آیا خواهان یک زندگی جدید هستید؟ آیا همه چیز در زندگی برای شما خسته کننده و ناراحت کننده شده است؟ آیا دیگر به هیچ چیز امیدی ندارید و حتی به افکار نه چندان خوشایند به ذهنتان خطور می کند؟ به نظرتان این موضوع را با چه کسی مطرح کنید، مفید و کارساز خواهد بود؟ مطمئن باشید هنوز کسانی هستند که می توانند به شما کمک کنند و شما را از این درد نجات دهند.
اسمش هم وسوسه انگیز است. انگار یکجور توانایی است که میتواند قدرت زیادی در اختیارتان بگذارد. مثل خنجر برهنهای که میشود با آن آدم کشت یا جان آدمی را نجات داد. برای همین هم هست که در دور و اطرافتان خیلیها را میشناسید که ادعا میکنند «یه چیزایی از روانشناسی میدونم». منظورشان این است که میتوانند به شما مشاوره بدهند یا حداقل اینکه پی به علت واقعی ناراحتی، غم، غصه و مشکلاتتان ببرند. البته شاید ادعای دوستان شما خیلی هم پربیراه نباشد. روانشناسی چیزی جز شناخت فردی آدم از خودش نیست. این مساله امکان شناخت را برای هر کسی آسان میکند، چرا که شما تمام ماده خام اولیه و لازم را که «خودتان» هستید برای این کار در اختیار دارید.
حتما خوب میدانید خودشناسی، خود مقدمه «خداشناسی است» و در احادیث ما هم بر آن تاکید زیادی شده است. چیزی که حالا به اسم روانشناسی پیش رو داریم در واقع تحقق بخشیدن و علمی کردن مسیری است که در نهایت به خودشناسی ختم میشود. این وسط روانشناسها حکم آن بلد راهی را دارند که درباره ته و توی ذهن آدمی مطالعه کرده و به اصطلاح سوادش را پیدا کردهاند. اگر روزی دست به کار خودشناسی شدید، از کمکی که محیط اطراف به شما میکند غافل نشوید.
روانشناسهای رازنگهدار
اگر به مطب یک روانشناس بروید، معمولا به این شکل پیش میرود که شما حرف میزنید و او گوش میکند. بعد از شما سوالهایی میپرسد و شما باید جریان بحث را بهسمت پاسخ دادن به آن سوالات ببرید. به این ترتیب شما دائما حرف میزنید آنقدر که بالاخره ته و توی مشکل دربیاید، اما اگر از افسردگی شدید، اسکیزوفرنی، استرس، وسواس یا هر بیماری روانی شدیدی رنج نمیبرید، میتوانید به جای مراجعه به روانشناس خودتان دست به کار شناختن روان خودتان بشوید! مثل اوقاتی که کلافهاید، نگرانید یا منتظر و مضطربید. منظورم مشکلاتی است که روح و روانتان را به صورت حاد و نه مزمن و به صورت مقطعی و نه بلند مدت، آزار میدهند.این کار را جلوی آینه یا روی کاغذ هم میتوانید انجام بدهید. کافی است بدانید که هر لحظه و در پاسخ به خودتان باید چه سوالی را بپرسید.
باید بتوانید سوال مناسب را از میان پاسخهای خودتان پیدا کنید و بعد به آنها صادقانه جواب بدهید. کار روانشناس این است که شما را با خودتان روبهرو کند، دستتان را بگیرد و به جاهای پنهانی از ذهنتان ببرد که همیشه از کنارش به عمد گذشته یا فراموشش کردهاید
باید به خودتان اعتماد کنید و راست و حسینی با خودتان روبهرو شوید. از مواجه شدن با خودتان نترسید. همانطور که باید در مراجعه به روانشناس اصل صداقت را رعایت کنید.
هر شغلی برای خودش قسم نامهای دارد. پزشکها، وکیلها، قضات و خیلیهای دیگر (اگر نه به صورت رسمی بلکه حتی به شکلی شخصی) قسم میخورند که قواعد و آدابی را که برای شغلشان تعیین شده رعایت کنند. سوگندی که روانشناسها میخورند رازداری آنهاست. در واقع یک روانشناس با وجدان، رازهایی را که بیمارش صادقانه در اختیارش قرار داده در اختیار دیگران نمیگذارد. آنها در بسیاری از مواقع حتی میتوانند از افشای راز شما در دادگاه هم امتناع کنند. البته به شرطی که قبلا لو نداده باشند که رازی از شما دارند، میدانید که؟!
دست و پنجهام در افسردگی گیر کرده
مراجعه به روانشناس دیگر کار عجیب و غریبی نیست که روان و شخصیتتان را با اما و اگر مواجه کند،یا اینکه از این به بعد قرار باشد با برچسب روانی و دیوانه روبهرو شوید. البته ترس شما تا اندازهای بهجاست. یعنی طرز برخورد با بحث روانشناسی و مراجعه به روانشناس در روزگاری که خیلی هم دور نیست و به 10، پانزده سال پیش برمیگردد خیلی مرسوم نبوده است. در آن روزگار خیلی پیش میآمد که با افسردگی دست و پنجه نرم کنی اما از ترس دیده شدن در مطب روانشناس آنهم به عنوان یک دختر دمبخت ترجیح داده باشی در خانه بمانی. حتی خیلیها نمیدانستند که مشکلشان یک بیماری روانی است.حقیقت این است که روانشناسی همیشه به نوعی با قانون در تقابل و در بهترین حالت در بحث و جدل بوده است. روانشناسی، فردیت آدمها را مد نظر دارد و قوانین به مردم و اجتماعی از آدمها نظر دارد و این ریشه آن بحث و جدل است، اما این دو در جایی با هم به توافق رسیده و خیلی از استثنائات قانونی به دلیل مسائل روانی شکل گرفته است. برای همین مثلا زیگموند فروید روانشناس معروف در سالهای زندگیاش در اتریش از بیم تعطیل شدن روانشناسی در این کشور بسیاری از یافتههایش را منتشر نمیکرد و تنها بعد از آغاز جنگ جهانی دوم و فرار او به انگلیس بود که توانست درباره نظریههایش آزادانه حرف بزند، آنها را منتشر کند و در معرض نقد بگذارد.
حالا اما در روزگار دیگری زندگی میکنیم. این روزها دیدن هر چند وقت یکبار یک روانشناس و اصلا داشتن یک دکتر روانشناس مخصوص که موقع حرف زدن دربارهاش، او را «دکتر روانشناسم» صدا بزنید نشان دهنده توجه شما به روح و روانتان است. یعنی این روزها توجه به پاکیزگی روان به اندازه توجه به سلامتی و بهداشت تن اهمیت پیدا کرده است. بهطوری که این دفتر و دستک عظیم روانشناسی را برایش راه انداختهاند و سالهای سال است که علاوه بر یکی دو نظریهپرداز بزرگ که هر چند دهه یکبار ظهور میکنند، فوج فوج دانشجویان روانشناسی هستند که در گرایشهای مختلف از دانشگاهها فارغالتحصیل میشوند.
منبع:
جام جم آنلاین-تبیان
تالارهای تخصصی روان شناسی