نعره زد عشق، که خونین جگری
پیدا شد
حسن
لرزید، که صاحب نظری پیدا شد.
ملکی مرا به آسمان ها برد از طبقات آسمان ها عبورم داد و آن گاه پیامبر(ص) را دیدم که سرشان را بالا آوردند و بشارت فرزندم را به من داده و فرمودند:
خیلی مواظب این بچه باش که مورد نظر ماست.
و این
خواب مادری است پاکدامن که می خواهد در آغوش پرمهرش کودک دلبندی را پرورش دهد که
روزگاری آتش بر دل سوختگان شیدا زند.
فرید عصر
و حسنه دهر، ترجمان قرآن و سلمان زمان آیتالله العظمی حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی( قدسسره) فرزند مرحوم حاج ملا
فتحعلی همدانی در سنه 1320
هجری قمری
مطابق با 1281 هجری شمسی در شهر همدان و در خانوادهای روحانی چشم به جهان گشود.
والدین
پدر ایشان مرحوم حاج ملافتحعلی
همدانی، از علما و فضلای همدان بود.
البته زادگاه
ایشان شیراز بود، ولی بعدها برای تبلیغ و برنامه های مذهبی مأموریت پیدا کرد و به
همدان آمد و در آنجا رحل اقامت افکند.
مادر
ایشان انسانی وارسته بود به نام ماه رخسارالسلطنه که از بستگاه ناصرالدین شاه بود
و فرزندان آقای انصاری از آن جا که بعد از رحلت مادر و پدر بزرگوارشان بیشتر تحت
کفالت ایشان بودند از او بسیار به نیکی و بزرگی یاد می کردند
تحصیلات و اساتید
از همان کودکی آثار عظمت روحی و
استعداد معنوی عجیبی در ایشان مشاهده میگردید و با وجود ناراحتیهای جسمانی که تا
دوازده سالگی دامنگیرشان بود، به لحاظ هوش و قریحه ذاتی فراوان از سن هفت سالگی
دروس حوزوی و صرف و نحو را نزد والد محترمشان شروع کردند.
با رحلت
والد محترمشان در سن دوازده سالگی از محضر اساتید دیگر بهرهمند گردیدند، فقه و
اصول و بعضی کتب فلسفه نظیر منظومه سبزواری و اسفار را نزد علمایی همچون آیتالله
میرزا علی خلخالی و مرحوم حاج سید عرب و حاج آقا علی شهیدی و آقا محمد اسماعیل
عمادالاسلام و رشتههای طب خمسه یونانی و ابوبکر زکریای رازی و علم معرفه النفس و
درس اخلاق را نزد حاج میرزا حسین کوثر همدانی برادر حاج آقا رضا واعظ معروف
گذراندند و در همان سنین جوانی صاحب قوه استنباط گردیدند.
در طبابت
نیز صاحب نظر بودند به گونه ای که فرزندانشان نقل می کردند در منزل همگی از معالجه
اطبّاء بی نیاز بودند و پدر، خود بهترین طبیب بود، البته این فقط در مورد فرزندان
نبود و گاهی از اطراف و اکناف برای معالجه خدمتشان می رسیدند که در این راستا
بعداً به جریان معالجه بیماری یک یهودی اشاره خواهیم کرد.
در حدود
بیست و چهار سالگی با زنی پاکدامن از خانوادهای اصیل ازدواج کردند که ثمره این
ازدواج دو فرزند پسر و سه فرزند دختر شد، شیخ محمد جواد انصاری با داشتن استعداد و
توانایی ذاتی بسیار بالا و نیز پشتکار و همتی والا در همان سنین جوانی موفق به
دریافت درجه اجتهاد در همدان شد.
بعد از
این که مرتبه اجتهاد ایشان توسط علمای همدان تأیید می گردد، به تشویق علمای همدان
به شهر مقدس قم رهسپار گردید و در محفل نورانی و درس حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ
عبدالکریم حائری(ره) حاضر گردید و با وجود آن که شیخ عبدالکریم به ایشان می فرماید
شما دیگر نیازی به تحصیل در قم ندارید و همان برگه اجتهادشان را تأیید می کند، ولی
آقای انصاری چند سال در خدمت آن بزرگوار می ماند. آقای حائری ایشان را به خدمت
آسید ابوالحسن اصفهانی نیز می فرستد و ایشان برگه اجتهادشان را با تجلیل امضاء می
کند.
هم چنین
برگه اجتهاد آقای انصاری به تأیید بزرگانی مانند آیت الله محمدتقی خوانساری و آیت
الله قمی بروجردی
می رسد.
سابقه
آشنایی آقای انصاری با بزرگانی نظیر امام خمینی ، آیت الله آخوند ملاعلی معصومی و
آیت الله سید محمد تقی خوانساری در همان حوزه درسی شیخ عبدالکریم حائری بود و هم
مباحثه ایشان آیت الله گلپایگانی بود.
آیت الله
انصاری همواره و به طور مکرر در جلساتش با احترام از امام خمینی (قدسسره) یاد میکردند
و میفرمودند:
« حاج آقا
روح الله مرد بزرگی است حاج آقا روح الله آتیهای بسیار روشن دارند» و امام خمینی هم از ایشان به نیکی یاد میکرد.
آیت الله
انصاری پنج سال بصورت مداوم در درس حضرت آیت الله العظمی حائری شرکت کردند و مراتب
عالی فقه و اصول را تکمیل کردند، و در این اثناء بود که شروع به حاشیه زدن بر عروه
الوثقی کردند سپس به همدان برگشتند و در اثر انقلاب درونی که در ایشان ایجاد شده
بود تا پایان عمر به تهذیب نفس و تربیت نفوس مستعده پرداختند و از شهرهای مختلف
ایران و کشورهای همجوار شیفتگان زیادی به محضرشان میرسیدند و از أنفاس قدسیه
ایشان بهره میبردند.
تحولات معنوی
آیت الله انصاری همدانی آغاز تحول درونی خود و شروع سیر وسلوک خود را چنین بیان فرمودهاند:
من به تشویق علمای همدان به
دیار قم رهسپار شدم و تا آن زمان به طور کلی با عرفان و سیروسلوک مخالف بودم و
مقصود شرع را همان ظواهری که دستور داده شده میدانستم تا اینکه برایم اتفاقی پیش
آمد؛ یک روز در همان سن جوانی که به همدان رفته بودم به من اطلاع دادند که شخص
وارستهای به همدان آمده و عده زیادی را شیفته خود کرده، من به مجلس آن شخص رفتم و
دیدم عده زیادی از سرشناسها و روحانیون همدان گرد آن شخص را گرفتهاند و او هم در
وسط ساکت نشسته بود، پیش خود فکر کردم گرچه اینها افراد بزرگی هستند و دارای
تحصیلات عالیهای میباشند اما این تکلیف شرعی من میباشد که آنان را ارشاد کنم و
تکلیف خود را ادا کردم و شروع به ارشاد آن جمع نموده نزدیک به دو ساعت با آنها
صحبت کردم و به کلی منکر عرفان و سیروسلوک إلی الله به صورتی که عرفا میگفتند
گشتم، پس از سکوت من مشاهده کردم که آن ولیّ الهی سر به زیر انداخته و با کسی سخن
نمیگوید بعد از مدتی سر بلند نمود و با دید عمیقی به من نگریست و گفت:
« عن قریب
است که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد. »
من متوجه
گفتار وی نشدم ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس کردم برخاستم و از میان جمع بیرون
آمدم در حالی که احساس میکردم که تمام بدنم را حرارت فراگرفته است، عصر بود که به
منزل رسیدم و شدت حرارت رو به ازدیاد گذارد. اوائل
مغرب نماز مغرب و عشاء را خواندم و بدون خوردن غذایی به بستر خواب رفتم، نیمههای
شب بیدار شدم، در حال خواب و بیداری دیدم که گویندهای به من میگوید:
العارف
فینا کالبدر بین النجوم و کالجبرئیل بین الملائکة؛
شخص عارف
در بین ما همانند قرص ماه است در بین ستارگان و همانند فرشته امین وحی است در بین
فرشتگان.
به خود
نگریستم دیدم دیگر آن حال و هوی و اشتیاقی که به درس داشتم در من نمانده است. کم
کم احساس کردم که نیاز به چیز دیگری دارم تا اینکه مجدداً به قم آمدم. در قم شروع
به حاشیه زندن بر کتاب شریف عروه الوثقی کردم تا یک شب با خود فکر کردم که چه
نیازی به حاشیه من است بحمدالله به اندازه کافی علمایی که حاشیه زدهاند وجود
دارند و نیازی به حاشیه من نیست و از ادامه کار منصرف شدم. در همان شب این خواب را
دیدم « در عالم رؤیا یک حوض بسیار بزرگ با رنگهای مختلفی دیدم که دور آن حوض پر از
کاسههای بزرگی بود که بر آنها اسماء خداوند و از جمله این آیه شریفه:
« ذلک فضل
الله یوتیه من یشاء؛
این فضل
خداست که به هر که خواهد میدهد. مائده/56. »
نوشته شده
بود وقتی من به نزدیک آن حوض رسیدم جامی لبریز از آب حوض کرده و به من نوشاندند که
از خواب پریدم و تحولی عظیم در خود احساس کردم و آنچنان جذبات عالم علوی و نسیم
نفحات قدسیه الهی بر قلب من نواخته شده بود که قرار را از من ربود، وجود خود را
شعلهای از آتش دیدم،
« یک بار
آنقدر سوختن قلبم شدت یافته بود که احساس می کردم مرگم نزدیک است. می سوختم و دیگر
امیدی به ماندن نداشتم. مطمئن بودم دوام نمی آورم می سوختم، می سوختم ... ناگهان احساس کردم نوری پیدا شد و به قلبم خورد و آن گاه قلبم آرام
شد و حرارتش فروکش کرد.
»
یکی از شاگردان آیت الله انصاری
نقل کردند که ایشان فرموده بودند:
« مرحوم
غبار همدانی را جذبه الهی گرفت و سوخت، من هم اگر عنایت ثانوی الهی شامل حالم نمی
شد چون او سوخته بودم. »
حضرت علی (ع) می فرماید: « حبّ الله نار لا یمرّ علی شیءٍ الا احترق و نورالله لایطلع علی شیءٍ الا اضاءَ: دوستی خدا آتشی است که از هرچه عبور می کند آن را می سوزاند و نور الهی نمی تابد بر چیزی مگر آنکه آن را روشن می کند. مصباح الشریعه ج2، ص 239. »
ادامه سخنان ایشان:
از آن به بعد به این طرف و آن
طرف زیاد مراجعه کردم که شاید دستم به ولیّ کاملی برسد و از وی بهره گیری نمایم.
در آن زمان عالم نحریر و ولیّ الهی آیت الله العظمی شیخ میرزا جواد ملکی
تبریزی(ره) رحلت کرده بودند و هر چه نزد شاگردانش رجوع میکردم عطش من فرو نمینشست
تا اینکه خود را تنها و بیچاره و مضطر دیدم سر به بیابانها و کوههای اطراف قم
گذاشتم، صبحها میرفتم و عصرها برمیگشتم تا اینکه پس از چهل الی پنجاه روز تضرّع
و توسّل زیاد به ساحت مقدس معصومین(ع) وقتی اضطرار و بیچارگیم به حد اوج خود رسید
و یکسره خواب و خوراک را از من ربود ناگهان پردهها از جلوی چشم من برداشته شد و
نسیم جانبخش رحمت از حریم قدسی الهی ورزیدن گرفت و لطف الهی شامل حالم گردید و
مقصد خود را در وجود مقدس خاتم الأنبیاء حضرت محمد(ص) یافتم و متوجه شدم در این
زمینه وجود خاتم الأنبیاء دستگیری مینماید، از آن زمان به بعد مرتباً به ساحت
مقدس آن حضرت متوسل میشدم و از حضرت بهرهگیری فراوان مینمودم.
و خود
ایشان نقل می کنند که:
« از آن
به بعد هرجا مکاشفات و یا رویدادهای ذهنی که برایم پیش می آمد و نمی توانستم
جوابشان را پیدا کنم به ساحت مقدس پیامبر اکرم(ص) متوسل می شدم و جواب می گرفتم. »
هم ایشان و هم آقای قاضی(ره) و
هم شاگردانشان می گویند:
« ایشان
در این راه استادی نداشته و توحید را مستقیماً از خدا فراگرفته. »
ایشان به
خاطر نداشتن استاد و متحمل شدن ریاضت ها و عبادات زیاد، جسمی لاغر و نحیف پیدا می
کند و شاید به همین خاطر وفاتشان در سن 59 سالگی واقع می شود.
از خود ایشان نقل می کنند که:
« اگر من
طبابت نمی دانستم تا به حال 70 بار مرده بودم. »
مادرشان می فرمود:
« پسرم
قبل از این که در این راه بیفتد خیلی چاق و چله و سفید بود. »
البته خود می فرمود:
« اگر
الان جوان شوم می دانم چطور باید بروم و راه خیلی آسان تر از کاری بود که من کردم. »
به هر حال این آغاز حرکت آیت
الله انصاری همدانی بود که از همان ابتدا به خود حقایق وصل شد. در اصطلاح به اینگونه
عرفا مجذوب سالک میگویند. آیت الله انصاری در مسیر سیروسلوک عمده راه را بنابر
تصریح خود بدون استاد طی کرده است و در ابتدای مسیر تنها برای مدتی کوتاه از بعضی
اولیاء وارسته استفاده برده که یکی از آنها همان انسان وارستهای بود که آتش
اولیّه را به قلب ایشان افکند بعدها با انسان وارستهای دیگر به نام حاج ملا
آقاجان زنجانی معروف به «مجنون» که بعدها به «عتیق» معروف شدند برخورد میکند آن
انسان وارسته که در زنجان ایشان را ملاقات میکند خطاب به آیت الله انصاری میفرماید:
« به ما
دستور رسیده که به شما اعلام کنیم که باید مقداری از راه را با ما بیایید».
شخص دیگری
که توانست اندکی کمکش کند و در این راه صعب راهنمایش باشد، حاج آقا حسین قمی(ره)
از شاگردان میرزا جواد آقا ملکی تبریزی است، البته ایشان سمت استادی نداشت ولی
صحبتها و کلمات میرزا جواد را برای او نقل می کند و او بهره ها می برد. بعدها نیز
آقای انصاری از او به نیکی و احترام بسیار یاد می کرد.
شاگردان
محفل انس او تنها خاصّ شاگردان
نبود؛ بلکه هر کسی را متناسب با سعه وجودی خود سیراب می کرد، حتی علما و مراجع به
خدمتشان می رسیدند و تقاضای دستورالعمل یا توصیه هایی خاص خودشان را داشتند، و به
این ترتیب ایشان در اثر عنایت الهی، مرجع مراجع می گردند. اما در میان شاگردان
ایشان می توان به این بزرگان اشاره کرد:
مرحوم آیت
الله حسنعلی نجابت(ره)،
مرحوم آیت
الله شهید سید عبدالحسین دستغیب(ره)،
آیت الله
سید مهدی دستغیب (برادر شهید دستغیب)،
آیت الله
سید علی محمد دستغیب (خواهرزاده شهیددستغیب)،
مرحوم حاج
محمد اسماعیل دولابی(ره)،
مرحوم
علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی(ره)
مرحوم
آقای مهندس تناوش ( داماد و شاگرد
)،
مرحوم
آقای غلامحسین سبزواری،
مرحوم حجة
الاسلام سیّد عبدالله فاطمی،
مرحوم
آقای بیات،
آقای
اسلامیه ( داماد و شاگرد
)،
آقای
افراسیابی( داماد و شاگرد
)،
استاد
کریم محمود حقیقی و....
وفات
دختر ایشان خانم فاطمه انصاری در مورد فوت ایشان می گوید:
« پدر می گفتند: هر چه خدا بخواهد، نمی گفتند خسته شدم می گفتند باید بروم. آن طرف قشنگه می گویند بیا! »
به او ندای إرجعی رسیده و او بی
قرار است.
جناب
علامه طهرانی نقل میکنند که:
آیت
الله انصاری در اثر فشار و شدت عشق و شوق وافر به لقاء حضرت متعال و سپس درخواست و
طلب فنا در ذات احدیت و نداشتن راهنما و استاد و رهبر، چون به نظریه خود عمل میکردهاند
دچار کسالت قلب شدند و چون خودشان طبیب قدیمی بودند پیوسته از گیاهان و عقاقیر
مفید و مروح قلب استفاده مینمودند. یک سال مانده به عمر شریفشان برای یک ماه به
تهران آمدند و به حقیر فرمودند تا برایشان از دکتر اردشیر نهاوندی که متخصص قلب
بود وقت گرفتم، چون دکتر ایشان را تحت معاینه دقیق خود قرار داد از جمله گفت:
این قلب
بیست سال است که تحت فشار شدید عشق واقع است. آیا شما خاطر خواه بودهاید؟
فرمودند: بلی. پس از آنکه بیرون آمدیم به حقیر فرمودند:
عجب دکتر دقیق و با فهمی است! او درست تشخیص داد، اما فهم آنکه این خاطر خواهی برای چه موردی بوده است در حیطه علم او نیست.
ما مکرراً روزهای جمعه که در
همدان بودیم و با ایشان به حمامهای عمومی میرفتیم برای غسل جمعه و تنظیف، بدن
ایشان به قدری ضعیف و نحیف بود که جز استخوان چیز دیگری نبود و چون قامتش بلند بود
حقاً این سر بر روی قفسه سینه سنگینی مینمود و دو پا مانند چوبهای باریکی بود که
به هم پیوسته اند و استخوانهای منحنی سینه شان یکایک قابل شمارش بود. (رحمه الله
علیه رحمة واسعة)
آقای
اسلامیه نقل میکنند که:
یک سال
پیش از فوت حضرت استاد در سا ل 1338 هجری شمسی بود که یک روز در ایوان خانه آقا
جلسه ای داشتیم و جناب حاج محمدرضا گل آرایش در ابتدای جلسه مشغول قرائت قرآن شد،
من به ستون ایوان، در مقابل استاد تکیه کرده بودم و سرم را روی زانو گذاشته، در
آیات تلاوت شده تفکر میکردم که یک دفعه حالت مکاشفه برایم ایجاد شد دالانی دیدیم
بزرگ که انتهای آن پله میخورد و به سوی پشت بام میرفت، آیت الله انصاری در جلو و
من هم پشت سر او، از پله ها بالا رفتیم تا به پشت بام رسیدیم، وضعیت چنان بود که
فصلها یکی پس از دیگری میگذشت، بهار گذشت، تابستان گذشت، پاییز گذشت، ولی مکان
هیچگونه تغییری نمیکرد تا نوبت به زمستان رسید، دیدم بادی وزید و عبای استاد از
دوشش افتاد و ناگهان استاد ناپدید شدند.
بعد
وضعیت عادی شد و دیدم هنوز قاری، قرآن تلاوت میکند. این مکاشفه را بعد از فوت آیت
الله انصاری وقتی برای آیت الله نجابت نقل کردم، ایشان فرمود: چرا این جریان را
قبلاً به من نگفته ای؟، چون این مکاشفه خبر از مرگ ایشان میداد و زمستان تعبیرش
این بود که، شما حضرت استاد را در شرائط سختی که به او شدیداً نیاز داری از دست
خواهی داد.»
فاطمه
انصاری می گوید:
یک سال
قبل از فوتشان هنگامی که ایشان سکته مغزی می کنند آقای تناوش و علامه طهرانی
برایشان وقت دکتر می گیرند و ایشان در جواب می گویند:
ما یازده دوازده ماه دیگر بیشتر با شما نیستیم، زحمت نکشید. »
آقای اسلامیه می گوید:
« آن
اواخر آقای سبزواری از ایشان می پرسند آقا حالتان چطور است؟ چون آن موقع پایشان
درد می کرده است. فرمودند:
ما دو روزه که عمر تازه می کنیم. آقای سبزواری پرسیدند چطور؟ و ایشان جواب می دهند
شیرازی ها ( منظور آیت الله نجابت ) از فوت آقا خبردار شده و گوسفند قربانی کردند و فعلاً عقب افتاده
و نگفتند تا کی؛ و ایشان در
همان سال دو سه ماه بعد فوت می کنند.
»
و باز
ایشان نقل کردند که:
« در روز
یکشنبه آخر عمر آیت الله انصاری که طبق معمول در منزل آقای سبزواری جلسه داشتیم
ابتدا جلسه، جناب حاج عزت الله کبوترآهنگی که از صالحین بودند و مرتب در جلسات
شرکت میکرد گفت:
من دیشب
خوابی دیدهام که مرا نگران کرده است، دیشب در عالم رویا یک سید بزرگوار نورانی
را دیدم که پشت سر او، آقای انصاری قرارداشتند که دو تا سطل مسی پر از آب در دو
دستش بود و پشت سر آن سید راه میرفت و ما هم گروهی از شاگردان پشت سر استاد
بودیم، مقداری که بدین صورت حرکت کردیم، آقا سید نورانی برگشت و خطاب به ما فرمود:
« توشه
خودتان را از آقای حاج آقا جواد بردارید ».
من در این
هنگام از خواب پریدم، وقتی این خواب را در حضور شاگردان نقل کردند، حضرت استاد
سکوت کردند. و در سه شنبه همان هفته دو روز بعد آقا سکته مغزی کردند و ... . »
از مرحوم
سبزواری نیز در بیان احوال ایشان نقل شده که:
« این
دوران آخر ایشان رفتار غیر عادی داشتند و در التهاب بودند. دو سه بار آمدند و
گفتند که حساب و کتاب ما را صاف کن، من تعلل می کردم تا سرانجام دفعه چهارم گفتند
برادر، من رفتنی ام ، چرا تعلل می کنی!
»
و او در
فروردین سال 1339 وصیت های خود را به پسر بزرگش می کند و می گوید:
« من دارم می روم؛ تو پدر بچه هایی، مواظبشان باش؛ این تقدیری وارد شده از طرف پروردگار است. »
حاج احمد آقا فرزند ایشان نقل
میکند که:
« در ایام
نوروزی که برای تعطیلات به همدان آمده بودم یک روز پدرم مرا در اتاق خصوصیش صدا
زد، پدرم در زیر کرسی بود، مرا نزد خود نشاند، چون فرزند ارشد بودم به من فرمود:
« فلانی (
به اسم ) تو بعد از من وظیفه داری که در حق این بچه ها پدری کنی، با شنیدن این
کلام فوق العاده مضطرب شدم، فرمودند ناراحت نباش خداوند چنین مقدر فرموده است که
بعد از من نسبت به بچه ها پدر باشی.
»
بعد از
این گفت و شنود، من به محل کارم در اراک مراجعت کردم و ... .
دکتر علی
انصاری می گوید:
« ایشان
هفته آخر مضطرب بودند می رفتند سر کوچه و بر می گشتند غیر عادی؛ گویا چیزی می
دیدند. »
و ایشان
عصر سه شنبه در 9 اریبهشت، 1339ه.ش. در بین نماز ظهر و عصر بر روی سجاده عشق هنگام
نیاییش با خدای خود، حالش به هم می خورد و نیمه بدنش فلج می شود.
حاج احمد آقا
می گوید:
« به اراک
برگشتم ولی پیوسته منتظر خبر ناگواری بودم که روز هفتم اردیبهشت سال 1339 به وسیله
تلگراف به من اطلاع دادند که پدرم مریض است، من سریعاً خودم را به همدان رساندم،
دیدم دوستان و رفقای زیادی از شهرهای مختلف آمدهاند، مرحوم پدرم مبتلا به انفارکتوس(سکته)
شده بودند و نصف بدن و زبان ایشان از کار افتاده بود، پزشک معالج ایشان بالای
سرشان ایستاده بود و به ایشان سرم وصل کرده بود، بعد ایشان با دست چپ اشاره کردند
به من که جلو بیا، وقت جلو رفتم اشاره کردند که کاغذ و قلم به من بدهید، وقتی کاغذ
و قلم در اختیار ایشان گذاشتم، با دست چپ به زحمت نوشتند:
« احمد مرگ من نزدیک است به این آقایان بگویید خود را به زحمت نیاندازند، فایدهای ندارد ».
و ایشان بعد از ظهر جمعه، دو
ساعت از ظهر گذشته، در دوازدهم اردیبهشت 1339 هجری شمسی مطابق با دوم ذیقعده 1379
ه.ق. در سن 59 سالگی به ملکوت اعلی پیوستند، روحش شاد و یادش گرامی باد.
خانم
فاطمه انصاری می گوید:
« همه ما
هم راضی بودیم، گریه و زاری می کردیم ولی راضی بودیم چون او راضی بود، حتی بعد از
فوتشان همه راضی بودند و هنگام وفاتشان همه در اتاق بوی عطر و گلاب استشمام می کردند
صورتشان را گویی واکس نور زده بودند، صورتی نورانی و جوانتر از قبل با چشمانی
زیبا، حالتی خدایی بود و من این را می فهمیدم. »
دوستان و
علاقمندان ایشان بدن مطهّر ایشان را بطور موقت به مدت 24 ساعت در یکی از اتاقهای
قبرستان همدان گذاشتند و بعد از اینکه نماز ایشان توسط آیت الله العظمی آخوند
ملاعلی معصومی خوانده شد، بدن ایشان را برای دفن به سفارش خود آن مرحوم به قم
آوردند و در قبرستان علی ابن جعفر
( مرحوم
آیت الله انصاری به قبرستان علی بن جعفر علاقه خاصی داشتند و میفرمودند که
نورانیت عجیبی دارد.) به خاک سپردند.
جناب حجت
الاسلام والمسلمین صفوی قمی نقل میکنند که:
هنگام دفن
آقا حضور داشتم و جناب مهندس تناوش به محض اینکه بدن آقا را در لحد گذاشتند با
صدای بلند شروع به صلوات کردند وقتی بالا آمدند گفتند: همینکه بدن آقا را در لحد
گذاشتم نوری از قبر تا عرش وصل شد و آقای ابهری و حجة الاسلام والمسلمین فاطمی هم
این نور را مشاهده کردند و آقای فاطمی اضافه میکند که:
نه تنها
نور را دیدهاند بلکه بوی عطر در فضای قبرستان پیچید که در تمام عمرم همچنان بویی
به مشامم نرسیده بود. سپس علامه سیدمحمدحسین طهرانی وارد قبر شدند، بند کفن را باز
کرد، و برای آخرین بار بر گونه آقا بوسه زد، تلقین را گفتند و سپس دوستان و
شاگردان با جسد او وداع کرده و بر قبر خاک ریختند.
وقتی که
خبر فوت آیت الله انصاری را به آقای نجابت میدهند، آیت الله نجابت در حال استحمام
بوده که با شنیدن خبر مرگ استادش، شکّه شده به زمین میخورد و نصف بدنش فلج میشود
که بعدها در اثر معالجه های فراوان مجدداً بهبود نسبی پیدا میکنند.
و باز
خانم انصاری می گوید:
« مهندس تناوش می گفت که وقتی که جسد آقا را دور ضریح حضرت معصومه(س) می چرخاندند، خودش شنیده که ایشان زیارت نامه می خواندند و بالاخره ایشان را در قبرستان علی بن جعفر قم به خاک می سپارند. »
مکاشفه آقای ابهری
قبر کناری
آیت الله انصاری را جناب حجة الاسلام و المسلمین حاج آقا معین شیرازی برای خودش
خریداری میکند که بعد از مردن در آنجا دفن گردد، شبی در مجلس روضه خانگی امام
حسین(ع) که در تهران، در منزل یکی از شاگردان آیت الله انصاری برگزار شده بود حاج
آقا ابهری که از بکّائین بودند بعد از یک گریه زیاد که در این مجلس دارند، بعد از
پایان جلسه به آقای حاج معین رو میکند و با حالت لبخند میگوید:
« حاج
معین این قبری که خریدهای جای تو نیست مرا آنجا دفن میکنند و تو را در... دفن میکنند،
و امسال یک امام جماعتی فوت میکند و تو را به عنوان امام جماعت میبرند. و
همینطور هم شد و آن سال چون امام جماعت یکی از مساجد فوت کرد حاج معین را به عنوان
پیشنماز به آن مسجد بردند و پنج سال بعد از این جریان وقتی آقای ابهری فوت کردند
بین دوستان صحبت شد که کجا دفن گردد، بعد تصمیم گرفته شد که در قبر آماده شده که
کنار قبر آیت الله انصاری است و توسط حاج آقای معین شیرازی خریداری شده، دفن گردد
و حاج آقا معین هم بعد از فوت در تهران دفن گردیدند، رحمه الله علیهم اجمعین.
دختر شیخ یه خاطره بسیار جالب و فوق العاده رو تعریف کرده که میگه:
یک شب پدرم منزل ما
مهمان بود. من خوابیده بودم. بعد یک دفعه احساس کردم اتاق شلوغه و همهمه ای بلند
شد، نگاه کردم دیدم یک گوشه سقف اتاق باز شده و آسمان پیداست و یک عالمه ملک که
همه سبزپوش و خیلی زیبا بودند، آمدند و رفتند دور رختخواب پدر و یک همهمه ای بود.
انگار همه ذکر می گفتند و در همان حال صدایی شنیدم که می گفت: نباید این را فاش
کنی.
خیس
عرق شده بودم، می خواستم بلند شوم ولی نتوانستم. انگار به زمین چسبیده بودم و شاید
این حالت حدود پنج دقیقه ای طول کشید بعد بلند شدم و رفتنم دنبال پدر. ایشان
دو سه دفعه در شب برای تجدید وضو بلند می شد، پشت سرشان آمدم بیرون و گفتم این چی
بود؟ چه خبر بود؟ فرمود: هیس! و من تا مرحوم پدرم زنده بود نتوانستم چیزی بگویم
انگار خودشان تصرف کرده بودند!
آیت الله انصاری میگن که لذتی که برخی از ما از عبادات و مناجاتمان در این دنیا می بریم از لذت برخی که در بهشت هستند هم بیشتر است.
حالات روحانی و مقامات معنوی :
بعد از
فوت آیت الله انصاری وقتی از شاگرد مبرّز مکتب عرفانی ایشان حضرت آیت الله نجابت
در مورد استادش سؤال میشود، که آیت الله انصاری را چگونه یافتی؟ بعد از آه سردی
که میکشد میگوید:
« إن کان عالماً فنعم
العالم و إن کان عارفاً فنعم العارف و إن کان طبیباً فنعم الطبیب ».
آیت الله
انصاری حقاً به مقام حقالیقین و آخرین درجات کمال که همان انسان کامل بودن است
رسیده بود.
در یکی از
آثار خطی ایشان که تحت عنوان أسرارالصلوه در سال 1354 هجری قمری نوشته شده است در
نیمههای آن کتاب چنین آمده است:
« برخورد
کردم به سیّد بزرگواری به نام سیّد محمد و از بعضی مسائل سؤال کردم و او خودداری
کرد از جواب، بعد اصرار کردم، قول گرفت که من برای او دعا کنم و من قول دادم که
برای او دعا کنم، از او سؤال کردم از حالت فنا، ایشان جواب داد چهارده سال دیگر،
گفتم آیا تقلیل خواهد کرد؟
آن
بزرگوار فرمود: بین چهار تا پنج سال با تضرّع و زاری ختم میشود و ...» ( رفقای
ایشان میفرمودند: در همان چهار و پنج سال ایشان به مقام « فنا» رسید ). بعد میفرماید: «... سؤال کردم از بقیه عمرم؟ فرمود: بیست و پنج سال
دیگر »،
( و ایشان در دوم ذیقعده 1379 هجری قمری درست بعد از بیست
و پنج سال فوت کردند ).
« و بعد
سؤال کردم از فرزندم احمد، ایشان فرمودند: ... و از مسائلی دیگر سؤال کردم و همه
را جواب فرمودند ».
احوالات
ایشان در اوایل سلوک
صداقت و
خلوص
در اوایل سیروسلوک از ایشان پیش شیخ عبدالکریم حائری، سعایت و بدگوئی می کنند حالاتش را به تمسخّر می گیرند و نسبت درویشی اش می دهند و آخرالامر آقای حائری او را صدا می کنند و می فرمایند:
« حالاتت را کتمان کن! »
و چون بی
غلّ و غشّ، عاشقی کرد و به پای آن، به راحتی از اعتبار و موقعیت و علم و ظاهر و
جاه و مقام و ... گذشت، عاشق راستین اش
نامیدند و تا آن مقصد بی انتها دستگیری اش کردند، و او براستی دوست خدا بود.
« واُلمحِبُّ اَخلَصُ
النَّاسِ سِرَّا لله تَعالی و اَصدَقُهُم قَولَاً: دوست خدا خالص ترین مردمانست به
خدا در سرّ و ضمیرش و صادق ترین است در قولش. مصباح الشریعه، ج2، ص 237. »
بعدها
افرادی به خدمتشان می رسیدند و از ایشان به خاطر توهین و تحقیرهای آن زمان
عذرخواهی می کردند و ایشان می فرمودند:
« برای چه عذرخواهی می
کنید من چیزی به خاطر ندارم.
»
حاج آقا
حسین قمی که در آن زمان تا حدودی با ایشان همراه و مؤانس بود، بعدها که آقای
انصاری خدمتشان می رسد ایشان را مخاطب قرار می دهد و می فرماید:
الحمدلله
می بینم سر و وضعی پیدا کرده اید. ( کنایه از این که سر و وضع و ظاهر متعارف به
خود گرفته اید )، و آقای انصاری می فرمایند:
« آن زمان خدا به ما یک
حالی داده بود که متوجه این ها نبودیم و حالا خودش حال و وضع ما را عوض کرده. »
عاشق خدا
و سوزش معنوی
شاگردان
ایشان درباره شراره های عشق الهی که از وجودش و از چشمانش زبانه می کشید و او را
بی تاب می کرد، چنین می گویند:
« وقتی در
جلسات، غزل خوانده می شد بدون این که صورتشان تغییر کند اشکهایشان روی گونه اش
جاری می شد، یک چیز عجیبی بود، سرخ و زیبا می شد، خودش هم قشنگ بود، چشمهای قشنگی
داشت، وقت هایی که تو حال می رفت دیگر آدم نمی توانست نگاهش کند از شدت زیبایی ... »
می گفتند:
« در
چشمشان نمی شد نگاه کرد، محبت شعله می کشید از آن »
آقای سیّد
علی محمد دستغیب می فرمود:
« خیلی
قشنگ می خندید و وقتی می خندید انگار تمام بهشت در خنده اش بود تمام همّ وغم ها را
می برد، آدم از شوق دیوانه می شد.
»
و نیز ایشان نقل می کردند:
« با حافظ
مأنوس بود، وقتی حافظ خوانده می شد چهره اش سرخ و زیبا می شد و گاهی آرام و بی صدا
اشک می ریخت. وقتی تو حال خودش می رفت حال عجیبی داشت و دیگر نمی توانستیم به
چشمانش نگاه کنیم. »
فرزند ارشد ایشان می گوید:
« او یک
پارچه سوزش معنوی بود و چون شمع می سوخت و طرب می افروخت. در مجالس، سخن از کلمات
غامض و اصطلاحات عرفانی نبود. میفرمود: اگر افراد قدرت فهم مطالب توحیدی را نداشته
باشند، برایشان اسباب زحمت می شود و اگر در این مسائل سؤال می شد، جواب هایی سنگین
نمی دادند و یک طوری مطالب را تنزل می دادند. »
آقای اسلامیه می گوید:
گاهی
پیرامون آیات قرآن صحبت می کردند و می فرمودند:
« قرآن
نور دارد و کدورت ها را بر طرف می کند. » یا جوشن کبیر خوانده می شد و یا به رفقا
می گفتند: « از حافظ یا بابا طاهر بخوانید. »
مرحوم دولابی می گوید:
« بعضی
اوقات با هم می رفتیم بیرون و قدم می زدیم. من می رفتم و تماشایش می کردم، قد و
بالایش همه نور بود، از همه وجودش نور را درک می کردم. می رفت توی اون کوه های
همدان و چقدر راه می رفت و قدم می زد، آسمان را نگاه می کرد، سیارات آن را نگاه می
کرد، درخت ها، بیابان ها، و ... وقتی می رفت و بر می گشت دیدنی بود. چشم ها بر
افروخته، صورت زیبا، ابرو کشیده و عشق بازیش طلوع کرده ...
هیچ وقت گریه علنی نداشت، آرام و بی صدا اشک می ریخت. دستمالش تو دستاش بود و اشک هاش رو پاک می کرد. و من فقط تماشاچی اون حالات نورانی و ملکوتی اش بودم ... عجیب بود ... عجیب. »
حالات
پنهانی
تا آن جا که می توانست حالاتش را پنهان می کرد و نمی گذاشت کسی در حریمش وارد شود:
آقای اسلامیه می فرمود:
« یک شب
من تنها خدمتشان بودم، نزدیک غروب بود، افق قرمز بود. نگاه ایشان به افق بود و با
حالت عجیبی گفتند:
اون
کجاست؟ بعد فوری به خودشان آمدند و آن حالت رو پنهان کردند. »
خانم فاطمه انصاری از قول ایشان می گوید:
« دلم می خواهد صورتم را
بتراشم تا کسی سراغم نیاید و ولم کنند.
»
از این رو
دوست دارد ظاهرش را عوض کند تا دیگران سراغش نیایند. او سال ها در خلوت خود و
عوالمش تک و تنها بود و هیچ غریبه ای مزاحمش نبود. اما خدا خواست که او همیشه در
پس ابر پنهان نماند و خورشید وجودش بر دل های مستعد و سینه های ملتهب بدرخشد.
مقام رضا
و تسلیم به رضای حقّ تعالی
ایشان از
ابتدای سلوکش مقام رضا و تسلیم را که مقام اولیاء خدا پس از یک عمر مجاهده است،
تمرین می کند و راضی به رضای حق تعالی و تسلیم به قضای او است،
او آموخته
که از خود هیچ تدبیری نداشته باشد و تسلیم و رضا را بسیار تجربه کرده است. از همان
زمان جوانی، صاعقه های سلوک، ذمّ و آزار دیگران، تنهایی و تحمل بار عشق، و فوت
پسرش که وقتی از آن خبردار شد خم به ابرو نیاورد.
او می گوید:
« از خدا خواسته ام کسی
مرا نشناسد و من هم کسی را نشناسم و فقط توجهم به مبدأ باشد. »
امّا
خواست محبوب برخواست او مقدم است و آقای نجابت به توصیه آقای قاضی (ره) خدمت ایشان
می رسد.
و ماجرا
از این قرار بود:
« آقای نجابت از مرحوم
قاضی سؤال می کنند: بعد از شما به چه کسی مراجعه کنیم؟
می
فرمایند به آقای انصاری که توحید را مستقیماً از خدا گرفته. آیت الله نجابت به
ایشان مراجعه می کنند و اصرار می نمایند. امّا ایشان استنکاف می کنند تا این که
بعد از چند روز اصرار آقای نجابت، می فرمایند:
ما می خواستیم کسی از احوالات
ما خبردار نشود امّا اینک خواست خدا چنین است. »
و این بار
هم او تسلیم تقدیر الهی می گردد، هر چند که گمنامی را بیشتر دوست داشت!
می فرمود:
« این
اواخر که یک مقدار شناخت حاصل شده و رفت و آمد ما زیاد شده کار ما به مشکل برخورده. »
چشم دل و بصیرت باطنی
احاطه و
بصیرت ایشان به گونه ای بود که بدون دیدن افراد از نزدیک، یا با دیدن عکس افراد،
حالشان را متوجه می شدند.
استاد کریم حقیقی می گوید:
« یک بار
آقا مهمان ما بودند، سفره که انداختیم، همین طور با حالت عجیبی به برنج نگاه می
کردند پرسیدم: آقا میل ندارید؟ فرمودند: من متعجبم از حال کسی که این پلو را پخته.
حال عجیبی داشته. کی درست کرده؟ گفتم: مادرم. بعد رفتم از مادرم پرسیدم که غذا را
چطور پختی؟ گفت: از اولش تو یک حالی که همین طور گریه می کردم تا آخر که کارم تموم
شد. »
استاد کریم محمود حقیقی ادامه
می دهد:
« یک بار
با ایشان رفتیم جایی. وارد که شدند
فرمودند: این جا منزل کیست؟ مثل
مسجد می ماند، مثل خانه کعبه می ماند از حال عبادت.
و من
گفتم: منزل پیرزنی 90 ساله است که دائم مشغول عبادت است. »
آقای نجابت که از اَخصّ شاگردان ایشان بودند و خودشان در حوزه شیراز شاگردانی داشتند گاهی برای این که در مورد مراجعین و قابلیت هایشان آگاه شوند، و نیز برای احترام و کسب اجازه برای پذیرش شاگردان، عکس شان را خدمت آقای انصاری می فرستادند و آقا با دیدن عکس نظر می دادند.
اینک به حکایاتی چند در این زمینه توجه کنید:
نور وضو
آقای علی محمود حقیقی میگوید:
« یک بار
یکی از آقایان که مدتی نیز محضر یکی از بزرگان را درک کرده بود خدمت آقای انصاری
می رسد و می گوید: آقا من واصل شدم و نور خدا را همراه خود می بینم.
می
فرمایند:
خصوصیات آن نور را بگو و او
توضیح می دهد. بعد آقا می فرمایند: اگر چه این ها همه انوار خدا هستند ولی این نور
خدا نیست بلکه نور وضوی توست که در ابتدای راه برای آدم پیدا می شود. »
« برای
ایشان باطن خیلی آشکار بود. می فرمودند: همه چیز نور داره اگر نورش در آن شخص باشه
حقیقت داره و گرنه مدعی است، علم، مرجعیت، عبادت و... همه نور خاص خودشان را دارند. »
« یک بار یک نفر آمد پیش ایشان خیلی متجدد و تیپ اروپایی و با ماشین آخرین سیستم، یک دفعه همه خودشان را عقب کشیدند و رویشان را برگرداندند. آقا آمدند جلو، بغلشان کردند و بوسیدند و بعد فرمودند:
« محبت امیرالمؤمنین علیه
السلام در دلش بود. »
و گاهی هم
یک آدم به ظاهر خیلی مقدسی پیششان می آمد و آقا محل نمی گذاشتند یا از اتاق درمی
رفتند. بعد یکی پرسید که: چرا شما بعضی ها را تحویل می گیرید و بعضی تا وارد نشده
تندی می کنید؟ فرمود:
« بعضی هنوز وارد نشده از
دور داره سنگ پرتاب می کنه ما هم یک چیزی می گیم که سنگ پرتاب نکنه! »
آن
بزرگوار نسبت به خیلی از حوادث و پیشامدها بصیرت داشتند و متوجه قضایا می شدند.
آقای دکتر علی انصاری در این
رابطه می فرمایند:
« مرحوم
ابوی گاهی کارهایی انجام می دادند که درکش برای ما سنگین بود و نمی توانستیم
بفهمیم، ولی وقتی واقعیت قضیه را می فهمیدیم علت رفتارشان را متوجه می شدیم و گاهی
هم تا آخر اصلاً درک نمی کردیم.
یک بار
یکی از روحانیون با چند نفر از همراهانشان خدمت آقا رسیدند و آقا به ایشون زیاد
توجهی نکردند و حتی آن چند نفر همراه از این رفتار آقا خوششان نیامد و موقع
خداحافظی هم مرحوم ابوی تا نصف اتاق آمدند و جلوی در نرفتند. چند روز بعد شخصی آمد
به خدمتشان که ظاهر و موقعیت اجتماعی او وجهه مذهبی نداشت اما آقا ایشان را
بوسیدند و خیلی محبت کردند و برای مشایعتشان تا جلوی در رفتند و ما واقعاً علت این
دو نوع برخورد را متوجه نشدیم تا بعد از مدتی آن فرد فوت کرد و با وجود آن که آن
زمان روابط ایران و عراق خیلی تیره بود، اما قضایا طوری درست شد که یک هیأت 50
نفری جنازه ایشان را مشایعت کردند و بردند به عتبات عالیات برای تدفین. و بالعکس
خبردار شدیم آن شخص روحانی با وضع ناجوری از دنیا رفت. »
خدا به احمد رحم کرد
آقای افراسیابی داماد و شاگرد
ایشان برای ما تعریف می کنند که:
یک روز
عصر به همراه مرحوم آقا به سمت منزل آقای سبزواری میرفتیم از آقا سوال کردم وضعیت
سلوکی آقای... و آیت الله نجابت چگونه است، آقا فرمودند:
فلانی از نفسش گذشته و به مقصد
رسیده است ولی آیت الله نجابت دریاست، هر چه معارف الهی در او ریخته شود سیر نمیگردد.
بعد دیدم
ناگهان حال آقا دگرگون شد، بعد از چند لحظه که حالش عادی شد شکر الهی به جای آورد
و چند مرتبه تکرار کرد، « خدا به احمد رحم کرد »، شب که به منزل برگشتیم دیدم حاج
احمد فرزند ایشان برگشته و معلوم شد که در همان وقت که حال آقا دگرگون شده بود حاج
احمد (پسرشان) که از اراک به سمت همدان میآمده در راه با ماشین تصادف کرده که به
خیر گذشته است.
فرشتگان
روز و شب
آقای راحمی که از اهل علم همدان
و پدر شهیدی بزرگوار است میگوید: آقای انصاری تابستانها روی پشت بام مسجد جامع
اقامه جماعت میفرمود.
یکی از
محترمین همدان که از مأمومین آقای انصاری بود برایم نقل کرد که: روزی هنگام غروب
که حاضران منتظر اذان مغرب و بر پایی نماز جماعت بودند آقای انصاری به مؤذن
فرمودند: اذان مغرب را بگو. مؤذن عرض کرد: آقا
هنوز مغرب نشده. آقا فرمودند:
مگر رفتن فرشتگان روز و آمدن
فرشتگان شب را ندیدی؟
إقتداء
ملائکه به نماز مؤمن
مرحوم آیت الله حاج شیخ جواد انصاری همدانی میفرمودند:
روزی وارد مسجدی شدم، دیدم
پیرمردی عامی مشغول خواندن نماز است و دو صف از ملائکه در پشت سر او صف بسته و به
او إقتداء نمودهاند و این پیر مرد خود ابداً از این صفوف فرشتگان اطلاعتی نداشت،
من دانستم این پیرمرد برای نماز خود أذان و اقامه گفته است، چون در روایت داریم:
کسی که در نمازهای واجب یومیه اذان و اقامه، هر دو را بگوید، دو صف از ملائکه و
اگر یکی از آنها را بگوید، یک صف از ملائکه به او اقتداء میکنند که درازی آن به
اندازه ما بین مشرق و مغرب باشد.
و در ثواب
الاعمال است که حضرت صادق(ع) فرمودند:
کسی که نماز کند با اذان و اقامه، دو صف از ملائکه پشت سرش نماز کنند و کسی که نماز کند با اقامه بدون اذان، پشت سرش یک صف از ملائکه نماز کنند. راوی سوال میکند که مقدار هر صفی چقدر است؟ فرمود: اقلش ما بین مشرق و مغرب و اکثرش ما بین زمین و آسمان است. ثواب الاعمال /ص 54/ حدیث 2. »
راهنمایی آقای رحمانی
جناب حجت الاسلام والمسلمین
وحیدی نقل نمودند که: من و آشیخ غلامرضا رحمانی ( که بعدها مدتی تا زمان وفاتشان
مدیر حوزه علمیه همدان بودند) در یکی از مدارس همدان درس میخواندیم از آنجا که
بین آقای رحمانی و مسئول مدرسه اختلافی پیش آمد مسئول مدرسه ایشان را به نظام
وظیفه معرفی نمود و آقای رحمانی برای گریز از این مخمصه و ادامه تحصیل چارهای جز
رفتن به نجف اشرف ندید اما میترسید که در بین راه او را بگیرند، برای چاره جویی
به خدمت آقای انصاری رفت و مشکل خود را در میان گذاشت آقای انصاری فرمود:
فلان روز
بیا تا جوابت را بدهم، آقای رحمانی میگفت: در روز موعود به خدمت آقای انصاری
رسیدم ایشان فرمود:
اگر فلان روز حرکت کنی هیچگونه خطری متوجه شما نمیشود. من نیز چنین کردم و بدون هیچ مشکلی به نجف اشرف وارد شدم.
علت حوادث تلخ
آقای دکتر علی انصاری نقل می
کند:
« من سنم
کم بود، ولی یادم هست در منزلی که زندگی می کردیم چند حادثه تلخ برایمان پیش آمد. یکی
آن که برادرم از پشت بام افتاد و از دنیا رفت و بعد از مدتی هم مادرم مرحوم شد و
بعد از آن چند حادثه خیلی عجیب دیگر اتفاق افتاد.
مادر
بزرگمان می گفت: یک روز بعد ازظهر، آقا هراسان از حالتی بین خواب و بیداری پرید و
رفت نزدیک چاه آبریزگاه و فوری دستور داد که آنجا را بکنند. بعد یک لوح سنگی را از
زمین در می آورند که شش گوشه بود و اطراف آن نوشته بود: « لااله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله. » بعد فرمود:
این حوادثی که این جا اتفاق
افتاد مال این بود، این سنگ را بد جایی دفن کرده بودند و بعد آن سنگ را به شازده
حسین همدان می برند و منزل را تغییر می دهند. »
مخارج
محضر
همچنین آقای راحمی از حاج شیخ محمد جابری نقل میکند که: روزی همراه پدرم برای ثبت و محضری نمودن ازدواجمان به شهر آمدیم، پس از مراجعه به محضر، محضردار گفت: مخارج محضر بیست و پنج تومان میشود، از آنجا که چنین پولی نداشتیم با پدرم از محضر بیرون آمدیم و تصمیم گرفتیم شب را در مدرسه زنگنه بگذرانیم و فردا صبح به روستا برگردیم پس از اینکه شب را در آن مدرسه به روز آوردیم صبح مشغول خوردن صبحانه بودیم که کسی در حجره را کوبید در را باز نمودم مرحوم آیت الله انصاری را دیدم ایشان پس از احوال پرسی پنجاه تومان به من داد و فرمود: این را خرج ازدواج کن. در حالی که آقای جابری میگفتند: از این جریان بجز من و پدرم کسی مطلع نبود.
میشد زنت
را نزنی!
سید عباس ... که در حال حاضر در قم ساکن هستند نقل میکردند که: در ایامی که در همدان بودم، یک روز با همسرم مشاجره لفظی پیدا کردم و من چون عصبانی شدم یک سیلی محکم به صورت او زدم، ولی بلافاصله پشیمان و ناراحت شدم، پیش خود گفتم برای اینکه دلم آرام بگیرد بروم در مدرسه علمیه آخوند، چون طرف عصر بود و طلبه ها دور هم جمع میشدند و در کنار آنها بنشینم تا از صفای آنها، دلم آرام بگیرد، در مسیر راه که میرفتم گذرم از کنار خانه آیت الله انصاری افتاد، پیش خود گفتم: اول بهتر است نزد آیت الله انصاری جهت عرض سلام بروم، وقتی اجازه خواستم و خدمت آقا رسیدم و سلام کردم آقا پس از جواب سلام بلافاصله فرمودند:
« سیدعباس میشد که زنت
را نزنی و دگیر نیاز نبود دنبال جایی بگردی که دلت آرام گیرد، »
سیدعباس
گوید: وقتی آقا این حرف را فرمود من از خجالت خیس عرق شدم، و الان هم بعد از حدود
چهل سال وقتی یاد آن مجلس میافتم از خجالت عرق میکنم.
مأموریت عقرب
یکی از دوستان آیت الله انصاری در جلسهای در منزل مرحوم حاج آقا معین شیرازی در تهران در مجلس روضه نقل میکردند که: مرحوم انصاری یک روز با عدهای از دوستان به یک مسافرخانه میروند در گوشه حیاط مسافرخانه جوانی دراز کشیده بود و یک عقرب هم به سوی جوان در حرکت بود، آقایان بلند شدند که خطر را دفع کنند ولیکن حضرت آقا فرمودند:
« نمیتوانید، این عقرب
مأمور است این جوان را بزند
»
و سپس
عقرب جلو رفت در این حال عقرب دیگری به سرعت آمده و عقرب اوّلی به روی او رفت و
نوک انگشت شصت پای جوان را نیش زد.
من بگویم چه شد یا تو؟
فرزند آیت الله انصاری نقل میکردند زمانی که جوان بودم، پدرم به من امر فرمود جهت کاری به شیراز بروم و اصرار کرد که به قم بروم و از آنجا با جناب آقای صدرالدین حائری شیرازی به شیراز عزیمت کنم. ولی من ناراحت شدم و به پدرم گفتم من که بچه نیستم که راه را گم کنم، پدرم گفت من چیزی میدانم که شما نمیدانید، اطاعت امر کردم و در قم به مدرسه حجتیه رفتم و جریان را به آقای حائری شیرازی گفتم، ایشان هم اظهار داشتند که تازه از شیراز آمده است ولکن چون آقا فرموده حتماً صلاح است، بدین ترتیب با آقای حائری حرکت کردیم تا اینکه به اصفهان رسیدیم، بعد از اصفهان سوار یک اتوبوس شدیم و به سمت شیراز حرکت کردیم نماز صبح را در بین راه میبایست میخواندیم وقتی که به راننده گفتیم برای نماز نگهدار علاوه بر اینکه نگه نداشت ما را هم مسخره کرد و ما هم تصمیم گرفتیم نماز را در داخل ماشین بخوانیم، ولی به برکت نماز ماشین در جا توقف کرد و خراب شد، همه مسافرین ناراحت کنار جاده بودند که ناگهان یک ماشین مدل بالا کنار زد، ایشان از دوستان آقای حائری بود و ما را با احترام به شیراز رسانید خلاصه در این سفر برکات و جریانات زیادی برایم رخ داد که قصد داشتم برای پدرم نقل کنم، اما وقتی به همدان برگشتم و خدمت پدرم رسیدم، آقا فرمود:
من بگویم چه شد یا تو؟ شرمنده شدم، سپس آقا رو به من کرد و فرمود: من این چنین مفت و مجانی در اختیار تو هستم، استفاده کن.
آوای ساعت
جناب آیت الله فهری زنجانی در
کتاب پرواز ملکوت نقل می فرماید:
« امام
خمینی(قدس سره) می فرمود: از عارف کامل و شیخ بزرگوار ما مرحوم حاج شیخ جواد
انصاری همدانی شنیدم که میفرمود:
« یکی از
دوستان به همدان آمد و در مدرسه آخوند در حجرهای سکنی کرد. زمستان بود و هوا سرد
و او تهیدست و نیازمند، من به حکم وظیفه الهی و وجدانی که احساس کردم از دوستان
وجهی جمع آوری نموده و یک دست لحاف و رختخواب برای او تهیه و به مدرسه بردم. نمیدانم
به چه علتی او از قبول اثاثیهای که برای او تهیه شده بود امتناع ورزید. من بسی
افسرده خاطر شدم که اثاث تهیه شده را چه بکنم؟ و او چرا این خدمت مرا قبول نکرد؟
این سؤال همچنان در ذهن من بود و کمتر از آن غفلت میکردم حتی شب که به خواب رفتم
و سحرگاه بوسیله ساعتی که بر بالینم بود برای تهجد از خواب برخاستم به محض اینکه
از خواب چشم گشودم همان خاطره به دلم راه یافت، شنیدم به طور واضح و آشکار، ساعتی
که بر بالینم بود، چندین بار گفت: « نکرده نکرده نکرده» ( بدان معنی که خاطر بدان مشغول مدار و بکار خود پرداز) ».
جناب حجت الاسلام والمسلمین انصاری از دوستان آیت الله انصاری نقل میکردند که: حضرت آیت الله حاج شیخ هادی تألهی جولانی همدانی از زهاد معروف که آیت الله انصاری در مورد ایشان میفرمود:
« نماز خواندن پشت سر ایشان لیاقت میخواهد. »
برایم نقل میکردند که آیت الله انصاری را در بین روز ملاقات کردم و به من فرمودند:
« آقای تألهی، از قم یک
سوغات با ارزش آوردهام بیا منزل و آن را ببین. »
آقای
تألهی میگوید به آقا گفتم: اگر بگویم من میآیم، ممکن است به شما زحمت دهم و اگر
بگویم شما بیایید میترسم از روی تکبر باشد، هر چه که شما امر بفرمایید. آقا
فرمودند: شما تشریف بیاورید من فکر کردم سوغات از قبیل خوراکیهای متعارف است، وقتی
شب خدمتشان رسیدم، بلند شدند و از تاقچه کتاب کوچکی آوردند که رساله لقاءالله
مرحوم آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی (رحمهالله)
بود و فرمود:
این سوغاتی است که از قم آوردهام،
و او گاهی از آن میخواند و من گریه میکردم و گاهی من میخواندم و او گریه میکرد.
جناب آیت
الله تألهی میفرمود: من و آقای انصاری یک روح بودیم در دو بدن.
آیت الله
ممدوحی که یکی از مدرسان حوزه علمیه قم میباشد نقل میکردند که:
از یکی از
شاگردان آیت الله انصاری شنیدم که آقای انصاری با خواندن و عمل به کتاب « رساله
لقاء الله » در ظرف چهل روز وارد عالم مثال شدند.
مشاهده روح مثالی
آیت الله انصاری همدانی نقل میفرمود که:
« من در یکی از خیابانهای
همدان عبور میکردم، دیدم جنازهای را به دوش گرفته به سمت قبرستان میبرند و جمعی
او را تشییع مینمودند. ولی از جنبه ملکوتی او را به سمت یک تاریکی مبهم و عمیق میبردند
و روح مثالی این مرد متوفیّ در بالای جنازه میرفت و پیوسته میخواست فریاد کند،
ای خدا مرا نجات بده، مرا اینجا نبرند ولی زبانش به نام خدا جاری نمیشد آن وقت رو
میکرد به مردم و میگفت ای مردم مرا نجات دهید نگذارید ببرند ولی صدایش به گوش
کسی نمیرسید. آن مرحوم میفرمود:
« من صاحب
جنازه را میشناختم اهل همدان بود و او حاکم ستمگری بود. »
مقام
بندگی و رسیدن به توحید ناب
و این کوه
عظیم توحید، و ابر مرد عرفان، آیت الله قاضی طباطبائی است که می تواند آن موحد ناب
را توصیف کند:
« آقای انصاری تنها کسی
است که توحید را مستقیماً از مبدأ فیاض الهی گرفته است و بدون استاد و تعلیم و
تربیت این عوالم را درک کرده است.
»
ایشان
مقداری از زندگی و احوالات خود را در حاشیه کتاب اسرارالصلوه نوشته بود که ذره ای
از آن بدین گونه فاش می شود:
« برخورد کردم به سید بزرگواری به نام سید محمد و از بعضی مسائل سئوال کردم و او خودداری کرد از جواب، بعد اصرار کردم. قول گرفت که من برای او دعا کنم و من قول دادم. از او سئوال کردم از حالت فنا، ایشان جواب داد: چهارده سال دیگر. گفتم آیا تقلیل خواهد کرد؟ آن بزرگوار فرمود: بین چهار و پنج سال با توسل و ریاضت ختم می شود. »
بندگی و عبودیت
« والعبودیة بذل الکلیة
وعبودیت بذل است »
بذل تمام
وجود در راه حق تا آن جا که از این وجود موهوم و اعتباری اثری بر جای نماند و تنها
او بماند و کسی که از خود هستی ندارد، اراده ای نیز ندارد که بخواهد دخلی و تصرفی
در عالم کند و کرامتی از وی سر بزند.
نخواستن
کرامت، نخواستن مکاشفه، نخواستن مقامات و خلاصه:
« أرید أن
لا أرید! »
و انصاری
دنبال کرامت و مکاشفات و مقامات نرفت و محو خدا شد:
کرامت او
همان انسان سازی اوست. به قول آقای فاطمی نیا اگر بنا باشد همه به مار و عقرب زده
برسند پس عالم ربانی را چه کسی باید پرورش دهد.
کرامت او
مهربانی و لطافت اخلاق خانوادگی اوست.
کرامت او
تعریف و تمجید از مخالفانش است.
و کرامت
او نفی هر گونه اثر و آثاری از منیت زشت و زیباست.
آقای علی
محمود حقیقی از قول آیت الله نجابت تعریف می کنند که:
« آقای
انصاری شاگردی داشت که سال ها برایش زحمت کشیده بود، روحانی هم بود ولی حسابی آقا
را تکفیر کرد. از این شهر به اون شهر علیه آقا سخن می گفت، بعد پشیمان می شد می
آمد معذرت خواهی می کرد و دوباره می رفت همون کار را می کرد، تا هفده بار آقا را
تکفیر کرد. هر بار که تکفیر می کرد، آقا می گفت:
تقصیر من است، من نتوانستم کاری
کنم که او مبتلا نشه و حتی آخرین بار نیز ایشان گفتند تقصیر من است. »
آری و
کرامت انصاری همین رستن از هستی خود است.
علی محمود
حقیقی ادامه می دهد:
« آقای
انصاری فرموده بود بعد از هفدهمین بار که من این تقصیر را به خودم نسبت داده بودم،
از جانب خداوند یک نعمتی به من داده شد که بعضی از اسرار ربویی را که فکر نمی کردم
بتوانم وارد شوم، برایم کشف شد و آقای نجابت این جا فرمودند: « می دانید. در آن
هفده بار که او این کار را کرد، هفده روز از خودش غافل بود. از خودش غافل بود می
دانی یعنی چه؟ یعنی همه چیز می فهمید؟!
»
سیره
توحیدی
سیره توحیدی ایشان، همان سیره توحیدی ائمه اطهار(ع) است. توحیدی که برترین مخلوقات زمین را پس از آخرین سیر در مراحل توحیدی به نهایت بندگی رسانده است و امام چهارم را سیدالساجدین و زین العابدین لقب داده است و آن امام همام در مناجات الذاکرین این گونه با خدا مناجات می کند که:
« واستغفرک من کل لذة
بغیر ذکرک و من کل راحة بغیر انسک و من کل سرور بغیر قربک و من کل شغل بغیر طاعتک:
تنها لذت
من ذکر تو و راحت من انس با تو و شادی من نزدیکی به تو م مشغولیت من طاعت توست و
اگر غیر از اینها در نظرم باشد و طمعی داشته باشم استغفار می کنم و از تو غذر می
خواهم. مفاتیح الجنان »
اما احوالات توحیدی ایشان بروز
و ظهور خاصی نداشت و خیلی کتوم بودند. گاهی کسانی که با جزر و مدّ چنین اقیانوسی
آشناتر بودند از ایشان سؤال هایی می کردند و بعد که متوجه بعضی از احوالات ایشان
می شدند، می گفتند: آقای انصاری دریاست... دریا...
« یک بار
در جلسه ای که صحبت از نور بود آسید عبدالله فاطمی پرسید: آقا! ماوراء نور هم
مقامی داریم؟ فرمودند: بله. گفتند: چه مقاماتی است؟
فرمودند:
باید بری ببینی. و بعد که ایشان
بلند شدند، سری تکان دادند و فرمودند: ایشان مناجات شعبانیه را نخوانده اند که:
« الهی هب
لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب
حجب النور.... »
در جلسات
ایشان از مباحث غامض عرفانی و اصطلاحات آن چنانی خبری نبود. او، خود، غرق خدا بود.
و ویژگی جلساتشان هم این بود:
انسان ها
را متحول می کرد، و این تحول از آن جا بود که انسان را متوجه حقیقت خدا می کرد،
خدایی که همواره همراه آدمی است و خود می گوید:
« نحن اقرب الیه من حبل
الورید:
ما از رگ
گردن به او نزدیکتریم. سوره ق/16
»
او برای
عالم و عابد هیچ چیز را وسیله رسیدن به توحید ناب نمی دانست الا تزکیه، راه، تزکیه
نفس است. این اعتقاد ایشان بود و می فرمود:
« اگر علم مقدمه باشد
برای تزکیه، و آن مقدمه ای باشد برای رسیدن به توحید، آن گاه ارزش دارد و غیر از
این اگر باشد، علم حجاب راه است.
»
آقای
نجابت از قول آقای انصاری نقل می کردند که می فرمودند:
« کاش توحید خیالی نصیب
مردم نشود. »
هم چنان
که امام العارفین علی ابن ابی طالب(ع) می فرمایند:
« التوحید الا تتوهّمه:
توحید آن
است که خدا را به وهم در نیاوری! نهج البلاغه، حکمت 470 »
آقای
نجابت می فرمود:
« در خدمت
آقای قاضی بودیم، بعضی بودند که در توحید کتاب داشتند و می خواستند بیایند خدمت
ایشان و در این باره صحبت کنند. اما آقای قاضی می فرمودند:
ظاهرش درسته ولی خیالیه، و خداوند برتر از آن چیزی است که فکر می کنی و می گویی. این توحید برای آقایون مانع است. »
آقای نجابت از شاگردان آقای
انصاری که چند سال محضر آیت الله سیدعلی قاضی طباطبائی را درک کرده بود، می فرمود:
« در یکی
از سفرهایی که آقای انصاری به عتبات عالیات برای زیارت مشرف شدند، قرار ملاقاتی با
آقای قاضی می گذارند که یکدیگر را برای اولین بار زیارت کنند. بعد آقای قاضی می
فرمودند:
من نشسته و منتظر آن بزرگوار
بودم که متوجه شدم کسی همراه ایشان است و گفتم: برگرد. آن ها هم برگشتند. زیرا او
اهل توحید بود، اگر به این جا می آمدند، ما غیر از بحث و حرف های توحیدی حرف دیگری
نداشتیم و آن همراه، مانع صحبت های ما می شد. من دیگر نخواستم وقت آن بزرگوار
گرفته شود. »
بعد از
رحلت آقای قاضی، آقای نجابت از مرحوم انصاری سؤال می کنند که بالاخره شما با آقای
قاضی ملاقات کردید؟ ایشان می فرمایند:
« وقتی در نجف بودم یک
بار قرار ملاقات با آقای قاضی گذاشتیم و من با یکی از آشنایان راهی منزل ایشان
بودیم. وقتی نزدیک منزلشان رسیدیم، صدایی در قلبم احساس کردم که می گوید: برگرد...
برگرد... و من هم فوراً برگشتم.
»
و آقای
انصاری آن روز متوجه می شوند که علت آن چه بوده.
پیامبر اسلام (ص) می فرمایند:
« الدنیا
حرام علی اهل الاخرة و الاخرة حرام علی اهل الدنیا و هما حرامان علی اهل الله: و
دنیا برای اهل آخرت و آخرت برای اهل دنیا و هر دو برای آنان که اهل خدایند حرام
است. »
علم توحید
و بی اعتنایی به مکاشفات
نتیجه
توحید وی چیزی جز بندگی تام و کامل نبوده است و او پیرو مولی العارفین حضرت علی
(ع) است که می فرماید:
« کفی بی عزاً ان اکون لک
عبداً
و کفی بی
فخرا ان تکون لی رباً. مناجات منظوم حضرت امیر(ع) »
او عزت و
افتخارش در بندگی است، فخرش در این که خداوند، ربّش باشد و به جای او تدبیر کند و
بیاندیشد.
انصاری
لذتی را که در سر به سجده گذاشتن و با خاک برابر شدن در مقابل خدای جلّ و علی
یافته، در کشف و کرامات نیافته است. آن بندگی و آن نهایت اخلاص، او را به جایی
رسانده که آن چنان غرق حقّ باشد که از غیر وی غافل بماند و تمام دنیا و آخرت و
بهشت و کشف و کرامت و مقامات و منازل را به یک سو بگذارد، و تنها به رضای او
بیاندیشد و رضای خود را مقدم بر رضای خدا ندارد.
همین نوع نگرش ایشان است که باعث می شود وقتی سیدی از اقطاب دراویش نزد او می آید و می خواهد علم کیمیا و طیّ الارض را که تا آن زمان به کسی یاد نداده بوده به وی یاد بدهد، ایشان می گویند:
« ما نیاز به این چیزها
نداریم، ما بالاتر از آن را داریم.
»
و در
مقابل شگفتی و پرسش آن درویش که: « مگر بالاتر از این ها هم هست؟ می فرمایند:
« بله ما علم توحید را
داریم. »
تو دلت را
به طیّ الارض و خرق عادت خوش کردی، آن برای تو؛ ولی من دلم را به خدا خوش دارم و
او را با چیز دیگری عوض نمی کنم. و براستی مگر خدا با چیزی قابل معاوضه است؟
او بارها
و بارها، هر چه را که می توانست حجاب و مانع مشاهده جمای یار شود، پشت سر انداخت؛
همان حالات و مقاماتی که برای ما شگفت انگیز است، همان کشف و کرامت و طیّ الارض که
دهان ما را آب می اندازد، در نظر وی گرد و غباری بود که مانع از رسیدن به محبوب
بود و او هرگز به تماشای آنها ننشست، چه رسد به این که دل به آن ها ببازد که حقیقت
توحید اسقاط اضافات است، و هر چه غیر او باطل و اضافه است.
نشانی
داده اند اهل خرابات
که
التوحید اسقاط الاضافات
که اگر
هدف و مقصد انسان، رسیدن به این مقامات میان راه گردد و اگر به کشف و کرامات نظر
داشته باشد. دیگر به خدا نیاندیشیده، به خدا نمی رسد، چرا که دنبال خدا نبوده! و
اگر هدف رسیدن به آن ها باشد، دیگر خدایی در میان نخواهد بود و این البته تجارتی
است به ظاهر سودمندانه اما خجالت آور!
آیت الله سید علی محمد دستغیب
از قول ایشان نقل می کند که
:
« اعمال و
عبادات دینی برای آدم شدن و رسیدن به مقام توحید است، نه برای کسب این قدرت ها. »
سید عبدالله فاطمی نقل می کند:
« روزی با
ایشان از مسجد پیامبر داشتیم بیرون می آمدیم. از ذهنم خطور کرد که ما این مدت دو
سال با ایشان بودیم، از ایشان چیز خاصی ندیدیم. همین که این خطور از ذهنم گذشت،
ناگهان دیدم برای چند دقیقه پرده ها کنار رفت و من درختان و گیاهان را در حال سجده
و تسبیح دیدم. در همان حال لذت می بردم که آقا فرمود: بَسِتان
شد؟ به محض آن که این را فرمودند، حال من عادی شد. »
آیت الله سید علی محمد دستغیب
نیز در این باره می گوید:
« یک روز
شخصی که سرطان داشت، آمد خدمت ایشان و خیلی اصرار کرد تا شفا پیدا کند و بالاخره
شفا گرفت و رفت. اما یکی دو هفته بعد مردم دم در حسینیه جمع شده بودند که بله این
جا آقایی است که شفا می دهد، اما ایشان همه را پراکنده کرده، فرمود: از این جا
بروید. اینطور نیست. و نوعاً خودشان هم از این کارها نمی کردند. »
آقای احمد انصاری می گوید:
« آقا می فرمودند که به
کرامات و مکاشفات مطلقاً اعتنا نکنید، مگر در جایی دستور داشته باشید.
این را
خود من از ایشان شنیدم که انسان ممکن است شقّ القمر هم بکند، اما ولیّ خدا نباشد.
خود حضرت ایشان هم به آن احوالات و مجاهدات دوران سلوکشان اعتنایی نداشتند و می
فرمودند:
در آن ایام، روزی ناگهان احساس کردم که دارای علم و قدرت بی نهایت شده ام و دیدم که همه چیز در اختیار من است فوراً استغفار کردم و گفتم: خدایا من این ها را نمی خواهم، اینها سدّ راه من است و من فقط تو را می خواهم. این را گفتم ناگهان دیدم که فوراً آن قضایا از من برگشت. »
او به شاگردان خود نیز این مطلب
را آموخته و یاد آوری کرده است که مقام قرب غیر از مکاشفات و بروز کرامات است.
آقای
اسلامیه می گوید:
« ایشان
اغلب افراد را از مکاشفات منع می کردند، مرحوم آقا موت اختیاری، طیّ الارض و همه
این ها را حجاب راه می دانستند و می فرمودند مقام قرب غیر از این هاست، مقام لقاء
پروردگار با این بچه بازی ها بدست نمی آید، حالا باطن افراد و یا منظره ای را هم
دیدید، که چی؟! »
در حدیث قدسی آمده است که :
« یا
داوود! ذکری للذاکرین و جنتی للمطیعین و حبی للمشتاقین و انا خاصة للمحبین:
ای داوود!
هر کسی یاد و ذکر مرا می خواهد، ارزانیش می کنم و من نیز به یاد اویم و هر که
بهشتم را می خواهد، عطایش می کنم و هر که به محبّتم مشتاق است، از آن دریغ نمی کنم
اما خود من تنها خاص محبینم. کلیات حدیث قدسی، ص154 »
و راستی
انصاری همدانی از محبت خدا چه چشیده است که خود می گوید:
« نعمت ها و لذت ها و
بهجت ها که خدا نصیب بندگان خاص خود در این دنیا می کند، نصیب افراد عادی در بهشت
و عالم آخرت نمی شود. »
آقای
اسلامیه می گوید:
« ایشان
غیر از این که می فرمودند تشخیص مکاشفه صحیح و واقعی مشکل است، می گفتند: این ها
توقف در راه و مشغولیت به جزئیات و عدم حرکت به سوی مقصد عالی است و فرد را به
اشتباه می اندازد، ولی در بین دوستان می گفتند حاج هادی ابهری کمتر در مکاشفات
اشتباه می کند، چون ایشان با نور اهل بیت(ع) حرکت
می کند، روزی که من به کربلا می رفتم با این که پول داشتم، ایشان صد تومان آوردند
و به من دادند و گفتند: این حواله امام حسین(ع) است. و اتفاقاً من آن جا پولم تمام
شد و به همان صد تومان احتیاج پیدا کردم. این از مکاشفات حاج هادی ابهری بود.
آقای انصاری وقتی که من مکاشفه داشتم به من فرمودند:
مکاشفه نکن و فقط خواب خوب ببین
و از آن به بعد من مکاشفه نداشتم. می گفتند خیلی از مکاشفات اشتباه است، البته
کرامت بالاتر از مکاشفه است.
و زمانی
که من مریض بودم و والده من اجازه عمل در بیمارستان را نمی داد، ایشان به آیت الله
سید عبدالله فاطمی گفتند: دستت را روی موضع درد بگذار و دعا بخوان و ایشان اطاعت
کردند و من خوب شدم. به من گفتند: اگر استخاره خوب بیاید دعایی یاد تو می دهم که
بر سر هر مریضی بخوانی خوب شود. ولی هیچ وقت آن دعا را یاد من ندادند و آخر هم
گفتند استخاره خوب نیامد!
»
او بندگی می کرد و به شاگردان
بندگی می آموخت و برای همین به آنها شفا دادن مریض و خرق عادت ها را یاد نداد.
استاد
کریم محمود حقیقی می گویند:
« اگر هم
کسی بچه اش مریض بود و خیلی اصرار و التماس می کرد، ایشان می گفتند: برو فلان کار
را بکن، من قول می دهم حضرت عباس(ع) نجاتش دهد. »
و خلاصه
او توحید را که آموخت، خود را به فراموشی سپرد.
فنا و کمال
آیت الله انصاری می فرمودند:
« اگر کسی به فنا رسید و
خدای تعالی اراده فرمود که او را برای دیگران راهنما قرار بدهد، او را از آن مقام
تنزل می دهد. عالم فنا عالمی است که انسان دیگر خودش نیست، بلکه در ملکوت سیر
دارد. ولی وقتی برای هدایت و دستگیری تنزل پیدا می کند، قلبش متوجه عالم بالاست،
توجه به اوامر و نواهی دارد ولی می تواند با مردم مأنوس شود. انبیاء و اولیاء تنزل
در ارض پیدا کردند که توانستند با خلق سازگار شوند و افراد بشر را هدایت کنند. »
دیگران
مقام « فنا» و « کمال» را یکی دانستهاند ولی آیت الله انصاری میفرمودند:
« بین فنا و کمال اینگونه
فرق است که اگر کسی به مقام فنا برسد اگر قرار باشد اشخاص سالک از وجود شخص فانی
استفاده کنند خدای تعالی او را عمری عنایت خواهد کرد که بعد از مقام فنا به کمال
برسد، به خلیفهاللهی برسد و آن فرد است که میتواند افراد را راهنمایی کند. افراد
فانی توجهی به امور جزئی ندارند، از خود بیخود هستند و فرد کمال یافته کسی است که
خداوند او را به میان مردم برگردانده تا آنان را هدایت کند. »
از سال
1354 تا 1359 هجری قمری حدوداً حالت فنای ایشان بود و بعد مراحل کمال را میپیمودند.
آیت الله نجابت در مورد مقام توحیدی ایشان میفرمودند که آیت الله انصاری بسیار
قوی بود و استادم عارف بزرگ آیت الله میرزا علی قاضی طباطبایی میفرمودند: « که
آیت الله انصاری مستقیماً توحید را از خداوند گرفتهاند. »
مقام لقاء و قرب الهی
جناب حجة الاسلام و المسلمین آقا سیدصادق طهرانی بیان میکرد که مرحوم والدم علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی به طور مکرر میفرمود که:
آیت الله انصاری در سالهای آخر عمرش به تمام مراحل سیرو سلوک رسیده بودند و هیچ حجاب ظلمانی و نورانی بین ایشان و خداوند وجود نداشت و حقاً به مقام لقاء الله که آرزوی عارفان است رسیده بود.
یکی از شاگردان آیت الله انصاری نقل میکند در سفر اول که التهابی فراوان داشتم و جوان هم بودم به روی پای حضرت آیت الله انصاری افتادم و گریه زیادی کردم و تمنا کردم که آقا دستوری بفرمایید که من هم آدم شوم، ایشان بعد از آنکه دست روی قلبم گذاشت و دعایی خواندند که با دعای ایشان آرامش نسبی یافتم، فرمودند:
دقت کن بالاترین مقامی که برای
انسان در قرآن ذکر شده مقام لقاءالله است و خداوند شرط وصول بدین مقام را دو شرط
میداند، در این بخش از آیه بنگر:
« فمن کان
یرجو لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعباده ربه أحداً. سوره کهف آیه آخر ».
یک شرط،
عمل صالح و شرط دیگر پاک گرداندن قلب از شرک است. سپس افزودند که من در هنگامی که
در نجف بودم در بین طلاب شناگر قابلی بودم، یک روز با طلاب شرط بستیم که بتوانیم
علیه جریان رودخانه شنا کنیم لباسها را کندیم و خود را به آب زدیم، دوستانم را چند
کیلومتر آب با خود برد و اما بنده که مدتی با امواج آب ستیز داشتم و تصور میکردم
چندین کیلومتر علیه جریان آب شنا کردهام وقتی از فرط خستگی بیرون آمدم دیدم
همانجا هستم که لباسم را کندهام بعد از ذکر این مطلب فرمودند: شما اگر بتوانید در
این عصر ( منظور عصر پهلوی ستمگر میباشد ) همین حالی که دارید نگهدارید و خراب
نشوید خدای تعالی درها را به سوی شما باز میکند.
بعدها
بنده فهمیدم که دستور ایشان هم چندان آسان نیست، انجام عمل صالح کاری آسان ولی
بیرون آمدن از شرک کاری بس دشوار است.
ألا یا أیها الساقی أدر کأساً و
ناولها
که عشق
آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی
نافهای کآخر صبا زآن طره بگشاید
زتاب جعد
مشکینش چه خون افتاده در دلها
جناب حاج
حسن شرکت میفرمودند که:
« استاد
الهی آیت الله انصاری تمام مقصد خود را در سیروسلوک، رسیدن به مقام قرب الهی میدانست
و از غیر خدا در هر دو جهان چشم پوشید تا اینکه به بالاترین مقامات ممکن رسید.
مکرر در جلسات میفرمود که:
برنامه خداپرستی برای آدم کردن
است نه اینکه بخواهند چیزی نشان بدهند و خواب صادق و مکاشفه و طیّالأرض و کارهای
خارقالعاده و اخبار از ضمائر را ملاک پیشرفت نمیدانستند و میفرمودند:
« اگر کسی
صاحب طیّالأرض شد حتی اگر دارای موت اختیاری هم شد دلیل قرب نیست بلکه میزان را
درک توحید و در قرب الهی خلاصه میکرد.
»
مقام ولایت اهل بیت(ع)
ولایت،
ظهور توحید
« و امام جایگاه و محل
شناخت خداست و خالص در توحید او و آن که بخواهد به خدا برسد باید از امام شروع
کند، و هر که بخواهد به محبت و عشق خدا دست پیدا کند، امام واسطه است « واسطه فیض
بین آسمان و زمین » و آخرین پرده بین خدا و انسان. و اگر ریسمان ولایت محکم نباشد،
رفتن به آسمان محا ل و شناخت خدا نیز غیر ممکن است. »
این عقیده
انصاری همدانی است.
آیت الله
سید علی محمد دستغیب در این باره می گوید:
« او معتقد بود که ظهور توحید، ولایت است و بلکه ولایت مندک در توحید است و این دو از هم جدایی ندارند. می گفت آن که وارد اسرار الهی شود ولیّ خدا و متصل به خدا و هادی راه خداست و نمی شود ولیّ خدا موحد باش اما ولایت نداشته باشد. وارد اسرار الهی شده باشد، اما سر تسلیم در مقابل پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) که مظهر اتمّ اسماء و صفات الهی اند، فرود نیاورده باشد و برای همین انصاری همدانی در مقابل ائمه(ع) مثل یک بنده و غلام بود. »
دکتر علی انصاری نقل می کند:
« اصلاً
از آثار ولایت است که ابواب توحید بر انسان باز می شود و اگر شخص ولایت صحیح داشته
باشد باید به توحید برسد، وگرنه این ولایت نتوانسته در وی آن چنان که باید اثر
خودش را بگذارد. »
آقای حاج احمد انصاری نیز در
این مورد می گوید:
« آن
توحید که از ولایت جدا باشد و یا ولایتی که از توحید جدا باشد، اصلاً ارتباطی به
عرفان واقعی اسلامی ندارد. و روی این مطلب خیلی اصرارداشت که اگر کسی موحد باشد
حتماً این توحیدش باید توأم با ولایت محمد و آل محمد(ص) باشد
و به خاطر همین ما هفتگی منزلمان روضه خوانی داشتیم و ایشان از افرادی که واقعاً
خودشان اطمینان خاطر داشتند که مخلصند دعوت می کرد و مجلس می گذاشت، دوستان و
رفقایشان می آمدند و روضه خوانی برقرارمی شد. »
امام(ع)،
واسطه فیض بین آسمان و زمین
و آسمان و زمین خلق نشد مگر به
خاطر آن ها.
و امام
اسم جامع و مظهر اتمّ اسماءالله شد و خلیفه او، و امام مثل اعلای خداست، کتاب مبین
و واسطه فیض است.
دکتر علی انصاری می گوید:
« ایشان
در مورد ائمه(ع) می گفتند ائمه وجود ممتازی
هستند که خداوند آن ها را سر حلقه کائنات خلق کرده و این علت غائی و هدف نهایی
آفرینش است. هدف نهائی آفرینش این بوده که خداوند به طفیلی وجود این ها دیگران را
خلق کرده است و ایشان تا این حد به محمد و آل محمد(ص) احترام می گذاشتند. البته نه
به این معنا که من خودم را مثلاً فدای امام حسین علیه السلام می کنم و فدای امام
علی علیه السلام میکنم و قضیه تمام می شود؛ نه! اگر انسان به ائمه اطهار(ع) اظهار
محبت کند و بعد هر کاری دلش خواست بکند و هزاران خلاف مرتکب شود، این اصلاً با
ولایت سازگاری ندارد.
مرحوم پدر می فرمودند:
« ولایت واقعی و دوستی
ائمه اطهار(ع) آنجایی مؤثر است که انسان را سریع و بدون درگیری به معرفت و حقیقت
برساند. انسان در سایه آن بزرگواران زودتر به نتیجه می رسد و این اثر ولایت حقیقی
است. در حالی که خود من می بینم تا آخر عمر یک عده ای به خیال خودشان مجالس بر پا
کرده و روضه خوانی می کنند و به سر و صورتشان می زنند، ولی وقتی انسان وارد جزئیات
زندگیشان می شود می بیند این ها در باب معرفتی آن چنان که باید نیستند. »
ایشان می
گفتند ولایتی که انسان را به معرفت نرساند و چشم های باطنی انسان را روشن نکند و
نتواند آسان حقایق را درک کند، ولایتی خود بافته است و تصویری بیش نیست. »
در این
مورد آیت الله سید مهدی دستغیب نیز می گوید:
« بله از
جمله محالات یکیش اینه که بدون ولایت ائمه اطهار(ع) کسی برسه به معرفت خدای تعالی! »
ابن فارض
یک مرد عرفانی بزرگه اگر دیوانش را دیده باشید، آن جا اشعار عجیبی دارد از جمله
شعری که ترجمه اش این می شود:
« شکر خدا
در این راه اگر هنوز چیزی گیرم نیامد دوستی خاندان رسالت گیرم آمد. »
و بعد از
آن دیگه عروج می کنه به بالاتر، یعنی می گوید بدون این واسطه ها محال است.
در دعای
کمیل عبارتی هست که می خوانیم:
« و بنور وجهک الذی أضاء
له کل شی: وجه خدای تعالی امام زمانه دیگه! »
آقای
اسلامیه می گویند:
« ایشان به پیروی از سیره
اهل بیت(ع) تأکید داشتند و داستانی راجع به یک نفر هندی می گفتند که ایشان سر امام
حسین را در خواب می بیند و به همان وسیله به خدا می رسد و هدایت می شود. »
« و ائمه
کشتی نجاتند و لکن سفینه الحسین اسرع است. »
تولیّ و تبرّی
بالاخره آن که ولایت ائمه(ع) با گوشت و پوستش آمیخته شده و محبت امام(ع) در رگ هایش جاری است و قلبش به عشق او می تپد و برای مهدی اش(ع) دلتنگ می شود؛ به خاطر معشوق خود، وابستگان او را نیز دوست دارد و محبت آن ها را در دل دارد، و به همین خاطر مسلمانان در هر جا که باشند، همه جزء یک خانواده محسوب می شوند و هیچ کس با دیگری بیگانه نیست و سر جنگ ندارد و این ثمره همین توحید و ولایت واقعی است که آقای انصاری همدانی داشته است.
دکتر علی انصاری می گوید:
« اصلاً
راه توحید و معرفت یکی از شرایطش این است که انسان نسبت به دوستان اهل طریق و
دوستان اهل معرفت کوچکترین غلّ و غشی نباید در دلش باشد، و بلکه آقا کراراً می
فرمودند:
« یکی از امتحانات بزرگ
سالک همینه به علمای ظاهر و اهل شریعت بدبین شود قبل از این که به آن مرحله تکاملی
برسد چرا که آن هایی که به مرحله تکاملی می رسند تمام این مسائل را به ادقّ معانی
رعایت خواهند کرد. »
و آ ن که
ولایت امام و محبت وی را دارد به همان میزان نیز برائت از دشمنانشان را در دل دارد
وگرنه ولایت او کامل نیست. چرا که او دوست دارد هر چه را معشوق دوست دارد و بیزار
است از آن چه وی بیزار است و این دو بدون هم ناقصند.
« می فرمودند همان مقدار
که دوستی اهل بیت(ع) می تواند موصل الی المحبوب باشد، همان مقدار هم می تواند
برائت از دشمنانشان انسان را به خدا برساند و انسان باید هر دو را داشته باشد.
و این بود
که در صلواتشان همیشه می گفتند: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم والعن
اعدائهم. و لعنت یعنی همان برائت.
»
دکتر علی
انصاری می گوید:
« حالت
تولّی و تبرّی در زندگی شان کاملاً مشهود بود و امکان نداشت خدای نکرده با کسی که
زندگی منحرفی داشته باشد و یا سیرش غیر الهی باشد، انس داشته باشد. و ما می دیدیم
کسانی که در اطراف زندگی ما این طور بودند، مرحوم آقا با این ها قطع ارتباط کرده و
یا در حد خیلی نادر بود که عده ای منزل ما می آمدند و ایشان مجبور می شدند ارتباطی
با آنها داشته باشد یا آن ها را بپذیرند.
ما یکی از بستگانمان که فوت کرد، در دادگستری بود و آقا نظر مثبتی به ایشان نداشت و هر وقت منزلش دعوت می کرد، آقا نمی رفتند و نمی خواستند تکدّری هم ایجاد شود تا بالاخره یک شب مجبور شدند و رفتند، بعد که آمدند خیلی ناراحت بودند و حتی به خاطر غذایی که خورده بودند ردّ مظالم پرداخت کردند.»
آیت الله سید علی محمد دستغیب
می گفتند:
« ایشان
معتقد بودند که تبرّی یکی از مراحل است که باید طی شود. »
« در
تبرّی خیلی عجیب بودند و اگر کسی عملی منافی تولّی انجام می داد یا احتمال می
دادند که تمایلی پیدا بکند به اهل کفر، فسق و فجور خیلی ناراحت می شدند و رنگشان
بر افروخته و حالشان منقلب می شد.
»
و ایمان
یعنی حب و بغض
یعنی
دوستی با دوستان خدا
و دشمنی
با دشمنان خدا
یعنی
دوستی با دوستان ائمه و دشمنی با دشمنانشان.
« نسبت به
تولّی که وضعشان معلوم بود، اصلاً حرکتشان از این طریق بود،
در مورد تبرّی زیاد این حدیث
امام صادق علیه السلام را می خواندند که
« هل
الدین إلا الحبّ و البغض » و توضیح می دادند که:
ایمان جز
حبّ و بغض نیست و سالی چند مرتبه این حدیث و حدیث مشابه دیگری را خوانده و اشاره
می کردند که رفقا بدانند. راه ایمان منحصر به حبّ و بغض است، یعنی تولّی و تبرّی؛
اگر تولّی نباشد حرکت نیست و اگر تبرّی نباشد سکون ایجاد می شود. »
و تولّی یعنی: دعا برای ظهور و
همراهی با حضرت
و تبرّی
یعنی: آرزوی سربازی و شهادت
...
آقای اسلامیه می گویند:
« ... ایشان در قنوت و رکوع و سجده پس از صلوات، والعن اعدائهم می گفتند و اگر کسی میآمد و یا الله می گفت ایشان رکوع را طول می دادند و عجل فرجهم واحشرنا معهم و العن اعدائهم اجمعین می گفتند. »
نتایج تولیّ و تبریّ
زیارت
ائمه(ع)
آیت الله سید مهدی دستغیب در این مورد بیان می کنند:
« ایشان وقتی در نجف وارد
حرم امیرالمؤمنین علیه السلام می شدند عتبه را می بوسیدند. »
دکتر علی
انصاری در این باره می گوید:
« ایشان
در دو وقت حالشان منقلب بود، یکی بعد از نماز و یکی هم در حالت های زیارت. وقتی که
ایشان زیارت می کردند به خصوص منقلب می شدند و حالت گریه بهشون دست می داد، گاهی
اوقات به طوری بود که قلبشان هم می گرفت و ناراحت می شدند و مدتی حالت غیر عادی
داشتند. »
او به حرم
که می رسد و سلام که می دهد، می داند که امام می شنود و می بیند و جواب می دهد، او
در مقابل عین الله و یدالله قرارگرفته در مقابل اسم اعظم الهی و همین او را منقلب
می کند و به خضوع و خشوع می دهد و او را می گریاند. در مورد زیارت و آداب زیارت
ایشان و ادب حضورشان که می پرسیم، می گویند:
« البته
ایشان زیارت را از حفظ می خواندند، یعنی طوری نبود که مثلاً بخوانند و ما متوجه
شویم. چه زیارتی می خوانند. ولی بیشتر آن حالاتی را که من در کربلا و یا حرم حضرت
معصومه(س) دیدم یعنی آن حالتی که قابل دیدن بود، این بود که ایشان وقتی به ضریح
مبارک صورتشان را می چسباندند به اصطلاح حالت انقلاب بهشون دست می داد و دیگه
تقریباً هیچ ظهور و بروزی نداشتند.
»
و او تنها
با امام انس می گیرد و دل کندن از حرم ائمه، از مشهدالرضا، از نجف، از کربلای حسین
علیه السلام برایش مشکل است و او آن جا به خدا نزدیک تر است، و برای همین وقتی می
رود، یکی دو ماه می ماند و نمی خواهد لذت این زیارت، این حضور، این کنار« جنب الله
» بودن را از دست دهد و به صورت ناشناس به حرم می رود!
در همین
مورد آقای اسلامیه می گوید:
« ایشان
زیاد به قم و مشهد می رفتند و عمدتاً بیشتر مسافرت هایی که ایشان می رفتند، ترجیح
می دادند خودشان به تنهایی و یا همراه با دوستانشان بروند و حدود یکی، دو ماه آن
جا می ماندند. و وقتی حرم می رفتند لباسشان را طوری می پوشیدند که مشخص نباشد.
خیلی ناآشنا حرم امام رضا علیه السلام می رفتند و ساعت ها آن جا در خدمت حضرت می
ماندند به نجف و کربلا هم می رفتند.
»
و از او که بارها در مقابل ائمه(ع) سلام داده و جواب شنیده، از او که دوست ائمه بوده است و بین آن ها حجابی نبوده است، می پرسیم که اگر ما به زیارت رفتیم نشان قبولی ما در محضر آن بزرگواران چه بوده است؟ می فرمایند:
« در اذن دخول زیارت امام
رضا علیه السلام این فقره وجود دارد که:
أشهد أنک
تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد جوابی...: یعنی شهادت می دهم که تو جایگاه مرا می
بینی و سخن مرا می شنوی و سلامم را باز می گردانی...
وقتی اذن
دخول می خوانید، اگر برایتان حالت خضوع و خشوع و بکاء پیدا شود و این حالت را
داشتید، بدانید ائمه(ع) شما را قبول کرده اند ولی اگر این حال را نداشتید، صبر و
تحمل کنید تا این حال برایتان پیدا شود.
»
و اما من
و تو اگر محبّ صادقیم جای آن دارد وقتی شرح احوال ایشان را می شنویم با خود بگوییم:
« یا
حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله:
ای حسرت
برآن لحظاتی که کنار امام بودم و قدر نشناختم. »
حسرت بر
آن روزها که در کنار امام معصوم علیه السلام بودم و غافل از حضور او و نابینا از
دیدنش و ناشنوا از شنیدن جواب سلامش!
و راستی
زیارت انصاری با زیارت ما چقدر متفاوت است، ما نه بزرگی امام را می فهمیم و نه ادب
حضور را رعایت می کنیم.
و یکی از
نتایج مهم تولیّ و تبرّی همان احوالات و بروزاتی است که برای شخص در ایام ولادت و
شهادت ائمه اطهار(ع) رخ می دهد، انصاری نیز از این احوالات سرشار است.
دکتر علی انصاری می گوید:
« مرحوم
آقا روزهای یک شنبه صبح منزل آقای سبزواری در جلسه روضه ای که داشتند مطالبی را
بیان می فرمود و حتی این اواخر با وجودی که بدنش خیلی ضعیف شده بود من یادم است که
وقتی قطرات اشک از چشم ایشان می آمد دیگر حالشان خیلی منقلب می شد به طوری که نمی
توانست حرفش را ادامه بدهد. منزل آقای همایونی هم همین طور و منزل مرحوم بیگ زاده
هم در ایام محرم ده روز روضه داشتند که بعد از نماز مغرب و عشاء چند تا مداح و
روضه خوان می خواندند و ایشان سه ربع ساعت صحبت می کردند. »
حبّ امام
حسین(ع) و فرزندان آن بزرگوار
و حسین شهید عشق است و عشق کار انسان را به بی خودی و از خود بیگانگی می کشاند، محبت حسین(ع) از روز ازل در قلوب مؤمنین مکنون است و هر چه قلب پاک تر، این محبت پررنگ تر. و احوالات آقای انصاری در ایام شهادت حضرت اباعبدالله علیه السلام این گونه است:
« ایشان سلوکشان طوری بود
که اصلاً مصائب حضرت ابا عبدالله علیه السلام را نمی توانستند بشنوند. یک مراسمی روز
یک شنبه منزل آقای سبزواری بود که یک نفر مرثیه خواند و حال ایشان بهم خورد. »
این را هم
خودشان برای من نقل کردند که:
« یک روز
صبح در تهران منزل یک نفر به نام میرزای عطار وارد شده بود که آن شخص آخر هفته
منزلشون روضه بود، آقای انصاری هم مانده بود چکار کند، آیا از خانه بیرون برود یا
نه. در این حین صاحب خانه وارد شده و گفته بود ما فردا صبح روضه داریم، اختیار دست
شماست اگر می خواهید بیرون بروید، شاید مجلس مناسب شما نباشد که ایشان بیرون آمد.
اصلاً نمی توانست مصائب حضرت ابی عبدالله را بشنود. چون خودم دیدم بعد از صحبت شون
وقتی روضه خوانده شد حالت عجیبی بهشون دست می داد. مصائب این جوری روی ایشان اثر
می گذاشت. علاوه بر دوستی ائمه نهایت بندگی را نسبت به ایشان داشت. »
و حسین
مظهر عشق و حبّ الهی است و معشوق و محبوب انصاری همدانی، زیارت عاشورا و مصائب اهل
بیت امام حسین علیه السلام حرقت و سوزش دلش را بیشتر و اشکش را روان تر می کند.
روح انصاری لطیف و قلب او رقیق است. لطیف تر از گل و رقیق تر از آب. امام
را می شناسد و به همین خاطر بزرگی مصیبت را هم درک می کند و در شنیدن مصیبت، طاقت
از کف می دهد.
حاج احمد انصاری می گویند:
« ایشان
به عزاداری امام حسین علیه السلام خیلی مصرّ بودند. به آقای آیت الله نجابت هم
فرموده بودند حتماً این برنامه را شما در شیراز داشته باشید و ایشان با 80-70 طلبه
هر شب جمعه در آنجا مراسم سوگواری داشت و خیلی به این قضیه اصرار می کردند.
بعضی وقتها خیلی منقلب می شدند، یک مرتبه می دیدم که از حال طبیعی خودشان خارج می شدند، می گفتند این برنامه ها را داشته باشید و حتی در جلسات دیگری که رفقایشان در همدان در کلیه اعیاد و تولدها برگزار می کردند مصرّ بودند که شرکت کنند.
و او مؤمن واقعی است؛ که مؤمن به شادی ائمه(ع) شاد و در مصیبت آن ها اندوهگین است.
خانم فاطمه انصاری آن روزها را
که به یاد می آورد، می گوید:
« روزهای
عاشورا که برای ما از دهات شیر می آوردند میگفتند نخورید و همه را رایگان به مردم
بدهید »
همچنین
آقای اسلامیه می گوید:
« ایشان
به ایام ولادت ائمه(ع) اهمیت می دادند و اصرار بر خواندن مداحی داشتند. از کتاب
مدحی را انتخاب می کردند و می دادند به شاگردانشان برای خواندن، و شب میلاد امام
جواد علیه السلام اطعام می کردند.
در ایام شهادت هم مرتب جلسه داشتند به خصوص در محرم و صفر و شهادت امیرالمؤمنین و البته خودشان حال مخصوصی داشتند که ظهورش خیلی کم بود، هر چه بود در قلب بود. در مصیبت گاهی منقلب می شدند و بغض گلویشان را می گرفت، به طوری که دیگر نمی توانستند حرف بزنند. »
حبّ مادر ائمه(ع)، حضرت فاطمه زهراء(س)
امامان حجت بر مردمند و حضرت فاطمه(س) حجت بر آن ها و معنا و مفهوم حجة علی حجج الله در ذهن ما نمی گنجد.
حاج احمد انصاری از پدرشان نقل می کند که:
« ایشان میفرمودند:
احترام حضرت زهرا(س) را فقط خاندان عصمت و طهارت(ع) می شناسند و دیگران نمی توانند
بشناسد. ایشان احترام خاصی به حضرت زهرا(س) می گذاشتند. می فرمودند این نوری است
که خداوند توسط حضرت زهرا(س) به ائمه معصومین(ع) عنایت کرده و این نور از طرف ائمه
معصومین به دیگر بندگان خداوند رسیده است. »
« ایشان
در ایام فاطمیه و سوگواری مراسمی در منزل برگزار می کردند و آقایان می آمدند و
روضه خوانی می کردند و البته خودشان هم اشاراتی داشتند. آن ها که سطح بالا بودند و
باید درک می کردند خیلی کم بودند. دیگران اصلاً نمی فهمیدند که بخواهند اعتراضی
کنند. و فکر قاصر ما چه درک می کند که مدار عصمت عالم خلقت کیست! و چه عظمتی دارد؟! »
مقام
تشرّف به محضر ولیّ الله اعظم(ع)
آیت الله
سید علی محمد دستغیب می گوید:
« آقای
انصاری همدانی ولیّ خداست و ولیّ خدا با خدا حجابی ندارد و آن که بین او و خدا
حجابی نباشد، دیگر مگر بین او و امام زمان حجابی هست؟! او امام زمان را همیشه حاضر
می بیند. نه این که خیال باشد، نه! حضور واقعی. یعنی دلش متصل به دل امام زمان(عج)
است. وگرنه ولیّ، نمی شود. ایشان سیدها را با نورشان می شناخت. مگر ممکن است او
نورانیت آن حضرت را که همه سیدها به برکت او نورانی هستند، نبیند و نشناسد؟ این ها
دور و نزدیک ندارند. »
و مهدی غایب و در پرده نیست،
بلکه:
مگر می
شود آن که با نورش، آسمان و زمین روشن می شود پنهان باشد؟ باید پرده را از پیش چشم
های خود کنار بزنیم که:
« أینما
تولوا فثم وجه الله »
و آقای
انصاری مقام تشرف دارد و بلکه دلش لحظه ای از یاد حضرت غایب نیست.
سید علی محمد دستغیب می گوید:
« ایشان
خود را سرباز امام زمان می دانست و بلکه خاک پای امام زمان. »
و احمد
انصاری می گوید:
« وقتی
اسم حضرت ولی عصر(عج) می آمد ایشان یک مرتبه رنگش تغییر می کرد و قیافه اش عوض می
شد. »
او طاقت
دوری حضرت را ندارد و به عشق مولایش زنده است.
ایشان
ادامه میدهد:
« ایشان غیر از این که
زیارت عاشورا را زیاد تأکید میکردند، بلکه می گفتند زیارت آل یاسین هم زیاد
بخوانید و می گفتند توسل به حضرت کنید و بخواهید که مشکلات دنیا و آخرت و سیر
وسلوک شما را بر طرف کنند، چون حضرت، ولیّ عصر است و اختیار ما با اوست. »
آقای
اسلامیه در مورد تشرف می گویند:
« من یک
بار خودم از ایشان پرسیدم چطور می توان خدمت ولی عصر(عج) رسید؟
گفتند: « وقتی حضور و غیبتشان
برای شما فرق نکند. »
اما در
مورد تشرف خودشان هر چقدر اطرافیان اصرار می کردند، می فرمود که سؤال نکنید. البته
آن هایی که افراد خاص و رده بالا بودند، سؤال نمی کردند و آن هایی که سطح پایین
بودند سؤال می کردند. »
آقای دکتر علی انصاری در ادامه
می فرمایند:
« اولاً
توجه داشته باشید کسانی که خدمت ولی عصر(عج) می رسند اگر واقعاً فقیه و عادل و
مجتهد کامل باشند، هیچ وقت نمی گویند، خیلی کم پیش می آید. اگر هم بگویند غالباً
این طور است که از طرف تعهد می گیرند یا به افراد خاصی سفارش می کنند، امثال علامه
حلّی، ابوالحسن اصفهانی، وقتی این ها را بیان می کنند، می گویند: به کسی نگویید، و
مقدس اردبیلی از شاگردش که همراهش بوده قول می گیرد که تا زنده است به کسی نگوید.
این ها این طوریند. »
و سرانجام سید علی محمد دستغیب
می گوید:
« ایشان
تشرف را با تعهد به بازگو نکردن می گفتند و یا احیاناً به افراد خاصی می گفتند. می
فرمودند اگر ولیّ خدا امام زمان را همیشه حاضر نبیند و دلش متصل به حضرت نباشد
ولیّ خدا نمیشود. و من از ایشان پنج، شش دفعه تشرف را شنیدم. »
فرق
مشاهده و مکاشفه
آقای احمد انصاری از پدرشان در باب فرق تشرف و مکاشفه به حضور حضرت رسیدن می گوید:
« ایشان می فرمودند بیشتر
آن کسانی که خدمت حضرت می رسند به صورت مکاشفه است و نه مشاهده. می پرسیدیم آقا
فرقش در چیست؟ می فرمودند: اگر آن زمان منقضی شد، و دیدید آن اثر باقی است، مشاهده
است. ولی اگر هیچ اثری دستتان نماند، و آن اثر برود مکاشفه است و وقتی که ما با
حسرت می پرسیدیم که چگونه به خدمت حضرت برسیم و چکار کنیم؟! می گفتند: این چه
سؤالی است می کنید؟ شما می توانید خدمت خدا برسید خدایی که خالق حضرت است، آن که خیلی
سخت تر است ولی شدنی است، چرا این را نتوانید؟! »
و او نگفت
برای ما که خود چگونه به حضور خدا می رسیده که نتیجه آن وصا ل حضرت بوده است. و
آیا ندانست احوال ما را که حضور در محضر خداوند را به فراموشی سپرده ایم چه رسد به
حضور در محفل حضرت مهدی (عج)؟!
و ایشان در مورد دوران ظهور می فرمودند:
« نزدیک است ولی اگر دعا
بکنید نزدیک تر می شود چون دعای شما خیلی مؤثر است. می فرمودند: هر چه می توانید
برای ظهور حضرت دعا کنید.
»
أللهم
عجّل لولیک الفرج ....