غافلگیرانه است:
بخشی از تعلیمات روانشناسانه مولوی را مورد بررسی قرار می دهیم.
آیا مایلید بدانید تعلیم و تربیت روانی و حتی ذهنی افراد از کدام نقطه ،کدام بزنگاه آغاز می شود؟ اگر در حال آموزش دادن به کسی هستید می دانید کدام موقعیت روانی او برای شروع آموزش بهترین وقت است؟آیا می دانید تمام افراد بشریک نقطه شروع مشترک برای تعلیم پذیری دارند؟ آن نقطه مشترک غفلت است؛ نکته اول غفلت است.
دقت کنید خلاصه حکایت اول: پادشاهی عاشق کنیزی می شود،از ذوق عشق به حال و حرکت در می آید. به راه می افتد تا تکامل خود را در جریانی جذاب و هموار،به طور طبیعی طی کند. تا اینجا همه چیز خوب است. اما یکباره مانعی ظاهر می شود و مسیر هموار را سد می کند؛کنیزک بیمار می شود.بیماری کنیزک پادشاه را غافلگیر می کند. عدم تناسب ها آغاز می شود. پادشاه بدون آمادگی در وضعیت غیر قابل پیش بینی قرار می گیرد. شرایط بیرونی وضعیت را تشدید می کند،چگونه؟خب،هیچ طبیبی درمان بیماری کنیزک را نمی داند،موقعیت روانی پادشاه را مرور می کنیم. از طرفی حس حرکت با تمام قوای درونی،مشتاق و مجذوب و از سوی دیگر مانع و راه بسته،حس حرکت او را تبدیل به نیاز به حرکت کرد. او هنوز خود را درک نمی کند.هنوز متوجه یا خودآگاه به موقعیت تضاد آمیزخود نیست.کدام تضاد؟ از طرفی فشار واقعیت بیرونی و از طرفی فشار کیفیت درونی. واقعیت بیرونی تمام ماجراهاست که در مرکز آن معشوق بیمار قرار دارد و کیفیت درونی عشق است و عدم آگاهی برخورد با وقایع بیرونی. دقت کنید: غفلت موجب عدم آگاهی ماست.عدم آگاهی موجب احساس تضاد است.احساس تضاد موجب مقاومت است،یعنی دو فشار در برابر هم قرار می گیرند. مقاومت موجب تآخیر است .تاخیر موجب بحران می شود و بحران موجب حضور می شود. حضور موجب هماهنگی است هماهنگی همان آمادگی است. دقت کنید دوباره بخوانید ،سرنخ همین جاست.مدار زندگی چیزی مطلوب و مطبوع را نشانمان می دهد،مثل کنیزک. ما آن را برمی گزینیم،مثلا عاشق می شویم. آنقدر یافته خود را با خودمان یکی و متناسب میابیم که از وابسته بودن مطلوبمان با سایر واقعیات غافل،غافل می مانیم.ناگهان نقصی در موقعیت پدید می آید،مثلا کنیزک بیمار می شود و ما غافلگیر می شویم. مولوی نقص موقعیت را در حکایت کنیزک و پادشاه این گونه بیان کرده است:
آن یکی خر داشت پالانش نبود کوزه بودش آب می نامد بدست
یافت پالان،گرگ خر را در ربود آب را چون یافت خود کوزه شکست
کسی کوزه ای داشت ولی آب نداشته است. آب را می یابد کوزه اش را از دست می دهد.پادشاهی عاشق می شود و به محض شکل گیری ظرفیتی عاشقانه،معشوق خود را از دست می دهد.خلاصه یا ظرف در دسترس نیست یا مظروف. این نقص موقعیت در زندگی همه ما،صرف نظر از تمام تاثیراتی که بر نمی شماریم،یک تاثیر بسیار بسیار برجسته دارد و آن غافلگیرانه بودن آن است. غافلگیری،رفع غفلت است.آستانه هوشیاری است. آیا از این آستانه عبور می کنیم یا نه،بحث دیگری است،ولی درک غفلت و غافلگیری و فایده این دو در روند زندگی روانی هر فرد عامل بسیار مهمی برای ادامه فعالیت روحی ماست. غافلگیری پس از رخ دادن،شرایط روانی خاصی را موجب می شود که اگر آن را نشناسیم بازگشت به حال تعادل میسر نمی شود. اولین وضعیت پیش آمده پس از غافلگیری، احساس مقاومت در برابر مورد ناخواسته است.
راه گنج :
مولوی شاعر روانشناس 2:
چنان که می دانید مثنوی معنوی اثر مولوی یکی از برجسته ترین آثار در زمینه ادبیات تعلیمی است. این اثر چگونه تاثیر می دهد؟هوشیاری، از غفلت آغاز می شود. غفلت باعث بوجود آمدن عدم تناسب و هماهنگی در تمامی امور محسوس و نا محسوس زندگی ماست. ما در مرحله غفلت خود به طور ناآگاهانه باعث شکل گرفتن مشکلاتمان می شویم، اعم از مشکلات فردی و جمعی کاملا تحت تاثیر خود و سایرین.
انیشتین می گوید: در همان سطح فکری که مشکلاتمان را بوجود می آوریم، نمی توانیم مشکلات را حل کنیم .برای حل مشکلات باید سطح فکر خود را ارتقا دهیم. برای ارتقای سطح فکر باید در معرض آموزش و تعلیم تازه قرار بگیریم.به ابیاتی از داستان کنیزک و پادشاه توجه کنید.
هر چه کردند از علاج و از دوا آن کنیزک از مرض چون موی شد از قضا سر کنگبین صفرا فزود شه چون عجز آن حکیمان را بدید
گشت رنج افسون و حاجت ناروا چشم شه از اشک خون چون جوی شد روغن بادام خشکی می افزود پا برهنه جانب مسجد دوید
چون به خویش آمد زغرقاب فنا...
پس از آنکه کنیز بیمار می شود پادشاه با تکیه به راه حل هایی موجود و شناخته شده مثل مراجعه به طبیبان، وعده پاداش در و مرجان و غیره می خواهد معشوق خود را درمان کند ولی میسر نیست.این یعنی امکاناتی که هنگام برخورد اولیه ما با مشکلات به چشم ما می آید اغلب در سطح فکری قرار دارند که جوابگوی مسله ما نیستند، کاربرد متناسب ندارد ولی ما این را نمی دانیم، درک نمی کنیم و این ضعف، موجب مقاومت و ماندن در وضعیت بحرانی است.موجب تاخیر ماست ! مقاومت در شرایط بحرانی به خودی خود موجب عدم تعادل است.
چرا عدم تعادل؟چون در چنین وضعی هنوز خود را با ثقل طبیعی خود احساس نمی کنیم ،بلکه مسئله را از خودمان بزرگتر و مسلط میابیم.ثقل ادراک ما در بیرون از ما و در یک موضوع که همان مشکلمان باشد متمرکز می شود و توازن ما توازن روانی ما از تعادل خارج می گردد.
این وضع آنقدر دوام می یابد تا بفهمیم که راه حل های شناخته شده قبلی منجر به توفیق نمی شود، نمی شود و نمی شود تا به خود بیاییم.
یک بار دیگر دوره می کنیم: یک تضاد ما را غافلگیر می کند، مشکل را احساس می کنیم و به دنبال راه حل در ذهنیت پیشین خود مقاومت می کنیم این مرحله از هوش رفتن است. آنقدر در مقاومت خود ضربه می خوریم تا دوباره به هوش بیاییم و این به هوش آمدن ،به خود آمدن ،همان حرکات چنین آگاهی است که به شکل احساس تازه ای از خود متولد می شود. از ایجا به بعد خود را احساس می کنیم.ما آدم ها به وسیله دو عامل بسیار آشنا و جاری خود را احساس می کنیم 1) محبت 2)مشکلات 0 هر دو اینها باعث می شود ما خود را احساس کنیم، یکی عشق و دیگری مشکلات عشق، یکی مثبت، و دیگری منفی، پس تعادل و حرکت ، حرکت سالم!
آیا می دانید چگونه به وسیله محبت خود را احساس می کنیم؟اصلا همه ما معتقدیم محبت خوب است،چرا؟
آنقدرها هم که فکر می کنید جواب این سوال بدیهی و آشکار نیست دقت کنید! می دانید که اولین احساس هویت ما کاملا بستگی به حس لامسه ما دارد؟ فکر می کنید چرا نوازش شدن و نوازش کردن مطلوب است؟ وقتی نوزاد در آغوش والدین خود نوازش می شود بدست خود ،تن خود و خود را احساس می کند و به طور همزمان،نوازشگر نیز دیگری را احساس می کند،مدار رابطه،کامل است.در شرایط فقدان محبت،مشکلات ،ما را به خود می آورد.دقیقا با همان مکانیزم محبت. هنگام درک بحران و حرکت به سوی راه حل،درک خود باز هم از جسمانیت آغاز می شود،ولی این بار با احساس خستگی,سنگینی و رخوت،موقعیت خود را در می یابیم. در هر دو موقعیت محبت و مشکلات, خود انسان در عمل و واقعیت شکل می گیرد و فعال می شود. این خود باور،با خود ذهنی متفاوت است , خود ذهنی ما در شرایط منفی و مثبت از فعالیت,خلاقیت و حرکت باز می ایستد. خود ذهنی در شرایط منفی قهر و ترسیده عقب می نشیند و در شرایط مثبت,تنبل و سنگین,خود را می خواباند. در حال حاضر خود ذهنی و خود طبیعی و عینی ما هر دو وجود دارد. شاعر روانشناس این دو خود را به زیبایی شناسایی می کند و خود ذهنی را دستگیر و تسلیم می کند،تسلیم خود.
راه گنج :
مولوی شاعر روانشناس3:
دالان پنهان
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا کای کمینه بخششت ملک جهان
خوش زبان بگشا در مدح وثنا من چه گویم چون تو می دانی نهان..
.
به طور معمول وقتی افراد به مشکل یا مساله ای برخورد می کنند که انتظار آن را نداشته اند،غافلگیر می شوند،هر کس به نسبتی در این مرحله باقی می ماند و مقاومت می کند.تاخیر ناشی از مقاومت فرد را با دقیقه بحرانی مشکل مواجه می سازد. این مواجهه موجب حرکت و تبدیل است ،تبدیل ذهنیت به واقعیت،به عبارت دیگر،بحران،افراد را از خود نیمه خواب ذهنی بیدار می کند و به خود هوشیارتری می آورد، در این مرحله اصطلاحا آدم به خودش می آید.هنگام درگیری با موقعیت های تازه ،وقتی ذهنیت سابق فاقد کارایی تشخیص داده می شوند،نیاز تازه ای احساس می شود که خود این نیاز و ادراک آن ,راهی است،بلکه تنها راه است برای پیمودن و به آستانه بعدی رسیدن.
آن نیاز کدام است؟نیاز نزدیک شدن به قدرتی پنهان،نهان، توانا و خالی از اشتباه،نیاز نزدیک شدن به عالم غیب را به سادگی تعریف کنیم،علامه طباطبایی می فرماید: (علل و شرایطی که در پس پرده جهل انسان پنهان است و برای انسان پوشیده است،غیب نامیده می شود.) یعنی هر آنچه در دسترس و دیدرس ما نیست ولی در کار موثر است ، تحت عنوان امور غیبی قرار می گیرد. دقت کنید: درست در همین مرحله که انسان نیازمند ارتباط گرفتن با عوامل غیبی می شود واقع بینی او در حال تکامل است. هنگام قرار گرفتن در موقعیت های تازه چه منفی و چه مثبت، ما ملزم به نوسازی و تقویت دستگاه واقع بینی خود هستیم.واقع بینی ما آدمها تاریخ مصرف دارد.
معلومات ما موارد مصرف خود را سپری می کند و نوبت مجهولات می رسد. در شرایط تازه و روز به روز باید معلومات تازه به کمک ادراک ما بیاید. در شرایط تازه باید بخشی از مجهولات کهنه ما مستهلک شود،تبدیل شود و نگاه و بینش و طرز تلقی تازه را شکل می دهد.اینها مجموعا یعنی خود آگاهی خود را تقویت کردن,عقل جزئی خود را گسترده ترین،به کل نزدیکتر شدن!ما به طور دائم درک بصری خود را از ظاهر خود ,تقویت و حساس می کنیم.چگونه؟به وسیله آیینه,هرروز،بارها در یک روز,برای پیدایش,برای آرایش.ما علاوه بر آیینه به حس دیگری مجهز هستیم که آن عبارت است از:احساس بدن یا خودآگاهی به بدن خود.
یعنی توانایی آگاهی و مراقبت از وضعیت ظاهری خود بدون استفاده از آیینه و فقط به وسیله در کمان از خودمان.این احساس,این آگاهی و مراقبت باید به سطح معنوی زندگی نیز سرایت کند,این نیاز,نیاز نزدیک شدن به عوامل نهانی و پنهانی،راهی یا دالانی پنهان به سوی واقع بینی معنوی.راهی است به سوی تقویت خود آگاهی باطنی,معمولا از سطح ظاهر آغاز می شود و به باطن حرکت می کند.باید راه بیفتید و دالان پنهان آگاهی را سیر کنید.این راهی است که نمی شناسیدش و از آن بیم دارید ولی مثل خود آگاهی ظاهری,مجهز هستید،شما مجهز به خود طبیعی هستید.خود طبیعی ترس را انگیزه حرکت و عمل قرار می دهد,ولی خود ذهنی ترس را انگیزه ترک عمل قرار می دهد.مثال:یکی از ماهرترین و حرفه ای ترین چتربازهایی که در حال حاضر فعال است انگیزه اقدامش به چتربازی ترسش از ارتفاع بوده است,این فرد کاملا مجهز به خود طبیعی خود است وذهنیت خود را دستگیر و تسلیم کرده است.
خلاصه :
1)تضاد یعنی شرایط مطلوب همراه موانع نامطلوب
2)احساس غافلگیری از تضاد و مقاومت در برابر آن به وسیله ذهنیات سابق
3)پس از تاخیر ناشی از مقاومت و ضربه خوردن,به خود آمدن.
4)دنبال راهی تازه و امن گشتن و نهانی ها را طلب کردن,یعنی نادانستها را نزد خود کشیدن و خود به سمت آنها حرکت کردن ,یعنی هم نیرو وارد کردن و هم پذیرفتن نیروهای بیرونی.
این حرکات و این جوش و تپش ها ،همگی ، همان جریان بلوغ روانی ما است. هنگامی که مایلید فال قهوه بگیرید، یا به حافظ تفألی بزنید، یا استخاره کنید، یا مشاوره کنید، یا دعا و نذر و نیاز به درگاه توانای نهانی ببرید، در تمام این قبیل حالات، نیازمند گسترش واقع بینی و معلوم کردن بخشی دیگر از مجهولات خود هستید، مجهولات شق بزرگی از واقعیات هستند که نمی گذارند نسبت به آنها بی تفاوت باشید، باید کشفشان کنید. دالان نهان، پر از آینه است، روشن است چون پر از آگاهی است. به نهانخانه تازه ای دعوت شده اید. به گوش رسیدن این دعوت به زبان روانشناسی می شود؛ انطباق خودآگاه و ناخودآگاه بر هم. اظهار نیازهای درونی یکی از راه های این انطباق است..
فرستاده شده توسط : محبوبه بابایی
منبع :
همشهری-تبیان
© کپی رایت توسط .:مقاله نت.: بزرگترین بانک مقالات دانشجویی کلیه حقوق مادی و معنوی مربوط و متعلق به این سایت و گردآورندگان و نویسندگان مقالات است.)