ای به ولای تو تولّای من وز خود و اغیار تبرّای من
سود تو سرمایه سودای من گر بشکافند سراپای من
جز تو نیابند در اعضای من
سر به ته افکنده من از غم خموش هیکل من بلبله وش پر خروش
نغمه عشق است نه بانگ سروش زمزمه بر زمزمه آید به گوش
کیست در این قالب و اعضای من
نه کره را گرم تک و دو کنی بر مه و خور،حکم روا رو کنی
خسته شیرین دل،خسرو کنی جلوه پی جلوه که نو نو کنی
صورت دیگر ز هیولای من
شعشعه روی تو رایت فراشت خط رقمت بر لب شیرین نگاشت
خال رخت تخم سیه دانه کاشت نیست به مینایِ میَم چشم داشت
چشم تو بس نشإه صهبای من
دیده نظر باز تو بیجا نشد دل به غلط واله و شیدا نشد
این غزل از من عبث انشا نشد تا تو چو گل وا نشدی وا نشد
ناطقه بلبل گویای من
صادر بی واسطه عقل نخست آمد و بیش از همه قرب تو جست
عشق من آن روز ترا شد درست مست تو و محو تو و مات توست
عقل من و هوش من و رای من
صورت اشیا بنگاری به خود سوی وجود از عدم آری به خود
ای که نفسها بشماری به خود یک نفسم گر بگزاری به خود
وای من و وای من و وای من
بتکده و دیر و برهمن ز تو مُزدَلِف و وادی َایمَن ز تو
لعبت چین و بت ارمن ز تو گر تو تویی "من کیم" ای من ز تو
من شده تو آمده بر جای من
کون و مکان آئینه ذات تو سینه افروخته مشکواة تو
زاری من صیقل مرآت تو تا نشد از نفی من اثبات تو
سر نزد از لای من الّای من
ای تو بزرگ و همه عالم حقیر ورد زبان چیست مرا؟"یا مجیر"
چون تو مجیریّ و منم مستجیر پنجه ببر آمد و چنگال شیر
پیشکش آهوی صحرای من
من به زمین ناله من عرش گیر سِدرِه بِدَم در کشم از یک صفیر
آوخ از آن دم که برآرم نفیر شه پر جبریل نشاند عبیر
از دم روح القدس آسای من
سایه عشق ار به کلیسا فتد زلزله بر طاق سکوبا فتد
بس نه ترا رعشه بر اعضا فتد غلغله در مسجد الاقصی فتد
"برسر منبر رسد ار پای من"
طینت "صحبت" ز چه میشد عجین از می رضوان و بهشت برین
چند در این میکده باشم مکین "صحبت"از این حجره برآی و ببین
عرش برین منظر اعلای من