مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: ما دل نداریم و هر وقت میخواهیم دلمان را ببینیم، آنها را میبینیم. دل از ابتدا متعلق به دلبر بود، ما تصور میکردیم متعلق به ماست و میگفتیم دلم میخواهد، دلم میخواهد. چه حرف زیبایی! دلم میخواهد یعنی آقایم میخواهد
بچهها را چنین دست خالی، حساب نکنید. آنها همه معصوماند. تا پانزده سال در دامان عصمتاند و کارشان بسیار اساس دارد. رنجششان و رضایتشان اساس دارد. از آنها یاد بگیرید، ولو پایینتر هستند، ولی آدمی قاعده را یاد میگیرد. ولی آدمی معلم اوست، مشروط به اینکه علم داشته باشد. وقتی علم ندارم چه معلّمی هستم؟ معلّم من همان بچه است، به من ولایت هم دارد. مرا دوست هم دارد. بعضی بچهها محبتشان بیشتر از پدرشان است. پدرها چند بچه دارند، در حالی که او یک پدر بیشتر ندارد، دو بابا به درد نمیخورد.
اگرچه همه ما دو پدر
داریم: یکی امیرالمومنین(ع) و دیگری پیامبر(ص) یکی از آنها پدر بزرگ است و
دیگری پدر کوچک است. امیرالمومنین(ع) عبد من عبید مُحمدٌ(الکافی جلد 1 ص
89) است. پدر دل ما پدر او ما علی(ع) است، بعد محمد(ص) است. علی خلیفه ارض
است، نامه اعمال پیش اوست. از صبح تا غروب، ارزاق ما از او تقسیم میشود.
الان به واسطه عزیز و فرزندش، حجت خدا عجلالله تعالی فرجهالشریف، ارزاق و
راحتیها و هرچه مربوط به این عالماست از جانب او تقسیم میشود. ایمان ما و
تصدیق روزانه اعمال و کردارمان، حسنه و سیئهمان و عفومان همه با امضای
خلیفه ارض است. در آسمان هم خلیفه هست و اینجا هم خلیفه هست. انّی جاعِلٌ
فی الارضِ خَلیفَهً. البته نماینده خدا، نماینده پیامبر(ص) هم هست. اگر او
از ما راضی باشد بالا دست او هم از ما راضیاند. اگر امام زمان عجلالله
تعالی فرجهالشریف از آدمی رضا باشد تمام راهها صاف است.
ما دل
نداریم و هر وقت میخواهیم دلمان را ببینیم، آنها را میبینیم. دل از
ابتدا متعلق به دلبر بود، ما تصور میکردیم متعلق به ماست و میگفتیم دلم
میخواهد، دلم میخواهد. چه حرف زیبایی! دلم میخواهد یعنی آقایم میخواهد.
بچهها میگویند، بزرگها هم میگویند دلم میخواهد.
هرکس در احترام
گذاشتن تظاهر کند، دروغگوست. بارهاست که این جمله را در منابر تکرار میکنم
که هرکس تظاهرش نسبت به خدا، نسبت به مردم، نسبت به عالم بیشتر باشد، او
دروغگوتر است. اگر شاهدی خلاف این ادعا پیدا کردید، در خلوت به من بگویید.
هرچه تظاهر کنید دروغگوئید. تظاهر یعنی بیشتر از آن مقدار که هستی نمایش
بدهی. آیا باز دست را میبوسید در حالی که هنوز نه شما من را شناختهاید و
نه من شما را شناختهام و تازه امشب به هم برخوردهایم؟ آیا کسی که چنین
کند دروغگو نیست؟
صاحبخانه مرا بلند کرد. من حاضر نبود، او مرا
بلند کرد. به خیال خودش بچهاش داشت میمرد. من در راه که میرفتم احتمال
دادم که مدّاح چیزی گفت. یقین ندارم که چیز خاصی گفته باشد. یک چیزی گفت،
اما چه گفت نفهمیدم. میدانستم که مردم سبب شدهاند و مدّاح تقصیر نداشت،
کسی دارد مدح میخواند و میخواهد بگریاند، در جوش گریهاش بلند شدهام و
یک عدهای هم همراه من بلند شدهاند، آیا او باز میتواند بخواند؟ اما او
رها نکرد و خواند و در ضمن خواندن مرا هم مالید. الحمدلله نشنیدم که چه
گفت. گفتم حتماً دارد صلوات میفرستد، منتهی صدای موعظهاش را بلند کرد.
البته من تعجب نمیکنم. شنیدهام که در سابق کسی روضه میخواند، هرچه خواند
دید مردم گریه نمیکنند. دستور داد چراغ را خاموش کنند. کنار منبر، چوب
داشت آن را برداشت و سر زنها زد. آنها هم هوار هوار جیغ زدند و مردم هم
گریهای کردند. کسی که میخواهد بگریاند باید کارش را به انجام برساند و
الا نه پول میدهند و نه احترام میگذارند. کاری که این کرد از این سادهتر
بود. یعنی باید گریه کنید والا بازار من کساد میشود. اگر گریه نکنید می
گویم چراغها را خاموش کنند و با چوب میزنم. از قضا این هم نهایتاً مال
امام حسین(ع) میشود. امام حسین مظلوم است. او هم جا هست و از کوچکترین جا
تا بالا منزل دارد.
کتاب طوبی محبت؛ جلد3 – ص 217
مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی-خبرگزاری تسنیم