نویسنده و کارگردان: رضا میرکریمی
خلاصه داستان
یک طلبه علوم دینی، هنگام پایان تحصیل و ملبس شدن به لباس روحانیت، دچار شک و تردید شده و می ترسد که علمش خالص و برای خدا نباشد. انگیزه اولیه او از تحصیل علوم حوزوی برآورده کردن آرزو و نذر پدر در این مورد بوده و نیز نزدیک شدن به شخصیت پدر بزرگ که به عنوان فردی امین و روحانی، در روستا به مشکلات مادی و معنوی مردم رسیدگی می کرده است. او می خواهد به روستا برگردد و مرثیه خوان درد و رنج های اهل بیت علیهم السلام باشد و طرفدار مظلوم و دشمن ظالم و برای برپایی حدود و احکام الهی تلاش کند،اما در خود آمادگی روحی برای پذیرفتن این مسؤولیت و درآمدن به این نقش را نمی بیند. روزی برای خرید لباس و نعلین و عبا و قبا بیرون می رود، در راه بازگشت، دزدی لباس ها را از او می دزدد. دزد یک نوجوان بزهکار است و در مسیر خاصی آدامس فروشی می کند. او کف دست سید جوان را می خواند و در گفتگو با او متوجه سادگی و خاص بودن او می شود. سید جوان دزد را جستجو می کند و او را می یابد درست در زمانی که او بخاطر پخش مواد مخدر - در لفافه آدامس - تحت تعقیب ماموران انتظامی است، ماموران به اشتباه سید را به عنوان شریک جرم و همکار او دستگیر می کنند. پس از رفع سوء تفاهم و آزاد شدن، سید دوباره نوجوان را پیدا می کند و قرار براین می شود که شب زیر پل رسالت بسته لباس ها را پس بگیرد. سید به محل موعود می رود و در اولین قدم با دختر بد حجابی مواجه می شود که از او می پرسد که آیا ماشین دارد؟ یا نه و می خواهد با او برود. سید حسن از او فرار می کند. در دومین قدم، با آدم های بیچاره و بدبختی مواجه می شود که آن حوالی زندگی می کنند; شبگردها، ولگردها، معتادها، ورشکسته هاو... .
دزد که به «جوجه » ملقب است، هر تکه از وسایل او را به کسی بخشیده; نعلین هایش پای پهلوانی است که قبلا زنجیر پاره می کرده و معرکه می گرفته است. عمامه سیاهش دور کمر نوازنده نابینایی است و پارچه عبایش روانداز فقیر دیگری.
آنها فکر می کنند که سید مثل خود آنها بی خانمان است. از غذایشان به او تعارف می کنند که سید بعد می فهمد سیب زمینی دزدی است و آن را بالا می آورد.
نیمه شب کم کم جمع رندان جمع می شود و زیر نور ماه، مردان بی خانمان نامه ای به خدا می نویسند و سر نیاز بر آستان کرم دوست می سایند و ابراز محبت و نیاز می کنند و سپس با موسیقی عاشقی نوازنده به رقص و سماع می پردازند.
سید به مدرسه برمی گردد، کتاب و دفتر و وسایل محدودش را می فروشد و برای مردان زیر پل، شام می خرد و باز روی پل منتظر
«جوجه » می ماند. دختر خیابانی در حال سوار شدن ماشین غریبه ای است که «جوجه » از راه می رسد و با راننده مزاحم در گیر
می شود و مشخص می شود که دختر، خواهر «جوجه » است. سید به طرفداری از «جوجه » با راننده درگیر و او را فراری می دهد و در
این راه زخمی می شود. بین او و «جوجه » دوستی به وجود می آید و «جوجه » شرمسار تکه وسایل او را جمع می کند تا پس بدهد، اما
سید از آنجا رفته است.
روز بعد سید با میوه و شیرینی برمی گردد، اما شهرداری ولگردان را جمع کرده و خیابان تمیز و خلوت است. تنها همان دختر خیابانی گوشه ای بین زباله ها و آشغال ها خودکشی کرده و در حال اغماء با خدایش حرف می زند. شکایت می کند که چرا دیگر صدای او را نمی شنود. سید، دختر را به بیمارستان می رساند و نجات می دهد و برای شفا و رستگاری او دعا می کند و در خلوت مدرسه به نماز می ایستد.
عاقبت سید حسن در جشن عمامه گذاری ساکش را بسته و در حال ترک آن محل است. دوستش جلال که فرد شوخ طبعی است، این بار نیز به شوخی سد راه او می شود و از او می خواهد که منطقی باشد. او قرار است یک لباس بپوشد نه اینکه دنیا را فتح کند و این لباس هم مثل لباس سایر شغل هاست; در هر شغلی آدم می تواند متعهد و مسؤولیت پذیر باشد یا بی تعهد ولاابالی و از زیر بار مسؤولیت شانه خالی کند.
سید به حرف های او فکر می کند و می بیند که با این لباس حتی اگر بتواند یک نفر را هم هدایت کند، آنوقت به وظیفه خود عمل
کرده و کسی از او نخواسته که یکباره و کل اجتماع را با هم نجات بدهد. در همین حین، دختر ناشناسی بقچه لباس های او را دم در
حوزه می دهد.
نمای پایانی، سید را در لباس روحانیت و در کانون اصلاح و تربیت نوجوانان نشان می دهد که دست «جوجه » را در دست دارد و این بار او کف دست «جوجه » را می خواند و برای او زندگی در یک روستای بهشت مانند را نوید می دهد. فیلم با نمای دو نفره آنها به پایان می رسد.
× × ×
فیلم در کل، مراحل سیر و سلوک یک طلبه جوان و تبدیل شدن او به یک فرد روحانی را به نمایش می گذارد. روحانی شدن از نظر او فقط درس خواندن و لباس پوشیدن و حفظ ظاهر و رعایت آداب و رسوم و عبادات فردی نیست، بلکه تزکیه و تهذیب است; برای خدمت به خلق و رسیدن به هدفی بزرگتر که همانا رضایت خالق و رسیدن و وصل به اوست.
شب، زیر نور ماه، درگوشه و کنار کوچه ها و خیابان ها و خانه ها، اتفاقات گوناگونی رخ می دهد. شب با خود رازها دارد. راز شب، دل
شکستگی آدم های شبگردی است که با زبان خودشان با خدایشان راز و نیاز می کنند و از سر بی نیازی به خدا رسیده اند. خدایی
که خود می فرماید: من در دل های شکسته ام. من پناه بی پناهان و مونس درماندگانم... .
حال در چنین مواجهه ای با واقعیت، تکلیف یک روحانی جوان چیست؟ جوانی که نه ثروتی دارد که بذل کند و نه مصدر امری است که قدرت انجام دادن کاری را داشته باشد.
همه ثروت او لباس ها و کتاب هایی است که آنها را به مردم بخشیده و بیش از این از او کاری برنمی آید. چه کسی باید به فکر
کودکان خیابانی باشد. چه کسی باید به فکر طرد شده های اجتماع باشد. آیا خدایی که روزی شان را می دهد، آنها را فراموش کرده
است؟! آیا خدا از بنده های خوب خود نخواسته که به فکر یتیمان و مسکینان و فقیران و در راه ماندگان باشند؟ آیا وظیفه حمایت
از آنان را بر عهده دولت و حکومت اسلامی نگذاشته است. با این همه، پس این همه فقیر، این همه دروغ، این همه فقر و بدبختی در
جوامع مسلمین، چرا؟
وظیفه واقعی یک روحانی چیست؟ همنشینی با ثروتمندان و یا بر عکس گوشه عزلت گزیدن و چله نشینی و دوری از دنیا و اجتماع و دردهای مردم و در یک کلمه، تنها به خود و نجات خود اندیشیدن... ؟ !
فیلم در واقع با زبان تصویر، قصه قدیمی مناظره عقل و عشق را روایت می کند. موضوعی که موضوع بحث علوم و فنون مختلف
است، موضوع علم، فلسفه، حکمت، منطق، روانشناسی و همه علومی که بحث تکثر و وجود و تاثیر متقابل فرد و اجتماع برهم و
نقش واجب الوجود را بررسی می کنند. بحث جبر و اختیار که آیا این آدم ها مجبورند چنین سر نوشتی داشته باشند و یا خود این
راه را انتخاب کرده اند؟
این بحث هم در مورد سید حسن وجود دارد. او یک فرد و یک فرد مسؤول و مسؤولیت پذیر در برابر کل اجتماع. است. آیا به صرف اینکه «یک دست صدا ندارد» و از یک فرد تنها و بی پشتوانه مالی کاری برنمی آید، باید از انجام تکلیف چشم پوشید و همه چیز را به حال خود رها کرد؟ و تسلیم جو حاکم بر جمع شد; جمعی که در مدرسه علوم دینی است و سید حسن را به همرنگ و هم لباس شدن با جماعت دعوت می کند، به نوعی بی تفاوتی و جدا کردن خط و مرز مسؤولیت از کارها و مسائل و مشکلات جدی و مهم و سخت.
پاسخ «میر کریمی » نمای پایانی فیلم است: پذیرفتن مسؤولیت و پوشیدن لباس در کنار عمل به تعهدات روحانیت و هدایت و اصلاح نوجوان بزهکار و تغییر سرنوشت و مسیر زندگی او.
سید حسن در همدردی و همکلامی و حضور در کنار فقیران و مستمندان، به دستور آیه قرآن عمل کرده که اگر نمی توانید به فقیر
و مسکین کمک کنید، لااقل به زبان با او همدردی کنید و سعی کنید باری از دلش بردارید. در آیات و روایات دینی ما، بر طرف
کردن حزن و اندوه از دل مؤمن، بزرگترین ثواب و پاداش را دارد و نجات یک فرد مساوی است با نجات و سعادت بشریت.
فیلم، خوش ساخت، یکدست و در انتخاب مضمون و محتوا صبورانه عمل کرده و روی موضوعی دست گذاشته که تا به حال کمتر به آن پرداخته شده است. در جامعه ما، بعضی موضوعات بخصوص مسائل مذهبی، چنان در هاله ای از قداست پیچیده شده و دور از دسترس قرار گرفته که هیچ عقل سلیمی به هیچ عنوان و به هیچ قیمتی، به خود اجازه نزدیک شدن به موضوع را نمی دهد، چون در هر مقام و موقعیتی که باشد، بلافاصله مارک ضد مذهبی و روشنفکری می خورد و از جامعه حذف و طرد می شود و دیگر هیچ عذر و بهانه ای هم برای او پذیرفته نیست و کسی نمی تواند شفاعت او را بکند. خود این مساله باعث شده مسائل و مشکلات زیادی در این رابطه به وجود بیاید و چون باب بحث و مناظره و نقد علمی در آن باره بسته و یا محدود است، این مسائل به مشکلات فرهنگی و مذهبی ابدی مردم تبدیل شده و مردم جامعه نسل اندر نسل با آن درگیرند و بحث درباره آنها به دور زدن در یک مدار بسته تبدیل شده است. موضوع شان و جایگاه روحانیت دینی، در ایران پس از انقلاب، از این قبیل موضوعات است. حکومت دینی پس از هزار و چهارصد و اندی سال برای دومین بار بعد از حکومت الهی پیامبررحمت صلی الله علیه وآله به وجود آمده و قدمتی به طول دو دهه پیدا کرده است. همه قوانین و نظام های موجود اقتصادی، سیاسی و کشوری، تغییر کرده و بازسازی شده و جامعه جامعه ای نوپا و پویا در حال آزمایش و خطا و تجربه حکومت الهی است و بالطبع مشکلات و نارسایی های زیادی در قسمت ها و بخش های مختلف آن وجود دارد. بحث تاثیر استبداد و استعمار در ذهنیت تاریخی مردم و فقر و فرهنگی و اقتصاد بیمار تک محصولی بر پایه نفت و... نیز جای خود را دارد و اینک با همزمانی و توام شدن حکومت سیاسی با روحانیت دینی، بخش عظیمی از بار این مسؤولیت متوجه آزادی تبادل افکار و اندیشه، آزادی مطبوعات و رسانه ها، وصل شدن به شبکه های جهانی و پیشرفت سریع ارتباطات و تحولات تکنولوژی و علمی و صنعتی و هنری همه و همه نوع فرهنگ درونی و بومی جوامع را تحت تاثیر قرار داده و تغییر جوامع و مناسبات انسانی بسیار سریع و به روز شده است. در چنین اوضاع و شرایطی، مردم حساسیت زیادی نسبت به قدرت حاکم بر جامعه و نزدیکان به قدرت پیدا کرده و می کنند. سابقه قدرتمندان و نزدیکان به دربار، در دوران استبداد و استعمار، سیاه است و کسانی که نزدیک به قدرت بوده اند، از آن برای آزار و اذیت مردم و کسب ثروت و زراندوزی سوء استفاده کرده اند. با چنین صبغه و تاریخی، مردم زندگی روحانیون را زیر ذره بین گذاشته و راجع به آن قضاوت می کنند.
از سوی دیگر، روحانیون هم با تغییر بافت سیاسی جامعه و پذیرفتن شغل ها و مسؤولیت های جدید که گاه موازی و توام با یکدیگر
است، از ایفای نقش سنتی خود در جامعه دور شده اند. به این نکته باید گستردگی شهرها و تغییر بافت اجتماعی و وضعیت شهرها
را نیز اضافه کرد. دیگر خان ها و ارباب ها وجود ندارند و ظلم، متبلور در وجود یک شخص خاص و شناخته شده نیست. عدالت
اجتماعی برای تمام جوامع یک آرزوی دور و دست نیافتنی شده و تحقق آن بدون برپایی عدالت اقتصادی، عدالت قضایی، عدالت
اخلاقی و... ممکن نیست. و با وجود این همه سازمان های خیریه و نیکو کاری، فرهنگ قالب، فرهنگ خود محوری و خود خواهی و
ترجیح منافع خود بر دیگران و خود پرستی است.
پس از انقلاب شکوهمند اسلامی، دین و دینداری یک ارزش غالب و هنجار اجتماعی مثبت بود که در سطح جامعه گسترش یافت و از سوی همه ارگان ها و دستگاه ها نیز ترویج شد. نتیجه این که دینداری و یا لااقل تظاهر به دینداری، به عنوان یک مد فراگیر و همه گیر در جامعه مرسوم شد. بی اینکه زیرساخت ها و پایه های چنین مساله ای در بطن خانواده و اجتماع نهادینه شده باشد. اگر تمایل به دین و خداپرستی و خوبی و پاکی در طینت انسان ودیعه ای الهی است، متقابلا و در ارتباطی تنگاتنگ بدی ها، صفات منفی اخلاقی، پلشتی ها و ناراستی ها هم در همسایگی خوبی ها وجود دارند. و وجود همین تضاد است که به انسان حق انتخاب، اختیار و آزادی عمل می دهد و وجود عاملان و راهنمایان دینی را ضروری می کند و بر همین مبناست که بهشت و جهنم و خیر و شر وجود دارد. و اگر تربیت دینی وجود نداشته باشد، یک انسان در عین داشتن خوبی ها و صفات حسنه بسیار و حس نوع دوستی و نوع پروری می تواند بسیار هم ظالم و ستمکار باشد. تهاجم فرهنگی غرب و استعمار کشورهای اسلامی، تغییر سیستم آموزش و پرورش، نوع تربیت کودکان و جوانان، و از بین رفتن سیستم نظارتی جامعه، باعث شده نوعی بی دینی خزنده در سطح جامعه به وجود بیاید که در نظر اول، چندان نمود خارجی ندارد. این که ثروتمندان و حاجی بازاری ها و ملاکین بزرگ، مرتب مراسم عزاداری برپا می کنند و در اعیاد و مراسم مذهبی پیشقدم هستند و در راه طاعت و عبادت وطی طریق در راه سفر به عتبات عالیات و مکه و مدینه، گوی سبقت را از همگان ربوده اند و چنان از خدا و چهارده معصوم علیهم السلام دم می زنند که گویی خداوند متعال و چهارده معصوم وقف آنها شده اند و خدا خدای آنهاست و بس. آنها به جبران حق کشی ها و خوردن مال مردم، بیت المال و حقوق کارگر و کم فروشی و گران فروشی و اعتیاد و... ایام محرم، ده شب خرج می دهند و بهترین واعظ و سخنران و مداح را دعوت می کنند و با دادن پول های کلان بهشت می خرند! و وجهه مذهبی برای خود می سازند. «میرکریمی » در این فیلم نشان داده که خدا نه فقط خدای پولدارها و مردم شهر شلوغ، نه فقط خدای روحانیون حجره نشین، که خدای شبگردان بی خانمان نیز هست. و همه ما به نوعی در برابر سرنوشت آنها مسؤولیم. او به روحانیون جوان یادآوری می کند که وظیفه آنها اصلاح و هدایت و کمک به این مردم است، نه فقط اصلاح مردم خوب و مذهبی که همیشه در مسجدها و تکیه ها هستند. نیاز آنها به وجود یک روحانی از باب رسمی بودن مراسم و تذکار و یادآوری است، اما نیاز آدم های زیر پل به یک روحانی، نیازی حیاتی و موضوع مرگ و زندگی است (زندگی و سرنوشت دختر خیابانی در فیلم).
در بعضی صحنه ها، فیلمساز نقش سنتی روحانیون و نگه داشتن شان لباس روحانیت را در قالب سنتی آن با تفکرات و آراء و عملکرد طلاب جوان به نمایش گذاشته است. از یک سو، مدرسه دینی، آنها را به استواری در اصول و ارزش ها و حفظ ظاهر و باطن و مقاومت در برابر مظاهر تکنولوژی و زندگی مدرن فرا می خواند و از سوی دیگر، عملکرد خود مدیران در استفاده از این مظاهر، طلاب را با دوگانگی مواجه می کند. مدیر مدرسه،بچه بغل کردن یک روحانی یا همراه همسر در معابر عمومی ظاهر شدن را دور از شان لباس روحانیت می داند و از اینکه گاهی طلبه ای را در حال نوشابه خوردن کنار در خیابان می بیند، افسوس می خورد و هیهات سر می دهد،اما همین فرد در جای دیگر و مکان دیگری در شهر، لباس شخصی پوشیده و همراه زن و بچه اش در حال برگشتن از سینما و تئاتر است.
فیلم در نشان دادن واقعیت ها بسیار صریح و رک و بی پیرایه عمل می کند. جلال دوست هم حجره ای سید حسن، به زبان طنز، بسیاری واقعیت ها را می گوید; اینکه برای بسیاری لباس طلبه گی، لباس عمله گی است، لباس کار است و راه نان درآوردن و نوعی شغل.
کارگردان در جای دیگر، تیپ خاصی از مردم یا روحانیون را به تصویر می کشد; در قالب شخصیتی که دائم و شبانه روز در حال خواندن دعاست و تحقیق نکرده، هر شایعه و خرافه ای را می پذیرد و از مکروه و مباح پرهیز می کند و جلال به شوخی مدام او را سرکار می گذارد و به دروغ به او می گوید که امشب خواندن چند بار جوشن کبیر و فلان دعا ثواب دارد و آن فرد هم تحقیق نکرده، می پذیرد و دنبال دعا خواندن خود می رود. یا بی عفتی دختر جوانی را نشان می دهد که روز روشن، گستاخانه کنار خیابان در حال رفت و آمد با مردم بیگانه است; چیزی که متاسفانه این روزها حتی در شهرهای مذهبی نیز اتفاق می افتد و کسی جلودار آن نیست.
صحنه قالیشویی طلاب در مدرسه، از صحنه های طنزآمیز و جذاب است که به فیلم، فضا و محیطی صمیمانه و خودمانی داده است و صحنه ناسزاگویی شبگرد به روحانیون از صحنه های تاثیر برانگیزی است که متاسفانه در واقعیت وجود دارد. همین طور این واقعیت، در صحنه بازگویی خاطرات استادی که همراه خانواده، لباس شخصی پوشیده، رخ می نماید و به تلخی تصویر می شود. و نیز صحنه طلبه ای که همراه زن و بچه ساعت ها کنار خیابان منتظر ماشین است و بالاخره وقتی راننده ای توقف می کند، به طعنه می گوید: «چی شده، وقتی بنز قسمت می کردند، به شما نرسید؟!» و به سرعت می رود.
این برخورد خصمانه از سوی بعضی افراد عوام در اجتماع است که بدون شناخت و تنها به صرف دشمنی با این لباس، افراد روحانی
را مورد طعن و سرزنش قرار می دهند و علل و انگیزه های این رفتار نیز مشخص است; یا آن فرد از گروه آدم هایی است که طالب
زندگی بی بند و بار و عیاش و قمار باز است و وجود شخصیت های روحانی مزاحم و سد راه اوست و یا از افرادی عائله مند که بار
خانواده بزرگی را به دوش می کشند; چنین افرادی نسبت به حقوق و امکانات زندگی روحانیون، اعتراض دارند، و آن را ناعادلانه
می دانند، بخصوص در مورد بعضی روحانیون که زندگی اعیانی در پیش گرفته و عالم بی عمل هستند و از روحانیت تنها لباس و
عنوان آن را دارند. عده ای نیز از ته مانده ها و دست پرورده های گروه ها و اندیشه های سیاسی قبل از انقلاب هستند که سلطنت
طلب، کمونیست، توده ای و مجاهد و... هستند و حاکمیت سیاسی روحانیون را نمی پسندند و به اصل وجود آنها به عنوان یک طبقه
اجتماعی فعال اعتراض دارند و گروه دیگر نیز بعضی روشنفکران و غربزده ها هستند که به تابعیت از الگوی زندگی غربی دین را از
زندگی جدا و آن را فقط برای مسجد می پسندند و به هر نوع حضور فعال مذهب و افراد مذهبی در سطح زندگی روزمره یا در
تصمیم گیری ها و سیاست گذاری ها انتقاد می کنند.
منبع : http://www.hawzah.net