در موقعیت و محیط نامناسب رشد روانی
انسان به تکامل نمی رسد این فرد در بزرگسالی به احتمال قوی صفت انسان بد به
خود می گیرد و از جامعه طرد خواهد شد
انسان خوب و بد به لحاظ" ذاتی وماهوی" وجود ندارد،
انسان معصوم و یا شیطان صفت خلق نشده است؛ نگاه روانکاوی به اصل انسان ما را متوجه یکسری حقایقی می کند؛ روانکاوی مدعی این است که هیج رفتار انسانی تصادفی نیست و در پی کشف و یافتن عمق و ریشه های هر نوع رفتاری است. شرایط ، موقعیت ها و نیازها است که صفاتی را بر انسانها حمل می کند، شرایط جغرافیایی، محیطی، تربیتی، فرهنگی و خانوادگی از متغییرهای اصلی شکل گیری شخصیت و نوع خاصی از انسان می شود؛ به گفته جان لاک، پدر و بنیان گذار لیبرالیسم کلاسیک،"هر انسانی در هنگام تولد مانند لوح سفیدی است که خالی از هر نوع محتوایی است؛ که در فرایند جامعه پذیری بعدی تکامل می یابد" و یا خلل اساسی در رشد روانی و ذهنی اش ایجاد می شود.
اگر نگاه فطری و ریشه ای داشته باشیم مناسبات روابط انسانی با هر جهت و سمت و سویی برایمان معنادار می شود. در موقعیت و محیط نامناسب رشد روانی انسان به تکامل نمی رسد این فرد در بزرگسالی به احتمال قوی صفت انسان بد به خود می گیرد و از جامعه طرد خواهد شد ؛ اینگونه افراد ممکن است از طریق عوامل درونی مجازات شوند و دچار تنش ها و تشنج های عدیده روانی گردند؛ مجازات توسط عوامل درونی در هنگامی هست که مکانیسم تنش افکنی شان غیر فعال است، البته گاهی این عقده ها به شکل فیزیکی و بیرونی خودنمایی می کنند؛ فردی که به ناهنجاریهای اجتماعی از قبیل دزدی، اعتیاد، تجاوز و... روی می آورد ممکن است توسط قوه قهریه دولت و پلیس با مجازات زندانی و حتی اعدام مواجه گردد؛ مسئله اساسی این است انسانی که نیازهای فطری و ذاتی اش "واپس زده" شده است، بخاطر نظم و قانون تصنعی و غیر فطری جامعه مجازات می شود؛ در واقع، نگاه ذاتی و فطری که حقیقت جدا نشدنی اوست فدای قواعد ساخته و پرداخته قدرتو محیط می شود. تنها تفاوتش با دیگران این است که انسانهای منادی آداب و نظم و هنجارهای جامعه در محیط مساعد و مناسب و زمینه ساز تکامل روحی و جسمی بزرگ شده اند؛ توسعه علم روانکاوی در حذف برخی مجازتهای سنگین مثل اعدام و قطع ید و حبس ابد بسیار کارساز بوده است، طوری که امروزه حرف زدن از انسان خوب و بد یک شوخی و طنز تاریخ بوده و قلمداد می شود؛شرایط ها و موقعیت ها تعیین کننده ای صفات زشت و خوب انسانها است که اساسا اراده انسانی کمتر در ایجادش دخیل است؛ از منظر روانکاوی فرویدی ، هر فردی ساخت و نهاد لذت جویانه ای دارد که اخلاق و ساختار نمی شناسد.مثل گرسنه ای که از خوردن مُردار هم ابایی نمی کند؛ طبیعتاً،انسان کامل براین مبنا نمی تواند وجود داشته باشد و یا در بهترین حالت انسان می تواند این نهاد را سیر و آرام نگه دارد.
به گفته توماس هابز، منافع و نیازهایی اصلی انسان توجیه کننده اخلاق است ؛به عبارت دیگر اخلاق بازیچه ای است در دست انسانها تا با استفاده از آن انگیزه های واقعی خود را بصورت پنهانی دنبال نمایند. تصویر انسان بد فردی است که نهادش سرکوب شده است او را وادار به لذت جویی عریان میکند و خوب هم کسی هست که نهادش کمبودی ندارد و یا توجیه عامه پسندتری را برای جامعه عرض میکند. به عبارت دیگر،منافع شخصی و خصوصی اش را در راستای منافع عموم و پشت نقاب واژه های دلنشین تر مخفی می نماید.
انسان خوب مولود سیستم و ساختار و قانون خوب است، انسان بد محصول محیط و شرایط زندگی اوست. اگر در غرب مدنیت،تمدن و فرهنگ مطلوب دارند ناشی از قانون خوب و عادلانه است. در کشوری که فاصله طبقاتی بین مرفه و ندار نه یک فرسنگ و نه دوفرسنگ ،بلکه صدسال است چطور می توان خشونت و پرخاشگری را از جامعه حدف نمود؛ در جامعه ای که برخی قوانینش با نیازهای روز منطبق نیست چطور می توان انسان متعادل تربیت نمود؛ اگر فسادمالی در جوامع ما بیشتر است به این خاطر نیست که ایرانیها ذاتا فاسد هستند بلکه ناشی از ساختار ناکارآمد و منسوخ شده اقتصاد کشور است؛ سیستمی که به بازتولید چرخه فساد کمک می کند. انسانهای غربی بهتر از ایرانیها نیستند تفاوت اینجاست که غربیها ماهیت و ذات انسان را خوب شناختند و قوانین و ساختارشان را منطبق بر آن کردند؛ از کودکی برای توسعه برنامه چیدند چون ساختار آموزشی هدفمندی دارند ،و تمامی نهادها،قوانین و ساختارهای جامعه شان را با فکر و تئوریهای قوی بنا کرده اند؛ بهمین خاطر در غرب کمتر فساد رخ می دهد و مدنیت و فرهنگ خوب جریان دارد؛ نهادهای نظارتی و عقیدتی بیشماری هم ندارند که موقع گزینش استخدام افراد را آنالیز و غربالگری کنند. تفاوت غربیها این است که تمامی بنیانهای حقوقی و نظم و ساختار جامعه در غرب بر مبنای مفروضات روانشناختی و انسان شناسی قوی بنا گشته است.
-
نویسنده: اکبر حاج علیپور -میگناانسان معصوم و یا شیطان صفت خلق نشده است؛ نگاه روانکاوی به اصل انسان ما را متوجه یکسری حقایقی می کند؛ روانکاوی مدعی این است که هیج رفتار انسانی تصادفی نیست و در پی کشف و یافتن عمق و ریشه های هر نوع رفتاری است. شرایط ، موقعیت ها و نیازها است که صفاتی را بر انسانها حمل می کند، شرایط جغرافیایی، محیطی، تربیتی، فرهنگی و خانوادگی از متغییرهای اصلی شکل گیری شخصیت و نوع خاصی از انسان می شود؛ به گفته جان لاک، پدر و بنیان گذار لیبرالیسم کلاسیک،"هر انسانی در هنگام تولد مانند لوح سفیدی است که خالی از هر نوع محتوایی است؛ که در فرایند جامعه پذیری بعدی تکامل می یابد" و یا خلل اساسی در رشد روانی و ذهنی اش ایجاد می شود.
اگر نگاه فطری و ریشه ای داشته باشیم مناسبات روابط انسانی با هر جهت و سمت و سویی برایمان معنادار می شود. در موقعیت و محیط نامناسب رشد روانی انسان به تکامل نمی رسد این فرد در بزرگسالی به احتمال قوی صفت انسان بد به خود می گیرد و از جامعه طرد خواهد شد ؛ اینگونه افراد ممکن است از طریق عوامل درونی مجازات شوند و دچار تنش ها و تشنج های عدیده روانی گردند؛ مجازات توسط عوامل درونی در هنگامی هست که مکانیسم تنش افکنی شان غیر فعال است، البته گاهی این عقده ها به شکل فیزیکی و بیرونی خودنمایی می کنند؛ فردی که به ناهنجاریهای اجتماعی از قبیل دزدی، اعتیاد، تجاوز و... روی می آورد ممکن است توسط قوه قهریه دولت و پلیس با مجازات زندانی و حتی اعدام مواجه گردد؛ مسئله اساسی این است انسانی که نیازهای فطری و ذاتی اش "واپس زده" شده است، بخاطر نظم و قانون تصنعی و غیر فطری جامعه مجازات می شود؛ در واقع، نگاه ذاتی و فطری که حقیقت جدا نشدنی اوست فدای قواعد ساخته و پرداخته قدرتو محیط می شود. تنها تفاوتش با دیگران این است که انسانهای منادی آداب و نظم و هنجارهای جامعه در محیط مساعد و مناسب و زمینه ساز تکامل روحی و جسمی بزرگ شده اند؛ توسعه علم روانکاوی در حذف برخی مجازتهای سنگین مثل اعدام و قطع ید و حبس ابد بسیار کارساز بوده است، طوری که امروزه حرف زدن از انسان خوب و بد یک شوخی و طنز تاریخ بوده و قلمداد می شود؛شرایط ها و موقعیت ها تعیین کننده ای صفات زشت و خوب انسانها است که اساسا اراده انسانی کمتر در ایجادش دخیل است؛ از منظر روانکاوی فرویدی ، هر فردی ساخت و نهاد لذت جویانه ای دارد که اخلاق و ساختار نمی شناسد.مثل گرسنه ای که از خوردن مُردار هم ابایی نمی کند؛ طبیعتاً،انسان کامل براین مبنا نمی تواند وجود داشته باشد و یا در بهترین حالت انسان می تواند این نهاد را سیر و آرام نگه دارد.
به گفته توماس هابز، منافع و نیازهایی اصلی انسان توجیه کننده اخلاق است ؛به عبارت دیگر اخلاق بازیچه ای است در دست انسانها تا با استفاده از آن انگیزه های واقعی خود را بصورت پنهانی دنبال نمایند. تصویر انسان بد فردی است که نهادش سرکوب شده است او را وادار به لذت جویی عریان میکند و خوب هم کسی هست که نهادش کمبودی ندارد و یا توجیه عامه پسندتری را برای جامعه عرض میکند. به عبارت دیگر،منافع شخصی و خصوصی اش را در راستای منافع عموم و پشت نقاب واژه های دلنشین تر مخفی می نماید.
انسان خوب مولود سیستم و ساختار و قانون خوب است، انسان بد محصول محیط و شرایط زندگی اوست. اگر در غرب مدنیت،تمدن و فرهنگ مطلوب دارند ناشی از قانون خوب و عادلانه است. در کشوری که فاصله طبقاتی بین مرفه و ندار نه یک فرسنگ و نه دوفرسنگ ،بلکه صدسال است چطور می توان خشونت و پرخاشگری را از جامعه حدف نمود؛ در جامعه ای که برخی قوانینش با نیازهای روز منطبق نیست چطور می توان انسان متعادل تربیت نمود؛ اگر فسادمالی در جوامع ما بیشتر است به این خاطر نیست که ایرانیها ذاتا فاسد هستند بلکه ناشی از ساختار ناکارآمد و منسوخ شده اقتصاد کشور است؛ سیستمی که به بازتولید چرخه فساد کمک می کند. انسانهای غربی بهتر از ایرانیها نیستند تفاوت اینجاست که غربیها ماهیت و ذات انسان را خوب شناختند و قوانین و ساختارشان را منطبق بر آن کردند؛ از کودکی برای توسعه برنامه چیدند چون ساختار آموزشی هدفمندی دارند ،و تمامی نهادها،قوانین و ساختارهای جامعه شان را با فکر و تئوریهای قوی بنا کرده اند؛ بهمین خاطر در غرب کمتر فساد رخ می دهد و مدنیت و فرهنگ خوب جریان دارد؛ نهادهای نظارتی و عقیدتی بیشماری هم ندارند که موقع گزینش استخدام افراد را آنالیز و غربالگری کنند. تفاوت غربیها این است که تمامی بنیانهای حقوقی و نظم و ساختار جامعه در غرب بر مبنای مفروضات روانشناختی و انسان شناسی قوی بنا گشته است.
-