از طرف دیگر، اسنل بکر(1974) معتقد است که محدود کردن خود به چارچوب یک نظریه لذتی ندارد و خواننده باید تمام نظریه های اساسی را بخواند و درک کند و سپس آن اصول و مفاهیمی را که برای موقعیت های خاص با ارزش هستند، انتخاب کند و به کار بندد.
برهمین اساس مشاوری موفق تر و کارآمدتر است که هم از نظریات علمی معتبر آگاهی دارد و هم در بکار بستن آنها تجربه کسب کرده است. البته این بدان معنی نیست که مشاوری را مجبور کنیم که حتما باید از تمام این نظریات و یا یکی از آنها پیروی کند . اعتقاد ما بر آن است که به هیچ وجه نمی توان نظریه خاصی را بر مشاور تحمیل کرد.بلکه معتقدیم که مشاور باید در تمام نظریه ها غور و بررسی کند و سپس نظریه ای را که با طرح شخصیت او هماهنگ تر و سازگارتر است ، خود انتخاب کند . تعقیب یک نظریه صرفا مسئله ای شخصی است و هنگامی با موفقیت انجام می گیرد که انتخاب آن با آگاهی و با توجه به موقعیت صورت گرفته باشد و تقلید محض نباشد.
نظریه شناختی بک
مدل شناختی بک، با کار روی افراد افسرده شروع و سپس به سایر اختلالات نظیر اضطراب، اختلالات شخصیتی و اعتیاد گسترش داده شد.
یکی از خصوصیات بارز مدل شناختدرمانی بک، ایجاد پیوند محکم بین دو زمینه بالینی و پژوهشی بود و نیز پیوندخوردن بنیان نظری مدل شناختدرمانی با برخی از نگرشهای پردازش اطلاعات، ظرفیتهای جدیدی در آن به وجود آورد.
استفاده از سازههای نظری مهم و کارسازی مانند طرحواره، سوگیری، فرضیهآزمایی، تحریف، افکار خود – آیند و غیره، تبیین برخی از مکانیسمهای شناختی در افسردگی و اضطراب را آسان تر ساخت. مدل بک، مخصوصا از این نظر حایز اهمیت است که پژوهشهای گستردهای را دامن زده و یافتههای حاصل از این پژوهشها نه تنها پالایشهایی در پارهای از مفاهیم اصلی شناختدرمانی پدید آوردند، بلکه مکانیسمهای احتمالی جدیدی را در فرایند درمان ارایه دادند که گاه با مکانیسمهای پیشنهادی در شناختدرمانی، در مقام تعارض قرار میگرفتند. با این همه، این مدل هنوز یکی از کارآمدترین مدلها درباره تغییر رفتار و برداشت فرد از رویدادهاست. مخصوصا اهمیتی که در آن به جنبههای رفتاری و عملی(به شکل تکلیف خانگی، یادداشت برداری و...) در ارزیابی و درمان داده میشود و سازمانبندی مناسبی که در طراحی و اجرای برنامه درمانی در آن وجود دارد، در گسترش و قابلیت کاربردی آن در افراد مختلف و متناسب با شرایط مختلف فرهنگی و اجتماعی، تاثیر داشته است(هاوتون، کیت و دیگران؛ 1382)
مدل بک از دو بخش تشکیل شده است:
1. ساختارشناختی یا طرحواره(schema)
2. پردازششناختی.
ساختارشناختی عبارت از، مجموعه مفاهیم تحت عنوان دانش عمومی درباره حوادث، اعمال یا اشیاء که حاصل تجربیات گذشته است میباشد.
ساختارشناختی نقش اصلی را در غربال کردن، رمزگردانی، سازماندهی و ذخیرهسازی و بازخوانی اطلاعات دارد. اطلاعاتی که با طرحوارههای موجود سازگار باشند به دقت رمزگذاری میشوند در حالی که اطلاعات ناسازگار یا مغایر با طرحوارهها فراموش میشوند.
هنگامی که یک شخص با یک موفقیت خاص روبرو میشود، طرحواره مربوط به محرک فعال خواهد شد. تفاوتهای فردی در الگوهای پردازش به تفاوت در طرحوارههای فعال در نظام شناختی مربوط میشوند. برای مثال، بک بیان می دارد که، بیماران افسرده دارای طرحواره "افسرده گون" هستند که با پرازش اطلاعات در ابعاد منفی که مربوط به شکست و از دست دادن است مشخص میشوند و این در حالی است که بیماران مضطرب با طرحواره خطر توصیف میگردند که با پردازش اطلاعات در یک فضای حاکی از تهدید و خطر فعال میشوند.
جزء دوم نظریه شناختدرمانی بک، پردازششناختی است. هنگامی که نظام شناختی با یک موفقیت یا محرک روبرو میشود، پردازش اطلاعات خودکار برای انتخاب، تفسیر و ارزیابی محرک به کار میافتد. همان طور که بک و امری تاکید دارند عمدهترین مشخصه اختلالاتی نظیر اضطراب و افسردگی، ماهیت پردازششناختی است. به عبارت دیگر پردازش اطلاعات خاصی، تفکرات خودکار منفی را سبب میشود(مرادی، علیرضا،1380) .
دیدگاه زیربنایی الگوی شناختی این است که رویدادهای ذهنی(یعنی انتظارها، اعتقادها، خاطرات و ...) میتوانند علت رفتار باشند. اگر این رویدادهای ذهنی تغییر کنند، تغییر رفتار در پی آن خواهد بود.
درمانگر شناختی با این اعتقاد، علت یا سببشناسی اختلالات روانی را در رویدادهای ذهنی آشفته جستجو میکند. برای مثال؛ اگر کسی افسرده باشد، درمانگر شناختی، علت افسردگی او را در اعتقادات یا افکار او میجوید. شاید او معتقد باشد کنترلی بر رویدادهای زندگیاش ندارد. درمان موفقیتآمیز برای این اختلالات، تغییر دادن این افکار است. برای این که بفهمیم درمانگر شناختی چه کاری انجام میدهد، به مثال زیر توجه کنید: دو فرد مهارتهای سخنرانی یکسانی دارند اما یکی از آنها هنگام سخنرانی در جمع مضطرب است و دیگری از عهده این کار برمیآید. اگر سخنران مضطرب هنگامی که میبیند تعدادی از شنوندگان سالن را ترک میگویند به طور فزایندهای افسرده شود چه پیش میآید؟ ممکن است او به سخنرانی و خودش برچسب شکست زده، یا از آن بدتر اصلا حاضر نشود در مقابل شنوندهای صحبت کند. درمانگر شناختی برای او چه میکند؟ از آنجا که درمانگر شناختی عمدتا با باورها و افکار فرد سروکار دارد، به بررسی آنها خواهد پرداخت. او با پی بردن به این موضوع که سخنران فکر میکند شنوندگان را کسل میکند، دو فرضیه را دنبال میکند. فرضیه اول این که سخنران واقعا کسل کننده است، که اگر در جریان درمان، درمانگر متوجه شود سخنرانیهای قبلی فرد با استقبال مواجه شده نتیجه میگیرد این فرضیه غلط است. فرضیه دوم این است که، افکار سخنران واقعیت را تحریف میکنند. سخنران با تمرکز بر یک رویداد، شواهد منفی را انتخاب میکند. در اینجا درمانگر توجه مراجع را به شواهد مخالف جلب میکند. این که او سابقه سخنرانی خوبی داشته، تعداد کمی سالن را ترک کردهاند و... وظیفه درمانگر بیرون کشیدن تمام افکار منفی تحریف شده و مواجه کردن مراجع با شواهد مخالف است و سپس به او کمک میکند تا این افکار را تغییر دهد(روزنهان، دیویدال. سلیگمن، مارتین.ای.پی1379).
-
درمان
شناختدرمانی عبارتست از حل منظم و ساختمند مساله. محدودیت زمانی دارد و به ندرت بیش از 30 جلسه طول میکشد. برای هر جلسه دستور کار تهیه میشود. بک معتقد است، درمانگر باید با گرمی و خلوص با مراجع همدلی کند. همچنین درمانگر باید الگوی اموری باشد که میخواهد آموزش دهد (تاد، جودیت. سی.بوهارت، آرتور 1379).
بک میگوید، درمانجویی موفق است که برای اصلاح شناختهای خود چند مرحله را طی میکند: ابتدا باید بداند که به چه چیزی فکر میکند. بعد باید قضاوتهای نادرست را با قضاوتهای درست عوض کند و بالاخره، به پسخوراندی نیاز دارد که به او بگوید آیا تغییرات او درست هستند یا نادرست.
درمانگر شناختی، قبل از شروع جلسات درمانی، برای کنترل وضعیت و پیشرفت بیمار معمولا فهرست نشانههای کوتاهی را اجرا میکند که پرسشنامه افسردگی بک و پرسشنامه اضطراب بک، از آن جمله هستند. این کار تمرکز بر مشکل را ترغیب میکند، مانع اتلاف وقت میشود و درمانجو را با منطق سمت و سوی درمان آشنا میکند.
بک، راهبردهای درمانی را که برای برطرف کردن نشانههای آشکار ترتیب یافتهاند، از راهبردهایی که مخصوص تغییر دادن شناختها هستند، متمایز میکند. او به عنوان صاحبنظر پیشتاز در اختلال افسردگی، به لزوم تنظیم هدفهای درمان واقف است. اولین قدم، کاستن از نشانههای حاد نظیر، تکانههای خودکشی، بیخوابی و کاهش وزن است. بک، برای کاهش نشانهها، بیشتر به کنترل وابستگی اتکا میکند. به این ترتیب که تکالیف را طوری سازمان میدهد که درمانجویان در انجام دادن آنها موفق شده و به خاطر تلاششان تقویت شوند(پروچاسکا، جیمز. نورکراس، جان، 1381).
بک، از چند نوع مداخله رفتاری استفاده میکند. یکی از آنها برنامه فعالیت روزانه است که طی آن مراجع تمامی فعالیتهای یک ساعت اخیرش را هر چقدر جزئی، ثبت میکند. به این ترتیب میتواند با این شناخت مخرب که "من هیچ کاری نمیکنم" مقابله کند. در ضمن از مراجع خواسته میشود میزان لذتبخش بودن فعالیتهایش و میزان "تسلطش" در انجام آن کارها را مشخص کند. مقدار تسلط وی نشانگر میزان احساس پیشرفت وی در انجام کارها است. همچنین بینش درمانجو را نسبت به شناختهای مخرب خودش افزایش میدهد.
یکی دیگر از مداخلات رفتاری مورد استفاده بک برای درمان افسردهها، تکالیف درجهبندی شده است. مراجعی که بیرون آمدن از رختخواب برایش پیشرفت بوده است موظف میشود دندانهایش را مسواک بزند و ریش خود را بتراشد. هدف از انجام این کارها آن است که مراجع خیلی آرام و به تدریج کارکردهای قبلی خویش را بازیابد. اما باید تکالیف را به شکلی انتخاب کرد که مراجع از عهده انجام آنها برآید. باید به مراجع گفته شود که هیچ کس در تمام کارها موفق نمیشود، مهم آن است که این فعالیتها را فرصتی برای یادگیری بداند.
یکی دیگر از فنون رفتاری، تمرین شناختی است. کسانی که افسردگی شدیدی دارند به خاطر مشکل بودن تمرکز حواس و تفکر برای آنان نمیتوانند از عهده انجام تکالیف پیچیده برآیند. در نتیجه به "خودتخریبی" روی میآورند. راهها را فراموش میکنند یا نمیتوانند پیششرطهای اصلی برای انجام تکالیف را در نظر بگیرند. درمانگر در مقابله با این جریان، مراجع را وا میدارد تکلیف مورد نظر را تمرین کند یعنی مراحل لازم برای رسیدن به هدفش را طی کند. به این ترتیب مشکلاتی را که ممکن است پیش بیایند از قبل کشف میکند و اقداماتی برای رفع آنها انجام میدهد. همچنین درمانگر میتواند توصیههایی برای مقابله با این مشکل احتمالی کند.
فن دیگری که شناخت درمانگرها مورد استفاده قرار میدهند نقشبازی کردن است. بک، متوجه شد افسردهها بیش از دیگران از خودشان انتقاد میکنند. او از مراجعانش میخواست در شرایط فرضی با کسی که با وی مشکل دارند حرف دلشان را بزنند(اصول روانشناسی بالینی و مشاوره).
بعد از این که نشانهها کاهش یافتند، درمان بر شناختهای بنیادی متمرکز میشود. هدف اصلی، آموختن روش فاصلهگیری به بیماران است. آنها یاد میگیرند که به صورت عینی با افکار ناراحت کننده برخورد کرده و آنها را مورد ارزیابی مجدد قرار دهند، نه این که به طور خودکار آنها را بپذیرند. همین طور، به درمانجویان فن انتسابزدایی آموخته میشود، به این صورت که درمانجویان، این اعتقاد را که به طور کامل مسئول وضع اسفناک خود هستند، رها میکنند.
سه رویکرد اساسی به بازسازی شناختی برای تغییر دادن فرایند تفکر(که به روشهای مختلف پرسیده میشوند) عبارتاند:
1. به چه دلیل؟
2. به چه صورت دیگری میتوان آن را در نظر گرفت؟
3. اگر آن اتفاق رخ دهد، چه میشود؟
این رویکردها در مورد بازرگان افسردهای که ورشکسته شده به این صورت هستند: به چه دلیل فکر میکنید که هرگز دوباره موفق نخواهید شد؛ تنها آدم مسئول برای این شکست هستید؛ همسایهها به شما میخندند؟ با استفاده از فن "انگار که" درمانجو ترغیب میشود طوری درباره خودش فکر کند انگار که تجارب خود را بازسازی کرده و دوباره از لحاظ مالی موفق شده است. فن انگار که، به بیماران کمک میکند شناختهای خود را در جهت مثبتتری بازسازی کنند و آنها را برای اقدامات مثبتتر آماده میسازد(نظریههای رواندرمانی).
نظریه درمانی عقلانی – عاطفی ( الیس )
شرح حال آلبرت الیس
آلبرت الیس در سال 1913 م متولد شد . در سال 1934 درجة لیسانس خود را از سیتی کالج نیویورک و در سال 1943 م فوق لیسانس ، و در سال 1947 ، درجة دکترای خود را از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد . در سال 1943 م ، بطور خصوصی به مشاوره و روان درمانی در زمینة خانوادگی ، ازدواج و امور جنسی اشتغال ورزید . الیس در اوایل کارش ، در مشاورة ازدواج و خانوادگی ، اصولاً بیشتر اوقات ، به شیوه ای آمرانه به ارائه اطلاعات به مراجعانش می پرداخت . الیس با روشها و نظریة روانکاوی توافقی نداشت ، زیرا شیوه های روانکاوی در مقایسه با نظرات خودش چندان فعال و هدایت شده نبودند . بدین ترتیب الیس ، به نظریات یادگیری و تغییر رفتار از طریق اصول یادگیریهای شرطی روی آورد . الیس در سال 1945 میلادی به بعد ، شیوة درمان عقلانی – عاطفی را موثرتر از سایر روشها دانست و همواره سعی کرد از آن در درمان بیماران استفاده نماید .
تاریخچة تحول تفکر الیس :
سرمشأ فلسفی نظریة الیس به افکار برخی از فلاسفة رواقی ، به خصوص زنو ، سیسرو ، اپتیکوس بر می گردد . اپتیکوس معتقد بود که انسانها بوسیلة اشیاء بر آشفته نمی شوند ، بلکه نگرشی که نسبت به امور پیدا می کنند آنها را بر آشفته می سازد . در حیطة مذاهب چند تن از متفکران آیینهای باستانی تائو و بودا نیز بر دو نکته اصلی از رواقیون تأکید کرده اند . اول اینکه ، به نظر آنها ، عواطف انسان اساساً زادة فکر انسان است و دوم آنکه درمانگر برای تغییر و کنترل احساسات مراجع باید عقاید فرد را دگرگون کند .
از میان روان درمانگران جدید ، که با الیس از دیدگاه فسفی تجانس فکری دارند می توان به آلفرد آدلر نام برد . در زمینة روش مستقیم و فعالی که الیس به کار می برد ، می توان از پیشگامانی نظیر هرتزبرگ ( منتکر شیوة تکلیف دادن) ، برنهایم ، سالتر ( مبدع خواب مصنوعی و تلقین ) دوبوآ و دجرین ( پدید آورندة شیوة ترغیبی در درمان ) نام برد . با توجه به عدم رضایت الیس از شیوه های روانکاوی سنتی و غیر فعال ، خود به ابداع شیوة فعال و غیر مستقیمی دست زد که آن را روان درمانی عقلانی و سپس روان درمانی عقلانی _ عاطفی نامید . در این روش درمان ، منطق و استدلال تا حد امکان به کار بسته می شود و الیس معتقد است که ناراحتیها و اضطرابهای هر فرد زائیدة افکار غیر عقلانی اوست . در نتیجه او برای درمان اختلالات رفتاری پیشنهاد کرد که باید از آموزش ، استدلال و منطق و هدایت صریح و مستقیم حداکثر استفاده را کرد تا بتوان افکار منطقی تر را جایگزین افکار غیر عقلانی کرد .
-
مفاهیم بنیادی نظریه الیس
الف ) نظریة شخصیت
الیس از سه دیدگاه فیزیولوژیک ، اجتماعی و روان شناختی به شخصیت می نگرد .
1 - مبنای فیزیولوژیکی : الیس معتقد است انسان ذاتاً تمایلات بیولوژیکی استثنایی و نیرومندی برای تفکر و عمل به شیوة خاص دارد ، که این شیوه ممکن است در جهت منطقی و یا غیر منطقی باشد . الیس جهت تفکر فرد را تابع محیط خانواده و فرهنگی می داند که فرد در آن رشد می کند . الیس انسان را موجودی می داند که ذاتاً تمایل مفرطی به سهل انگاری در تغییر رفتار خویش دارد . به عقیدة وی انسان مایل است وابستگی خود را به اسطوره ها و تعصبات خانوادگی ، فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی حفظ نماید . به عقیدة الیس دیگر تمایلات ذاتی و نامطلوب هر انسانی احساس نیاز مفرط است به اینکه خود را برتر از دیگران و صاحب همة مهارتها بداند ، توسل به نظرات احمقانه و بد بنیاد ، پرداختن به تفکر آرزومندانه ، توقع به خوش رفتاری از طرف دیگران و .... ، می باشد .
2 - مبنای اجتماعی : الیس می پذیرد که انسان موجودی است اجتماعی ، و معتقد است که انسان باید در اجتماع مطابق انتظارات خود و دیگران رفتار کند و بش از حد خود مدار و خود بین نباشد . الیس معتقد است با پافشاری بر نگرش دیگران نسبت به خود و جلوه دادن این نگرش به صورت نیازی مبرم ، حالتی مرضی و مخرب نفس است . به نظر او بلوغ عاطفی و سلامت روانی ایجاد تعادل مطلوب است و اهمیت افراطی دادن به داشتن روابط متقابل مناسب از جانب فرد .
3 – مبنای روان شناختی : الیس غریزه را به مفهوم کلاسیک قبول ندارد و بیشتر با مزلو در زمینة تمایلات انسان هم عقیده است . او می پذیرد که انسان تمایلی به عشق و محبت ، توجه و مراقبت و تشفی آرزوها دارد و از مورد تنفر قرار گرفتن و ناکامی دوری می جوید . بنابراین وقتی حادثة فعال کننده ای برای فرد بوجود می آید ، ممکن است او بر اساس تمایلات ذاتی خود دو برداشت متفاوت و متضاد داشته باشد . یکی افکار و عقاید منطقی و عقلانی ، دوم افکار غیر منطقی و غیر عقلانی .
در نظریة الیس دربارة شخصیت ، انسانها تا حد زیادی خود موجد اختلالات و ناراحتیهای روانی خود هستند .
-
ب ) ماهیت انسان :
مکتب عقلانی عاطفی فرضیات معینی را در زمینة ماهیت انسان ارائه می دهد .
اولاً معتقد است که انسان موجودی عقلانی و منطقی و در عین حال غیر منطقی و غیر عقلانی است . هنگامی که تفکر عقلانی و منطقی باشد ، موجودی کارامد ، و توانا خواهد بود . ثانیاً تفکر غیر عقلانی از یادگیریهای غیر منطقی اولیه ای حاصل می شود که انسان از نظر بیولوژیکی آمادگی پذیرش آن را دارد . ثالثاً انسان حیوانی ناطق است و تفکر معمولاً از طریق کاربرد علائم ، یا استفاده از زبان رخ می دهد .
الیس در زمینة ماهیت انسان نظری بسیار مشابه با نظر پیروان مکتب اصالت دارد . او با آزاد بودن انسان معتقد است و به نظر او تجربة فردی هر انسانی بالاترین ارزش و اهمیت را در زندگی او دارد . انسان موجودی انتخابگر است و می تواند آنچه را که به نفع اوست برگزیند و بالاخره اینکه انسان باید با همة این تواناییها محدودیتهایی را هم در زندگیش بپذیرد . الیس انسانها را موجودی پاسخ دهنده و خلاق می داند ، بدین معنی که نه تنها محرکهای بیرونی را درک میکند بلکه بطور همزمان دربارة آنها به تفکر ، مفهوم سازی و تعبیر و تفسیر دست می زند .
در واقع الیس نظریة یادگیری محرک و پاسخ را مردود می داند و دربارة انسان بیشتر بر اساس نظریة یادگیری (S-O R ) فکر میکند .
-
ج ) مفهوم اضطراب و بیماریهای روانی :
الیس ترس و اضطراب را به شیوة خاص خود توجیه می کند . در نظر او ترس عبارتست از دنبال کردن عقیده و یا نگرش و یا حملات به درون افکنده شده .
ترس حالتی پیشگیرانه دارد و شامل این عقیده است که اولاً چیزی یا شخصی خطرناک وجود دارد ، ثانیاً باید در مقابل آن از خود دفاع کرد . اضطراب با ترس متفاوت است ، الیس اضطزاب و اختلالات عاطفی را نتیجة تفکر غیر منطقی و غیر عقلانی می داند .
از نظر الیس کسانی که خود را اسیر افکار غیر عقلانی خود می کنند ، احتمالاً خود را در حالت احساس خشم ، مقاومت ، خصومت و ... قرار می دهند . انسان بوسیلة اشیاء خارجی مضطرب نمی شود بلکه دیدگاه و تصوری که از اشیاء دارد موجب نگرانی اش می شود
الیس اضطراب و اختلالات رفتاری را زادة طرز تفکر خیالی و بی معنی انسان می داند .
-
اعتقادات غیر منطقی در ذهن از نظر الیس :
1- اعتقاد به اینکه لازمة احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت ،کمال و فعالیت شدید است . فرد عقلانی بهترین کارها را به خاطر خودش انجام می دهد نه بخاطر دیگران و درصدد است که از خود فعالیت لذت ببرد و نه از نتایج آن .
2- اعتقاد به اینکه لازم است همة افراد جامعه او را دوست بدارند و تکریمش کنند . اگر کسی دنبال چنین خواسته ای باشد مضطرب و ناقض نفس خویش خواهد بود .
3- اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم شرور و بد ذات هستند و باید به شدت تنبیه شوند . این عقیده غیر منطقی است ، زیرا معیار مطلقی برای درست یا نادرست بودن وجود ندارد .
4- اعتقاد فرد به اینکه اگر وقایع و حوادث آن طور نباشد که او می خواهد ، نهایت بیچارگی به بار می آید و فاجعه آمیز خواهد بود . این طرز تفکر غلطی است ، زیرا ناکام شدن احساسی طبیعی است ولی اندوه طولانی یک موضوع غیر منطقی است .
5- اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خشنودی او بوسیلة عوامل بیرونی بوجود آمده است . انسان توانایی کنترل اندوه و اختلالات عاطفی خود را ندارد و یا اینکه تواناییش اندک است .
6- اعتقاد به اینکه چیزهای خطرناک و دلهره آور موجب نگرانی می شوند و فرد همواره باید کوشا باشد تا امکان بوقوع پیوستن آنها را به تأخیر بیاندازد . این یک تصور غیر عقلانی است . فرد عقلانی میداند که خطرهای بالقوه آن اندازه که انسان از آنها می ترسد وحشتناک نیستند و اضطراب نه تنها از وقوع آن جلوگیری نخواهد کرد بلکه باعث افزایش آن خواهد شد .
7- اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری از بعضی از مشکلات زندگی و مسئولیتهای شخص برای فرد آسانتر است از مواجه شدن با آنها . این تفکر غیر عقلانی است زیرا اجتناب از یک کار ، سخت تر و دردناکتر از انجام آن است و باعث کاهش اعتماد به خود می شود .
8- اعتقاد فرد به اینکه باید متکی به دیگران باشد و بر انسان قویتر دیگری تکیه کند . وابستگی شدید به فقدان یا کاهش استقلال ، فردیت و تجلی نفس می انجامد .
9- اعتقاد فرد به اینکه انسان در باید مقابل مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران کاملاً برآشفته و محزون شود . چنین تصوری نیز نادرست است ، زیرا مشکلات دیگران به ما ربطی ندارد و بنابراین نباید شدیداً نگران شویم .فرد عقلانی بجای اضطراب و نگرانی در برابر مشکلات دیگران ، تلاش میکند به دیگران کمک نماید تا رفتارشان را تغییر دهند .
10- اعتقاد به اینکه تجارب گذشته و تاریخچة زندگی تعیین کنندة مطلق رفتار کنونی است و اثر گذشته را در تعیین رفتار کنونی افراد نمی توان نادیده انگاشت . فرد عقلانی با بررسی اثرات رفتار گذشته ، نسبت به تغییر رفتار کنونی خود اقدام می نماید .
11- اعتقاد فرد به اینکه برای هر مشکلی فقط یک راه حل وجود دارد و اگر انسان به آن راه حل دست نیابد ، بسیار وحشتناک خواهد بود . این طرز فکر اشتباه است ، زیرا هیچگاه راه حل کاملی وجود ندارد و نتایجی که فرد از عدم دستیابی به این راه حل تصور می کند غیر واقعی است و به اضطراب می انجامد . فرد عقلانی می کوشد تا راه حلهای متعددی را برای مشکل خویش بیابد و از میان آنها کاملترین را انتخاب نماید .
الیس معتقد است که توسل به این عقاید یازده گانه به اضطراب و ناراحتی روانی منجر می شود.
-
تاریخچه رفتار درمانی
اگر بخواهیم تاریخچه رفتار درمانی را از لحاظ تاکیدی که بر رفتار و اصلاح آن میگذارد، بررسی کنیم، میتوان گفت که این شیوه درمان به قدمت پیدایش تمدن است و اولین تلاشهایی که انسانها برای هدایت افراد همنوع خود و بهبود رفتار آنان انجام دادهاند، نقطه آغازین آن است. اما به لحاظ علمی میتوان گفت که رفتار درمانی به دنبال مکتب روانشناسی رفتارگرا بوجود آمده است و در واقع اصول و قوانین این مکتب روان شناسی کاربرد درمانی دارد.
بر این اساس در تاریخچه رفتار درمانی دو دیدگاه عمده شرطی کردن فعال و شرطی کلاسیک پایه و اساس رفتار درمانی است. دیدگاه کلاسیک بیشتر بر یادگیریهای عاطفی تاکید دارد و کاربرد آن در روان درمانی اصطلاحا رفتار درمانی نامیده میشود. افرادی چون ولپه ، گلدشتاین ، لازاروس و سالتر از جمله کسانی هستند که در درمان بیشتر از اصول شرطی کردن کلاسیک استفاده کردهاند. از سوی دیگر کاربرد شرطی کردن فعال در روان درمانی را تغییر رفتار مینامند که افرادی نظیر بندورا ، لیندزلی و رابرت میگر از جمله کسانی هستند که از اصول شرطی کردن فعال برای تغییر رفتار استفاده کردهاند.
علاوه بر این دو دیدگاه نظریه یادگیری اجتماعی و یا یادگیریهای مبتنی بر مشاهده ، بخش مهم دیگری را در سابقه رفتار درمانی اشغال میکند. در این دیدگاه تقلید یا الگوسازی بخش عمدهای از رشد و تکوین شخصیت است و تعدادی از تکنیکهای رفتار درمانی بر اصول این نوع یادگیری استوارند. از سوی دیگر چون رفتار درمانی کاربرد نظریات روان شناسی یادگیری است، در درمان علاوه بر سه رشته فکری فوق از دیگر نظریات متعدد یادگیری نظیر تئوری هال ، تولمن و ... نیز در درمان تاثیر پذیرفته است.
-
مفاهیم بنیادی نظریه رفتار درمانی
شخصیت
رفتار درمانگران توجه چندانی به ارائه نظریهای در زمینه شخصیت نداشتهاند. آنان در درجه اول این فرض را پذیرفتهاند که اکثر رفتارهای انسان آموخته شده است و بنابراین میتوان با استفاده از اصول یادگیری ، رفتارها را تعدیل کرد یا کلا تغییر داد.
ماهیت انسان
در نظر رفتارگرایان و رفتار درمانگران ، انسان ذاتا نه خوب است و نه بد، بلکه یک ارگانیزم تجزیه گراست که استعداد بالقوهای برای همه نوع رفتار دارد.
مفهوم اضطراب و بیماری روانی
رفتار درمانگران ، اضطراب را واکنشی میدانند که بر اساس قوانین یادگیری قابل توجیه است. در دیدگاه آنها بسیاری از حالات غیر عادی روانی ، پاسخهای شرطی هستند که به نحوی تقویت میشوند و ادامه مییابند.
هدف و انتظار از رفتار درمانی
رفتار درمانی کاربرد اصول تجربی یادگیری برای تغییر رفتار ناسازگار و نامطلوب است. از این رو رفتار درمانگران دقیقا با این مساله مواجهند که مراجع چگونه فرا گرفته است، یا فرا میگیرد؟ چه عواملی یادگیری او را تقویت میکنند و تداوم میبخشند؟ و چگونه میتوان فرایند یادگیری او را تغییر داد، تا چیزهای بهتری را جایگزین رفتارهای نامطلوب خویش کند؟ هدف اصلی درمان آن است که ارتباطهای نامطلوب میان محرک و پاسخ به نحو مطلوبی تغییر یابند. انتظار از رفتار درمانی ، در واقع تغییر رفتار نامطلوب است.
مراحل رفتار درمانی
در شیوههای رفتاردرمانی مراحل مشخصی طی میشود:
شناسایی رفتاری که باید دگرگون شود.
بررسی و شناسایی شرائطی که رفتار را موجب شدهاند.
شناخت عواملی که به نوعی موجبات ابقا و ادامه رفتار را فراهم میآورند.
تهیه و ارائه برنامههایی به منظور دگرگون سازی و نیز یادگیری رفتارهای جدید.
تکنیکهای رفتار درمانی
تکنیکهایی که روان درمانگر در فرایند رفتار درمانی از آنها استفاده میکند، عمدتا بر اصول و قوانین نظریات شرطی فعال و کلاسیک و یادگیریهای اجتماعی مبتنی هستند و در مواردی ممکن است از اصول نظریات یادگیری دیگر نیز استفاده شود.
اهم تکنیکهای رفتار درمانی به قرار زیر است:
شرطی کردن : در این تکنیک رفتار درمانگر به تقویت رفتارهای مطلوب میپردازد.
خاموش کردن یا حذف رفتار : عبارت است از تضعیف تدریجی و یا حذف یک رفتار که از راه عدم تقویت آن صورت میگیرد.
آموزش شیوه متوقف کردن فکر : در این تکنیک به مراجع آموزش داده میشود، با استفاده از یک محرک قوی ، مثل داد زدن « متوقف کن » ، افکار اضطراب زا و مزاحم خود را متوقف کند.
آموزش اظهار وجود : آموزش اظهار وجود تکنیکی است که برای رفع اضطرابهای حادث از روابط اجتماعی متقابل افراد بکار برده میشود. مثلا اضطراب ناشی از عدم توانایی فرد در ارائه عقایدش به دوستانش و یا دیگران ، با این تکنیک به خوبی از بین میرود.
انزجار درمانی : این تکنیک همراه کردن یک محرک نامطبوع است، با رفتارهای ناسازگار و غیرعادی. در این تکنیک از محرکهای تنبیه کننده مثل داروها ، شوک الکتریکی ، تصاویر منزجر کننده و ... برای رفتارهایی مثل ترک عادت استفاده میشود.
حساسیت زدایی منظم : این تکنیک که بسیار پرکاربرد است، روش ایجاد آرامش عمیق عضلانی به فرد آموزش داده میشود سلسله مراتبی از محرکات اضطرابزا از ضعیف تا شدید به فرد ارائه میشود و بعد از رفع اضطراب بعد از هر محرک و ایجاد آرامش ، محرکات بعدی ارائه میشوند.
شکل دادن رفتار : در شکل دادن رفتار مشاور در صدد است تا رفتار مطلوبی را در مراجع ایجاد کند. برای این کار مشاور به تقویت رفتارهایی میپردازد که فقط شبیه رفتار مطلوب و مورد نظر است، اما در حال حاضر از خصائص رفتاری او نیستند. همین طور پاسخهایی که شباهت بیشتری با پاسخهای مطلوب دارند، تدریجا تقویت میشوند و پاسخهایی که کمتر شبیه هستند، بدون تقویت باقی میمانند. این رویه آنقدر ادامه مییابد، تا رفتار مورد نظر و دلخواه در فرد مراجع شکل بگیرد.
الگوسازی : در این تکنیک رفتار درمانگر ، مراجع را با یک الگوی رفتاری مناسب مواجه میکند تا مراجع ، اعمال و رفتار الگوی مورد نظر را از راه تقلید بیاموزد. در این فرایند تقویت اعمال تقلید شده و تمرین و تکرار آنها به یادگیری خصیصههای رفتاری مورد نظر منجر میشود.
ایفای نقش : در این تکنیک رفتار درمانگر ، مراجع را به ایفای نقش معینی ترغیب میکند تا نوعی بصیرت نسبت به رفتار خود کسب کند و سعی کند رفتار آن نقش را به خود بگیرد.
نظریه روانشناسی فردی ( آدلر )
شرح حال آلفرد آدلر
آلفرد آدلر ( 1870-1937 ) در هفتم فوریه سال 1870 ، در رودلف هایم حومه شهر وین و در خانواده ای از طبقه متوسط متولد شد . در سال 1895 میلادی به در یافت درجه دکترای پزشکی از دانشگاه وین و سپس در رشته چشم پزشکی به درجه تخصصی نائل آمد . بعدها در روان پزشکی نیز تخصص گرفت و یک جهت گیری اجتماعی را در زمینه روان شناسی و روان درمانی تعقیب کرد . آدلر در سال 1902 م ، به درخواست فروید به عضویت انجمن روانکاوان وین درآمد . اما به زودی به آدلر به تدوین عقاید جدیدی پرداخت که با عقاید فروید و دیگر روانکاوان جامعهء وین مغایرت داشت . آدلر مکتب خود را روانشناسی فردی نامید .
آدلر در جریان جنگ جهانی اول با سمت پزشک در ارتش اطریش خدمت کرد . در سال 1935 م ، آدلر عازم ایلات متحده آمریکا شذ و با سمت روان پزشک و نیز استاد روان شناسی پزشکی در دانشکده طب لانگ آیلند به کار مشغول شد . کتاب اصول تجربی و نظری روان شناسی فردی ،migna.ir که در سال 1927 به چاپ رسید معرف نظریه اش در زمینهء شخصیت است . بر خلاف فروید ، که اعمال بشر را نتیجة غرایز میدانست و یونگ که رفتار انسان را ناشی از طرحهای ارثی می پنداشت ، آدلر اعمال و رفتار انسان را زائیده کششهای اجتماعی می داند . آدلر پس از عمری پربار و آثاری بسیار ، سرانجام در سال 1937 م، در اسکاتلند ، و در حالی که برای سخنرانی بدانجا مسافرت کرده بود ، بر اثر سکته قلبی در گذشت .
یکی از کمکهای معنوی عمده آدلر به جهان روانشناسی مفهومی است که او از عقده حقارت طبیعی و یا عمومی به دست داده است . به عقیده آدلر ، احساس عقدة حقارت و تلاش در راه تقوی و برتری ، نقطه شروع شیوة زندگی است . دومیت کمک آدلر ، تأکید او بر کیفیت محیط خانواده و شبکة روابط اجتماعی افراد خانواده است .
سومین کمک آدلر ، ارائة مفهوم « علاقه اجتماعی » است که اعتراضی به عقاید گذشتگان و خصوصاً غریزه گرایان بود . چهارمین کمک معنوی آدلر ، ارائة مفهوم « تعرض مردانه » است که بر مبنای عقدة حقارت استوار است . پنجمین کمک معنوی آدلر به حوزة روانشناسی ، رد مفهوم دو بعدی خودآگاهی و ناخودآگاهی بود . او عقیده دارد که انسان موجودی خودآگاه است و معمولاً ، از علل رفتار و هویت خویش آگاهی دارد . او برخلاف فروید ، هر نوع ثنویت را مردود دانسته و دیدی کلی نگر را توصیه کرده است . ششمین کمک آدلر به غنای روانشناسی تأکید بر « من خلاقه » بود که به نظر او هستة اصلی و اساسی تحقق نفس و بی همتایی شخصیت است .
-
تاریخچه تحول فکر آدلر :
آدلر ابتدا عضو انجمن روانشناسان وین بود و تا اندازه ای از افکار فروید تأثیر پذیرفته بود . تفاوت عمده دیدگاه آدلر با فروید در این بود که او تأکید زیادی بر تأثیرات عوامل اجتماعی و میل به برتری شخصیت و رشد آن می کرد . آدلر قویاً تأکید می کرد که انسان را نمی توان مجزا از دیگران مورد مطالعه قرار دارد ، بلکه مطالعة انسان فقط باید زمینة اجتماعی او انجام پذیرد . از میان فلاسفه یونان قدیم ، آدلر از افکار رواقیون متأثر بوده است . بطوریکه اعمال و رفتار انسان را تا حدود زیادی زائیدة نگرشها و تفکر انسان قلمداد کرده است . آدلر با استفاده از فلسفه کانت ، بخصوص از نظر مفاهیم امور مطلق ، منطق خصوصی و غلبه یافتن ، شباهت زیادی دارد .
آدلر به شدت تحت نفوذ فلسفه ویهینگر قرار داشت ، و رد نظریة جبر گرائی را در نظریات ویهینگر کشف کرد . آدلر معتقد بود که انسان خود سرنوشت خویش را تعیین می کند . روانشناسی آدلر کلی نگری را به نفع کلی نگری رد میکند و هیچ گونه تقسیم بندی دو بعدی ، نظیر خودآگاهی و ناخودآگاهی ، را قبول ندارد . زندگی در نظر او« بودن» نیست بلکه « شدن » است . آدلر جبرگرا نیست و به آزادی انتخاب مسئولیت و با معنی بودن مفاهیم در طرح زندگی انسان معتقد است .
مفاهیم بنیادی نظریة آدلر :
الف ) نظریة شخصیت :
نظریة آدلر دربارة شخصیت نظریه ای کاملاً اقتصادی و صرفه جویانه است ، بدین معنی که با چند مفهوم اساسی تمام ساخت نظریه را تبیین می کند .
مفهوم شخصیت از آدلر عبارتند از :
- غایت گرائی تخیلی
– تلاش برای تفوق و برتری
– احساس حقارت و مکانیسم جبران
– علایق اجتماعی
– شیوة زندگی و من خلاقه
1 – هدفهای تخیلی : آدلر پس از جدایی از فروید و استفاده از عقاید وی هینگر ، مبنی بر اینکه زندگی بشر مجموعه ای از افکار تخیلی است که در عالم واقیت وجود خارجی ندارند ، اعتقاد بر آن پیدا کرد که محرک اصلی رفتار بشر ، هدفها و انتظارات او از آینده است . در این زمینه می توان گفت که روانشناسی فروید بر اساس قانون علیت بنا شده است ولی روانشناسی فردی بر اصل فینالیزم یا توصیف اعمال از راه تشخیص هدف ( غایت گرایی ) استوار است . به عقیدة آدلر انسان سالم قادر است خود را از قید و بند این تخیلات رها کند و به هنگام لزوم با واقعیات روبرو شود . در حالیکه فرد روان نژند به این کار قادر نیست و همواره در خیال پردازیهای خود غوطه ور است . در نظر آدلر هدفهای تخیلی علت ذهنی رویدادهای روانی هستند .
پیش فرض پیروان آدلر آن است که هدف روان تأمین برتری است . هدف هر فردی در ماههای اولیة زندگیش در کودکی شکل می گیرد و تحت تأثیر محیط تعیین می شود . هر یک از ما فقط آن چیزی را ارزش می نهد که متناسب با هدف اوست . بدون درک روشنی از هدف نهایی فرد ، درک واقعی رفتار او غیر ممکن است و نیز ، تا ندانیم که کل فعالیت فرد تحت تأثیر هدفش قرار دارد ، نمی توانیم هیچ یک از جنبه های رفتار و در نتیجه کل شخصیت او را ارزشیابی کنیم .
2 – تلاش برای تفوق و برتری : آدلر در سال 1908 م ، به این نتیجه رسید که تمایلات تهاجمی از غریزة جنسی بسی مهمترند . ولی اندکی بعد واژة پرخاشگری یا تهاجم را به « میل به قدرت » تبدیل کرد . آدلر قدرت را جنس مذکر و ضعف را با جنس مونث همانند می دانست . او دراین مرحله از تفکر خویش ، عقیده « تعرض مردانه » را مطرح کرد و آن را شکلی از جبران افراطی دانست که هم مردان و هم زنان در موقع احساس عدم کفایت و یا حقارت به آن متوسل می شوند . از این رو می توان گفت که با توجه به هدف نهایی انسان سه مرحله در تفکر او وجود دارد . تهاجمی بودن ، مقتدر بودن و برتر بودن . هدف آدلر از تفوق و برتری ، احراز مقام اجتماعی یا فروانروائی بر دیگران نیست بلکه منظورش خودشکوفائی و ارتقای خود است . تفوق و برتری طلبی با رشد فیزیکی هماهنگ و همگام است . به عقیدة آدلر اصلی ذاتی و پیاست که از نسلی به نسلی دیگر منتقل شود . آدلر معتقد است تلاش برای تفوق و برتری در افراد بصورتهای مختلف بروز کند . مثلاً فرد روان نژند برای نیل به عزت نفس ، قدرت و بزرگ جلوه دادن خویش تلاش می کند . در حالی که فرد عادی برای هدفهایی تلاش می کند که در درجة اول ماهیت اجتماعی داشته باشد .
3 – احساس حقارت و مکانیسم جبران : آدلر در آغاز کارش نقص عضو و جبران افراطی را مطرح کرد . همچنین او ملاحظه کرد که شخصی که عضو معیوبی دارد اغلب می کوشد با تقویت آن عضو ، از راه تربیت فشرده ، آن ضعف را جبران کند . در این موقع آدلر مهتری و کهتری و ناچیزی را با مردانه نبودن و یا زنانگی معادل می دانست و عمل جبرانی آنرا « تعرض مردانه » نامید . پس از آن با ارائه نظر جامعتری معتقد شد که احساس حقارت از نوعی احساس بی کمالی یا ناتمامی در هر بعد از زندگی ناشی می شود . به نظر آدلر حقارت نشانة غیر عادی بودن نیست بلکه علت تمام پیشرفتها و بهبودیها در زندگی انسان می باشد . جبران مکانیسمی است که به کمک آن فرد احساس حقارت خود را تلافی می کند . مکانیسم جبران چنانچه به صورت افراطی تجلی کند ، حالت مرضی به خود می گیرد و رفتارهای فرد را مختل میکند . به علاقة اجتماعی صدمه میزند و قدرت طلبی را در او فوق العاده تقویت می کند .
4 – علاقه اجتماعی : آدلر در اوایل کار نظریه پردازیش ، هنگامیکه ماهیت تهاجمی انسان و میل به قدرت و سپس نظریة « تعرض مردانه » را به مثابه راهی حبرانی برای غلبه بر ضعف زنانگی مطرح کرد بسیار مورد انتقاد قرار گرفت . به عقیدة آدلر علاقة اجتماعی جبران صحیح و مسلم همة ضعفهای طبیعی یک فرد است . آدلر معتقد است که علاقة اجتماعی امری ذاتی است و انسان طبیتاً مخلوقی اجتماعی است ، نه اینکه از روی عادت اجنماعی شده باشد .
وجود ، یک احساس اجتماعی همگانی است . بطوریکه تمام انسانها را با یکدیگر برابر می کند . احساس اجتماعی ، پایه و اساس تمام پیشرفتهای مهم تمدن است . نقطة مقابل احساس اجتماعی تمایلات و تلاشهایی است که در جهت قدرت شخصی و برتری انجام می گیرد .
-
نظریه گشتالت
درک روانشناسی گشتالت عبارت است از درک مفاهیم مرکزی آن، که در میان مفاهیم اصلی، گشتالت و میدان(field) را میتوان نام برد. کلمه آلمانی گشتالت در انگلیسی به قالب، هیئت و ساختار، شکل یا الگو ترجمه شده است. مکتب گشتالت اولین حرکت روانشناختی آلمان، بر مبنای روش آزمایش بود.
استدلال اصلی آنها این بود که حقایق روانشناختی «از ذرات ایستای نامربوط تشکیل نمیشود» و لذا مطالعه آنها نیازمند شیوه کلگراست. آنها عقیده داشتند که ادراک، ترکیب نامتشکلی از عناصر نیست که بطور متوالی بصورت مفاهیمی معنیدار در ذهن با هم پیوستگی داشته باشند، بلکه ادراک را کلیتی منسجم و متشکل از یک هیئت(configuration) یا یک گشتالت میدانستند (میزیاک هنریک، سکستون ویرجینیا استاوت؛1376)
آنها اعتقاد داشتند که یادگیری بصورت ناگهانی و از طریق کسب بینش صورت میگیرد. "کهلر" اعتقاد داشت که در حل مساله، میمونها به آزمایش و خطا نپرداختند بلکه به کسب «بینش» رسیدند. نظریه گشتالت یکی از معدود نظریههایی است که در زمان طرح دیدگاههای تجربهگرایی، با رویکرد خردگرایانه مطرح گردید.
گشتالت گرایان، کار خود را با مفاهیم نسبتا انتزاعی در خصوص طبیعت ادراک و تفکر و ساخت تجربه روانی آغاز کردند. آن گاه به تفسیر مشاهدات روزمره در چارچوپ این مفاهیم نو پرداخته و نمود نیروهای سازمان دهنده مفروض در نظریهشان را به وضوح در آزمایشهای خود به اثبات رساندند. ادراک و نیز فرایندهای مسالهگشایی بیش از هر چیز دیگر مورد توجه روانشناسان گشتالت بود، و یادگیری یک امر ثانوی و فرعی و کم اهمیت تلقی میشد.
این مکتب، نقش زمینه(background) و سازمانیابی(organization) را در فرایندهای ادراک پدیداری، چنان بصورت قانع کنندهای نمایان ساخت که فقط مخالفان سرسخت ممکن است دستاوردهای آن را بی اعتبار اعلام کنند(شولتز، دوان پی، شولتز سیدنی الن،1384).
نهضت گشتالت، اثری ماندگار بر روانشناسی بر جای گذاشت و در زمینههای ادراک، یادگیری، تفکر، شخصیت، روانشناسی اجتماعی و انگیزش تاثیر کرد. آنها تاکید بر تجربه هشیار از نوع پدیدارشناسی میکردند.
رویکرد پدیدارشناسی در روانشناسی اروپا گستردهتر از ایالات متحده است، اما تأثیر آن را بر روانشناسی آمریکا میتوان مشاهده کرد(هیلگارد ارنست، باور گوردن؛ نظریههای یادگیری، محمد نقی براهنی،1371)
تاریخچه
روانشناسی گشتالت، در دهه دوم قرن بیستم به منزله اعتراضی نسبت به عنصرگرایی روانشناسی "وونت" در آلمان آغاز شد. کار ویلیام جیمز(William James)، یعنی مخالفت با عنصرنگری روانشناسی نیز صورت ابتدایی روانشناسی گشتالتی است.
در نهضت گشتالت و در میان کسانی که سخت تحت تاثیر مفاهیم گشتالت قرار گرفتهاند به گروههایی بر میخوریم.
کهلر، کافکا و ورتایمر که بنیانگذار رسمی مکتب گشتالت شناخته میشوند. و لوین(Lewin) از جمله اندیشمندانی بودهاست که با طرح "نظریه میدانی" به توسعه مکتب گشتالت کمک زیادی نموده است.
در سال 1921، ورتایمر، کافکا، و کهلر با همکاری گلدشتاین(Goldstein) و گروهل(Gruhle ) مجله پژهش روانشناختی را پایهگذاری کردند، که ارگان رسمی مکتب فکری گشتالت شدند.
منابع :
1. هاوتون، کیت و دیگران؛ رفتاردرمانی شناختی، حبیبالله قاسمزاده، نشر ارجمند، 1382، چاپ سوم، ج1، ص7.
2. مرادی، علیرضا؛ مقاله شناخت و هیجان، 1380، ص 4 و 3.
3. روزنهان، دیویدال. سلیگمن، مارتین.ای.پی؛ روانشناسی نابهنجاری، یحیی سیدمحمدی، تهران، نشر ساوالان، 1379، چاپ اول، ج1، ص 178.
4. تاد، جودیت. سی.بوهارت، آرتور؛ اصول روانشناسی بالینی و مشاوره، مهرداد فیروزبخت، تهران، رسا، 1379، چاپ اول، ص 438.
5. پروچاسکا، جیمز. نورکراس، جان؛ نظریههای رواندرمانی، یحیی سیدمحمدی، تهران، رشد، 1381، چاپ اول، ص 427.
6. اصول روانشناسی بالینی و مشاوره، ص 440 و 439.
7. نظریههای رواندرمانی، ص 428.
8. .میزیاک هنریک، سکستون ویرجینیا استاوت؛ تاریخچه و مکاتب روانشناسی، احمد رضوانی، انتشارات آستان قدس رضوی، 1376، چاپ دوم، ص 528 ،533.
9. شولتز، دوان پی، شولتز سیدنی الن؛ تاریخ روانشناسی نوین، علی اکبر سیف و همکاران، تهران، انتشارات آگاه، 1384، چاپ چهارم، ص 403 ، 400 ،429.
10. هیلگارد ارنست، باور گوردن؛ نظریههای یادگیری، محمد نقی براهنی، تهران، نشر دانشگاهی، 1371، چاپ دوم، ص 385 ، 381.
منبع : سایت پزوهشکده باقرالعلوم (ع) - سایت میگنا