خانواده نهادی است که شدت، عمق و گستردگی تعاملات در آن از هر جای دیگری بیشتر است. همه مردم خانواده را نهادی پر از صمیمیت، دوستی و عشق و امن تصور میکنند که آسایش اعضا را تأمین میکند. نهادی که ما را قادر میسازد از ناملایمات زندگی به آن بگریزیم و در بین تمام سازمانها و نهادهای اجتماعی نقش و اهمیت بسیار خاصی ایفا میکند. همه کسانی که در باب ساماندهی جامعه میاندیشند و همه صاحبنظران تأکید دارند که هیچ جامعهای نمیتواند ادعای سلامت داشته باشد مگر آنکه از خانوادههای سالم برخوردار باشد. همچنین هیچ یک از آسیبهای اجتماعی نیست که فارغ از تأثیرات و تأثرات خانواده پدید آمده باشد. نهاد خانواده زمانی میتواند کارکرد خود را به درستی انجام دهد که دچار نابسامانی، ناامنی و آشفتگی نباشد. خشونت از جمله عواملی است که سلامت و امنیت جامعه و البته خانواده را تهدید میکند.
در اعلامیه سازمان ملل در تعریف خشونت علیه زنان آمده است:
الف. خشونت جسمانی، روانی و جنسی که در خانواده بر زنان اعمال میشود نظیر کتک زدن، تحقیر کردن، تجاوز جنسی به زنان و دختران در خانه، تبعیض جنسیتی در مقایسه با فرزند پسر، خشونت در ارتباط با جهیزیه و انواع مختلف مشابه آن.
ب. خشونتهای روانی و جسمانی و جنسی که در جامعه اتفاق میافتد نظیر تجاوز جنسی، تهدید، ارعاب و تحقیر در محیطهای تحصیلی و کاری و درنهایت به فحشا کشیدن دختران و زنان
ج. خشونتهای جسمانی و جنسی که در نقاط مختلف جهان، در کشورهای مختلف یا توسط دولتها اعمال میشود و یا توسط دولتها نادیده گرفته میشود
خشونت در خانواده
خشونت در خانواده یعنی خشونتی که در محیط خانواده توسط مرد صورت میگیرد و نقض صریح حقوق انسانی زن و درنهایت حقوق بشر است. خطمشیهای حکومتی گاه به شکل پشتیبانی از خشونت یا سهلانگاری نسبت به آن میتواند اعمال خشونت در خانواده را امری همیشگی سازد. احساس برتری جنسی و جنسیتی مردان آنها را محق میسازد تا بهعنوان نشانه مردانگی و مجوزی اجتماعی که ریشهای عمیق و دیرینه در فرهنگ سنتی جوامع دارد به ضرب و شتم و تنبیه بدنی زنان اقدام کنند.
آمار خشونت در جهان
به گزارش سازمان ملل از هر سه زن در جهان یک نفر در زندگی خود قربانی خشونت و تبعیض است یا مورد تجاوز به عنف قرار میگیرد. خشونت علیه زنان اکثراً بهصورت بهرهبرداری جنسی اعمال میشود و بارداری ناخواسته از عواقب شوم آن است. آمار جهانی نشان میدهد که در نقاط مختلف دنیا بین ۱۶ تا ۲۵ درصد زنان با خشونتهای جسمی توسط شرکای جنسی خود درگیر بودهاند و حداقل یک زن از هر پنج زن در طول زندگی خود مورد تجاوز و یا در معرض آن قرار گرفته است.
۳۰ تا ۳۵ درصد زنان آمریکایی مورد آزار جسمی همسران خود قرار گرفتهاند. ۱۵ تا ۲۵ درصد این افراد حتی در هنگام بارداری نیز مورد ضرب و شتم بودهاند.
در سال ۱۹۷۸ میلادی در کانادا ۶۲ درصد از مقتولان زن را زنانی تشکیل دادهاند که توسط همسرانشان به قتل رسیدهاند. طبق آخرین آمار در آمریکا هر ۱۸ دقیقه یک زن مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. بهطوریکه علت مراجعه ۲۲ تا ۲۵ درصد زنان به بخشهای اورژانس بیمارستانها خشونت خانوادگی است. در کانادا ۲۹ درصد، در کنیا ۴۲ درصد، در سریلانکا ۵۱ درصد، در سانتیاگو شیلی ۲۶ درصد آمار زنانی است که بهشدت مورد خشونت قرارگرفتهاند. همچنین طبق آمار جهانی ۸۰ درصد دختران در مصر همچنان ختنه میشوند.
آمار خشونت در ایران
خشونت خانوادگی پدیده جدیدی نیست اما بهعنوان یک مسئله اجتماعی و بهعنوان بخشی از آسیبهای اجتماعی باید بگوییم که جدید است. در کشورهای غربی حدود سی سال پیش و در ایران تقریباً از چند سال پیش پژوهشها و کار متخصصین بر روی این قضیه متمرکز شده است. در حال حاضر در ایران بسیاری از مسائل و آسیبهای اجتماعی در رابطه با خانواده وجود دارد که از جمله این مسائل میتوان به فرار دختران، افزایش گرایش به خودکشی و خودسوزی میان زنان، افزایش طلاق و خشونت خانوادگی اشاره کرد. در کشور ما بیشترین خشونت و همسرآزاری در مناطق عقبافتاده ازنظر فرهنگی و حتی در بین افراد مختلف با زمینههای متفاوت رخ داده است. معمولاً زنان به دلیل ناآشنایی با حقوق خود بهعنوان یک زن و بهعنوان یک انسان برای حفظ خانواده و یا پرهیز و ترس از بیآبرویی و انگشتنما شدن تمام این آزار و اذیتها را به جان میخرند و تحمل میکنند. طبق آمار کمتر از ۲۵ درصد از خشونتهای خانگی به پلیس گزارش میشود.
در تحقیقی که بر روی ۱۸۰ مورد از شکایت زنان از خشونت خانگی صورت گرفته بود ۱۲۸ مورد حاضر به پیگرد قانونی مجرم نشدند، یعنی این زنان در حد کلانتری را رفتهاند اما از آن به بعد را ادامه ندادهاند.
۲۰ درصد از زنان متأهل شهر تهران از همسر آزاری روانی از قبیل تحقیر، بیاعتنایی، قهر، متلکگویی و زخمزبان،استهزا و مسخره کردن و دشنام رنج میبرند؛ و به نظر خود من بهعنوان یک روانشناس خانواده آمار تجاوزهای روانی در بین خانواده ایرانی بسیار رایج و زیاد است که بهعنوان شوخی و مزاح در محاورهها به کار میروند و عمدتاً هم کانون توجه در این وضعیت خود خانمها هستند. در چند تحقیقی که صورت گرفته است یافتهها نشان دادهاند که با افزایش سن زوجین و مدتزمان ازدواج میزان همسرآزاری افزایش یافته است. همچنین میزان همسرآزاری در مردانی که همسرانشان دارای تحصیلات بالا هستند بهطور معناداری کمتر از زنان کمسواد و بیسواد است. از سوی دیگر میزان همسرآزاری در مردانی که تحصیلات پایینتر از دیپلم دارند بهطور معناداری بالاتر از مردانی است که دارای تحصیلات بالاتر هستند. البته در تحقیقات دیگری تفاوت معناداری بین طبقه اجتماعی و سطح سواد و تحصیلات زن و مرد به دست نیامد که نشان میدهد همچنان نیاز به تحقیقات بسیار گستردهتری هست. زنان ۵۵ تا ۵۹ ساله بالاترین و زنان ۲۰ تا ۲۴ ساله پایینترین مورد وقوع خشونت را در زندگی خود گزارش دادهاند. زنان غیرشاغل بهمراتب بیشتر از زنان شاغل مورد خشونت و آزار قرار گرفتهاند.
ویژگیهای زنان خشونت دیده
زنان خشونت دیده کسانی هستند که حداقل دوبار در طول زندگی زناشویی خود بهشدت مورد خشونت و شکنجه جسمانی یا روانی واقع شدهاند. گروهی خشونت را تنها در قالب جسمانی معنا میکنند درحالیکه بیشتر جامعه شناسان و اندیشمندان معتقدند که ایجاد ترس، تخریب عزتنفس که تجاوز و شکنجه روانی به شمارمی آید درست بهاندازه خشونت و تجاوز جسمانی ویرانگر است؛ و چهبسا این موارد تأثیر دردناکتری را برجای میگذارد؛ اما چون دیدگاه سنتی جامعه، زنان را در برابر خشونت خانگی به سکوت واداشته است و ابراز آن را مذموم میپندارد متأسفانه از کیفیت و آمار خشونت خانگی اطلاع دقیقی نداریم.
زنان مورد خشونت پیوسته مورد خشونت و آزار نیستند بلکه به نظر میرسد از الگو و چرخهای از رفتار خشونتآمیز تبعیت میکنند. این چرخه ازنظر روانشناسی دارای سه مرحله است مرحله نخست ایجاد تنش است که رویداد کتک خوردن زن در آن اتفاق میافتد و معمولاً زن با کنار کشیدن خود از صحنه و سکوت میکوشد مرد را آرام کند تا ستیزه ادامه نیابد. در محله دوم زن و مرد هر دو میپذیرند که مرد نباید عصبانی شود و زن بهخصوص نباید مرد را عصبانی کند زیرا باعث میشود مرد کنترل خود را از دست بدهد و این واقعه بارها تکرار شود در مرحله سوم تنش ناشی از دو مرحله پیش از بین میرود و مرد احتمالاً عذرخواهی میکند و قول میدهد که دیگر به اعمال جنونآمیز خود ادامه ندهد و از زن درخواست عفو و بخشش میکند. بههرحال این مدل و این چرخه در برخی خانوادهها جریان مییابد و گاه به ازهمپاشیدگی خانواده و گاه به زندگی همراه با رعب و وحشت در زن ادامه مییابد. ویژگیهای دیگری که روانشناسان و صاحبنظران درباره این زنان برشمردهاند عبارت از این است که کتک خوردن زنان باعث افسردگی و گرایشهای پارانویید در این زنان میشود. گروه زیادی از این زنان معتقدند که این عمل شنیع موجب کاهش عزتنفس و اعتمادبهنفس در زنان میشود؛ و چون این زنان از اعتمادبهنفس پایینی برخوردند در ایفای نقش خود بهعنوان یک همسر،یک مادر و یک شهروند احساس بیکفایتی میکنند. این زنان معمولاً بهاندازهای شکست خوردهاند که برخی از آنها خود را مستوجب تنبیه همسرانشان میدانند به همین دلیل میکوشند تا مورد خشونت و تهاجم واقع شدن را انکار کنند و وضعیتشان را از سایر مردم پنهان میدارند. افزون بر آن نقشی انفعالی نسبت به همسران خود در پیش میگیرند و مطیعتر و فرمانبردارتر میشوند؛ اما بعدها همین زنان معمولاً به خرابکاریهایی دست میزنند که اکثر روانشناسان و مشاوران نمونههای اینچنینی را در مشاهدات بالینی خود تجربه کردهاند. آنان خشم خود را در یک نقطه سرکوب میکنند اما اطرافیان فرد باید مطمئن باشند که این سرکوب از نقطه دیگری ابراز خواهد شد و بد ابراز خواهد شد.
روانشناسی مردان مهاجم
مردانی که همسرانشان را مورد ضرب و شتم قرار میدهند همچون همسرانشان از عزتنفس پایینی برخوردار هستند ضمن آنکه عمل زشت خود را انکار میکنند و اینگونه استدلال میکنند که عمل آنها تنها واکنش و خشمی است که همسرانشان در آنان پدید آوردهاند و مسئولیت جدی بودن آسیبهای جسمی و روانی را کاملاً منکر میشوند. اینگونه مردان دارای ویژگیهای حسادت، حس تعلق و مالکیت شدید هستند، توقع دارند از جزییات آنچه همسرانشان میاندیشند و یا انجام میدهند آگاه باشند. آنان روابط دوستانه و فامیلی همسر خود را با مردان و بستگان را بهغلط به عشوهگری و طنازی برای جلبتوجه مردان و روابط ناسالم با آنان تعبیر و تفسیر میکنند. صمیمیت این مردان غالباً افراد را گمراه میسازد و آنان باور نمیکنند که مردی اینچنین موقر و مطبوع چگونه ممکن است همسرش را کتک بزند.
پیامدها و تبعات خشونت خانگی
هرچند نمیشود این جنایت را تحلیل کرد شاید بتوان ترس را بزرگترین پیامد آن دانست. ترس از خشونت مانع بزرگی برای مستقل زندگی کردن زنان است. این ترس موجب میشود زنان پیوسته درصدد برخورداری از پشتیبانی مردان باشند. این پشتیبانی نیز در موارد بسیاری آسیبپذیری و وابستگی هر چه بیشتر زنان را به دنبال خواهد داشت و مانع اصلی توانمند شدن زنان است. خشونت خانگی علیه زنان افزون بر آسیبهای شدید جسمانی و گاه نقص عضو که پژوهشهای دهههای اخیر در جوامع مختلف گواه آن است اثرات روانی منفی جبرانناپذیری نیز بر قربانیان معصوم خود بر جای میگذارد. همانگونه که اشاره شد افسردگی مزمن، نابسامانیهای شخصیتی، اضطراب شدید، احساس حقارت، نابسامانیهای روانتنی، تحقیر شدن شخصیت، فلج شدن زنان ازنظر روانی و قدرت آنان در تصمیمگیری (اصطلاحاً سندرم آسیبزا نامیده میشود) را میتوان از جمله آنها دانست.
راهکار
خشونت در خانواده جنایتی علیه زن و تجاوز به حقوق انسانی اوست؛ بنابراین هرگز خودبهخود از بین نخواهد رفت. اقدامات زیر را بهعنوان راهکارهایی برای بهبود وضعیت این زنان میتوان پیشنهاد کرد:
زنان خشونت دیده به خدمات طولانی رواندرمانی و مشاوره نیاز دارند تا در طول زمان بتوانند عزتنفس و اعتمادبهنفس خود را جایگزین احساس درماندگی خویش کنند. مجریان تهاجم و خشونت معمولاً ازنظر روانی در خود نیازی برای مراجعه به روانشناس و مشاور احساس نمیکنند مگر آنکه همسرشان آنان را تهدید به طلاق و جدایی کنند.
زوجدرمانی یکی از کارآمدترین رویکردها در این زمینه است. به اینگونه زوجها توصیه میشود که زن و مرد مدتی بهطور جداگانه و مدتی باهم مورد مشاوره قرار بگیرند.
آگاهی دادن به افراد جامعه درباره حقوق فردی، خانوادگی و اجتماعی خود و درک این مطلب که خشونت در خانواده نهتنها جنایت علیه زن که جنایت علیه حقوق انسانی و بشریت است.
برنامهریزی مناسب برای مشاوره و فرهنگسازی در آموزشوپرورش از راههای اصلی برای کاهش خشونت خانگی است.
اصلاحات قانونی و قوانین حمایت از خانواده و حمایت از زن و کودکان از جمله اقدامات اساسی است که میبایست در قانون حمایت خانواده ما مورد تجدیدنظر قرار بگیرد.
مذاکره، تبادلنظر در کنفرانسهای ملی و بینالمللی میتواند به گسترش آگاهی و دانش و حتی فرهنگسازی در زمینه خشونت در خانواده بینجامد.
رسانههای نوشتاری و غیره میبایست در جهت فرهنگسازی برای تغییر نگرش بهویژه در مردان تلاش کنند تا نگرش مثبتی نسبت به زن شکل بگیرد.
منبع : سپیده دانایی