بحث احقاق حق، همیشه به عنوان یک هدف مقدس در بین گروهی که حس می کنند حق آن ها تضییع شده مطرح است. از آن جایی که حق گرفتنی است و زیر بار ظلم رفتن اشتباه، گرفتن حق کاری معقول و توصیه شده است. در بین همه انواع احقاق حقوق ، از سال ها پیش، بحث احقاق حق زنان به عنوان جنسی که حس می کرد جنس دوم است مطرح شد و جریان هایی را ایجاد کرد و طی دهه های گذشته دستخوش تغییراتی شد. تا جایی که حس می شد تلاش بیش از حد برای احقاق حقوق زنان، موجب نادیده گرفته شدن حق طرف مقابل یعنی مرد می شود.
این که این احقاق حق تا چه حد و چطور در تغییر سبک زندگی موثر بوده و یا بالعکس، تغییر سبک زندگی چه تاثیراتی بر ایجاد حق و حقوق جدید زنان و البته مردان داشته است، موضوع گفتگو با دکتر اصغر مهاجری، جامعه شناس و پژوهشگر اجتماعی است.
او معتقد است احقاق حق در جامعه با حق خواهی در خانواده به خاطر پیچیدگی هایی که خانواده دارد بسیار متفاوت است و این تفاوت را توضیح می دهد. مشروح گفتگوی را در ادامه بخوانید:
به عنوان سوال اول می خواهیم بدانیم احقاق حقوق هر یک از زن و مرد چه تحولاتی را در جامعه ایجاد کرده؟ این که سبک زندگی تغییر کرده موجب شده که احقاق حق ها متفاوت یا کمتر و بیشتر شود؟
با تغییر سبک زندگی، جنس حقوق و وظایف تغییر پیدا می کند. اخیرا در کلانشهرها سبک زندگی که سبک زندگی زناشویی را هم تحت تاثیر قرار داده است. این به دلیل رنسانس فرهنگی است که رخ داده و یک چرخش فرهنگی سبب آن شده است. در سبک زندگی جدید، با توجه به تغییر کارکردهای خانواده، زمانی هر دو طرف حقشان را می گیرند که هر دو طرف وظایفشان را انجام بدهند. اگر یکی بگیرد و دیگری نه، چند صباح بعد آن ها را به مسلخ طلاق نزدیک می بینیم و جدایی اتفاق می افتد. اگر در جامعه ای باشد که قبح طلاق در آن ریخته، این طلاق از طلاق پنهان به طلاق حقوقی میل پیدا می کند و همین اتفاقی که امروز شاهدش هستیم می افتد؛ و اگر قبح نریخته باشد و همچنان زشت باشد، طلاق واقعی اتفاق می افتد اما پنهان است و در آمار و ارقام نمی آید.
در زندگی های امروزی، نمی توان گفت یک فرد حقش را گرفته و فرد دیگر نمی تواند حقش را بگیرد! اصلا فردی که حقش را گرفته مجبور است حق مقابل را بدهد حتی اگر زورش بیشتر باشد. چرا که رابطه از جنس رابطه های خاص است. در نتیجه در سبک زندگی جدید و البته در بستر خانواده هیچ وقت نمی توان گفت یک گروه، چه زن چه مرد کفه ترازویشان برتر است.
در سال های اخیر احقاق حقوق یک طرف مثلا زنان سبب نشده تا حق طرف مقابل مثلا مردان نادیده گرفته شود؟
برای توضیح این سوال بهتر است اول این را توضیح بدهم که بسیاری از کلیدواژه هایی که در مورد حقوق و وظایف طرح می شود قراردادی هستند و نسبی. به همین دلیل ممکن است چیزی در یک برهه زمانی حق تعریف شود و درک برهه زمانی دیگر نه. در یک فرهنگ حق تعریف شود و در فرهنگ دیگری نه. این موضوع اهمیت زیادی دارد. بسیاری از بحث های مربوط به حقوق زنان که طرح می شود و امروز احساس می شود که احقاق می شوند پس حقوق مردان احقاق نمی شود، این ممکن است در یک زمانی تعریفش درست باشد و در زمان دیگری نه. احقاق حق اگر خارج از ترکیب و سپهر روانی خانواده بحث شود، قابل مشاهده و دفاع است که عده ای مثلا مردان یا زنان، دارند طرف مقابل را استثمار می کنند و بهره بیشتری می برند و حقوق بیشتری را کسب می کنند و البته متقابلا وظایف کمتری انجام می دهند. این در ابعاد اجتماعی صرف، سیاسی صرف و اقتصادی صرف وجود دارد و قابل دفاع است.
گفتید احقاق حق اگر خارج از ترکیب خانواده بحث شود شرایط متفاوتی دارد. این تفاوت در داخل خانواده به چه صورت است؟ احقاق حق بین زن و شوهر چطور انجام می شود؟
حقوق
زن و شوهر به عنوان رکن های رکین خانواده در ارتباط با همدیگر قابل تعریف
است. یعنی زمانی که در گردش بده بستان حقوق و وظایف و تکالیف و پاداش ها
قرار می گیریم این سیک چرخش، این وظایف و تکالیف و از آن طرف پاداش ها و
حقوق موجب می شود که حق و حقوق همدیگر را تکمیل کند. فلذا حتی اگر حاکمیت،
حاکمیت مردانه باشد و شما از قدرت مردانگی استفاده کنید و حقوق و پاداش
زنان را ضایع کنید، متقابلا حقوق و پااش مردان هم تامین نمی شود. این بحث
در خانواده بسیار مهم است. مطالعات ما نشان می دهد که ظاهر قضیه این است که
در حاکمیت یکی یا در ستاندن حق یکی، حقوق دیگری فراموش می شود و کم، اما
در بستر خانواده به دلیل ترکیب پیچیده ای که وظایف و حقوق زن و مرد در آن
قرار گرفته، این شدنی نیست.
اگر
بخواهم از فولکلور عامیانه استفاده کنم، زمانی که گفته می شود «زنان می
سوزند و می سازند» این فقط یک اصطلاح زیباست برای گفتن! هیچ زنی نمی تواند
وقتی می سوزد بسازد؛ بلکه می سوزاند و کسی که اول می سوزاند همسر و در درجه
بعد فرزندانش است. پس در ترکیب سپهر روانی و مطلوب خانواده که ابعاد
اقتصادی، اجتماعی و روانی با هم ترکیب می شوند، امکان این که یکی حقش را
بستاند ولی متقابلا حق طرف مقابل را ندهد، امکان ندارد. اگر زنی حق مرد را
نمی دهد، مطمئنا حق خودش را هم نمی تواند بستاند. این ها سخت با هم ترکیب
پیدا کردند.
همیشه بحث حق و تکلیف در کنار هم مطرح می شود. هر کسی حق بخواهد باید تکالیفی را انجام دهد. این موضوع در بستر خانواده چطور است؟
مطالعات
اخیر چه در خارج از کشور چه داخل، نشان داده که رضایت زناشویی که مهمترین
شاخص آن رضایت جنسی است از مهمترین عامل های بسترساز برقراری رضایتمندی
خانواده و عدالت اجتماعی در نزد زن و شوهر و البته احقاق حقوق و انجام
تکالیف و وظایف است. زمانی که یکی از طرفین در برتری قرار می گیرد، حقش را
می ستاند و وظیفه اش را انجام نمی دهد، امکان ندارد بتواند حق خودش را
بگیرد. ظاهر قضیه این است که توانسته حقش را بگیرد ولی در باطن این اتفاق
نمی افتد. وقتی حق بخواهد و تکلیف انجام ندهد، خانواده از هم می پاشد، آمار
طلاق بالا می رود و اتفاقی که امروز شاهد آن هستیم رخ می دهد.
نمی
شود زن احقاق حق کند ولی به تکالیفش عمل نکند. این حق یا محقق نمی شود یا
ناچارش می کند که تکالیف را انجام دهد. یعنی هر یک از طرفین که بخواهد از
زندگی رضایت داشته باشد، می بایست در کنار تلاش برای گرفتن حق، تکالیفش را
هم به خوبی انجام دهد. در غیر این صورت نارضایتی ایجاد شده و طلاق را سبب
می شود. البته در بستر زمان این حقوق و تکالیف هم تغییر کرده و به همین
دلیل است که امروز جامعه شناسان معتقندند بررسی طلاق برای این که نشان
بدهند تعادل در خانواده برقرار است یا نه، بررسی درستی نیست بلکه بایست
بررسی میزان سازگاری زانشویی جایگزین بررسی های قبلی شود.
ولی ما می بینیم در خیلی از زمان ها یکی از طرفین از حقش کوتاه می آید تا زندگی بهتر شود...
ابدا این طور نیست. اگر این سیستم، سیستم درستی بود ادامه دار می شود و استمرار پیدا می کرد. اگر فردی حاکم بود و حقش را می گرفت و طرف را مکلف به انجام وظایف می کرد بدون این که خودش تکالیفش را انجام دهد، و این نابرابری نهادی و جامعه پذیر می شد و رضایت بین دو طرف برقرار بود، این رویه می بایست استمرار پیدا می کرد. این نظام مستمر می شد. در حالی که ما شاهد این هستیم که این سیستم ادامه پیدا نمی کند و ما هرروز شاهد افزایش درصد طلاق های حقوقی هستیم. حتی اگر شاهد طلاق حقوقی هم نباشیم، طلاق های اجتماعی و پنهان را شاهد هستیم. همانطور که می دانید طلاق ۱۳ مرحله دارد. همین عواملی که عرض کردم سبب می شود که اکثر خانواده های ایرانی در مرحله ششم طلاق، یعنی طلاق اجتماعی باشند. که در برخی برآوردها این عدد بالای هشتاد درصد است. پس این تفکر را باید اصلاح کنیم که مرد می تواند به حق و حقوقش برسد و زن را به حق و حقوقش نرساند و بالعکس.
پس چطور می شد که پدربزرگ و مادربزرگ های ما بدون این که حرفی از حقوقشان بزنند سال ها با رضایتمندی در کنار یکدیگر زندگی می کردند و آمار طلاقی که امروز شاهدش هستیم هم وجود نداشت؟
در نظام سنتی سبک زندگی، نابرابری پذیرفته شده است. یک طرف که نابرابری را اعمال می کند، طرف دیگر آن را می پذیرد و از آن راضی است. به همین خاطر زندگی ها با رضایت استمرار دارد و میزان طلاق کم است و اصلا در چنین نظامی، طلاق قبح دارد و زشت تلقی می شود. در سبک زندگی جدید ساختار خانواده عوض شده و از حالت گسترده به حالت هسته ای تبدیل شده است. این تغییر، کارکردها را به طرف ارضای عواطف و ارضای جنسی و ... برده. در چنین سبک زندگی، شرایط جوری است که اگر فردی از اعضای خانواده حقش را بر فرض باطل بگیرد، و وظیفه اش را انجام ندهد استمرار زندگی ممکن نیست و اصلا این امر شدنی نیست!
این طور که من متوجه شدم، بحث احقاق حق در خانواده و جامعه را می بایست کاملا از هم جدا کرد و در یک خانواده سالم و پایدار، هیچ وقت احقاق حق یکی و پایمال شدن حق دیگری وجود ندارد. در جامعه چطور؟ فکر نمی کنید الان با توجه به امواج مختلف فمینیسم و صدایی که سالهاست در مورد ستاندن حقوق زنان بلند شده، حق زنان بیشتر از مردان احقاق می شود؟
اگر بخواهیم در خارج از فضای عاطفی و رمانتیک خانواده بررسی را انجام دهیم، باید بگوییم که هر چند زنان بلندگوهای فریاد ستاندن حقشان دارد بلندتر صداها را به گوش ها می رساند و ظاهرا ما شاهد دریافت حقوق بیشتر زنان هستیم اما مردان در یک روش های پیچیده و منتناسب با زمان مدرن، همچنان دارند استضعاف می کنند و همچنان حقوق بیشتری می گیرند و تکالیف کمتری انجام می دهند. برای نمونه اگر میانگین حساب های بانکی مردان را با میانگین حساب های بانکی زنان مقایسه کنید، تفاوت عدد کاملا مشخص است. میانگین مناصب حقوقی، اداری، قضایی، پایگاه های اجتماعی و وجاهتی، مناصب مدیریتی و غیره نشان می دهد که این نابرابری همچنان وجود دارد. اگر بخواهیم به لحاظ اجتماعی بررسی کنیم و تحلیل محتوایی داشته باشیم، بیرون از فضای دلربای خانواده می بینیم همچنان نابرابری وجود دارد و این نابرابری ها به سمت مردان است و همچنان کفه ترازوی مردان سنگین تر است.
برگردیم به موضوع خانواده؛ چه زمانی در خانواده در مورد حقوق و تکالیف به تعادل که نتیجه اش رضایت دو طرف است می رسیم؟
اگر بخواهیم برگردیم به داخل خانه و خانواده و شاخص رضایتمندی زناشویی را بررسی کنیم، آن هنگام فقط و فقط یک شرایط عادلانه احقاق حق و انجام حقوق و تکالیف و مبادله عادلانه هزینه ها و پاداش ها را شاهد هستیم. به این معنا که اگر در خانواده به دنبال استمرار زندگی هستیم، برتری یکی بر دیگری معنا ندارد. بر اساس سبک زندگی جدید و چرخش فرهنگی و تغییراتی که در ساختمان خانواده رخ داده، برای این که یک فضای مطبوع و مطلوب برای زندگی داشته باشیم فقط یک راه وجود دارد و آن این که پاداش ها و هزینه ها هم ترازی کند و تفاضل بین آن ها زیاد نباشد. اگر تفاضل وجود داشته باشد، تفاضل کارکردی ایجاد می شود و این تفاضل کارکردی یعنی خروج از خانواده و طلاق. برای بررسی این که چطور تعادل و رضایت در خانواده ایجاد می شود، باید ببینیم چقدر زن و شوهر در سازگاری و توافق ارزشی هستند و ترجیحات ارزیشیشان نسبت به هم کمتر است. مطالعات ثابت کرده که این توافق ارزشی و ترجیحات در فاصله های سنی، تحصیلاتی و طبقاتی تعریف شده نیست بلکه زمانی که رضایت زناشویی انجام می شود، توافق ارزشی ایجاد و ترجیحات ارزشی کمتر می شوند. یعنی یک زن با ترجیحات بالای ارزشی به یک مردی که ترجیحات دیگری دارد نزدیک می شود و برای توافق، آماده ایثار می گردد و البته متقابلا همان مقدار ایثار می طلبد. اگر این دو کفه تعادل نداشته باشند، ناسازگاری افزایش می یابد.
در حال حاضر می بینیم زن و شوهر در سبک زندگی جدید ملاک های قبلی را شاخص نمی دانند. اگر پیشتر، ملاک های اقتصادی و تحصیلات و فرزندآوری مطرح بود، الان با توجه به سبک زندگی جدید، ملاک های جدیدی دنبال می شوند که در آن ملاک رضایت جنسی یکی از قویترین ملاک هاست و یکی از دلایل بزرگ تفرقه، جدایی، نارضایتی و ناسازگاری هم همین شاخص بزرگ است. این چرخش فرهنگی که ملاک های زناشویی را تشکیل می دهد و موجب سازگاری زناشویی می شود و توافق را بالا می برد، بیشتر بر اساس رویکردهای مصرف گرایانه و لذت جویانه است که می تواند رضایت های آسایش بخش اجتماعی و جنسی را به دنبال داشته باشد.
منبع خبرآنلاین-سپیده دانایی