مولانا چونان هر شاعر دیگری، آرزوها و آرمانهای خود از انسان کامل را بهگونهای نمادین بیان کرده است.
اینکه «انسان کامل واجد چه ویژگیهایی است و چگونه در آثار وی به تصویر کشیده شده است؟» پرسشهایی هستند که در این نوشتار تلاش شده به آنها پاسخ داده شود.
***
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحهشرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
این بیتها که سرآغازِ مثنوی معنوی است، چندان محبوب شده که بخشهایی از آن، همنشین گفتارهای روزانه شده و اندکند ایرانیانی که بندهایی از آن را در یاد و خاطر نداشته باشند. مثنوی، پرمخاطبترین و نامدارترین اثر مولاناست و بیتهای دیباچه آن، که «نینامه» خوانده میشود، آغازگاهِ آن محسوب میشود؛ آغازگاهی که بسیاری از پژوهشگران آن را چکیده محتوای مثنوی و فشرده پیام مولوی قلمداد میکنند.
توافقی میان مولاناپژوهان وجود دارد که استعاره نی در این بندها، اشارهای است به انسان. مولانا با پیشکشیدن صفتهای نی و همذاتپنداری با این گیاه، در اصل به مردمان اشاره میکند و خویش را و همه آدمیان را به نیای شبیه میبیند. یعنی نی در اینجا به نمادی برای آدمی تبدیل شده و صفتهایی از او همچون رمزی برای ویژگیهای نهانی مردمان درنظر گرفته شده است. اما انسانی که به نی همانند است، مرد و زنی عادی نیست، که انسان کامل است. انسان کامل است که مانند نی راست و بیگره و فارغ از حاشیه و شاخ و برگ اضافی است. اوست که همچون نی میان خویش را از خویشتن تهی کرده و به این ترتیب با دست برداشتن از خودِ خویش، هویتی تازه و «من»ی نوظهور و شگفت را خلق کرده که با اسرار ازلی آشناست. تنها انسان کاملی که مانند نی از خود تهی شده و از غیابِ خود سرشار شده و در ضمن پوسته ظاهری خویش را و راستی و استواری و راستکاری خویش را حفظ کرده باشد، میتواند مانند نی بهسازی موسیقایی تبدیل شود که شایستگی نوای چوپانان و خنیاگران را داشته باشد و رمزِ عشق را با نوای خویش به گوش سالکان برساند. نی و آواز، در این تعبیر، نمادی است از استادی راز آشنا و راهبری خردمند که مسیر سلوک را میشناسد و صدایی که از او بر میخیزد، نتیجه تهیشدنِ اندرونش است و جایگزینشدنش با نفس عاشق که با شوقِ افشای راز مهر در وی دمیده میشود و به موسیقایی کیهانی بدل میگردد.
نی- مانند آدمی- از خاک میروید و تباری خاکی دارد اما پای در آب میفشارد و سر به هوا برمیفرازد و به این ترتیب به سالکی مانند میگردد که گیتی را به سودای مینو زیر پا میگذارد و این سرافرازی- و همچنین گویاشدن- از راستی نی بر میخیزد و پرهیزی که از کژی دارد. نی از جنس خاک است و از آب میروید اما مستعد درآویختن با آتش است و از این روی به نقطه وحدت اضداد شباهت دارد که آن نیز خود به تصویر انسان کامل در ادبیات صوفیه شبیه است. همچنان که تب و تاب گرمای تابستان و خشکی هوا میتواند آتش در نیستان بیندازد، عشق دلدار نیز همچون آتشی نی را در خود میگیرد و محو و نابودش میکند و در مقابل، نور و درخششی را بازمیآفریند و آوایی سهمگین را که از نیستانهای آتشین بر میخیزد.
نی پیش از مولانای بلخی نیز نمادی برای انسان کامل بوده است اما بیتهای نینامه بیشک نامدارترین و مؤثرترین بیانیهای است که این گیاهِ به ظاهر خاکسار و پیشپاافتاده را در مقام رمزی برای انسان کامل تثبیت کرد و جایگاهش را در منظومه رمزگان صوفیه خللناپذیر ساخت. کهنترین اشاره به این رمز برای سالک را در قوتالقلوب میبینیم که به خامه ابوطالب مکی در قرن سوم هجری به زبان عربی انشاء شده است. از آن هنگام تا دوران مولانای بلخی، حدود 400سال گذشت که طی آن این نماد بهتدریج جای خود را میان رمزگان صوفیه باز کرد و به زیباترین و نافذترین روایتش در ابتدای مثنوی دست یافت. غریب آنکه خودِ مولانا در سراسر دفترهای مثنوی معنوی دیگر با این تمرکز و دقت به مفهوم نی باز نمیگردد و بعد از این دیباچه چشمگیر، دیگر جز اشارههایی جسته و گریخته و نامنسجم به این گیاه ندارد.
در ادبیات پارسی، گذشته از نی که استعارهای به نسبت نو محسوب میشود، گیاهی دیگر را نیز داریم که آن نیز سرنمونی برای انسان وارسته و آزاده محسوب میشده است. این گیاه، سرو است که بهخاطر صفتهایی همسان، بارها و بارها ستوده شده است. سرو در سراسر سال، حتی در زمان زمستان سبز است و برگهای خود را از دست نمیدهد و از اینرو به نمادی برای زندگی جاویدان و سرسبزی تباهناشدنی میماند. سرو نیز مانند نی راستقامت و سرفراز است و پای در خاک و سر در آسمان دارد؛ یعنی به پلی سرزنده میماند که گیتی را به مینو پیوند میدهد و عروج از یکی به دیگری را بازنمایی میکند. سرو میوهای رنگین و سنگین نمیدهد و از اینرو حتی از بارِ زاد و توشه نیز رهاست و این بیباروبربودنش را گاه به قلندری و تهیدستیاش از منال مادی تعبیر کردهاند؛ یعنی بیقیدی و بیباریاش انگار بهایی است که برای راستی و آزادگی میپردازد. پیشینه سرو نسبت به نی، گویا که بسیار بیشتر باشد. در گفتوگوی بز و نخل در منظومه درخت آسوریگ، طنین صفتهای منسوب به سرو را میبینیم که در اقلیمی جنوبی و درباره درخت نخل بهکار بسته شده است. در اینجا بیش از آنکه بر آزادگی و راستی درخت تأکیدی ببینیم، بر سودمندی و سایهداربودنش پافشاری هست اما این منظومه نشانهای است که اثبات میکند ادبیات ایرانی در دوران پیش از اسلام نیز از استعارههای گیاهی برای رمزگذاری مفهوم انسان استفاده میکرده و به سنخشناسی جاافتادهای در این مورد دسترسی داشته است.
در ادبیات پارسی، همچنان اقبال به سرو بیش از نی است. شاعران بارها و
بارها معشوق را به سرو تشبیه کردهاند و آن را نماد آزادگی و سرفرازی و
قدرتمندی دانستهاند؛ همچنان که صوفیان در دورانی کمی متاخرتر، نی را نماد
عاشق دانستهاند و خاکساری و فروتنی وی را در مقابل غرور و سرکشی درختی
همچون سرو برجسته ساختهاند. جالب آن است که مولانا در کل مثنوی معنوی، در
بیتهایی پراکنده بیش از نی، به راستی و آزادگی و سرفرازی سرو اشاره کرده
است. در دفتر ششم آزادگی سرو را بخششی از جانب کردگار میداند و میگوید:
آنک زو هر سرو آزادی کند
قادر است ار غصه را شادی کند
در همان دفتر ششم اشارههای دیگری به سرو و آزادگیاش میبینیم:
ای گروه مومنان، شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
لیک میگویید هر دم شکر آب
بیزبان چون گلستان خوشخضاب
بیزبان گویند سرو و سبزهزار
شکر آب و شکر عدل نوبهار
چنان که در اینجا میبینیم، مولانا به صفتهای منسوب به سرو پرداخته اما سرو را نمادی از انسان کامل درنظر نگرفته است. سرو آزاده هست اما نه در حدی که با شکرگزاری نعمتهای خداوند تعارض یابد؛ به این ترتیب آزادگیاش به مرتبه رهایی کامل و سرکشی در برابر سرورش (خداوند) منتهی نمیشود.
در دفتر ششم تعبیر سرو روان برای اشاره به جوانی و سرزندگی سه پسر به
کار گرفته شده که یکیشان کاهل بود و از پدرشان میراث میبرد. به این
ترتیب روشن است که مولوی از رمزِ سرو نیز بهعنوان استعارهای برای آدمی
آگاه بوده اما آن را نمادی مناسب برای بازنمودنِ انسان کامل ندانسته است.
شاید دلیلِ ترجیح نی بر سرو، آن است که سروِ تناور و درشتاندام و
خمناشدنی، بیشتر به جنگاوری زورمند و سرکش میماند تا سالکی فروتن و
خاکسار. در ضمن، درست برخلاف نی که اندرونی تهی دارد و نمادِ خالیگشتنِ
سالک از خویشتن است، سرو اندرونی پُر و سخت و استوار دارد. برخلاف نی که با
سوراخ کردنِ پوستش از آن سازی با نوای دلگداز میسازند، اندرونِ چوب سرو
را میتراشند و به پیرامونش خللی وارد نمیکنند تا کاسهسازی شود مانند
تنبور که آوایی حماسی و شوقبرانگیز دارد و بیشتر به کار یادکردن از
داستان پهلوانان میآید، تا شرح سوزوگداز عاشقان. آنچه حدس ما را درباره
دلالتِ رویاروی نی و سرو در نگاه صوفیه تأیید میکند، اشارههایی است که
مولانا به مقاومت سرو در برابر خضوع و فروتنی دارد. در مثنوی در کل 16بار
از سرو یاد شده که در دو مورد از آن (در دفتر اول و چهارم) بر دوتا نشدن
قدِ سرو و مقاومتش در برابر خمشدن تأکیدی به چشم میخورد. در دفتر چهارم،
این دوتا نشدنِ قدِ سرو، به سرسبزی همیشگی و جوانی پایدارش منسوب شده است؛
نه نژند پیریات آید به رو
نه قد چون سرو تو گردد دوتو
اما جالب آنکه همین پیوند میان سرو و پرهیز در برابر خضوع و کرنش، در
جاهایی دیگر به غرور و سرکشی تعبیر شده که آن نیز در جوانانِ سرسبز بیشتر
دیده میشود. در دفتر اول، در داستان رویارویی آدم و ابلیس میبینیم که آدم
در برابر ابلیسِ مطرود خودبینی پیشه میکند و خویشتن را برتر میشمارد؛
آنگاه سروش خداوند بر او نهیب میزند که به خود غره نشود و آدم در مقام
توبه میگوید که خداوند قادر است تا هر امر ناسازگونی را اراده کند و
ور تو ماه و مهر را گویی جفا
ور تو قد سرو را گویی دوتا
بنابراین سرو بهخاطر «تا نشدن» و خمیدهنشدنش نامبردار بوده و این با خضوع و رکوعی که از عابدان و بندگان انتظار میرود، در تضاد است. با مقایسه آنچه مولانا درباره نی و درباره سرو گفته، این نتیجه حاصل میآید که گویی به راستی دو استعاره متفاوت و دو سرنمون گیاهی رقیب برای بازنمودن انسان کامل در فرهنگ ایرانی وجود داشته باشد. یکی از این استعارهها، از ایران شرقی برخاسته، به فرهنگی مغانه تعلق داشته و سرو را که نمادی از جنگجویی پایدار و سرافراز است بهعنوان نماد انسان کامل معرفی میکرده است. این نماد بعدتر در ادبیات منظوم پارسی دری وارد شده و عناصر اصلی منسوب به سرو (زیبایی، استواری، قدرت، سرافرازی، آزادگی، رهایی از قیدهای مادی) را در زمینههایی تغزلی بازتولید کرده است. دیگری رمزگانی صوفیانه است که انسان کامل را به نی تشبیه میکند. در این دیدگاه که انگار دیرتر تکامل یافته و بهتر از هرجا در مرزهای غربی نفوذ تمدن ایرانی، یعنی در آناتولی توسط مولانا صورتبندی شده، تهیشدن نی از خویشتن و سوزوگداز نالههای وی، به همراه راستی و بیبارومیوهبودنش که با سرو مشترک است، مورد تأکید قرار گرفته است.
امروزه که ایرانیان در پی بازسازی هویتِ پیچیده و آشوبزده خویش هستند، توجه به رمزآراییهایی از این دست و تحلیلِ همنشینیهایی که صفتهای انسان کامل را در دو الگوی سلحشورانه یا صوفیانه از هم تفکیک میکند، از اهمیتی چشمگیر برخوردار است. تمدن ایرانی امروز با بحرانی در عرصه تعریف انسان کامل روبهروست و سودایی خام و ناپخته است اگر فرض کنیم که تمدنی بیصورتبندی روشن و دقیق از مفهوم انسان کامل، امکانِ تحقق خواهد داشت. امروز، مانند سراسر تاریخ تمدن ایرانی و همه تمدنهای دیگر، بحث بر سرِ حضور یا غیابِ مفهوم انسان کامل نیست، که تمام تمدنها و همه فرهنگها به فراخور پیچیدگی و پیشینهشان یک یا چند تصویر از انسان آرمانی را در دل خود پروردهاند؛ آنچه تمدنهای گوناگون را از هم متمایز میسازد، صفات و ویژگیهایی است که برای انسان کامل ترسیم میکنند و تصویری که از آن میپرورند و الگویی است که به کمکش آن را رمزگذاری میکنند. رمزگذاری گیاهی مفهوم انسان کامل و دوشاخهای که شرحش گذشت، یکی از گرانیگاههایی است که میتواند در این میان مورد توجه قرار گیرد.
منبع:همشهری آنلاین