اگر فرزندمان از مدرسه به خانه بیاید و بگوید معلمم گوش مرا پیچانده یا ناظم مدرسه بر سر من فریاد کشیده است بلافاصله واکنش نشان می دهیم، چرا که سلامت جسمی و روانی فرزندمان برایمان مهم است اما اگر فرزند ده ساله ما برایمان بگوید که معلمش ساعت ها راجع به “فشار قبر” برایش صحبت کرده است، کمتر ممکن است معترض و شاکی شویم چرا که “حساسیت زدایی” شده ایم و عمق ترس و وحشتی که چنین روایاتی برای یک کودک دبستانی ایجاد می کنند را درک نمی کنیم. افراد زیادی را می بینم که پول هنگفتی صرف می کنند تا فرزندان شان را در مدارسی ثبت نام کنند که صاحب شهرت و آوازه اند ولی در آن مدارس به یکی از دو صورت زیر (یا به هر دو صورت) فرزندان ما تحت “شکنجه سفید” قرار می گیرند:
یک دسته از این آموزشگاه ها به دلیل درصد بالای قبولی تیزهوشان و کنکور “برند” شده اند و دسته دیگر به دلیل “ویترین مذهبی شان” و خانواده ها برای تامین سعادت دنیوی و اخروی فرزندان شان برای ثبت نام در این شکنجه گاه های پر زرق و برق با یکدیگر رقابت می کنند!
آن وقت کودک دبستانی ما مجبور است از هشت نه سالگی تحت استرس آزمون های دوره ای ماراتون وار قرار گیرد یا شنونده قصه های وحشت آور خدای کینه توزی باشد که بی حجاب ها را از تک تک تارهای مویشان آویزان می کند! ( استفاده از این داستان ها برای سنین خردسال بشدت آسیب زننده است )
با چنین انتخاب هایی عجیب نیست که مجبوریم یک روان درمانی دائمی را نیز در کنار برنامه مدرسه “برند” به فرزندان مان هدیه دهیم!
هر چقدر هم که آمار فارغ التحصیلان بیکار و
ناامید دانشگاه ها بالا می رود، پدر و مادرها دست از رقابت بر سر ورود
فرزندان شان به دانشگاه ها بر نمی دارند، گویی هشدارهای خلق را تقلیدشان بر
باد داد در این هنگامه پر سر و صدای رقص و آواز خر برفت و خر برفت و خر
برفت به گوش کسی نمی رسد!
آیا بچهها را میتوان با مفاهیمی چون خدا، جهان آخرت، آفرینش و هستی، عبادت و مانند آن آشنا کرد و درباره آنها بحث کرد؟
حرف زدن درباره خدا با کودک
حرف زدن درباره خدا از این جهت حائز اهمیت است که میتواند بهترین راه برآوردن مهمترین نیازهای کودکان باشد، زیرا کودکان بیش از بزرگسالان ، خود و اطرافیانشان را نیازمند به تکیه گاه قوی و مهربانی میبینند که قادر است همه آرزوهای آنها را برآورده سازد.
حرف زدن درباره خدا، به کودک احساس امنیت میدهد، زیرا خدا جاودانی و مافوق همه تغییرات است و در دنیایی که همه چیز آن زودگذر است، اعتقاد به خدا میتواند بهترین حامی و راهنمای اخلاقی کودک باشد.
برای این که کودکان درک صحیحی از خدا داشته باشند، لازم است به آنها اجازه دهید آزادانه درباره خدا گفتگو کنند؛ زیرا بهترین راه ارتقای معنویت در کودکان، راحت و آشکار حرف زدن از خداست. اصل علمیای که اکثر روانشناسان آن را تأیید میکنند، این است که بگذارید بچهها خود گفتگو را هدایت کنند و عقایدشان را بگویند و بعد با سۆال کردن از نظرات شما، موضوع را پی گیری کنند
اگر پیش فرضی درباره رشد، درک و برداشت کودک از خدا، در هر مرحله سنی او داشته باشیم، با اطمینان بیشتری میتوانیم به او کمک کنیم.
در این جا به مراحل رشد روانی کودک و این که در هر مقطع چگونه باید با او درباره خدا حرف بزنیم، اشاره میکنیم:
مفهوم خدا از ۱ تا ۳ سالگی:
کودکان نوپا میتوانند کلماتی را که از مفاهیم مقدس برخوردارند یاد بگیرند.
باید اعتقاد به عشق و محبت را در آنها تقویت کنید؛ این مهمترین چیزی است که خدا را به کودکان خردسال میفهماند.
به آنها بگویید که خداوند دوستشان دارد و همواره از بچهها مراقبت میکند.
نکته دیگر این که کودک به این جهت که یکی از وابستهترین موجودات دنیاست،
در تأمین نیازهای خویش، به والدین وابستگی کامل دارد. اگر کودک از این جهت
مشکلی نداشته باشد و والدین در محبت و توجه به او از چیزی فروگذار نکنند،
از اعتماد به آنها، اعتماد و توکل به خدا را نیز میآموزد.
مفهوم خدا از ۳ تا ۵ سالگی:
در این مرحله این سۆال غلط است که: «چطور کودک را وادار کنم به خدا اعتقاد پیدا کند؟»،
پرسش صحیح این است که: «چطور به او نشان دهم که خدا در زندگیاش حضور دارد؟» زمانی که بچهها در برابر شگفتیهای اطرافشان حیرت زده میشوند، از چیزی ناراحتند یا شادی ناگهانی را تجربه میکنند،
زمینه فکریشان برای این مسئله آماده است و شما میتوانید حضور خدا را با حرف زدن در این باره، به آنها نشان دهید.
مثلاً وقتی کودک ۵ ساله شما از مرگ پدر بزرگش غمگین و تعجب زده است، از شما میپرسد:
پدر بزرگ پس از مرگ چه میکند؟ آیا او در
بهشت است؟ او در واقع به اطمینان خاطر نیاز دارد. در پاسخ به او بگویید: تو
چه فکر میکنی؟ او احتمالاً در پاسخ میگوید: پدر بزرگ الآن در بهشت در
کنار فرشتگان است. شما در این هنگام نظر او را تأیید کنید.
همچنین وقتی کودک در تولد فرزند جدید اظهار خوشحالی یا شگفتی میکند، به آسانی میتوانید خدا را به او نشان دهید.
یا هنگام خوردن غذا، برای او توضیح دهید که این غذاها از جانب خداوند است، و
ما باید از او سپاسگزاری کنیم. آنگاه همگام با کودکتان، مراسم شکرگزاری را
به جای آورید.
در فاصله سنی ۳ تا ۵ سال، کودکان خدا را غالباً موجودی چون یک رهبر روحانی میدانند. چنین برداشتی به این پرسشها میانجامد:
«آیا خدا میخوابد؟ خدا کجا زندگی
میکند؟ غذای او چیست؟» برای فیصله دادن این موضوع و ارضای حس کنجکاوی و
تخیل کودک، جوابی صادقانه به او بدهید، مثلاً بگویید: «نمیدانم.»
به یاد داشته باشید، کودک در سنی نیست که بتواند چیزی بیش از این پاسخ اجمالی، درک کند.
اما اگر در پاسخ به او بگویید: خدا چیزی نمیخورد و جا و مکانی ندارد، نه تنها قانع نمیشود بلکه دچار سردرگمی بیشتری میشود.
بعد شما از او سۆالاتی بپرسید که نسبت به گفتگو علاقهمند شود.
به خاطر داشته باشید، همیشه سۆالات او را جدی بگیرید و هرگز مورد تمسخر
قرار ندهید. بچهها نمیتوانند منتقدانه فکر کنند و صحبتهای شما را مورد
ارزیابی قرار دهند. بنابراین وقتی با کودک پیش دبستانی درباره خدا حرف
میزنید، کارشناس شمایید؛
دقت کنید حرفی نزنید که بعدها پشیمان شوید.
مثلاً اگر به او بگویید: «هر وقت بدرفتاری کنی، خدا عصبانی میشود، تو را
در آتش جهنم می سوزاند…» او خدا را در تخیل خود پدر عصبانی مجسم میکند که
آماده است او را برای هر اشتباهی تنبیه کند.
دکتر محمدرضا سرگلزایی/روانپزشک
منبع:wordnegar.ir