خانم بلاگر با هزار صورتک(ایموجی) غم و گریه نوشته که غمگین است چون تی ست تی تایمش شکسته و خیلیها ماندهاند که منظورش چیست؟ فنجان چایش شکسته و عزای عمومی برای دنبال کنندگان صفحهاش اعلام میکند. همین بهانه میشود تا بدانیم چرا ما بین داشتههایمان غمگینیم؟
زندگی کاوش احوال خودمان و کلمههاست. تعاریف زیادی برای زندگی وجود دارد اما یکی از تعاریف هم میتواند، همین باشد. ما نسبت به پدربزرگ، مادربزرگهای خودمان رفاه بیشتری داریم. با مترو طی یک ساعت این سر و آن سر شهر را فتح میکنیم در حالیکه آنها برای طی همان مسیر باید ساعتها در مسیر میماندند و وسایل نقلیه چنانکه باید راحت هم نبودند اما چه چیزی باعث میشود هنوز هم که هنوز است شوقشان به زندگی بیش از ما باشد؟ دلایل بسیار است اما اینجا از منظر باورهای فرهنگی و دینی، این تفاوت احوال و نسلهای اجتماعی را بررسی میکنیم. زاویه دید و پاسخ برای این پرسش بسیار است اما جامعهشناسی دینی هم یکی از رویکردهاست که پاسخهایی دارد.
دلتنگی برای روزگار علاءالدینی، چرا؟
امروز در زندگی ما امکاناتی وجود دارد که خواهناخواه، دامنه آسایش و رفاهمان را نسبت به نسل گذشته، بیشتر کرده است. از نظر خیلیهایمان شاید این موضوع، طبیعی و اقتضای زمان باشد بههرحال اما ما امکانات بیشتری برای زندگی نسبت به یکی، دو نسل پیش از خودداریم. برای مثال اگر روزی روی اجاقگاز و بهمرور غذا طبخ میشد حالا اما در صورت نیاز و عجله، میتوان از ماکروفر و...استفاده کرد. امروز اگر به مدد لولهکشی سراسری گاز در بیشتر نقاط کشور، با گرداندن یک دکمه خانهها با گرمای گاز و پکیج گرمایشی گرم میشود درگذشته بخاریهای نفتی و چراغ علاءالدین، گرمابخش خانهها بود. بااینحال این گذشته چه داشت که هرازگاهی بدمان نمیآید از حالا دل بکنیم و خاطرات را زنده کنیم؟
ما هنوز هم به آینده چنگ میزنیم، دلمان رفاه، امکانات و آسایش بیشتر میخواهد اما حسرت گذشته را هم میخوریم و گاهگاهی برایش دلتنگی میکنیم. این بیقراری و گاه حس رضایت کامل نداشتن از زندگی، دلایل مختلفی دارد اما یکی از دلایلش مشغلههای کاذب و روزمرگیهایی است که درک معنا و مفهوم زندگی را برایمان سخت میکند. به خودمان میآییم، میبینیم دور شدهایم ازآنچه میخواستیم. دوروبرمان شلوغ شده، اشیائی پیرامون ما را پرکردهاند که آرزوی دیروزمان بودند برای آسایش زندگی امروز. در کنارمان هستند و همچنان در پی چیزی دیگر یا گذشته را میکاویم یا چشم دوختهایم به آینده. این شاید مصداقی از «آرام» و«قرار» نداشتن باشد.
ما بین داشته هایمان غریبیم
ما نه ناگهان که بسیار نرم و آرام به انباشتگی چیزهایی که برایمان محبوبند، دچار شدهایم. خانههایمان گاهی به موزهای بدل شده که سرتاپایش را با اشیائی چیده و آراستهایم که حقیقتاً هم زیبا و دلربایند. ما اما بازهم و گاهی اوقات، بین همه اینها خودمان را غریب و تنها حس میکنیم. یک روزبه خودمان میآییم و میبینیم باهمان دستمال ظریفمان که حاشیه گیپوری و گلدوزی شده ملیح داشت و آرزویمان بود آن را بخریم یا بدوزیم تا درخشش لحظههای ناب زندگیمان را بیشتر کند، داریم نمنم اشک اندوه و غصهای که روی صورتمان نشسته را پاک میکنیم. اشکهایی در حسرت «#حس_خوب_زندگی» که معلوم نیست کی و کجا گم شد و جا ماند؟
ما سرگردان، بین صفحههای عکس و ویدئویی که خاطرات خوش قدیم، حس خوب دوره کودکی، آرامش و صفای جاری درگذشته را برایمان تداعی و آراممان کند، میگردیم. تورم، کرونا، مشکلات این روزهای زندگی امانمان را بریده و گاه طاقتمان طاق میشود. پس منطقی است که فکر کنیم، تقصیر اینها باشد که ما حال خوبی نداریم اما خب! تا همین چند سال قبل که کرونایی در کار و خبری از تورم این 4، 5 سال گذشته نبود و مشکلات اقتصادی جهانی به این شکل، خودش را نشان نداده بود هم اگر با خودمان صادق باشیم، کم از این غصهها و سرگردانیها نچشیدهایم.
اصلاً بعید نیست، یکهو وسط یک محفل بزم و شادی، درست همان لحظه و جایی که حس کردهایم خودمان را تمامعیار آراستهایم به داشتههایمان، ناگهان خلأ چیزی که سر درنیاوردیم چیست؟ گریبانمان را گرفته. سادگی، آرامش و خوشی بیپیرایه کس دیگری در همان جمع غبطهمان را برانگیخت که چطور اینهمه ساده و اینهمه آرام؟! اینجا صحبت از تجربه نگاری یک فرد نیست. ما از احوال مشترکی که کمابیش خیلیهایمان گاهوبیگاه، یکی کمتر و دیگری بیشتر تجربهاش کردهایم و چشیدهایم، مینویسیم.
هر که بامش بیش، برفش بیشتر!
قدیمیها میگویند: هرکه بامش بیش؛ برفش بیشتر! داشتن رفاه میآورد، هزار و یک خوشی به همراه میآورد اما حتماً زحماتی هم دارد که به سینهاش منگنه شدهاند، دیده نمیشوند و شمرده نمیشوند. یک روز اما یکجا خودشان را نشان میدهند. این جملهها بیانیهای در مدح زندگی زاهدانه و مذمت زندگی توأم با رفاه و آسایش نیست! حکمی صادر نمیشود و قضاوتی در کار نیست. ما فقط کمی کلمهها را میکاویم شاید گمشدهمان؛ آرام جان و روانمان را لابهلایش پیدا کنیم در این هیاهو و شتاب زندگی ماشینی،همین...
بام بیشتر یعنی سهم ما از آسمان خدا و برفش بیشتر تا بوده اما هر برفی، برفروب خواسته و میخواهد. آرزو که روی آرزو تلنبار شود. سرمایه که به سرمایه افزوده شود، باید کسی بیاید و برفهایش را سروسامان بدهد. قدیمها، خانههایی که مرد و برفروب نداشتند، سقفشان زار بود. سنگینی برف، بام خانه را خموده و زار میکرد. گاهی حتی کار به آوار شدن سقف میرسید اگر کسی نبود و رسیدگی نمیکرد. سقف زار شده از برف زمستان، در برابر باران بهار هم، کمجان بود و دیگر عایق نبود؛ چکه میکرد. هرچه وسعت خانه بیشتر بود، زحمت برفپاروکن هم بیشتر.
کنایه، آفت خوشبختی است اما...
«کنایه» در فرهنگ اسلام و ایران باستان جایگاه خوبی ندارد چراکه کدورت قلب میآورد و صفای باطن و الفت قلوب را از بین میبرد. مرحوم آیتالله «حائری شیرازی» جملات معروفی دارد: «اگر میخواهی سخن بگویی از «نزغ» شیطان بر حذر باش، مراقبت کن که خداوند در قرآن به پیامبرش میفرماید: به مؤمنان بگو که در انتخاب سخن دقت کنند و مطلبشان را به بهترین شیوه بیان کنند. کنایه نزن! کنایه، نزغ شیطان(وسوسه شیطان) است و شیطان بین شما کینه و کدورت ایجاد میکند.
بااینحال اما این کنایه در صنعت ادبی و هنر جاهایی کاربرد دارد و حکم تلنگر. برف و بام بیشتر کنایه از در محاصره آرزوها افتادن است. یعنی هرچه داشتههایمان بیشتر، زحمت نگهداری و رسیدگی بیشتر. کوچکترین تلنگر و احتمال از دست دادن داشته و سرمایه میشود، خوره جان. شیشه احساس امنیت و آرامش خیال ترک برمیدارد. ما اگر بین داشتههایمان غریبیم شاید یک دلیلش این باشد که از «مالکشان» به «نگهبانشان» تغییر پیداکردهایم. علفِ هرزِ خاطر ناآرام داشتن، هدیه مکتب زرسالاری و سرمایه سالاری است که آفت باغ فکر و روان خیلیهایمان شده. مکتبی که شعارش این است: «مصرف میکنم، پس هستم.» در دنیای این طیف فکری اگر نخری یعنی نداری و اگر بخری چهبسا بر مبنای نیاز واقعی خودت نباشد و انباشته شود. به خودت میآیی، میبینی در میان حجمی از بهترینها هم حس غربت داری.
دنیا، شیفته خودش را می کشد!
امام موسی کاظم(ع) میفرمایند: «مثل دنیا همچون آب دریاست (که شور است) تشنه، هرچه از آن بنوشد، تشنهتر میشود تا آنکه او را میکشد.» دنیا مثل دریا وسیع، خیرهکننده، پرجاذبه و زیباست برای همه الّا برای غریقش. قُدمای ما برای فهم بهتر این کلام معصوم میگویند که بهترین مثال برای درک اثر زیاد همنشین شدن با دنیایی که به دریا تشبیه شده، دیدن وضع ساحل است. ساحل، نزدیکترین همدم دریاست. شعرا و نویسندگان اهل ذوق از آن بهعنوان لبخشک دریا نام میبرند.
برای مثال «عطار نیشابوری» در وصف توحید و یگانگی ذات خداوند، در مصرعی میسراید: بحر را از تشنگی لبخشک کرد... اینجا منظور شاعر، بیان اراده خدا در آفرینش هستی است و توصیفهای عمیق و لطیف او مثنوی بسیار زیبا و شیوای آفرین جانآفرین پاک را/ آنکه جان بخشید و ایمان خاک را از بهترین مثنویهای ادبیات نظم ایران کرده است. قدما از ادبیات و تمثیل برای وصف ساحل بهعنوان لبخشک دریا، یادآور میشوند. معصوم نهم در این کلام، کلمهها را مثل سربازانی که برای فتح رفته باشند بهصف میکشد تا حقِ کلام، بیابهام و حجت ادا شود. دریا غریق سرگردانش را تشنه رها میکند و میکشد و دنیا هم. شیفته دنیا، تشنه و ناکام میمیرد، هرچند غرق در رفاه باشد.
منشأ تمام خطاها چیست؟!
اساس شیفتگی دنیا، ندیدن همین داشتههاست و عطش سیریناپذیر برای آنچه نداریم. معصومان ما نگفتهاند که برای زندگی تلاش نکنید که بارها افرادی را که برای معاش خانواده تلاش میکنند را ستودهاند. رسول رحمت، حضرت محمد(ص) جایی فرمودهاند: «تمام خلایق عیال خدا هستند؛ محبوبترین آنها نزد خدا کسی است که بیشترین نفع را به عیال خود برساند.» حتی امام صادق(ع) فرمودهاند: «کسی که خود را برای روزی خانوادهاش بهزحمت میاندازد و کار میکند مانند رزمنده است که درراه خدا میجنگد.» وقتی معاش و رفاه مؤمن در نگاه معصومان که پرچمداران دین خدا هستند چنین بالاست، روشن میشود که بریدن از دنیا و تارکدنیا شدن، امتیاز نیست. گویی دنیا اسب چموشی است که باید آن را رام کرد و افسارش را به دست گرفت تا بتوان به مقصد رسید. پیامبر اکرم(ص) میفرمایند:«حُبُّ الدُّنیا رَأسُ کلِّ خَطیئَةٍ» با این ترجمه که حب دنیا رأس و منشأ تمام خطاهاست.
عالمان و مفسران بسیاری معتقدند کلیدواژه حب دنیا، جای تأمل و تمرکز دارد. فهم و درک همین واژه است که کمک میکند، در دنیا زندگی کنیم از آن منفعت ببریم اما وابسته، غریق و به تعبیر امام موسی کاظم(ع) کشتهاش نشویم. شاید خیلیهایمان بگوییم که ما کشته دنیا نیستیم اما تلاطمهای داشتن و به دست آوردن مدام، خسته، افسرده و بیجانمان میکند. آیینه کدری پیش رویمان قرار میدهد که خودمان و آرزوهایمان را بیشتر از قبل به رخمان میکشد. داشتههایمان پشت آن آیینه جیوه پوش میماند، محو میشود و به چشممان نمیآید. زندگیمان، خانوادهای که داریم و دار و ندارمان مثل چای سرد از دهن افتاده، سرد، تلخ و گس میشود. خوشحالیهای انبوهمان، کشته ازایندست اندوههایمان میشود.
من کِی انقدر خودخواه شدم؟!
«سهراب سپهری» شعر دلنشینی در مدح زندگی دارد: «زندگی شستن یک بشقاب است...» و کار کلام را جایی تمام میکند که: «زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است...» خیلی وقتها ما زندهایم اما زندگی نمیکنیم. برخی مدام حسرت نداشته هایمان را در چشمانمان بزرگ میکنند تا کور شویم به داشتههایمان. مثلاً میگویند که حق ایرانیهایی که روی طلا و نفت نشستهاند از زندگی این نیست. نسخههای روانشناسی «زرد» و «اومانیستی» با ادعای شیرین کردن زندگیمان جلو میآیند تا ما را به قعر انزوا بفرستند. مدرسان و پیروان این روانشناسیها میگویند باید هر روزبه خودمان یادآوری کنیم که از من فقط یکی درنیا هست. همهچیز فدای من است. هیچچیز ارزش جاری شدن اشکم را ندارد و آنقدر این حصار «منیّت» را دورمان میپیچند که یک روز ناغافل، بیدار میشویم و از خودمان میپرسیم: کِی اینقدر خودخواه شدم که خودم هم نمیدانم؟»
ریشه دنیادوستی چیست؟
یک ویدئوی خوب از یکی از سخنرانیهای امام(ره) در جماران هم به بررسی بهتر این مفاهیم کمک می کند. بنیانگذار انقلاب در تفسیر حدیث پیامبر مبنی بر اینکه حب دنیا، رأس همه خطاهاست میگوید که غرض و مغز این حدیث و مادر این دنیادوستی؛ «حب نفس» و «نفسانیت» است. حالا روشنتر میشود که چرا هرچه شیب دنیا تندتر میشود، روانشناسیهای «من محور» غربی بیشتر جان میگیرند و پروبال. حافظ علیه الرحمة جایی در اشعارش میسراید: «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست/ تو خود، حجاب خودی حافظ از میان برخیز...»
این خودیّت و خودمحوری، منیّت، من محوری و نفسانیت تا بوده بزرگترین دشمن بشر و مانع کمال بوده. برای دیدن نتیجه فراگیرنده این تجویزها کافی است کمی ذوق داشته باشیم و تخیّل صحیح در بوم ذهنمان. یک جامعه پر از آدمهایی را تصور کنیم که هرکدامشان فکر کنند فقط «من» یعنی خودشان مهم هستند و باقی همه هیچ! مهم نیستند و باید در خدمت او باشند. امام (رة) چراغ راه روشن میکند؛ نفسمان را که تربیت کنیم خطر دنیادوستی هم ازسرمان رد میشود. آدم وقتی بداند خطر غرق شدن و هلاک در کمینش نیست، آرام نمیشود؟ میشود! آدم آرام، چشمش باز است. داشتههایش را میبیند. گمشان نمیکند.
عزای عمومی برای یک فنجان؟!
بلاگری در اینستاگرام نوشته: «غمگینم مثل کسی که تی ستِ تی تایمش لب پرشده باشد!» منظورش این است که یکی از فنجانهای چایش لب پرشده. غم فنجانهای گرانقیمتش را با مخاطبانش به اشتراک گذاشته تا بدانند غصه دارد حتی نوشته برای آن ها یک روز عزای عمومی اعلام می کند! کسی بین دکور میلیونی خانهاش، حالش خوش نیست چون حالش را به فنجانی گرهزده که سالها قبل مجموعهاش را چند میلیون تومان خریده بوده. جایی دیگر اما در همین دنیای مجازی، هزاران تحسین نصیب مرد جوانی میشود که گلدانهایش دورهاش کردهاند و برایشان به زیبایی آواز میخواند. خیلیها پای این ویدئو نوشتهاند که انگار یکی راه نفسشان را باز و کیفشان را کوک کرده است.
یکدست، فنجان چای چندمیلیونی از چشم کسی افتاده و اندوهگینترین عالم شده و دیگری برای قلمه جدید سانسوریایی که آماده کاشتن شده باهمان صدای معمولی که دارد، میزند زیر آواز و خودش که هیچ، حال جماعتی را هم خوش میکند. شاید هم ویدئو آن خانواده را دیده باشی که برای شام خوردن، از خانه بیرون رفتهاند و پاکبان محله را هم دعوت کردهاند تا در همان رستوران و همان میزی که نشستهاند، مهمان و همغذایشان باشد. مهم نیست چه میخورند و در چه ظرفی؟ گرانقیمت یا ارزان اما حال هرکسی این همنشینی را تماشا میکند، خوب میشود.
آسایش لزوماً آرامش نمی آورد
کلمه قدرت دارد. بیخود نیست که میگویند: کلمه سلاح است. هر کلمه مولود هزاران سال زندگی میلیونها انسان و تلاششان برای وصف حالشان و ارتباط گرفتن باهم است. هر کلمه قصه درازی برای خودش دارد تا به اینجا رسیده. رسالت دارد تا حقی را ادا، گرهای را باز و حسی را بیان کند. کلمه سفیر است. شیرازه محتوا و ماهیتی که قرار است، ارائه یا حتی بهتر و کاملتر؛ زندگی شود را عیان میکند. ما بین همین داشتههای بهاندازه خودمان اگر ناآرامیم دلایل بسیاری دارد اما آن گوشه و کنارهای ذهنمان بد نیست به اینها همفکر کنیم.
ما شیفته دنیا میشویم وقتی برق یک استکان تراشخورده چک و بلور یادمان میبرد که اصل، لذت نوشیدن چای و حال خوشدل ما کنار عزیزانمان ست. دنیا خودش را در دلمان جا کرده وقتی لبخند میزنیم که پولمان قد داده و گرانقیمت و برندترین مانتوی فلان مغازه را خریدهایم؛ یعنی با این مانتو روزها و لحظههای خوشی خواهیم داشت؟ پاسخ این سؤال را نباید مثل رد نگاهمان پشت ویترین مغازه جا بگذاریم. میخواهیم بلوزی بخریم که خوشرنگ است ازقضا بانویی دلش رفته برای آن. میخواهد برای تولد همسرش آن را بخرد. مغازهدار هم یکی بیشتر ندارد، منصرف میشویم از خرید تا زوجی به هم عاشقتر شوند. ما برای خودمان شوق ماندگار خریدیم. لباسی که میتوانست امسال یا سال بعد کهنه شود و دور بیندازیم را ماندگار کردیم.
این اکسیر رایگان جوانی
ما بین داشتههایمان اگر غمگینیم شاید برای این باشد که هنوز با کلمهها رفیق نشده دلمان. «آسایش» و «آرامش» باهم فرق دارند؛ دنیایشان، حس و حالشان و اصلاً سرتاپایشان. ما بین داشتههایمان گاهی غمگینیم چون در بهترین حالت صرفاً اسباب آسایش ما هستند نه مایه آرامشمان. ما آنقدری از آسایش دنیا لازم داریم که آرامشمان را گم نکنیم. حضرت علی(ع) میفرمایند: «اندوه خوردن نیمی از پیری است.» این روزها که زیبایی و جوانی دو کلیدواژه مهم سبک زندگی امروز شدهاند و قیمت انواع محصولات زیبایی و جوانکننده سر به فلک میکشد، مولا اکسیر جوانی را به دستمان میدهد. کدام کرم و شوینده است که بتواند چروک روح؛ اندوه را رفع کند تا ردّ آن روی جسم؛ صورتمان هم نیفتد ما خودمان را درگیر اندوه میکنیم و در اوج جوانی پیر میشویم. ما رفاه داریم اما به قیمت آرامشمان. زندگیهای خیلیهایمان ترازو کم دارد. ما باید وزن داشتههایمان را هم بکشیم تا نداشته هایمان خوشیهایمان را ندزدند. آسایشمان، جای آرامشمان را تنگ نکند.
منبع: خبرگزاری فارس-نعیمه جاویدی