سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

خبرگزاری فارس: ماجرای نماز جبرئیل بر جنازه حضرت آدم(ع)/ چرا مریم(س) بار دوم مورد انتخاب خدا قرار گرفت؟

امام صادق(ع) می‌فرمایند: جنازه‌ آدم(ع) روی زمین بود که جبرئیل نازل شد و به جانشینش شیث گفت: نماز بدرقه‌ این پیکر کن زیرا او موجودی با ارزش بود. نماز به او بخوان تا نور نماز به او انتقال پیدا کند.

به گزارش خبرگزاری فارس، استاد حسین انصاریان مفسر، مترجم و پژوهشگر علوم و معارف قرآن کریم در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود در حسینیه همدانی‌ها در ماه مبارک رمضان به موضوع «امنیت کامل بندگان راستین در پرتو شناخت حق» اشاره کرد که مشروح آن در ادامه می‌آید:

ناتوانی جاهلان در شناخت حق

یقیناً اگر خداوند مهربان، بی‌واسطه پیش از شروع زندگی آدم در کره زمین، شناخت و معرفت به او نمی‌داد و او را رها می‌کرد، اگر هزاران‌سال هم در این دنیا زندگی می‌کرد، به گنج سعادت نمی‌رسید. جاهل توان شناخت حق را از باطل در هیچ زمینه‌ای ندارد. الآن جاهلان دنیا گوشت خوک، مار و میمون و در بعضی از کشورها گوشت سگ می‌خورند، چون حرمتش را تشخیص نمی‌دهند و معرفت ندارند. اقتصادِ درصد بالایی از مردم جهان براساس رباست، چون هم به حرمت دنیایی‌اش جاهل هستند و هم به عذاب آخرتی.

آثار معرفت به اسمای حُسنیٰ

امکان ندارد انسان در تاریکی تیر بیندازد و به هدف بخورد، چون هدف را نمی‌بیند و امکان ندارد انسان در تاریکیِ محض بتواند فرشی بخرد، پارچه‌ای بخرد، فلزی بخرد و خوبی و بدی این اجناس را تشخیص بدهد. در تاریکی فقط می‌شود مسیر باطل و انحرافی را رفت؛ لذا وقتی او را آفرید، در همان مرحله اول بعد از آفرینش در قرآن می‌فرماید: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا»(سوره بقره، آیه 31)، یک شناخت و معرفت کامل به او دادم به اسمای حُسنای خودم و آثار این اسمای حُسنیٰ. با همین معرفت هم پیغمبر شد، با همین معرفت هم متخلق به اخلاق شد، با همین معرفت هم مؤدب به آداب شد، با همین معرفت هم حقایق را پیدا کرد و با آن حقایق زندگی کرد و از دنیا رفت.

نماز بدرقه جبرئیل بر جنازه حضرت آدم(ع)

علی‌ بن‌ ابراهیم عالم شیعی حدودهای قرن چهارم در جلد اول تفسیرش نقل می‌کند که امام صادق(ع) می‌فرمایند: جنازه‌اش روی زمین بود که جبرئیل نازل شد و به جانشینش شیث گفت: این جنازه را همین‌طوری دفن نکن، نماز را بدرقه او کن؛ چون او یک موجود ارزشی بود که حتی بدنش بی‌نماز دفن نشود. نماز به او خوانده شود تا نور نماز به او انتقال پیدا بکند و این غیر از نمازهایی بود که خودش می‌خواند. این نماز بدرقه‌اش بود. شیث گفت: من نماز میت بلد نیستم. جبرئیل گفت: من جلو می‌ایستم، تو بخوان و کلمات را که من القا می‌کنم، تو از پشت سر تکرار کن؛ یعنی وقتی آدم با معرفت می‌میرد، مقرب‌ترین فرشته خدا به او نماز می‌خواند. خوب زندگی کرد و خوب هم مُرد، خوب هم در قیامت وارد محشر می‌شود.

یحیی و عیسی(ع) در قرآن کریم

دو آیه در قرآن راجع‌به دو پیغمبر داریم: یحیی و عیسی. یکی را خدا درباره او می‌گوید و یکی را هم خودش درباره خودش می‌گوید و همان حرف خدا را درباره خودش می‌زند.

الف) حضرت یحیی(ع)

امنیت یحیی در هنگام تولد

«وَ سَلام‌ عَلَیْه‌ یَوْم‌ وُلِدَ وَ یَوْم‌ یَمُوت‌ وَ یَوْم‌ یُبْعَث‌ حَیًّا»، امنیت باد بر او در روزی که از مادر به‌ دنیا آمد. خیلی عجیب است! چرا در امنیت از خطرات به‌دنیا آمد؟ چون پدرش زکریا کانون معرفت بود، مادرش هم همین‌طور؛ پس وقتی به‌دنیا آمد، هیچ خطر عقلی، اخلاقی، روحی و دینی، او را تهدید نمی‌کرد. خطر بود، ولی به او نمی‌خورد. خطر یک‌ مشت است، استخوان باید نازک باشد که وقتی این مشت می‌خورد بشکند، جمجمه بشکند، دندان‌ها بشکند؛ ولی وقتی این مشت هرچه هم قدرتمند است، روی سندانی بلند شود که بیل و کلنگ و تیشه و تبر را از کوره درمی‌آورند و روی آن می‌گذارند، آهنگر هم به شاگردش می‌گوید پتک را تا جایی بزن که قدرت داری. کارشان که تمام شد، این فلز گداخته را که به آن شکل داده است، با انبر می‌گیرد و در سطل آب می‌اندازد، ولی یک خال به سندان نمی‌افتد. خطر که بود، ولی زدن به یحیی، مشت به سندان کوبیدن بود.

ایمان راسخ یحیی و ناامیدی ابلیس

خیلی عجیب است که شیطان حالا یا آن ابلیس است که قرآن اسم آن را برده و یا در معنی عامش است، هر مُضل ضالِ تیره‌بخت طاغوتْ‌ اخلاق خسارت‌زننده که این معنی شیطان است. خیلی عجیب است که شیاطین و رئیسشان ابلیس از تمام انبیای الهی و ائمه طاهرین ناامید بودند. چرا؟ چون می‌دیدند باید نیرو خرج بکنند، دو سال بدوند تا یک پیغمبر یک دروغ بگوید، ولی می‌دانستند نمی‌گوید! این معنی امنیت است: «سَلام‌ عَلَیْه‌ یَوْم‌ وُلِدَ» بر او امنیت بود، تا کِی؟ «وَ یَوْم‌ یَمُوت» و روزی که می‌خواست از دنیا برود.

خطرات وقت مرگ و جان‌دادن هم سراغ یحیی نیامد، چون مشت به سندان کوبیدن بود. حالا بیاید و محتضر را بترساند که اگر «لا اله الا الله» بگویی، چه‌کارت می‌کنند؛ اگر «اشهد ان لا اله الا الله» بگویی، خانه‌ات را آتش می‌زنم و زن و بچه‌ات را جلوی چشمت سر می‌برّم. این تهدیدهای توخالی را می‌کند و خیلی‌ها هم دم مرگ بی‌دین می‌شوند و می‌میرند، البته آنهایی که ایمان نخ قرقره‌ای دارند؛ ولی کسی ایمانش یک سیم بوکسلی است که در کره زمین نمونه ندارد و قلب با این سیم بوکسل معنوی به ذات حضرت حق وصل است، نه اره‌ای به او کار می‌کند، نه اره برقی و نه آتش. وقتی شیطان می‌بیند فعالیت کنار مرگ یحیی ثمری نمی‌دهد، به خودش هم زحمت نمی‌دهد و به سراغش نمی‌آید.

فزع اکبر، بزرگ‌ترین هراس مردم در قیامت

با امنیت از دنیا رفت، «وَ یَوْم‌ یُبْعَث‌ حَیًّا»، و روز قیامت که زنده‌اش می‌کنم و روح را به بدنش برمی‌گردانم. روح که زنده است، یعنی به‌شکل دنیایی‌اش در قیامت برمی‌گردانم. قیامت هم که پر از آسیب‌های عجیب و غریب، بلاهای سنگین و بالاترینش به تعبیر قرآن، فزع اکبر است؛ یعنی بزرگ‌ترین هراس که دل خیلی‌ها را این بزرگ‌ترین هراس پر می‌کند و دیوانه می‌شوند. قرآن می‌گوید: «یوْمَ یکونُ اَلنّٰاسُ کالْفَرٰاشِ اَلْمَبْثُوثِ»، در قیامت می‌بینی که مردم، نه مؤمنین(بحث مؤمنین جداست)، «فراش» یعنی پروانه و «مبثوث» یعنی پروانه‌های پخش‌شده؛ می‌گوید بایست و نگاه کن، دوهزار پروانه در گلستان هستند که آرام ندارند و نمی‌ایستند.

روی یک گل هم که می‌نشینند، مرتب پر می‌زنند و دائم بلند می‌شوند، دست راست می‌روند، دست چپ می‌روند، به شمال گل می‌روند، جنوب گل می‌روند، شب به سراغ شمع می‌آیند، مدام نزدیک می‌شوند، دور می‌شوند، بالا و پایین می‌روند، آخر هم به آتش می‌زنند و خاکستر می‌شوند. قرآن می‌گوید وضع حال ناس در قیامت عین پروانگان پخش در گلستان است و آرامش و قرار ندارند؛ چون دیگر حالا اخبار خدا را راجع‌به قیامت که منکر بودند و می‌گفتند دروغ است و افسانه گذشتگان است، اینها را پیغمبرها از پیش خودشان می‌سازند، یا افرادی می‌آیند و یادشان می‌دهند، اما حالا می‌بینند همه درست بوده است.

حالا درست‌بودن آن مطالب را عملی می‌بینند، در محشر ایستاده و هیچ اعتمادی به نجات خودش ندارد، هفت طبقه جهنم هم جلوی چشمش است و می‌داند یک ساعت یا دو ساعت دیگر پرونده را که برسند، زنجیر می‌کنند و به‌طرف دوزخ می‌کشند. «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ، ثُمَّ اَلْجَحِیمَ صَلُّوهُ»﴿سوره حاقة، آیات 30-31﴾.

چهره ملائکه غلاظ، سخت‌تر از آتش جهنم

یحیی در این غوغای عجیب با لبخند ایستاده و در کمال آرامش است، چون می‌داند لقمه این آتش نیست، لقمه این عذاب نیست، لقمه فرشتگان غلاظ و شداد نیست. فرشتگان غلاظ و شداد در سوره تحریم مطرح هستند: «عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ»، من بر هفت طبقه جهنم، فرشتگانی را گماشته‌ام که اولاً از نظر بدخلقی نمونه ندارند؛ قیافه‌شان، نگاهشان و حرف‌زدنشان با جهنمی‌ها بدتر از آتش جهنم است و بسیار هم به جهنمی‌ها سخت‌گیر هستند. آنهایی که در دنیا به مردم سخت گرفتند، از مردم که گذشت، یا مُردند یا سختی برطرف شد یا تحمل کردند، اما این سختگیری‌ها وقتی وارد قیامت می‌شود، نیروی سخت‌گیری در آن فرشتگان می‌رود و به خودشان برمی‌گردد.

جهنمی‌ها حاضر نیستند یک‌بار چهره این ملائکه غلاظ‌دار را ببینند، چون از آتش سخت‌تر است، چون شکنجه روحی دارد و فرشتگان احدی را در دوزخ برای یک لحظه در سخت‌گیری آرام نمی‌گذارند. خیلی جالب است، در همین آیه می‌گوید: «قُوا أَنْفُسَکمْ وَ أَهْلِیکمْ نٰاراً»، پدرها! خودتان، همسرتان و بچه‌هایتان(سه واحد، یعنی خودت، خانمت و بچه‌هایت) را از آتش روز قیامت نگه دارید، آتشی که «عَلَیهٰا مَلاٰئِکةٌ غِلاٰظٌ شِدٰادٌ» نه خودتان، نه زن‌هایتان و نه بچه‌هایتان، یک برای پلک به‌هم‌زدن تحملش را نخواهید داشت.

ناله اهل دوزخ در قیامت

اینها را امروز اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها و بخشی از مردم ایران و مشرق زمین دروغ می‌دانند، ولی پروردگار می‌گوید: این را که دروغ می‌دانند، راست و درست آن در قیامت جلوی چشمشان پدید می‌آید و می‌بینند که دروغ نبود. تا این عذاب‌ها را می‌بینند، ناله می‌کنند: «قٰالُوا یٰا وَیلَنٰا مَنْ بَعَثَنٰا مِنْ مَرْقَدِنٰا» چه کسی ما را زنده از قبر درآورد؟ «هٰذٰا مٰا وَعَدَ اَلرَّحْمٰنُ» خدا زنده‌شدن مردگان را وعده داده بود، «وَ صَدَقَ اَلْمُرْسَلُونَ» ، انبیا هم به ما راست گفتند؛ ولی ما در دنیا گفتیم که هم خدا دروغگوست و هم انبیا.

آرامش یحیی در روز محشر

آنجا هم یحیی در کمال امنیت است؛ یعنی آن حرارت عجیب و غریب به فضای محشر نمی‌خورد؟ حرارت ویژه منافقان و کافران و مشرکان و مجرمین حرفه‌ای است، چه‌کار به یحیی دارد؟ حرارت جهنم بوزد، یحیی در آنجایی که ایستاده، نسیم بهشت به او می‌وزد. قیامت تقسیم‌بندی است، یعنی حرارت کل محشر را نمی‌گیرد و فقط مشتری‌هایش را می‌گیرد؛ نسیم بهشت هم کل محشر را نمی‌گیرد و مشتری‌هایش را می‌گیرد؛ یعنی فرض بکنید، امیرالمؤمنین می‌فرمایند: آن‌چنان گرمایی در صحرای محشر به «ناس» نه مؤمن، می‌وزد که دایم عرق می‌ریزند و این میلیاردها نفر، جدای از خدا در آن زمین پهناور محشر، این‌قدر عرق از بدنشان از شدت گرما می‌ریزد که تا زیر چانه‌شان را پر می‌کند و قل هم می‌زند، اما نمی‌میرند.

پرهیز از شهوت حرام و سایه رحمت خدا در قیامت

در همین اوضاع که همه دارند عرق می‌ریزند و عرق تا زیر چانه می‌آید و همین حرارت هم این عرق را مثل دیگ آب‌جوش به قُل وامی‌دارد، در همین اوضاع پیغمبر می‌فرمایند: به جوانی می‌گویند جای تو بعد از بیرون‌آمدن از قبر در سایه خود پروردگار است، روزی که سایه‌ای به جز سایه پروردگار وجود ندارد. در زمین محشر که درخت نیست، خیمه و سایبان نیست، این جوان چه‌کار کرده است؟ خیلی نماز شب‌های باحالی خوانده است؟ نماز شب که مستحب است!

اگر نخوانی، به تو چوب نمی‌زنند و حتی یک کلمه هم به تو نمی‌گویند چرا نخواندی؟ حالا بگویند هم که چرا نخواندی، به تو پوئن می‌دهند که خیلی راحت بگویی دلم نمی‌خواست بخوانم؛ اما اگر بخوانی، ده‌هزار درجه اضافه به تو می‌دهند، صدهزار درجه اضافه به تو می‌دهند و در قیامت به تو می‌گویند پنجاه‌هزار گناه داشتی که نماز شبت باعث شد سی‌هزار تای آن را ببخشم، حالا بیست‌هزارتا هم یا توبه کردی و یا یادت رفت و بی‌توبه آمدی، آن را هم در اینجا می‌بخشم.

پس این جوان چه‌کار کرده است؟ خیلی نماز شب‌های باحالی داشته اشت؟ نه! هر سال به عمره می‌رفته است؟ نه! خیلی کربلا می‌رفته؟ نه! آن کاری که باعث شده که در آن غوغای محشر در زیر سایه خدا بیاورند، سایه خدا نه اینکه خورشیدی می‌تابد و خدا عنصر است و سایه می‌اندازد و زیر این سایه می‌رود، سایه خدا یعنی رحمت‌الله؛ چه‌کار کرده است؟ پیغمبر می‌گویند: «دعوته امرأة ذات حسب و جمال»، وقتی یک زن خوشگل و دلبر و فتنه‌گر و قدرتمند در به بندانداختن سر راه او قرار گرفت و گفت: پول نمی‌خواهم، پول دارم، خانه دارم، جا دارم، من فقط دوستت دارم، یک روز در میان به خانه من بیا، هر روز به خانه من بیا، هفته‌ای دوبار به خانه من بیا! زن اهل ازدواج موقت هم نبوده است، ازدواج موقت که آدم را زیر سایه خدا نمی‌برد، بلکه آدم را از گناه حفظ می‌کند.

وقتی چنین زنی که در چند قرن برای خیلی از جوان‌ها اتفاق می‌افتد، پیغمبر می‌فرمایند: پاسخی که به این زن می‌دهد، جوان هم زن ندارد و کپسول شهوت است، او هم مثل همه آدم‌هاست و دلش می‌خواهد به این لذت برسد؛ نه اینکه آدم خشکی است، همه زمینه‌های معصیت برای او هست، جوانی هم که پرفشار است! پیغمبر می‌فرمایند: خیلی آرام به این زن گفته «انی اخاف الله»، من از آنکه خلقم کرده و به من شهوت داده، می‌ترسم و جواب نداده است. این امنیت آخرت است. این امنیت را از کجا آورده است؟ دیگر این امنیت، گنج سعادت است که از شناخت و معرفتش آورده است.

نیاز بشر به شناخت حق از باطل

امیرالمؤمنین چقدر جالب می‌گویند: «یا کمیل! ما من حرکة» هیچ قدمی را در هیچ کاری برنمی‌داری، «الا و انت تحتاج فیها الی معرفة» نیازمند شناخت هستی تا بفهمی این قدمی که می‌خواهی برداری، این نگاهی که می‌خواهی بکنی، این لقمه‌ای که می‌خواهی بخوری، این مغازه‌ای که می‌خواهی باز کنی، این کارخانه‌ای که می‌خواهی سرپا بکنی، این صندلی که به تو پیشنهاد کرده‌اند و می‌خواهی قبول بکنی، حق یا باطل است؟ نیازمند به شناخت هستی که اگر صندلی باطل است، روی آن ننشینی؛ چون این صندلی، نه بلندنشستن است، بلکه با سر وارد شدن به دروازه دوزخ است.

امنیت اهل شناخت از خطر سقوط

ابوذر به پیغمبر گفت: مرا چگونه می‌بینی؟ گفت: آدم صد درصد مثبت، مؤمن و دارای عمل صالح که با مرگ خیلی خوبی از دنیا می‌روی. گفت: یارسول‌الله! کاری در این امور به من واگذار کن. من در مدینه شهردار بشوم، فرماندار بشوم، رئیس اداره ثبت بشوم، رئیس اداره فلزات بشوم؛ کاری به من بده! فرمودند: ابوذر، زندگی‌ات را ادامه بده؛ تو توان این را نداری که کاری به تو بدهم و چپ می‌کنی. ابوذر را می‌گوید، بنده و جناب‌عالی را نمی‌گوید! می‌گوید کار به تو بدهم، برایت خطرناک است؛ اما به سلمان کار می‌دهند و برای او خطر ندارد.

کمیل‌بن‌زیاد نخعی آدم کمی نیست، درباره کمیل نوشته‌اند که از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین است. سر کمیل را در نودسالگی به‌علت عشق فراوان به علی به دست حجاج بریدند. در نهج البلاغه است: در حکومت امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین فرمانداری یک‌جایی -نه استانداری، نه وکالت، نه وزارت و نه ریاست‌جمهوری- را به کمیل داد، اما دو ماه بعد به او نامه نوشت که به کوفه برگرد که اگر ادامه بدهی، به جهنم رفته‌ای. کمیل را می‌گوید، نه جناب فلان دکتر و فلان مهندس و فلان آخوند و فلان روحانی و فلان پولدار و فلان سیاستمدار! خطر که هست، ولی وقتی برای آن که اهل شناخت حقایق است، خطری به سراغش می‌آید، خطر می‌داند که مشت به سِندان کوبیدن است و نمی‌آید.

ب) حضرت عیسی(ع)

امنیت عیسی(ع) به‌ خاطر وجود مریم(س)

«وَالسَّلَامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَیَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا»، امنیت برای من است و به‌خاطر چنین مادری خطری متوجه من نیست. مادری که در چهارده-پانزده‌سالگی در کمالات به جایی رسید که گوش او برای شنیدن صدای فرشتگان باز شد: «یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ»، ای مریم! خالصانه در عبادت خدا غرق بشو و رکوع‌هایت رکوع‌های انبیا باشد. رکوع من دولا و راست‌شدن است، نه رکوع انبیا! مریم ببین راکعین عالم چه نوع رکوعی داشتند؟ رکوع نبود، خم‌شدن بدن نبود، بلکه این رکوع، این نماز و این بندگی، سکوی پرواز به‌سوی مقام قرب الهی بود.

بار دیگر گوش او باز شد و فرشتگان گفتند: «یٰا مَرْیمُ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاک وَ طَهَّرَک وَاصْطَفٰاک عَلیٰ نِسٰاءِ اَلْعٰالَمِینَ»، مریم، خدا تو را به‌عنوان یک بنده مُخلص انتخاب کرد(اصطفی یعنی انتخاب کرد، نه می‌کند)؛ مریم، خدا تو را غرق در تمام پاکی‌های فکری، قلبی، اعضا و جوارحی و روحی قرار داد و بعد از آن انتخاب اول، انتخاب دومی کرد. یک‌بار انتخابت کرد: «إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاکوَ طَهَّرَک» بعد از انتخابت، یعنی بعد از «طَهَّرَک»، انتخاب دوم شدی؛ برای چه انتخاب شدی؟

این منبر به دخترهای امروز ایران می‌گوید: دختر! وای که چه دخترهایی پیدا کرده‌ایم! چه دلی از شیاطین شاد است و چه دلی از اسرائیل و آمریکا و یهود و نصارا شاد است که دارند تماشا می‌کنند تعداد بسیاری از این دختران و زنان ما هم‌رنگ دختران و زنان یهود و نصارا و کفار شده‌اند. اینها به جای اینکه دل زهرا را شاد کنند، خنجر به قلب زهرا زدند و دل یهود و نصارا و کفار را شاد کردند.

حالا برای چه بار دوم انتخابت کردم؟ بار اول به‌عنوان یک بنده‌ام انتخابت کردم و بار بعد، تمام طهارت را به تو دادم. این بار دوم برای چه انتخابت کردم؟ برای اینکه چهارمین پیغمبر اولواالعزمم را در رحم تو پرورش بدهم.

امنیت کامل در پرتو شناخت حق

می‌خواهی بچه این خانم از ولادت تا شب مرگ در امنیت از خطرات نباشد؟ می‌خواهی بچه این خانم نگوید «وَیَوْمَ أَمُوتُ» روز رفتنم هم غرق در امنیت از خطرات می‌روم، «وَیَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا»، قیامت هم که زنده وارد محشر می‌شوم و در امنیت کامل هستم. همه اینها میوه شناخت است که فهمیدند در این دنیا و در این پنجاه-شصت‌سال، هفتاد-هشتاد‌سال چگونه زیست کنند؟ با خدا چگونه رفتار کنند؟ با عالم چگونه رفتار کنند؟ با خودشان چگونه رفتار کنند؟ با دین چگونه رفتار کنند؟ همه محصول شناخت بود.

ارزش والای شب قدر

یک شب از سه‌ شب، شب احیاست، ولی چون خدا این گوهر را در یکی از سه شب پنهان قرار داده و عشقش کشیده که بندگانش سه شب تا سحر بیدار باشند. احیا یک شب است، اما از بس شما و گریه و ناله و عبادتتان را دوست دارد، مسئله در سه شب گم است. ما که حالا حالی نداریم، اما یک رفیق داشتم که یک‌سال تمام با دقت در امر نجوم که روز عید قربان و روز فطر کِی است، اینها را دقیق در یک‌سال به‌دست آورده بود، یک‌سال تمام روزه گرفت و یک‌سال تمام هم اول شب را خوابید، ده و یازده بلند شد و تا سحر احیا گرفت که شب قدر را درک بکند!

جست‌وجوی معرفت، بالاترین عبادت شب قدر

شیخ صدوق می‌فرماید: بزرگان دین می‌گویند که بالاترین عبادت شب احیا به‌دنبال معرفت رفتن است که بفهمیم چه کسی هستیم، چه هستیم، کجا هستیم، در سایه حکومت چه کسی هستیم، وظیفه‌مان چیست و بعد از مردن هم بفهمیم کجا می‌برند و راه ما به کجا می‌افتد؟ امام صادق می‌فرمایند: بفهمید بعد از مردن‌ چه خواهد شد و بمیرید! می‌توانی بفهمی اهل بهشت هستی یا اهل جهنم؟ اگر اینجا بفهمی، خیلی عالی است؛ چون اگر به‌دست بیاوری اهل جهنم هستی، راه باز است که از جهنم بیرون بیایی و به بهشت بروی. اینجا بفهم و نگذار بعد از مردنت بفهمی که آن فهمیدن دیگر به درد نمی‌خورد!

مسیر ابی‌عبدالله، مسیر مغفرت و رحمت الهی

چند لحظه کنار میدان کربلا فهمید اهل جهنم است و خیلی هم درست فهمید؛ و فهمید جهنمی‌شدنش هم برای طبقه اوّل و دوم و سوم نیست، جای او در اسفل سافلین دوزخ است؛ یعنی آن طبقه هفتم که عذابش اصلاً قابل‌مقایسه با شش طبقه بالای آن نیست. از طبقه هفتم درآمد، چون آنجا که ایستاده بود، یقینی جزء طبقه هفتم دوزخ بود و درآمد. عجب سرعتی! داستانش را از بچگی شنیده‌اید، به پسرش گفت: علی! بیا یواشکی پیش ابی‌عبدالله برویم که این مسیر بهشت است؛ یعنی حرّ فهمید که مسیر بنی‌امیه مسیر دوزخ است و کاملاً درک کرد که مسیر ابی‌عبدالله مسیر مغفرت و رحمت است، مسیر بهشت است. حالا یک مقدار با هم بحث کردند، پسر زیربار نرفت و زیربار نرفتنش هم برای این بود که به او گفت: اصلاً باورم نمی‌شود که حسین تو را قبول بکند! گفت: دیگر این مقدار حق تو هست که باور نکنی، چون به‌اندازه‌ای که من حسین را می‌شناسم، تو نمی‌شناسی.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی