عاشق
یک گوشه نشست و اینقدر گریه کرد که چشمش از کثرت گریه کور شد. پروردگار
چشمش را برگرداند، دوباره اینقدر گریه کرد تا دوباره نابینا شد و دوباره
خدا چشمش را برگرداند. بار سوم که مست گریه شد، خطاب رسید: شعیب! یقین بدان
که تو را به جهنم نمیبرم!
استاد حسین انصاریان مفسر، مترجم و پژوهشگر علوم و معارف قرآن کریم در تازهترین جلسه اخلاق خود در حسینیه همدانیها در ماه مبارک مرضان به موضوع «چهار حقیقت سعادتیاب» اشاره کرد که مشروح آن در ادامه میآید:
سعادتجویی فطری انسانها
تاریخ بحث سعادت تاریخی بسیار قدیمی دارد و مباحثی هم که درباره سعادت شده، بهاندازه خود تاریخِ پیجویی از سعادت است. این پیجویی برای همه انسانها یک امر فطری است، یعنی انسانی از مادر متولد نشده، مگر اینکه فطرت سعادتجویی در او نهاده شده است. نظر درباره سعادت کم نیست و تمام گروههای علمی تاریخ، دیندار و بیدین، درباره سعادت و خوشبختی که چیست و راه رسیدن به آن کدام است، بحث کردهاند.
تنها بحث عقلی و فطری و انسانی و حکیمانه در مسئله سعادت، بحثی است که خورشیدوار از افق وحی تجلی کرده است؛ چراکه هیچ گروه علمی در تاریخ بشر، نه خالق انسان بودهاند و نه به زوایای وجود انسان آگاه بودهاند، لذا اغلب آنها دراینزمینه افسانهبافی کردهاند. آنهایی هم که اهل افسانهبافی نبودهاند، بحثشان بحث تمامی و کاملی نیست. بحث تام، تمام و کامل، فقط به وحی مربوط است.
تجلی هدایت پروردگار، منشأ آرامش درونی
اوّلین سخنی که به اولین انسان در کره زمین زده شده، در سوره مبارکه بقره مطرح است. گوینده خدا و گیرنده هم آدم بوده است. خدا خالق آدم و به تمام زوایای وجود آدم نیز آگاه بود، آدم هم آدمیت کرد و پذیرفت، باور هم کرد. علت باورکردن او هم این بود که یقین داشت حرف را صادق میزند، بینیاز میزند، کریم میزند و وجود مقدسی که نسبت به مخلوقش عاطفه، احسان، محبت و لطف دارد. حرف هم این بود: «فَإِمّٰا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدی فَمَنْ تَبِعَ هُدٰای فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لاٰ هُمْ یحْزَنُونَ»، آدم! یقیناً راهنمایی من از طرف من برای تو جلوه خواهد کرد، اما یک مسئله کلی به تو بگویم: هر کسی که تا قیامت از این راهنمایی من پیروی کند، ترس و غصه منفی سراغ او نمیآید؛ یعنی یک زندگی صد درصد آرامی در درون خودش خواهد داشت و به جریانات و حوادث بیرون که موج روی آب است و نه خودِ آب، کاری ندارد. آب موج میزندو دومیلیون هم حباب روی آن درست میشود، با یک باد خیلی نرم هم حبابها میترکد و میرود. او هم معطل این حرفها نمیشود. حوادث بیرون را که میبیند، یک عکسالعمل بیشتر ندارد و آن هم این است که با کمال اشتیاق و شوق به من میگوید: «الهی رضا بقضائک»، یعنی فاتحه حوادث را میخواند.
رضایت بندگان مؤمن از حوادث روزگار
«الهی رضا بقضائک» یعنی من اطمینان کامل به تو میدهم که این حادثهها کمترین اثر منفی در روح و جان و قلب من نخواهد گذاشت. این حرف انسانی است که هدایت در وجودش مثل شب چهارده طلوع کرده است. از گذشتگان و اولیای زمان پیغمبر در قرآن نقل میکند که هر حادثهای برای بیداران، آگاهان، عاشقان و عارفان به معنای واقعی پیش میآمد، همان لحظه میگفتند: «قُلْ لَنْ یصِیبَنٰا إِلاّٰ مٰا کتَبَ اَللّٰهُ لَنٰا»(سوره توبه، آیه 51)، هرچه برای ما پیش آمده، رقم محبوب است و رقم محبوب را برای ما تلخ نیست و رد هم نمیکنیم، بعد میگفتند:
رشتهای بر گردنم افکنده دوست/میکشد هر جا که خاطرخواه اوست
یا میگفتند:
ما نداریم از رضای حق گِله/عار ناید شیر را از سلسله
چون اینها حقیقت را درک کرده و فهمیده بودند، میدانستند کل این دنیا یک مهمانخانه، تمام این نعمتها هم یک سفره و مدت عمر هم خیلی کم است. آدم در مهمانخانه هم ماندنی نیست، سر این سفره هم ماندنی نیست و آنچه ماندگار است، آن که نمردست و نمیرد، تویی. ما مملوک و در اختیار تو تو هستیم.
اهتمام جدی بنده در درک حقایق هستی
البته بهدستآوردن این حال هم کار میخواهد؛ کار معنوی میخواهد، عبادت خالصانه میخواهد، ترک گناه میخواهد، محبت به مردم میخواهد، آرامبودن میخواهد که پردهها با این مسائل، یعنی با دست عبادت، حوصله، محبت و لطف کنار برود و انسان حقایق را با چشم دل ببیند تا دیگر سرگرم دیدن جریانات و حوادث تلخ و این حبابهای پوکِ بیربط روی آب نشود. خیلی هم زیبا در دهان گناه میزدند!
حقیقتبینی رسول خدا(ص) در برابر سران کفر
جلسهای در مکه تشکیل شد، سران شرک، سران بتخانه و سران کفر، ابوطالب را خواستند و گفتند: به برادرزادهات بگو (برادرزادهاش در آنوقت 43ساله بود که دیگر اوج جوانی، اوج قیافه و اوج اندام زیباست): از این حرفها، از دعوت، از خواندن قرآن، از بیان حلال و حرام، از مخالفت با بتهای ما دست بردارد؛ ما نیز در مقابل، زیباترین دختری که میخواهد، کل خرج آن را میدهیم تا زنش بشود؛ مقدار پولی که خودش میخواهد(چون ثروتمند در مکه زیاد بود) بگوید، ما نقد میدهیم؛ صندلی حکومت بر 360 قبیله را میخواهد که شاهنشاه شبهجزیره بشود، صندلی را به او میدهیم. همین سهتا هم تمام مردم دنیا را وارونه کرد و وارونه و جهنمی کرده است؛ زن یعنی شهوت، پول و صندلی.
پیغمبر اکرم خودشان در مدینه فرمودند: اولین کسی که ضرابخانه را اختراع کرد که خیلی قدیمی است و ورق طلا و نقره را زیر ضرب برد و پول ساخت، ابلیس نشسته بود و تماشا میکرد تا ببیند این جنس دوپا چهکار میکند؟! وقتی اوراق طلا و نقره به پول تبدیل شد، به رقاصی افتاد و گفت: برای اینکه میلیون میلیون بندگانت را به جهنم بکشم، خودشان دام خوبی به دستم دادند. پول میلیاردها رستم را به خاک میکشاند، پشت میلیاردها رستم را به خاک میخواباند! شهوت جنسی بدتر از پول و کثیفتر! صندلی هم از هر دوی آنها بدتر! شما یکدانه را الآن در آمریکا میبینید که زیر پای یک گرگ است و گرگهای دیگر در دنیا فراوان هستند که زیردست آن گرگ بزرگ در تمام دنیا هستند. پیغمبر میفرمودند: آخرین تعلقی که از قلب بندگان شایسته خدا بیرون میرود، عشق به صندلی است. عشق به زن ممکن است بیرون برود، عشق به پول ممکن است بیرون برود، اما این صندلی لامذهب به این راحتی جنس دوپا را رها نمیکند.
ابوطالب فرمود: من پیغام شما را میبرم و جوابتان را میآورم. خدمت رسول خدا آمد، پیغمبر با یکذره نان خشک و خرما در مکه زندگی میکرد. پیغمبر اکرم با خانمی زندگی میکرد که پانزدهسال از خودش بزرگتر بود. پیغمبر اکرم یکدانه صندلی شکسته زیر پایش نبود و دایم شکنجهاش میکردند. پیغام سران شرک را به پیغمبر داد، ایشان خیلی آرام، نه از کوره در رفت و نه عصبانی شد، خیلی آرام فرمودند: عموجان! هنوز جلسهشان هست تا جواب من را ببری؟ گفت: آری برادرزادهجان منتظرند. فرمودند: به آنها بگو: اگر توان شما به جایی برسد که خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارید، دست از خدا و خواستههای او برنمیدارم، «حتی اقتل دونه»، تا سرم را ببرید و روی سینهام بگذارید که در آنوقت ساکت میشوم.
اینها حقیقتبین بودند و میدانستند شرک یک موج است، پول یک موج است، صندلی یک موج است، شهوت جنسی یک موج است. تمام موج روی سطحِ دریای زندگی هم با وزیدن باد حباب میشود، با وزیدن یک باد دیگر هم حباب میترکد و پوچ میشود. آنها خیلی عاقل بودند!
دست مهربانی پروردگار، یاریگر سعادتجویان
این اوّلین حرفی بود که خدا به آدم زد که سعادت و نجات در چیست؟ حالا ما میخواهیم به دنبال سعادت برویم و این گنج بینظیر الهی و ملکوتی را بهدست بیاوریم. بحث آن را در سوره هود با همین لغت سعادت مطرح کرده است: «وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ»(سوره هود، آیه 108)، آنهایی که اهل سعادت خواهند شد، اهل بهشت هستند. چرا نمیگوید «اما الذین سَعَدوا» و مجهول میگوید؟ اگر میگفت «اما الذین سَعَدوا»، یعنی خودت فاعل بهدستآورنده سعادت بودی؛ اما میگوید «اما الذین سُعدوا» آنان را که به سعادت میرسانند، چهچیزی به سعادت میرساند؟ اما درباره تیرهبختان میگوید: «فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا»(سوره هود، آیه 106)، فعل معلوم میآورد، یعنی آنهایی که تیرهبخت شدند و تیرهبختشدن تیرهبختان هیچ ربطی به منِ خدا ندارد.
گور خودشان را خودشان با دست خودشان کَندند و کار من نبوده است. شمرشدن شمر اصلاً کار من نبود، فرعونشدن فرعون اصلاً کار من نبود، یزیدشدن یزید، رباخورشدن رباخور، زناکارشدن زناکار، دزدشدن دزد، اختلاسچی و ظالم روی صندلی، هیچکدام کار من نبوده و نیست؛ اما کسی که حسین میشود، این کار من است؛ یکی فاطمه میشود، این کار من است؛ یکی علی میشود، این کار من است؛ یکی در زندان میآید و یوسف میشود، این کار من است؛ چون منم که باید راه سعادت را نشان بدهم، بعد هم دست بندهام را با محبت بگیرم و کمک کنم و در این جاده ببرم؛ ولی خوشبهحال آن بندهام که دستش را در دست من میگذارد، چون خودش نمیتواند برود، خودش بچه است و مهربانی مثل من باید او را راه ببرد و کمک بدهد.
خداوند، سرپرست سعادتمندان
وای که چه روایتی است! من حالیام نمیشود، ولی پیغمبر میگویند اگر تو حالیات نمیشود، برای مردم بگو؛ چون در مردم کسانی هستند که حالیشان بشود. پیغمبر میفرمایند: «إنّی اَبِیْتُ عِنْدَ رَبِّیْ» تمام شبها را تا صبح با پروردگارم به سر میبرم، «یُطْعِمُنِیْ وَ یَسْقِیْنِیْ»، از ملکوت وجودش مرا سیراب میکند و مرا سیر میکند، ولی دستش در دست خداست. این مهربانی که مهرش بینهایت است و تشنگی و گرسنگیاش را برطرف میکند، قدرت راه رفتن به او میدهد تا به آن مقاماتی که باید برسد، فعل «سُعِدوا» را به این خاطر مجهول آورده است. نمیگوید آنهایی که سعادتمند شدند، بلکه میگوید آنهایی را که به سعادت رساندند. چه کسی رساند؟ یکنفر: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا»، آنهایی که دستشان در دست من است، من سرپرست آنها هستم، همهکارهشان من هستم، محافظشان من هستم، راهبَرندهشان من هستم، رسانندهشان به گنج سعادت من هستم؛ یعنی بندگان من! بدون من به هیچجا و به هیچ کجا و به هیچچیزی نمیرسید، خودتان را معطل نکنید.
هر که شد از یک نگاه واله و شیدای دوست/از دو جهان دیده بست بهر تماشای دوست
تا سپهِ عشق زد خیمه به صحرای دل/دل ز دو عالم کشید خیمه بر کوی دوست
گنج دل و مُلک عشق دولت پایندهای است/کز همه پرداختیم غیر تمنای دوست
اینها به ما پیشنهاد میکنند و میگویند میخواهی، میگویم نه! من فقط او را میخواهم. پشت دخل مینشینم، خودش هم به من گفته که برای روزی کار کن. به او میگویم اگر پای حرف تو و خواست تو در میان نبود، من به دنبال پول نمیآمدم؛ اگر پشت دخل آمدم، به عشق تو آمدم. من الآن معلم شدم، منبری شدم، فقط به عشق تو شدم و اگر چیزی هم از این دخل گیر من میآید، به عشق تو خرج میکنم و به عشق تو میخورم، به عشق تو میخورانم؛ لذا آنهایی که این حال را مثل شماها دارند، خدا یک کاری میکند که مدام دیگران با تو بهگونهای برخورد بکنند که فاصلهات با آنها زیاد بشود و با او کم بشود، اما در این جریان نترسید و غصهدار نشوید. زن با تو بداخلاقی میکند و هرچه هم به او میگویی، گوش نمیدهد؛ صدای خدا در این بداخلاقی میآید که بنده من، دیدی؟ تکیه نکن! خودم خوشاخلاقترین خوشاخلاقها هستم، پیش خودم بیا؛ از حوادث نترسی! حوادث را برای عاشقانش که پیش میآورد، فاصلهشان میدهد؛ یعنی فاصله را از اینطرف زیاد میکند و از آنطرف هم فاصله را کم میکند.
چهار حقیقت برای رسیدن به گنج سعادت
ما چهار چیز لازم داریم تا به گنج سعادت برسیم. هیچ کدام از این چهارتا هم مشکل نیست و دسترسی به این چهار حقیقت خیلی آسان است.
الف) شناخت خدا: چطوری خدا را بشناسم؟ فقط از طریق صفاتش و راه دیگری ندارد. چه کسی است و چه صفاتی دارد، چه موضعی نسبت به من دارد و من نسبت به او باید چهکار بکنم؟
ب) شناخت جهان: شناخت اینکه اینجا کجاست و این سفره گسترده را برای چه پهن کرده است؟ یعنی من با حیوانات در کنار این سفره شریک هستم؟ عین آنها بخورم، عین آنها چاق بشوم، عین آنها بروم، عین آنها بخوابم، عین آنها شکمچرانی کنم؟ تکلیف من با این سفره چیست؟ اینجا کجاست؟ در تاریکی زندگی نکنم، نهایتاً مرا به اینجا میرساند که لمس میکنم من در یک مسافرخانه هستم و یک سفره هم در این مسافرخانه پهن است، صاحب مسافرخانه هم به من میگوید استفاده کن و بهره ببر، خوب و حلال هم بهره ببر؛ اما همه عمرت یک شب است.
گر شبی در خانه جانانه مهمانت کنند/گول نعمت را نخور، مشغول صاحبخانه باش!
مرا با دیدن نعمت یادت نرود، حیف است! مرا با دیدن غذا و پلو و کباب یادت نرود! من اینها را برای تو درست کردم و سر سفرهات گذاشتم.
ج) شناخت خود: خودت را بشناس که در این عالم در چه جایگاهی قرار داری؟ پستتر از همه موجودات من هستی، بالاتر از همه موجودات من هستی، بین من و همه موجودات من هستی، یعنی مقام مادون من و مافوق کل هستی؟ این را بشناس.
د) معلمین هدایتگر: معلمهایی برای تو قرار دادهام تا راه و شرایط حرکت در این راه را به تو نشان بدهند، آنها را هم بشناس. با این چهار شناخت در جاده سعادت قرار میگیری.
عالم هستی، جلوه زیبایی پروردگار/اوّل، او را بشناسیم و ببینیم کیست؟
«الحمد لله الفاشی فی الخلق امره وحمده»؛ کارها و فعل او در تمام مخلوقات عالم آشکار است و هر کاری برای مخلوقات میکند، جلوی چشمتان است. اولاً همه عالم را جلوی چشمتان ببینید که زیبا ساختم: «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ»(سوره سجده، آیه 7)، همه زیبا هستند، یعنی یک کار من زیباکاری است و زشتکاری و زشتسازی ندارم؛ بنابراین هیچچیزی را زشت نبین و درست ببین. همه عالم زیباست، چون خود من زیبای بینهایت هستم و جهان جلوه زیبایی من است. حالا اینهمه زیبایی که میبینی، یک نقطه بسیار کوچک از زیبایی مطلق من است که اگر چشم دلت باز شود و جمال من را ببینی، چهکار میخواهی بکنی؟ آنوقت دیگر تا ابد مست میشوی. چشم دلت اگر پر از آب سیاه یا آب مروارید نباشد، اگر دست ابلیس جلوی چشمت را نگرفته باشد و اگر چشمت باز بشود، آنچه میبینی زیبا میبینی.
گیتی و خوبان آن در نظر آینهای است/دیده ندیدن در آن جز رخ زیبای دوست
دلدادگی شعیب و گریه قیمتی او
برادرانم، خواهرانم! پس چطوری اینها عاشق خدا شدند؟ ندیده بودند که عاشق نمیشدند! عاشق یک گوشه نشسته و اینقدر گریه کرده است(مرحوم نراقی نقل میکند) که چشمش از کثرت گریه کور شد. پروردگار چشمش را برگرداند، دوباره اینقدر گریه کرد تا دوباره نابینا شد و دوباره خدا چشمش را برگرداند. بار سوم که مست گریه شد، خطاب رسید: شعیب! یقین بدان که تو را به جهنم نمیبرم و یقین بدان که درِ بهشت را به روی تو نمیبندم. به خدا گفت: خدایا! گریه من برای این نیست که نکند من را به جهنم ببری؛ جهنم کدام است؟ گریه من برای این نیست که اشک من کلیدی درست بکند و درِ بهشت را به روی من باز بکند. میدانی که اصلاً من از بهشت و جهنم تو آزاد هستم! من از بس عاشق تو هستم، نمیتوانم خودم را نگهدارم. گریه من پرقیمتیترین گریه است و گریه عشق است.
زوّار سیدالشهدا، زوّار الله
از خدا گلایه نکنید که چرا چنین گریهای را به شما نداده، چون مساوی آن را به شما داده است. جابر جُعفی یکی از بالاترین شخصیتهای شیعه و خیلی مقام او بالاست، میگوید: «دخلت علی ابی عبدالله» من به زیارت امام صادق رفتم(ابیعبدالله در روایاتمان امام صادق است)، روز عاشورا بود، تا نشستم، امام به من فرمودند: «هولاء زوّار الله» اینهایی که امام حسین را زیارت میکنند، زائران خدا هستند و گریهشان هم گریه خدایی است. گلایه نکنی! هر چه به قدیمیها داده، به ما نداده است، چون بهتر آن را به ما داده است: «هولاء زوار الله».
منبع: خبرگزاری فارس