سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

۱۹۹ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است


به شقایق سوگند

که تو بر خواهی گشت

من به این معجزه ایمان دارم

منتظر باید بود

تا زمستان برود

غنچه ها گل بکنند ...




به آرامی زمزمه کرد:

" خدایا ! با من حرف بزن "


چکاوکی در مرغزار نغمه سر داد.

نشنید.

با صدای بلند تکرار کرد:" خدایا ! با من حرف بزن "

صدای رعد وبرق در آسمان پیچید.



توجهی نکرد.

به دور و برش نگاه کرد و گفت:

"خدایا ! بگذار تو را ببینم"

ستاره ای در آسمان درخشید .

ندید.



فریاد کشید:" خدایا ! معجزه ای نشانم بده "

نوزادی چشم به جهان گشود.

اما او تولد خودش را هم یادش نیامد.



از سر نا امیدی گریه سر داد:

" خدایا ! چرا توجهی به من نمی کنی؟"

 و دنبال یک پروانه رفت و کم کم از آنجا دور شد...




کودکی به آسمان بارانی می نگریست و می گفت:

« خدایا گریه نکن !
 

یک روزی می آید ما آدم های خوبی می شویم ... »







سلام حضرت دلبر ، سلام قرص قمر


زمین که لطف ندارد ، از آسمان چه خبر ؟







چارلی چاپلین :

وقتی بچه بودم کنار مادرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم.

مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می‌گفت «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی.» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا؛ می‌گفت «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی.» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی.» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم. اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند...

دیشب مادرمو خواب دیدم؛ پرسید «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم «شب‌ها نمی‌خوابم.» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی.

 

````تقدیم به تمامی مادران ``



دوباره کودک شده دلم ...

 

همچون کودکی که ...

 

دلش بند و کارش گیر همان یک عروسک در ویترین است ...

 

پا می کوبد دلم ، تو را می خواهد ...

 

من دلم حــــــرم می خواهد ...



برادران یوسف وقتی می‌خواستند یوسف را به چاه بیفکنند یوسف لبخندی زد

یهودا پرسید: چرا خندیدی ؟ این جا که جای خنده نیست

یوسف گفت : روزی در فکر بودم چگونه کسی می‌تواند به من اظهار دشمنی کند با این که برادران نیرومندی دارم ؟

اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که غیر از خدا تکیه گاهی نیست …