نویسنده و کارگردان: مجید مجیدی
سال ساخت: 1375
تاریخ نمایش: 1376
فیلم «بچه های آسمان»، سیمرغ بلورین بهترین فیلم پانزدهمین جشنواره فیلم فجر، جایزه بهترین فیلم از فستیوال بین المللی فیلم مونترال (۱۹۹۷)، جایزه بهترین فیلم از یازدهمین جشنواره فیلم سنگاپور، جایزه اول سیفژ از شانزدهمین جشنواره فیلم اولو (فنلاند)، جایزه بهترین فیلم از جشنواره فیل
داستان فیلم:
بچه های آسمان داستان پسری در پایین شهر تهران را روایت می کند که در فقر و تنگدستی قرار دارد . کفش خواهرش را که به او داده بودند تا برای تاْمیر به کفاشی ببرد بر اثر اتفاق گم می کند و همراه خواهرش سعی می کنند تااین موضوع را از پدرشان مخفی نگه دارند تا پدر مجبور نشود برای خرید کفش از دیگران پول قرض کند.فیلم تماماً در کش مکش آن است که مشکلات کوچک مردم ثروتمند را به عنوانی مشکلی بزرگ برای مستمندان نشان دهد و بیننده هشیار را از خواب غفلت بیدار کند همچنین اختلاف های طبقاتی و معرفت و بزرگی روح یک
کودک را به تصویر می کشد.انتخاب لوکیشن های فیلم خلاف سایر فیلم های سینمای ایران بسیار عالی است همچنین فیلم برداری فیلم نیز نمونه آن کمتر دز سینمای ایران دیده شده است.بنده بین آثار مجید مجیدی فیلم باران را بیشتر می پسندم(داستان یک دختر افغانی در ایران) در کل سعی می کنم کار های ایشون رو ببینم و بسیار از دیدنشون لذت می برم چون بسیار عامه پسنده و هر بیننده ای رو به خودش جذب می کنه ولی از لحاظ سینمایی فکر کنم یک مقدار یک نگاه به موضوعات نگاه می کنند و بازیگران اصلی فیلم هاشون فرشته هستند!
در ظاهر انگار کل گره ی داستان در گم شدن یک کفش است. پسری به نام علی کفش خواهر کوچکتر و کلاس اولی خود (زهرا) را گم کرده و درصدد جبران اشتباه خود است. خانواده ی علی بضاعت خریدن کفش برای زهرا را ندارند و این علی و زهرا هستند که باید برای حل مشکل راهی پیدا کنند. "بچه های آسمان" به همین اندازه ساده است. ساده و واقع گرا اما به شدت دلنشین و دلنواز و مجذوب کننده. تمام قدرتش را از سادگی اش و از علی و زهرای معصوم و پاک و شیرینش می گیرد. "بچه های آسمان" آنقدر مجذوب کننده است که اسکار را نیز شیفته ی خود کرد. اسکار که فیلمی همچون "زیر درختان زیتون" را رد کرده بود با آغوشی باز "بچه های آسمان" را در میان پنج نامزد نهایی خود برای کسب جایزه ی بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان پذیرفت. فیلم اگرچه برنده نشد اما چیزی از شایستگی هایش نیز کم نشد چرا که هنوز هم محبوب و مورد توجه و تحسین است. "بچه های آسمان" چه معجزه ای در چنته ی خود داشت که اینچنین دلها را مجذوب خود کرد؟
شخصیت های اصلی در "بچه های آسمان" کودک هستند. علی و زهرا به دلیل خصلت های دوران کودکی (که در هر کودکی یافت می شود) همانند هر کودک دیگری قادرند صرف نظر از فضا و محیط پیرامونی خود بوسیله ی طبع خاص و کنش و واکنش ها و منش هایی که دارند فضایی مجزا از محیط پیرامونی خود بسازند (کما اینکه علی به عنوان کودکی پایین شهری با علیرضا به عنوان کودکی بالا شهری تفاوتی ندارد (سکانس بازی کردن علی با علیرضا) ). آنها کودک هستند. پاک و ساده و صمیمی و صادق و دریادل هستند و تا وقتی بزرگ نشدند قادرند که با دنیای کوچکشان بزرگترین دنیاها را نیز به تسخیر خود درآورند. دلهایشان مالامال از آرزوها و رویاهاست و وسوسه (به معنای بدش) ذره ای در وجودشان جای ندارد. این خصلت ها موجب شده که کودکان (علیرغم اینکه خود نیز از عناصر زیبایی شناسانه ی فیلم به حساب می آیند) با کنش و واکنش هایشان (که از منش پاکشان نشات می گیرد) سبب خلق زیبایی و یا عناصر زیبایی شناسانه ای شوند که دل مخاطب (چه عام و چه خاص) را تسخیر کرده و برای مخاطبانشان سمپاتیک شوند و اینچنین است که تمام کنش و واکنش های علی و زهرا برایمان (به عنوان مخاطب) جذاب و حائز اهمیت می شود. چرا آرزو می کنیم که ماجرای گم شدن کفش زهرا به گوش پدر خانواده نرسد؟ چرا دلمان می خواهد که زهرا با وجود کفش مردانه در مدرسه کمتر خجالت بکشد؟ چرا خدا خدا می کنیم که علی زودتر به مدرسه برسد تا مورد تنبیه ناظم قرار نگیرد؟ چرا دوست داریم علی در مسابقه ی دو بجای قهرمانی رتبه ی سوم را کسب کند؟ آیا غیر از این است که علی و زهرا را باور کرده و به شدت دوستشان می داریم؟
"بچه های آسمان" صادق است. هم با خودش و هم با
مخاطب خودش. احترام مخاطبش را حفظ می کند و برای آن شعور قائل است. "بچه های
آسمان" مابین انرژی بخشیدن به مخاطب و سرخورده و دلسرد کردن
او اولی را انتخاب می کند. فیلم در بسیاری از موقعیت ها ظرفیت اشک گرفتن
از مخاطب و سوار شدن روی احساسات تماشاگر را دارد اما فقط در راستای هدف خود حرکت
می کند. برای اینکه منظور را بهتر بیان کرده باشیم مقایسه ای گذرا میان "بچه
های آسمان" و "حوض نقاشی" انجام می دهیم. در "حوض نقاشی"
راه رهایی از گره های داستانی و مشکلات شخصیت ها با نوحه خوانی و مرثیه سرایی و کج و معوج کردن
چهره ی شخصیت های ابله داستان (به این دلیل شخصیت های "حوض نقاشی" را
ابله می نامیم که به شدت کنش و واکنشی و تهی از عقل و فاقد منش هستند و حاصلش دو
انسان معلول (بخوانید ابله و احمق) شده که مخاطب باید به زور چهره ی کج و معوج
آنها هم که شده برایشان دلسوزی کند) و "ننه من غریبم بازی" و... حل می
شود و نسخه تجویزی اش بلاهت و ابلهی و کودن بودن برای رهایی از مشکلات است اما "بچه
های آسمان" صداقت و پاکی و کوشش را به عنوان نسخه ی خود تجویز می کند. چرا
علی ماجرای بی پولی پدرش و اینکه او و خواهرش با یک جفت کفش مشترک به مدرسه می
روند را با اشک و تضرع و التماس هر چه بیشتر و "ننه من غریبم بازی" به
ناظم نگفت؟ چرا ماجرای گم شدن کفش لو نرفت و موجب تنش و درگیری در خانواده نشد؟
چرا ماجرای کفش آنقدر حیاتی نشد که پدر مجبور به خریدن کفش و به طبع آن پول قرض
کردن شود و وضع مالی خانواده بغرنج تر شود؟ چرا سکانس اجاره خواستن صاحبخانه از
مستاجرانش (خانواده ی علی) بسیار مختصر و گذرا تمام شد؟ چرا غربت علی و پدرش در
بالای شهر به شکلی کمیک پرداخت شد؟ آیا "بچه های آسمان" نمی توانست از
همه ی این عناصر استفاده کرده و ملودرامی احساسی بسازد و دریایی از اشک از مخاطب
خود بگیرد؟
مجیدی به درستی دریافت که هنرمند واقعی کسی است که به مخاطبش انرژی می دهد و قدرت فیلمش نه از سرازیر کردن اشک مخاطب بلکه از صداقت بدست می آید (ارنست همینگوی نیز صداقت را شرط اول موفقیت هر داستانی می دانست) و با صداقت است که مخاطب شیفته ی "بچه های آسمان" شده و شخصیت هایش را باور می کند و درست به همین دلیل است که "بچه های آسمان" همچون دندانی ریشه دار می ماند و "حوض نقاشی" همچون قالبی خمیری شل و وارفته از آن دندان می شود (که تازه خمیرهایش هم آنقدر شل و وارفته هستند که به زور چسب قطره ای حوزه ی هنری به هم چسبیده اند).
وقایع انتخاب شده برای بیان قصه ی اصلی در فیلم آنقدر دقیق و بجا هستند که سبب پویایی فیلمنامه شده اند. تقریبا هیچ کجا فیلمنامه از ریتم نمی افتد و هر کجا که تکرار احساس شود بلافاصله موقعیت ها تغییر کرده و جذابیت داستان را حفظ می کنند و در این میان تنوع نیز دائما در عکس العمل هایمان (به عنوان مخاطب) به چشم می خورد. گاه می خندیم (مانند سکانس حضور علی و پدرش در بالا شهر برای باغبانی) و گاه مضطربیم (مانند سکانس های دیر رسیدن علی به مدرسه و یا سکانس مسابقه ی دوی صحرایی (که برای تعلیق در چنین سکانسی از صدای نفس زدن های علی در کنار صدای پای زهرا و حرکات آهسته (اسلوموشن) استفاده شده است) ) و گاه ناگزیر قطره اشکی می ریزیم (مانند سکانس قهرمانی علی در مسابقه ی دوی صحرایی در حالی که او می خواست سوم شود (بخاطر بردن کفش). آنجایی که همه از قهرمانی علی خوشحالند اما او سرش پایین و در حال گریه کردن است). از سویی دیگر میزانسن و طراحی صحنه و دوربین در خلق سکانس ها و تصاویر شاعرانه و زیبایی شناسانه نقشی اساسی ایفا می کنند. تصویر نوازش مهربانانه ی پاهای زخمی علی توسط ماهی قرمزهای درون حوض در قالب سکانس پایانی آنقدر زیبا و دلنشین و شاعرانه است که هرگز از یاد مخاطب نمی رود.
"بچه های آسمان" به سبب برخورداری از دو حسن مهم هم در داخل و هم در خارج مورد توجه قرار گرفت. حسن اول اینکه "بچه های آسمان" تقریبا از تمام عناصر زیبایی شناسانه و شاعرانه ی موجود در فیلم های ایرانی بهره مند است (وجود کودک-حوض پر از ماهی قرمز-استفاده از عناصر طبیعت-فضای سالم و تلطیف شده و...) و در عین حال دارای المان هایی است که فیلم را به زندگی رایج ایرانی بسیار نزدیک ساخته و جهان فیلم را برای مخاطب (خصوصا مخاطبی که سینما را آینه ی اجتماع خود می بیند) به شدت ملموس می کند. این المان ها که برای نخستین بار در سینمای ایران توسط سهراب شهید ثالث بکار برده شد عبارتند از : اجاره ی عقب افتاده-زندگی پایین شهری و فقر-مادر مریض-موقعیت بچه در کلاس و مدرسه-موقعیت بچه در خانه-مشق شب و... . حسن دوم "بچه های آسمان" داستان جهان شمول آن بود که به بین المللی و جهانی شدنش و راهیابی اش به اسکار بسیار کمک کرد. داستان فیلم داستانی بیگانه با سایر نقاط جهان نیست و تقریبا در همه جا می تواند اتفاق بیفتد. فیلم علیرغم اینکه جنبه ی بومی و ملی خود را حفظ کرده اما کنش و واکنش ها و شوخی هایش برای سراسر جهان قابل فهم است و شوخی ها صرفا بکگراند بومی و ایرانی ندارند و جهان شمول و قابل تعمیم هستند.
مجموعه ای از آنچه گفته شد "بچه های آسمان" را به فیلمی خوب و بین المللی و در عین حال زیبا و دوست داشتنی تبدیل کرده است. فیلمی که هم با خود و هم با مخاطب خود به شدت صادق است و برای مخاطب خود احترام و شعور قائل است. شخصیت های دوست داشتنی فیلم علیرغم فقر مادی نه تنها هرگز دچار فقر معنوی نمی شوند بلکه به لحاظ معنوی آنقدر غنی هستند که با دنیای کوچکشان قدرت تسخیر بزرگترین دنیاها را دارند. شخصیت هایی که با همه ی وجود و صادقانه با مشکلات مواجه می شوند و از "ننه من غریبم بازی" و نوحه خوانی و مرثیه سرایی به دورند و فیلمی را تشکیل می دهند که فقط ادای بین المللی و جهانی بودن را درنمی آورد (مثل "حوض نقاشی" که نه بومی و ملی و نه بین المللی و جهانی است) بلکه به معنای حقیقی کلمه هم ملی و بومی و هم بین المللی و جهانی است.
منبع :
فیلم و سینما http://shabdis30namateather.persianblog.ir/
http://kavehfilm.blogfa.com/