خیلی دور، خیلی نزدیک (۱۳۸۳)
کارگردان: سیدرضا میرکریمی
خلاصه داستان:
دکترعالم متخصص برجسته ی مغزواعصاب که غرق درروابط کاری واجتماعی است، فرزندش سامان را فراموش کرده. آسمان بی انتهای کویر، انبوهی از ستارگان را درآغوش خودجای داده و سامان در دل کویر به رصد کردن ستاره ها مشغول است. بر اثر حادثه ای دکتر موقعیت های حرفه ای خود را رها می کند و از میان کویر می گذرد تا به فرزندش نزدیک شود.
دکتر عالم در «خیلی دور، خیلی نزدیک» فردی است که غرق در تمنیات مادی خود است حتی وظیفه خود را در قبال خانواده و فرزندانش فراموش کرده است. حتی نشاط او از شرطبندی روی اسبها بیشتر است تا اینکه به پسرش هدیه تولد بدهد این تمنیات مادی او از سویی دیگر در بازی با سرنوشت مردم هم جلوهگر شده است. او جایی امید ضعیفان و بیچیزان را ناامید میکند و جایی دیگر میخواهد که نوکیسگان را سرکیسه کند و هم دنیاپرستی و فرصتطلبی نوکیسگان را به تمسخر میگیرد هم ایمان و اعتقاد ناتوانان را. در حالی که خود هم نمیداند چه میخواهد، گویی در برزخی از پوچی گرفتار آمده است در حقیقت دکتر عالم نماد انسان مدرن هویت باخته معاصر است جلوههای تمدن و زندگی مدرن هم گویی به او دهن کجی میکنند مثل تصاویری که در تلویزیون از اپرا میبیند و خواننده اپرا خندهای از تمسخر و پوچی سرمیدهد یا ماشین بنز او، که او را در صحرا تنها میگذارد و او را به مرز مرگ میرساند و تنها برایش قابل تبدیل به تابوتی است
بدبینی و بیاعتقادی دکتر عالم را به باورهای دینی از همان اوایل فیلم میبینیم. در مصاحبه تلویزیونی با شک و تردید و به اجبار با نام خدا آغاز میکند و دوربین روی دست او که تصویر را میگیرد هم بر تزلزل و بیهویتی او در این سکانس تاکید میکند در طول فیلم نشانههایی میبینیم که در دید علمی و مطلقگرایانه دکتر به مقوله دین خللهایی غیرمستقیم وارد میشود مثلاً او متوجه میشود که نادانستههای این جهان بیش از دانستههای آن است و غیرمستقیم میفهمیم که معنویت هم میتواند در این نادانستههای او جای بگیرد مثلاً وقتی دکتر به پسرش میگوید که تلسکوپی برایش آورده که همه آسمان را میتواند با آن ببیند پسر به او میگوید که بهترین تلسکوپهای دنیا تنها چهاردرصد از کل آسمان را نشان میدهند. میرکریمی مفاهیم معنوی و جلوههای معناگرایانه را در فیلم به طور غیرمستقیم و پنهان بیان میکند و این یکی از نقاط قوت فیلم است.
در مقابل خیل فیلمهای عرفانی یا معناگرا که میخواهند به طور مستقیم، مفاهیم معنوی را بیان کنند که بسیار سطحی و شعاری میشوند. دکتر به سفری ادیسهوار میرود سفری مکاشفهگر به دل طبیعت بکر و چشم نواز صحرا تا با خود روبرو شود و بر گمگشتگی خود غلبه کند مفهوم معنوی فیلم هم از رویارویی او با طبیعت و انسانهای بیریایی حاصل میشود که ایمان در رفتار و بیان ساده و بیآلایش خود بیادا و شعاری با خلوص و غیرمستقیم بیان میکنند. روحانی که با زبان مردم روستا ساده و بیریا حرف میزند منطقی ساده ولی قوی دارد
یا خانم دکتری ساده و معصوم که احساساتش سریع در چهرهاش هویدا میشود و گویی هیچ احساسی برای پنهان کردن ندارد. نگاه ساده و بیپیرایه میرکریمی به دل مینشیند بیش از تمام پیچیدهنماییهای پر طمطراق فیلمهای عرفانی و معناگرا. در فیلم گویی هر عنصر جزئی و کوچکی کاربردی هوشیارانه دارد مثلاً حتی گالنی را که مرد به جای بنزین و از روی تقلب در آن آب ریخته در نهایت به کار میآید و به رفع تشنگی دکتر کمک میکند یا نامهای را به یاد بیاوریم که دکتر عالم به روی ماشین میگذارد تا اگر کسی ماشین را پیدا کرد به نجات او بیاید بعد در سکانس طوفان شن، باد نامه را به هوا میبرد گویی نامه به فضایی ماورایی میرود که بعد از همان ماوراء، نجاتدهندگان به نجات دکتر میآیند
در فیلم هوشیارانه، پسر دکتر را تا آخر فیلم نمیبینیم. گویی او مفهوم نهایی تحولی است که دکتر باید در انتهای فیلم به آن برسد. نمای سرپایین را از بالای کوه در صحرا، در سکانس انتهایی فیلم که گویی از دید یک ناظر ماورایی دکتر را کنار ماشینش میبینیم و صحنهای که اتومبیل در جاده حرکت میکند و سایه اتومبیل روی کوههای دور و نزدیک میافتد و سایه ماشین هم گویی دور و نزدیک میشود که اشارهای زیبا به عنوان فیلم است از صحنههای دیدنی فیلم هستند. میرکریمی از لوکیشن بکر و زیبا و با عظمت فیلم هم نهایت استفاده را برای خلق فضایی رازآمیز و بستری باعظمت برای مکاشفه دکتر میکند. دیالوگهایی هم در فیلم میشنویم که با ظرافت و غیرمستقیم بعدها تبدیل به حرفهای مهم فیلم میشوند. دکتر در ابتدای فیلم به همراهان مریض در مطب میگوید: «وضع مریض شما مثل یک آدم ته یک چاه در بیابان است که نه نوری هست و نه صدایی؛ از کسی کاری ساخته نیست» شاید اوایل فیلم این دیالوگ زائد به نظر برسد ولی در سکانس فینال که پسر به نجات پدرش میآید، معلوم میشود بر خلاف حرف دکتر عالم در این شرایط سخت هم همواره روزنه امیدی و یاوری قدرتمند هست.
یاوری که دکتر همواره در طول فیلم آن را نفی میکرد و اعتقاد به آن را بیهوده میدانست؛ این اتفاق پایانی تحول بزرگی در زندگی دکتر است. بدون آنکه این تحول مستقیم و شعاری باشد وتوی ذوق بزند. به هر حال بعد از نجات از این مخمصه دکتر عالم دیگر آدم اول فیلم نحواهد بود و این مهم است. میرکریمی با استفاده از جزئیات و بیانی غیرمستقیم و وسواسی در خورستایش فیلمی که میتوانست از خیل فیلمهای جادهای و تحول معنوی یک مرد مدرن امروزی در صحرا و فضای روستایی آن باشد و موضوعی بسیار کلیشهای هم هست به فیلمی با بیان سینمایی خلاقانه و ضدکلیشه تبدیل میکند.«خیلی دور، خیلی نزدیک» بدون آنکه به طور مستقیم یک فیلم معناگرا باشد در لایههای زیرین این کار را میکند و از کلیشهای زدن میگریزد تمهیدی که در سایر فیلمهای معناگرای ما برعکس آن عمل میشود و نتیجه آن هم مفاهیم مستقیم، سطحی و شعاری است. در صورتی که در هیچ کدام از نمونههای «رنگ خدا» و «خیلی دور خیلی نزدیک» ما اشاره مستقیم به مفاهیم معنوی نداریم بلکه با زبانی هنرمندانه و نمادین این مفاهیم القا میشوند در نتیجه هم فیلمها هنرمندانهتر میشوند و هم اثر آنها روی مخاطب بیشتر و عمیقتر است.
منبع: : old.ido.ir - سایت سازمان تبلیغات اسلامی
حسین آریانی منتقد سینمایی و عضو انجمن منتقدین خانه سینما