود تصورات یا تصاویر ذهنی در ذهن یا در مرکز حواس(97)وابسته به همان نوع ضدّ و نقیض گوییهاست که از نوعی شکّ گرایی سرچشمه می گیرد. رید بویژه منکر آن نوع تداعی است که به عنوان پیوند فعل پذیر و ماشینی واحدهای اولی(عناصر)‌به صورت احساسها و«تصوّرات» تلقی می شود. ظاهراً او در موضعی موافق دیدگاه فرانتس برنتانو(98) قرار داشته است که صد سال بعد در کتاب روانشناسی از دیدگاه تجربه گرایی قهرمان آن فکر معرفی شد. روانشناسی عمل(99)برنتانو با تأکیدش بر قصد داشتن، به عنوان فرایندی فعّال، مرجعی عینی را وارد عمل ساخت که با«تجربه گرایی» تداعی گرایان انگلیسی مغایر بود.
تمیز برت(100) بین اتحاد مکانیکی و ترکیب خلاق؛ تفاوت بین حفظ طوطی وار و فاقد درک و تفکر خلّاق را بیان می دارد. از حفظ خواندن لیست هجاهای بی معنی، از یک تا ده شمردن، تکرار برخی سرودهای کودکانه، از بر کردن الفبا، فعالیتهای مکانیکی و احتمالاً عاری از معنی هستند. بچه ها می توانند به آسانی بر هریک از این فعالیتها تسلّط پیدا کنند. خیلی جلوتر از اینکه تصوری از مفهوم عدد برایشان فراهم آید می توانند یاد بگیرند و از یک تا ده بشمارند. می توان به آنها آموخت که این کار را به زبان فرانسوی، سوئدی یا هر زبان دیگری انجام دهند. شمردن، عادت حنجره ای خودکار است، مانند خواندن متنی چینی توسط کسانی که اصلاً این زبان را نمی شناسند. برقراری چنین عادات حنجره ای، مستلزم مرجع عینی یا به اصطلاح این مؤلف مرجع متعالی(101)نیست. از این رو نیازی به فهم آنچه گفته شده است، ‌نمی باشد.(102)
فعالیتهای ماشینی یا رفتارهای خودکار، با اصل مجاورت تداعی گرایان تطبیق می کند.
اما آنچه را که رید زیر سؤال برده است و برت نیز خاطرنشان می کند؛ کاربرد این اصل به مواردی از فکر خالص و ناب است. درواقع رید می گوید طرح یک آزمایش، ابداع یک ماشین و تحلیل قدرت یک استدلال، فعالیتهایی نیستند که بتوان آنها را با استناد به مجاورت تصوّرات متداعی توضیح داد.(103)
همین موضع را ویلیام جیمز(104)، مستقلّ از رید، چند دهه بعد اتخاذ کرد. او در کتاب اصول، در فصل مربوط به تداعی به طور روشنی علیه مطلق گرایی این مکتب اعتراض کرد:«اما تاریخچه تداعی گرایی در کلّ آلوده به خطای بزرگی است(105)؛ این نظریه، ساخت افکار ما را از ترکیب«تصورات ساده» تغییرناپذیری که به طور لاینقطع رخ می دهند، می داند.
دلایل بسیاری مبنی بر افسانه ای بودن نظریه«تصورات ساده» یا اتمهای روانی وجود دارد. آنچه باید انجام گیرد، تعیین بخشهای درست تداعی گرایی و انتخاب آنهاست. درواقع دفاع از تداعی بین تصوّرات، باعث می شود تا در معرض فشار غیرقابل دفاع قرار گیریم. تداعی، بین اشیاء انجام می گیرد، اشیایی که به آنها فکر شده، نه تصوّر آنها، که با هم متداعی می شوند. لازم است که از تداعی اشیا صحبت شود نه از تداعی معانی و تصوّرات. تا هنگامی که تداعی عهده دار نقش علت است تداعی بین فرایندها در مغز صورت می گیرد. اینها هستند که با متداعی شدن با هم، به طریقی، تعیین می کنند که کدام اشیا، پی در پی یکدیگر در فکر خواهند آمد.»(106)
تعریف لاک از تصور نیز می تواند مؤیّد نظریّه رید و جیمز باشد. لاک، تصوّر را عبارت از موضوع فهم تلقی کرده است، ‌چیزی که فرد به آن فکر می کند؛‌و با توجه به ارزش ظاهری این تعریف باید همان طور که جیمز ادعا کرده است، از تداعی معانی، تداعی اشیا را در نظر داشت.(107)
خصوصیات اولیه لاک نوعی هسته مرکزی عینی و خارجی تلقی می شد که در حول آنها خصوصیات ثانویّه برای ساخت جهان اشیا قرار می گرفتند. مع ذلک پس از حذف خصوصیات اولیه توسط برکلی، که همه خصوصیات را ثانویه یا ذهنی تلقی کرد، موضوع اصلی فهم و شناخت نزد لاک عینیت خود را از دست داد و تجربه گرایان در باتلاق بحث از تداعیِ تصورات به جای تداعی اشیا فرو رفتند. آنها کنش«متوجه بودن»، «خاطرنشان کردن»، «اشاره داشتن به» تصورات را از یاد بردند یا از آن چشم پوشیدند. منظور اینکه تصورات، اشاره به اشیا دارند، مقصودشان اشیا است و بنابراین«مرجع عینی» دارند. اما، رید، برنتانو و جیمز به این معنی توجه داشته اند و با برچسب زدن عنوان افسانه ای بر نظریه تداعی گرایی، خویشتن را از آنچه تداعی گرایان باور داشتند کنار نگهداشتند.
تحقیقات آزمایشگاهی که بعداً در زمینه های یادگیری انجام شد، ضعفهای نظریه کلاسیک تداعی را آشکارتر ساخت.(108)در سال 1907، ویتاسک(109) کشف کرد که خواندن و تکرار غیرفعّال مطالب، از خواندنی که به دنبال آن«از حفظ گفتن فعّال» قرار داشته باشد و آزمودنی خود را مجبور به یادآوری آنچه خوانده است می کند، قطعاً تأثیر کمتری در یادگیری دارد. این نظر توسّط گیتس(110)به طور روشنتری اظهار شد. گیتس علاوه بر تأیید تحقیقات ویتاسک نشان داد که میزان(111) یادگیری و مقدار مطالبی که در ذهن حفظ می شود، با تخصیص درصد هرچه بیشتر به زمان از حفظ گفتن مطالب خوانده شده، افزوده می گردد؛ حتی اختصاص هشتاد درصد زمان یادگیری به«از حفظ گفتن»، مؤثّرتر است تا تخصیص درصد کمتری به آن. این نکته روشن بود که یادگیری حدّاقل بیش از تشکیل پیوندهایی یکدست و ماشینی است. راههای برقراری چنین پیوندهایی پراهمیت و دقیقاً قابل بررسی است.
آزمایش دیگری که تجدیدنظری در تداعی گرایی کلاسیک و بویژه تحلیلهای مربوط به نظریه آثار و بقایای ذهنی را لازم می سازد، مطالعه نقش تصویر ذهنی در تثبیت و یادآوری محرک بصری پیچیده است. آزمایشهای جاد(112) و کاولینگ(113) چنان طراحی شده بود تا معلوم شود که چگونه تصویر یا عکسی، بعد از آنکه در لحظه ای ارائه گردید، به یاد می آید. اینان دریافتند که آزمون شونده ها توجه بخصوصی نسبت به محرکی که به آنها ارائه شده است دارند. یعنی آزمون شونده به نقاط مختلف آن نگاه می کند و بلافاصله بعد از دیدن، جزئیّاتی را به یاد می آورد که به آنها التفات کرده است. هربار که تصویر ارائه می گردد به جزئیات بیشتر توجه کرده و چیزهای زیادتری را می تواند نام ببرد. در اینجا فرایندی دیده نشد تا توسط آن همه تصویر را یکباره و به طور ذهنی ببیند و از آن«نقش ذهنی»(114)جزئیاتی را برشمرده و بخواند. نتایج حاصل، از این تجربه به نظریه فرنالد(115)(1912)که حافظه را بر مبنای تصویر ذهنی بسیط(116)تحلیل کرده است، نیز لطمه زد. فرنالد، در برابر آزمون شونده های خود، حروفی را به طور افقی و عمودی، در ترتیبی خاص، به طوری که مربّعی را بسازند(مربع حرفی بینه(117))قرار داد. بعد از آنکه از آزمون شونده های خودخواست که تصویر بصری کاملی از این مربع حروف بردارند، حروف را تغییر داد. آنگاه برخی از آزمون شونده ها توانستند آنها را از حفظ بگویند؛‌اما هنگامی که دستور کار به این ترتیب داده شد که مثلاً‌ از پائین ترین گوشه راست به طور عمودی تا بالاترین گوشه راست بخوانند یا اینکه حروف را از راست به چپ قرائت کنند، خطا و درهمی در خواندن آزمون شونده ها مشاهده شد.
مغایرت بین یادآوری حروف به ترتیب آموخته شده و یادآوری آنها به ترتیبهای دیگر آن قدر زیاد بود که نشان می داد مربع در آغاز برحسب تصاویر ذهنی به یاد نیامده است. در واقع آزمون شونده که تصویری بصری از حروف برداشته است، حروف جدا و منفرد را می بیند و این ادعا را که او همواره مربع می بیند، نمی توان ثابت کرد. طرفداران نظریه تفکر بدون تصویر ذهنی (118)در اینجا مشکل کمتری دارند. موارد یاد شده بی تردید از مورد خاصّی که آزمون شونده تصویر ذهنی جاندار(119) دارد مستقلّ است. زیرا چنین تصاویری ذهنی ممکن است ساعتها پایدار بماند.
در برابر ابهامهای نظری که از این مطالعات ناشی شده بود، پیشنهاد روشنی از سوی وودورث(120) در سال 1915 ارائه گردید. او ادراک را به عنوان نوعی پاسخ از سوی ارگانیسم توصیف کرد؛«نظریه واکنش ادراکی»(121)فرایندی را به عنوان اصل فرض می کند که برحسب آن مناطق مغز، برای موضوعات حسّی مجزا، به طریقی مستقلّ‌ واکنش نشان می دهند. در هر تجربه ادراکی، عناصر حسّی ادراک، هنگامی صورت می پذیرد که ارگانیسم چنین واکنش ادراکی داشته باشد. وودورث، برای گروهی از آزمون شونده ها کلماتی را خواند و به آنها آموزش داد تا آنها را طوری یاد بگیرند که هنگامی که نخستین زوج هریک از کلمات عرضه می شود، دومی را به یاد بیاورند. اما محرکها را با آهنگ یکنواخت و ثابتی عرضه کرد؛ فاصله بین الف و ب برابر فاصله بین ب و ج بود. تداعی گرایان پیرو سنت هارتلی و جیمزمیل ممکن است از این آزمایش چنین انتظار داشته باشند که پیوند از ب به ج به استواری پیوند از الف به ب باشد. اما تمایل جزء اول یک زوج از کلمات برای یادآوری جزء دوم، درواقع 85 بار بزرگتر از تمایل جزء دوم برای یادآوری جزء اول زوج بعدی از کلمات بود. از این آزمایش، وودورث چنین نتیجه گرفت که ادراک الف و ب به صورت یک زوج، به عنوان مبنایی بین آنها به کار رفته است. مجاورت یا هرگونه نگرشی خاص، در برقراری پیوند، نقشی نداشته، بلکه خود عمل ادراک، پیوند را برقرار کرده است. در اینجا ادراک به عنوان حالتی که احساسی در آن به وجود می آید تلقی نمی شود، بلکه به عنوان واکنش در نظر گرفته می شود.(122)
گذشته از انتقادهای فنّی که توسط روانشناسان و فلاسفه بر این مکتب شده و به آنها اشاره داشته ایم، می توان این نکته را افزود که:
منحصر کردن روانشناسی به مبحث شناخت و بحث احساس و ادراک، یا حداقلّ‌ تکیه بیش از حدّ بر این مقولات، اغواکننده است. این سنت کم و بیش تا هم اکنون در روانشناسی آزمایشگاهی دنبال شده و موجب گردیده است که جای بسیاری از تحلیلهای روانی ثمربخش تر گرفته شود. اینکه اطلاعات ذهنی چگونه هستند، چگونه شکل گرفته و ساخته می شوند، می تواند بحث مفیدی باشد، اما، این جزئی از فعالیت روانی آدمی است. بحث نیازها، انگیزه ها، فطرت و عواطف بشری، تحلیل و مطالعه ویژگیهای آنها در ارتباط با مسئولیت انسان و مسائل مهم دیگر روانشناختی، مورد توجه کافی قرار نگرفته است.

پی نوشت ها :

1. دکتر سیاسی، علم النفس از لحاظ تربیت، چاپ هفتم، 1348، صص 1 و 2.
2.Associationism.
3.دکتر ‌آراسته، سیر روان شناسی در غرب، چاپ اول، 1348، ص 52.
4.Locke,J
5.دکتر سیاسی، همان مأخذ، ‌همان صفحات؛‌و نیز فروغی، سیر حکمت در اروپا، چاپ سوم، 1317، ص 76.
6.Condillac,E.
7.دکتر آراسته، همان مأخذ، ص 448 و نیز: Klein,A History of scientific psychology,pp.627,618.
8.Boring,E.G.,A History of Experimental psychology,pp.202,203.
9.Thorndike,E.L.
10.Klein,D.B,ibid,p.381,1970.
11.Allport,G.W
12.Environmentalism
13.Positivism
14.Operationism
15.Klein,ibid,p.400
16.Hume,D.
17.Hartley,D.
18.Klein,ibid,p.615.
19.در این فصل غالباً واژه«تصور» معادل«ایده: idea» به کار رفته است.
20.Mental Chemistry
21.ر.ک: دکتر آراسته، سیر روانشناسی در غرب، ‌ص 38 و نیز؛ شاتو، ژان مربیان بزرگ، ‌ترجمه دکتر شکوهی، ص 140.
22.J.S.Mill,in Misiack,History of Psychology,p.23.
23.Schultz Duane A History of Modern Psychology,p.27.
24.impressions.
25.Ibid,p.31.
26.Ibid,p.24.
27.فروغی، سیر حکمت، چاپ دوم، ص 98 و99. و نیز ر.ک: به دکتر آراسته، سیر روان شناسی در غرب، ص 48.
28.Ibid,p.31.
29.Berkeley,G.
30.Ibid,p.29.
31.Klein,ibid,p.628.
32.Klein,ibid,p.629.
33.Klein,ibid,p.629.
34.Klein,ibid,p.630 ر.ک: دکتر آراسته، سیر روان شناسی در غرب، ص 48.
35.Klein,ibid,p.630
36.Mill,J
37.فروغی، سیر حکمت در اروپا، چاپ دوم، ص 86.
38.دکتر آراسته، سیر روان شناسی در غرب، ‌ص 36.
39.دکتر سیاسی، علم النفس از لحاظ تربیت، ص 1 و2.
40.شاتو، ژان؛ مربیان بزرگ، ترجمه دکتر شکوهی، ص 140.
41.شاتو، ژان؛ مربیان بزرگ، ترجمه دکتر شکوهی، ص 140.
42.Reflection
43. دکتر آراسته، سیر روان شناسی در غرب، ص 39. نیز ر.ک: فروغی، سیر حکمت در اروپا. ایشان بجای کیفیت اصطلاح خاصیت را بکار برده اند.
44.دکتر آراسته، سیر روانشناسی در غرب، ص 37.
45.Klein,ibid,p.397
46.leibnitz,G.
47.Klein,ibid,p.375.
48.Mental faculty
49.ر.ک: دکتر آراسته، همان کتاب، ص 40.
50.Beneke.
51.Traces
52.Engrams.
53.Klein,ibid,p.635.
54.Klein,ibid,p.635.
55.شرح نظریه ارتعاشی(vibrations) هارتلی از کتاب Klein صفحات 620 تا 623 گرفته شده است.
56.ر.ک: دکتر آراسته، سیر روانشناسی در غرب، ص 48.
57.Boerhaave
58.Cappillament.
59.Parallelism
60.Klein,ibid,p.623
61.Internationalism
62.Elementary body
63.Klein,ibid,p.628.
64.وودورث، مکتبهای روانشناسی، ترجمه: غلامرضا بهرامی، دانشگاه تهران، سال 1348.
65.Schultz,Duane,ibid,p.28.
66.وودورث، همان کتاب، ص 63.
67.Schultz,Duane,ibid,p.33
68.Empiricism
69.Atomism
70.Mechanism
71.Schultz,Duane,ibid,p.27-28.
72.Schultz,Duane,ibid,p.33
73.Mentalism
74.Schultz,Duane,ibid,p.26
75.Wundt,Titchener
76.Schultz,Duane,ibid,p.29
77.Schultz,Duane,ibid,p.33
78.Schultz,Duane,ibid,p.33
79.Structuralism
80.Murphy
81.Wurzburg
82.Functionalism
83.Klein,ibid,p.630
84.Bundle theory of perception
85.اقتباس از کتاب klein صفحات 630 تا 636.
86.Stout,G.F
87.Klein,ibid,p.632.
88.Klein,ibid,p.632.
89.Klein,ibid,p.632.
90.این قسمت از کتاب Klein، صفحات 634 تا 636 اقتباس شده است.
91.Stern,W
92.Ibid,p.635.
93.Ronjat,J
94.Reid,T.
95.اقتباس از کتابKlein، صفحه 636 به بعد.
96.Psychological fiction
97.Sensorium,Klein,p.645.
98.Brentano,F.psychology
99.Act
100.Brett,G.S
101.Transcendent reference
102.Klein,ibid,p.646
103.Klein,ibid,p.646.
104.James,W.
105.Klein,ibid,p.646.
106.Klein,ibid,p.647.
107.Klein,ibid,p.647.
108.Murphy,G.Kovach.J.K.Historica inurodaction to Modern,Psychology,pp.232-233.
109.Witasek
110.Gates,A.I
111.Rate
112.Judd,G.H
113.Cowling
114.Mental picture.
115.Fernald.G
116.Simple imagery
117.Binet.A
118.Imageless thought
119.Eidetic imagery
120.Woodworth,R.S
121.Perceptual reaction
122.Murphy.G.et al.ibid,p.233

 

منبع مقاله: شکرکن، حسین؛ و دیگران (1369)، مکتبهای روانشناسی و نقد آن(1)، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی.

منبع : سایت راسخون

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی