سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

  روان تحلیل گری از مکتب وین تا مکتب زوریخ

 

مباحثات یونگ با فروید که یکی از مهم‌ترین وقایع کلّ تاریخ روان‌تحلیل‌گری است، باعث پیدایش متون علمی متعدّدی شده است و هنوز هم موضوع بحث‌های داغی بین این دو مکتب فکری است. امّا جدایی آن‌ها از هم در نهایت منجر به ایجاد دو مکتب وین در بیان عقیدة فروید و مکتب زوریخ در بیان عقیدة یونگ شد.

چه تفاوت‌هایی بین فروید و یونگ ایجاد شد که به جدایی آن‌ها از یکدیگر منجر شد؟ در نظریة هر یک چه موارد اختلافی وجود دارد؟

این سؤالات موجب گردیدند تا این نوشتار مختصر برای پاسخ به آن‌ها نوشته شود.

 

  مقدّمه

 

از آن‌جا که قصد تألیف این نوشتارِ مختصر اشاره به جنبه‌های متفاوت نظرات

فروید و یونگ می‌باشد، به همین خاطر به بیان مفصّل دیدگاه‌های

روان‌تحلیل‌گری فروید و روانشناسی تحلیلی یونگ پرداخته نمی‌شود و این نکته

مفروض می‌باشد که خواننده این مقاله با این نظریات آشنا است. هرچند در خلال

ذکر برخی از تفاوت‌ها نا‌چار به گونه‌ای مختصر به برخی وی‍‍ژگی‌های هر یک

اشاره خواهد شد.

 

از همان ابتدا فروید، یونگ را نه فقط به عنوان یک فرد توانا یا شاگردی

برجسته، بلکه به عنوان ولیعهد خود و مردی که کار او را در آینده ادامه

خواهد داد، می‌دید. همان‌طور که فروید اغلب می‌گفت، یونگ برای او به منزلة

یوشع [7]، پیامبر جانشین موسی [7] بود و از همان ابتدا فروید متوجّه فواید

علمی این رابطه شد.[6]//امّا مطلبی که ذهن‌ها را به خود مشغول می‌کند جدایی

زود هنگام این دو یار و همکار بود. در مدّت زمانی‌که از آشنایی فروید و یونگ

می‌گذشت، یونگ خود را به عنوان قهرمان نیرومند نظریه‌های فروید به اثبات

رسانده بود. در زمانی‌که فروید در محافل علمی مورد انتقاد و سرزنش بود با

پژوهش‌هایش یک‌تنه از او حمایت کرد.[7]

 

در اینجا به منظور واضح‌تر شدن رابطة فروید و یونگ، به ذکر زندگینامه آن‌ها

پرداخته می‌شود.

 

 

    زندگینامة فروید

 

چون تحوّل نظریّة فروید عمیقاً به زندگی او و تأثیرات افرادی که با او رابطه

داشتند مربوط است، به زندگینامة او کمی مفصّل­تر خواهیم پرداخت امّا در مورد

زندگی و شرح حال یونگ دیگر نیازی به تشریح و ذکر جزئیّات زندگی او نمی‌باشد

بلکه به مختصری در این زمینه خواهیم پرداخت.

 

زیگموند فروید (1939-1856) عمر طولانی و بسیار پرباری داشت. با وجود اینکه

او جرّوبحث­های زیادی را برانگیخت، حتّی سرسخت­ترین دشمنان او نمی­توانند

انکار کنند که او یکی از دانشمندان بسیار بزرگ عصر ما بود. تأثیرات او

ماندنی هستند. فروید در شهر کوچک فریبورگ[8] اتریش متولّد شد. پدر او تاجر

ضعیف پشم بود که موفّقیّت چندانی نداشت. زمانی­که زیگموند چهار ساله بود

خانواده­اش به وین مهاجرت کرد و فروید تا یک سال قبل از مرگش در آن­جا

ماند. با هجوم نازی در سال 1938، لازم شد که به انگلستان بگریزد، جایی که

یک سال بعد فوت کرد. خانوادة فروید از همان ابتدا استعدادهای عقلانی او را

تشخیص دادند. از بین هشت فرزند موجود در خانواده، اتاق فروید تنها اتاقی

بود که با لامپ روشن می­شد، در حالی­که اتاق­های دیگر شمع داشتند. در

انتخاب شغل فروید رشتة پزشکی را برگزید، نه به خاطر این­که آن­را جالب

می­دانست، بلکه به این علّت که دریچه­ای به حوزة علم و مخصوصاً عصب­شناسی بود

که بعداً علاقة او را به خود جلب کرد. او در سال 1873 وارد دانشگاه وین شد،

امّا هشت سال طول کشید تا بالأخره مدرک خود را دریافت کرد. در طول این مدّت،

او تحت تأثیر عصب­شناس مشهور آن زمان ارنست بروک[9] قرار داشت. فروید

مقالات متعدّدی را دربارة آناتومی و عصب­شناسی منتشر کرد و به ویژگی­های درد

زدایی کوکائین پی برد، امّا نتوانست کاربرد آن­را در مورد بیهوشی انسان

تشخیص دهد. او همچنین صدها بیضة مارماهی را تشریح کرد برای این­که ساختار

دقیق آن­ها را معلوم کند. این اوّلین مطالعة او در مورد مسألة جنسی بود.

این­که آیا این تحقیق بر نظریّه­های روانی جنسی که او بعدها آن­ها را به

وجود آورد تأثیر داشته یا نه، تنها حدث و گمان است. مدّت کوتاهی قبل از

این­که فروید مدرک پزشکی خود را دریافت کند، با ژوزف بروئر[10] ، پزشک

مشهور و فرهیختة وینی آشنا شده بود. این دوستی تا سال 1895 با انتشار مشترک

کتاب *مطالعاتی دربارة هیستری*، ادامه داشت. این تاریخ با اهمیّت است زیرا

بیان­گر بنیان­گذاری روان­کاوی است. در سال 1889 بروئر درمان زن 21 ساله­ای

را به­نام برتا پاپنهایم[11] شروع کرده بود. دو سال بعد فروید از بروئر

نکاتی را دربارة این مورد آموخت و این دو مرد مفصّلاً دربارة آن بحث کردند.

برتا یک مورد کلاسیک هیستری بود، اختلال روان­رنجوری که کاملاً در آن موقع

رواج داشت. او از انواع نشانه­ها رنج می­برد- فلج دست و پا، بی­حسّی، بینایی

تیره و تار و گیجی. ظاهراً، برخی نشانه­های وی زمانی شروع شده بودند که او

از پدر در حال مرگش مراقبت می­کرد. هنگامی­که او برای اوّلین بار بروئر را

دید، نتوانست بسیاری از تجربیّات آسیب­زای زندگی­اش را به یاد بیاورد. بعد

از این­که برتا دربارة تجربیّات هیجان برانگیز خود شروع به صحبت کرد، گفت که

بهتر شده است. او در طول بخشی از درمان خود، با وجود آن­که تشنه بود، از

نوشیدن آب از لیوان هراس داشت. وقتی او به یاد آورد که هنگام کودکی سگی را

دیده بود که اجازه داشت از لیوان آب بخورد، و این او را منزجر کرده بود،

هراسش از بین رفت. فروید در طول همکاری خود با بروئر، در سال 1885 برای

تحقیقات به همراه پزشک فرانسوی، شارکو[12]، به پاریس رفت. شارکو برای درمان

بیماران هیستریک، از هیپنوتیزم استفاده می­کرد و سعی داشت از این راه

نشانه­های آن­ها را بر طرف کند.[13]

 

اغلب رویداد خاصّی را به نقل از شارکو ذکر می­کنند و آن این است که وی در

رابطه با علّت برخی از مشکلات بیمار گفته است: «امّا در این مورد خاص همیشه

یک مسألة تناسلی دخالت دارد؛ همیشه، همیشه، همیشه». شارکو بعدها انکار کرد

که این حرف را زده است، امّا فروید در کتاب *تاریخ جنبش روان­کاوی*، این

گفته و انکار آن­را آورده است. در هر صورت برخی از محقّقان معتقدند که این

گفته برای اوّلین­بار فروید را به فکر رابطة بین میل جنسی و اختلال­های

روان­رنجور انداخت.[14]

 

فروید فقط به مدّت پنج ماه در پاریس ماند، بعد به وین برگشت تا ارتباط خود

را با بروئر از سر بگیرد. فروید و بروئر استفاده از هیپنوتیزم را ارائه

دادند، امّا بعد از مدّتی فروید آن­را کنار گذاشت و از روش *تداعی

آزاد*[15]** استفاده کرد. علّت این­که فروید هیپنوتیزم را کنار گذاشت این

بود که برخی از بیماران را نمی­شد هیپنوتیزم کرد، و امکان این­که آن­ها به

حالت هیپنوتیکی عمیقی فرو روند که بتوان خاطرات فراموش شدة خود را به یاد

آورند، وجود نداشت. فروید پی برد که این خاطرات در واقع فراموش نشده، بلکه

فقط سرکوب شده بودند؛ زیرا یادآوری آن­ها برای بیمار ناخوشایند بود. از این

گذشته، فروید دریافت که انتقال عاطفة بیمار به تحلیل­گر، به برملا کردن

مشکلات پنهان، کمک می­کند. سرانجام فروید و بروئر همکاری خود را قطع کردند،

و فروید به اصلاح روش تداعی آزاد خود ادامه داد، به این صورت که از بیماران

می­خواست روی کاناپه­ای دراز بکشند و هر آن­چه را که به ذهنشان وارد می­شد،

به او بگویند. سال 1896، سال نسبتاً تکان دهنده‌ای برای فروید بود. در آن

سال او به طور فزاینده‌ای تحت تأثیر اهمیّت مسائل جنسی، نه تنها در رشد

شخصیّت، بلکه همچنین در آسیب‌های جنسی که با نشانه‌های روان‌رنجور در ارتباط

بودند، قرار گرفت. او مقاله‌ای را منتشر کرد که در آن گزارش داده بود که

بیمارانش در طول کودکی‌شان اغوای جنسی شده‌اند. تا اینکه از طریق مکاتبه با

یونگ آشنا شد.[16]

 

 

    زندگینامة یونگ

 

یونگ در دهکدة کوچکی واقع در سوئیس به دنیا آمد. پدرش کشیش بود و در کلیسا

خدمت می‌کرد. تأثیرات مذهبی اولیّه نقش مهمّی را در روانشناسی بعدی یونگ ایفا

کرد. او در دانشگاه بازل[17] به تحصیل پزشکی پرداخت و در سال 1900 مدرک خود

را دریافت کرد. او بعد به کار در کلینیک روانپزشکی در دانشگاه زوریخ (بعدها

مکتبی که یونگ پایه‌گذاری کرد به مکتب زوریخ معروف شد.) مشغول شد و تا سال

1909 در آن‌جا ماند. یونگ بعد از مطالعة کتاب *تعبیر رؤیاها*[18]**، سخت

تحت تأثیر فروید قرار گرفت. در سال 1906 فروید و یونگ نامه‌نگاری خود را

آغاز کرده بودند و سال بعد او فروید را در وین ملاقات نمود. نخستین ملاقات

آن دو در مارس 1907 انجام شد. آنان سیزده ساعت بدون وقفه گفتگو داشتند.

همکارى فروید و یونگ به نحوى بود که فروید او را به منزلة پسر و جانشین خود

تلقّى مى‏کرد و او فروید را همچون پدر احترام مى‏کرد.[19]

 

طیّ چند سال بعد آن‌ها دوستی محکمی را برقرار کردند که مدّت کمی دوام آورد و

سرانجام در سال 1914 به کلّی قطع شد. در سال 1911 به رغم اعتراض همکاران

وینی فروید، یونگ به ریاست انجمن بین‌المللی روانکاوی برگزیده شد. در سال

1912، رابطة او با فروید به شدّت سرد شده بود. فروید بر ماهیّت جنسی

تجربه‌های آسیب‌زای کودکی و بر سائق جنسی، به عنوان مبنای انرژی روانی،

تأکید زیادی کرده بود. در سال 1914 یونگ از انجمن بین‌المللی روانکاوی

کناره‌گیری کرد. او مکتب خود را بنا نهاد و آن‌را *روانشناسی تحلیلی*

نامید.[20]

 

یونگ در دهة 1921 به آفریقای شمالی رفت. او همچنین برای مطالعة سرخپوستان

در آریزونا و نیومکزیکو، از آمریکا دیدن کرد. وی در سال 1926 به آفریقا و

به کنیا برگشت تا بومیان آن‌جا را مورد مطالعه قرار دهد. مطالعات او دربارة

کیمیاگری قرون وسطی و مذاهب شرقی به تحوّلات بیشتر در نظریّة او انجامید.[21]

 

 

    شروع اختلاف

 

ذکر این نکته مهم است که بر خلاف بیشتر شاگردان فروید، یونگ پیش از آن‌که

همکاری با فروید را آغاز کند شهرت حرفه‌ای خود را تثبیت کرده بود. از میان

نخستین کسانی‌که به روانکاوی گرویدند او از همه معروف‌تر بود در نتیجه او

از دیگر شاگردان فروید که دانشجویان جوانی بودند، قابلیّت انعطاف و

تلقین‌پذیری کمتری داشت.[22]//یونگ پیش از این ارتباط روانپزشک صاحب نامی

بود که علاوه بر تألیف، در نخستین دیدارش با فروید دارای عقاید مشخّصی نیز

بود.[

 

یونگ هر چند شاگردی فروید را پذیرفت هرگز حتّی در ابتدای روابطشان پذیرای

کامل عقاید فروید نبود، هر چند در اوایل آشنایی‌شان انتقادهایش را سرکوب

می‌کرد. بعدها هنگامی‌که *روانشناسی ناهشیار* را می‌نوشت، در زحمت بود،

زیرا می‌دانست نشر دیدگاهش با این اثر که با دیدگاه فروید تفاوت داشت، به

روابط آن‌ها لطمه خواهد زد. او به اندازه‌ای از واکنش احتمالی فروید نگران

بود، که ماه‌ها قادر نبود نوشتن کتاب را ادامه دهد. البته کتاب را منتشر

کرد و آن‌چه می‌بایست روی دهد اتّفاق افتاد.

 

 

    تحلیل روانشناختی از جدایی

 

یونگ در اوّلین ملاقاتش در 1907 عنوان کرد که رابطة او با فروید در سطحی

برابر نیست، بلکه شکل پدر- فرزندی دارد. با وجود این، چنین امیدی زیاد دوام

نیاورد و به زودی مشخّص شد که نیاز روانی که آن‌ها نسبت به یکدیگر داشتند

دارای عناصر مخرّبی است. برای فروید آشکار شد که رابطة آن‌ها شکل اُدیپی

دارد: پسر احساسات خائنانه‌ای نسبت به پدر پیدا می‌کند و آرزو می‌کند جای

او را بگیرد. از نظر یونگ اقتدار فروید او را از استقلال عقلانی دور می‌کرد

و تصوّر کشتن پدر نیز باعث از مردی افتادن پسر می‌شد.

 

یونگ می‌گوید:

 

/فروید رؤیایی دیده بود که فکر می‌کنم من به بهترین شکلی که می‌توانستم،

آن‌را تفسیر کردم. ولی اگر او جزئیّات بیشتری را در مورد زندگی خصوصی خود در

اختیارم می‌گذاشت، می‌توانستم مطالب بیشتری در مورد آن بیان کنم. پاسخ

فروید به این گفته‌های من، نگاهی عجیب بود؛ نگاهی مملوّ از سوء ظنّ. سپس

فروید گفت: «ولی من نمی‌توانم اقتدارم را به خطر بیندازم!» او در همان

لحظه، همة اقتدارش را از دست داد. آن جمله در حافظة من شعله‌ور شد و

پیام‌آور پایان ارتباط ما بود. فروید اقتدار شخصی را برتر از حقیقت تلقّی

می‌کرد.

 

صرف نظر از آن‌چه یونگ در مورد فروید کشف کرده بود، در سال 1910 متوجّه

حوزه‌هایی شد که فروید در آن‌ها تحمّل هیچ مخالفتی را نداشت. همان‌طور که

یونگ مشاهده کرد، فروید از تمام قدرت خود برای دفع انتقاد استفاده می‌کرد و

در واقع او هرگونه انشعاب و انحراف از دیدگاهش را، ارتداد تلقّی می‌کرد.

 

شاید به عنوان یک تحلیل ابتدایی از دلیل جدایی یونگ از فروید بتوان به این

مطلب اشاره کرد که نظریة عقدة ادیپ روابط این پدر و پسر را سخت تیره ساخت.

زیرا از طرفى فروید به دلیل القائات ناشى از این نظریه به یونگ احساس

بدگمانى پیدا کرد که وى آرزوى ذبح پدر را در سر دارد و از طرف دیگر یونگ،

پناه بردن فروید به نظریة ادیپ را از حیث روش‏شناسى عِلم از چاله به چاه

‏افتادن تلقى کرد.

 

تبیین روانى تا حدودى مسأله را تفهیم مى‏کند. فروید مخالفت یونگ با آراء

خود را بر اساس تئورى ادیپ تفسیر کرد. او معتقد بود که یونگ در صدد ذبح پدر

(فروید) است و لذا همة رفتارها و گفتارهاى یونگ را در پرتو این بدگمانى

تحلیل مى‏کرد و یونگ نیز بیش از هر چیزى از اینکه عقدة ادیپ به صورت بتى در

ذهن فروید درآمده و او را از دیدن حقیقت دور ساخته است، رنج مى‏برد. یونگ

فردى مستقل بود و نمى‏توانست از تحکّم فروید تبعیت کند.[29]//

 

 

  تفاوت مکتب وین و زوریخ

 

مطالبی که به آن‌ها اشاره شد با دید روانشناختی و روانکاوی به مسألة جدایی

مکتب وین (روان‌تحلیل‌گری فرویدی) از مکتب زوریخ (روانشناسی تحلیلی یونگ)

اشاره داشتند. امّا آن‌چه در این مقام مورد نظر ما می‌باشد تفاوت‌هایی است

که بین این دو مکتب وجود دارد که در اینجا به صورت مختصر به بیان آن‌ها،

پرداخته می‌شود.

 

 

    تفاوت در روش

 

بى‏تردید یونگ در خصوص نظریة جنسیّت با فروید مخالف بود و این موضوع به آغاز

آشنایى آن دو بر مى‏گردد. لکن مسئله‏اى که رابطة آن دو را متزلزل کرد؛ توجّه

یونگ به خللی می‌باشد که در روش فروید در این نظریه وجود دارد. یونگ با

هوشمندى تحسین برانگیز متوجه شد که فروید چگونه از چالة «علوم مرموز» [دین

و فلسفه] به چاه «نظریة جنسى خود» افتاده است. قداستى که فروید براى نظریة

[جنسی] خود قائل بود منشاء آفات شناختى فراوان شد. هم‌چنان که یونگ در کتاب

خاطراتش می‌گوید: «قداست از آن رو خطرناک است که انسان را به دام افراط و

تفریط مى‏افکند و به این ترتیب حقیقتى جزیى، نفسِ حقیقت به حساب مى‏آید و

اشتباهى کوچک، خطایى مهلک به شمار مى‏رود».//امّا آن‌چه به جدایى آن دو منجر

شده است، کشف دلیل *روش‌شناختى* عقاید فروید است؛ نه صرفاً عقاید وى؛

همان‌گونه که یونگ در کتاب خاطراتش می‌آورد: «این واقعیت جاى خطا نداشت که

فروید از لحاظ عاطفى، فوق‏العاده گرفتار نظریه جنسیّت خود بود. به شدّت احساس

مى‏کردم که تمایلات جنسى از نظر او نوعى قداست یافته‏است. کماکان به یاد

مى‏آورم که چگونه فروید به من گفت: «یونگ عزیز، به من قول بده که هرگز

مفهوم جنسیّت را کنار نگذارى، این اساسى‏ترین موضوعات است. ما باید از آن یک

اصل دینى بسازیم، سدّى تزلزل ناپذیر»، کمابیش حیرت زده پرسیدم: سدّ ! در

برابر چى؟ و او گفت: «در برابر جریان سیاه افترا و علوم غیبی درآوریم.» این

بود آن چیزى که به صورت عمیقی به رابطة ما ضربه زد. مى‏دانستم که هرگز قادر

به پذیرفتن چنین طرز تفکّرى نخواهم بود. ظاهراً منظور فروید از «علوم مرموز»

دقیقاً چیزهایى بود که فلسفه و دین، از جمله علم معاصر و نوپاى

فراروان‏شناسى[30]، راجع به روان دریافته بود. به نظر من نظریة جنسیّت نیز

همان قدر مرموز بود. یعنى فرضیه‏اى همان قدر اثبات نشده که بسیارى از آراى

مذهبى دیگر. فروید که همواره لامذهب مى‏نمود، اکنون اصولى دینى ساخته بود و

یا آن‌که یک تصویر جبرى دیگرى ـ جنسیّت ـ را جایگزین خداى یهودى مى‏کرد که

از دست داده بود».[31]//

 

بنابراین، این‌گونه به نظر می‌رسد که، بیراهه نیست اگر قطع ارتباط یونگ از

فروید را ناامیدى روش‌شناختى بدانیم و به تأمّلات یونگ در خصوص روش فروید در

دین‌شناسى توجّه کنیم.

 

 

    تفاوت در نگاه به دین

 

دانش روانشناسی وروانکاوی رابطة مستقیمی با دین دارد. به همین سبب

بنیان‌گذاران این دانش و ادامه دهندگان آن همواره به بررسی مسئلهة دین

وتأثیر آن در روان انسان پرداخته‌اند. فروید و یونگ تحقیقات گسترده‌ای

درحوزة اسطوره و دین دارند و دو مکتب فکری متفاوت در روانکاوی و دین‌شناسی

به وجود آورده‌اند. در خصوص نگاه یونگ به دین باید گفت ناگفته پیداست که

دانش روانشناسی به عنوان دانش، چون فیزیک و شیمی و سایر علوم دانشی سکولار

است. امّا این علم سکولار که بدون ایمان به خدا و با پیش‌فرض قرار دادن آن

روح و روان انسان را مورد کاوش قرار می‌دهد، خواصّ ایمان به خدا و اثر آن‌را

در روان انسان مورد بررسی قرار می‌دهد. لذا از دیدگاه یونگ بر خلاف علم

فیزیک که بدون انگارة خداوند به کارخود می‌پردازد در روانشناسی شناخت

خداوند، مسئله‌ای است که قطعاً باید آن‌را شناخت، درست مثل اینکه مفاهیمی

چون عشق، غریزه، مادر وغیره را باید شناخت. یونگ چون روح و روان بشر را

دارای خاصیّت و کارکرد دینی می‌داند و برای آن خاصیّت روان‌درمان‌گرانه قائل

است، و حتّی به همین دلیل به روانشناسی علاقه‌مند است، تحقیقات گسترده‌ای در

دین‌شناسی و اسطوره‌شناسی داشته است. امّا مکتب معارض یونگ از آن فروید است

که بر خلاف یونگ، دین را توهّم شیزوفرنیک می‌داند و نه تنها برای آن ارزش

حیاتی و روان‌درمان‌گرانه قائل نیست بلکه آن‌را ناشی از روان‌نژندی

وسواس‌آمیز عامّ نوع بشر می‌داند و به اینکه خدا را رد می‌کرده همواره به

خود می‌بالیده است. فروید دین را توهّمی جهت آرامش و تحقّق رویایی آرزوها

می‌داند. از نظر او دین از عقدة اُدیپ و رابطة با پدر سرچشمه می‌گیرد. حسادت

و رقابت با پدر در تصرّف جنس مخالف تا سرحدّ مرگ و حتّی خوردن گوشت قربانی

البتّه نه به جهت کینه و دشمنی، بلکه به خاطر کسب قدرتی که پدر دارد و

پشیمانی وحرمت ازدواج با مادر و پس از آن حرمت ازدواج درون‌گروهی اوّلین

تجلیّات دین می‌باشند. پدر محافظ و نگهدارنده و روزی دهنده‌ای است که به او

پناه برده می‌شود. پشیمانی از عمل خویش و حرمت خوردن حیوانات توتمی[32] و

ممنوعیّت ازدواج درون‌گروهی و مواردی از این قبیل، همه از آرزوی سرکوفتة

عقدة اُدیپ، یعنی کشتن پدر و تصرّف جنسی مادر ناشی می‌شود. فروید، عواطف

دوگانه یا دو پهلو نسبت به پدر، یعنی از یک طرف خشم و نفرت و از سوی دیگر

عشق و پناهندگی را دوگانة پاداش و تنبیه ادیان می‌داند. فروید این نظر

داروین را می‌پذیرد که انسان‌های ابتدایی مانند میمون‌های رده بالا به صورت

گروهی زندگی می‌کرده اند. پدر که از قدرت بسیاری برخوردار بود زنان

وفرزندان بسیاری داشت. او پسران جوان را از گروه می‌راند تا زنان را برای

جفت‌گیری در انحصار خود داشته باشد. از نظرفروید پدر که رهبری گروه را به

عهده داشت به‌خاطرحسادت، نزدیکی جنسی را منع می‌کرد. این ممنوعیّت مبنا

ومنشاء توتمیسم و قوانین توتمیستی مانند برون‌همسری گردید. سرانجام پسران

طغیان می‌کنند وتصمیم می‌گیرند پدر را بکشند واز گوشت او بخورند تا قدرت او

را به‌دست آورند. امّا به‌زودی احساس گناه می‌کنند و از کردة خود پشیمان

می‌شوند و دوباره به برون‌همسری روی می‌آورند تا از انگیزة پدرکشی دوباره

جلوگیری نمایند. به این ترتیب قوانین و مراسم توتمی نظیر؛ حرمت زنای با

محارم، ممنوعیّت شکستن تابوها، میوة ممنوعه و نذر و کشتن حیوان توتمی برای

جلوگیری از جنایت دوباره، سالانه برگزار می‌شود. توتم جدّ و نیای مشترک

قبیله است که نگه‌دارنده و محافظ و الهام‌بخش آنان می‌باشد. لذا دین،

روان‌رنجوریی است که از عقدة ادیپ و رابطه با پدر ناشی می‌شود. روان‌کاوی

به مثابة دانشی که باید موضع و روشی علمی داشته باشد"انگیزش‌های خاصّ پشتِ

باورهای دینی را نمایان می‌سازد. آن‌چه که تجلّی می‌یابد، مجموعه‌ای از

تکانه‌های آرزومندانه‌ای است که دین را به عنوان چیزی با منشاء دقیقاً

انسانی نمودار می‌سازد که صرفاً بر حسب تمایل طبیعی بشر برای حفاظت

وخوشبختی، قابل تبیین است. به اعتقاد فروید، این تکانه‌ها از درماندگی کودک

بر می‌خیزند و از طریق تصویر پدر- خدا، تا بزرگسالی ادامه می‌یابند. پدر

واقعی که در ابتدا کودک ناتوان را حفاظت کرده است، اکنون به مثابة خدایی که

فرد را در برابر تمامی خطرهای دنیای واقعی مصون می‌دارد، زنده می‌شود؛ به

نظر فروید، اینکه فرد بزرگسال باید مشتاق به عبادت خدا باشد، آشکارترین

مدرک از ماهیّت خردسالانة این باور است. به اعتقاد فروید، دین بازگشت به

شیرخورگی است.[33]

 

از نظر فروید دین ناتوانی عقلی انسان برای چشم‌پوشی آگاهانه از غرایز

به‌منظور زندگی اجتماعی است. دین مانع فرآیند رشد و بالندگی عقلانی انسان

است و می‌خواهد انسان را در دوران کودکی نگهدارد. "دین زاییدة عطش اطاعت

است، اطاعتی که به شکل آیین‌ها و تشریفاتی به اجرا در می‌آید/./"//او زندگی

دینی را چون سمّی می‌داند که از نظر انسان نابالغ به دلیل اعتیاد، شیرین به

نظر می‌رسد. امّا از آن‌جا که انسان نمی‌تواند برای همیشه در مرحلة کودکی

بماند برای رهایی و رسیدن به بلوغ و عقلانیّت خواهد جنگید و در این نبرد

پیروز خواهد شد. اگرچه زندگی بدون سمّ دین دشوار خواهد بود، این امر ارزش

جنگیدن با این مشکلات را دارد . انسان با رها کردن افسانة دنیای دیگر، به

قابلیّت‌های خود دست می‌یابد.[34]//

 

 

    تفاوت در اهمیّت غریزة جنسی

 

یکی از تفاوت‌ها و دلایل جدایی یونگ از فروید اهمیّت استثنایی بود که فروید

غریزة جنسی می‌داد. یونگ در این باره می‌گوید: «نخستین دلیل قطع همکاری این

بود که فروید روش تحقیق خود را با نظریه‌ای که دربارة جنسیّت داشت مخلوط و

یکی می‌کرد، و این چیزی بود که نمی‌توانست مورد قبول من باشد.» از آن پس

یونگ به شرح و بیان نظریة روان‌کاوی و روش مخصوص روان‌درمانی خود پرداخت.[35]//

 

یونگ هم در کتابش به‌نام *روانشناسی ناخودآگاه* (1912) و هم در مجموعة

سخنرانی‌هایش در دانشگاه *فوردهام*[36]، اهمیّت نقش جنسیّت را در گسترة

شخصیّت، کاهش می‌داد و مفهموم متفاوتی از لیبیدو عرضه می‌کرد.[37]

 

 

    تفاوت در تفسیر لیبیدو

 

شاید بتوان گفت که مهم‌ترین عامل تمایز دیدگاه‌های یونگ و فروید، همان

ماهیّت لیبیدو است.[38]

 

فروید لیبیدو را منحصراً عبارت از غریزة جنسی، یا لااقلّ قوی‌ترین عنصر

تشکیل‌دهندة آن می‌پنداشت، و حال آن‌که یونگ آن‌را به معنی وسیع‌تر نیروی

زندگی و انرژی حیاتی تعمیم یافته، به‌کار می‌برد و غریزة جنسی را در ردیف

سایر غرائز و عناصری که تشکیل‌دهندة این نیرو هستند می‌داند که جنسیّت فقط

یک بخش از آن‌را تشکیل می‌دهد. او می‌گوید: «همة حرکات انعکاسی و

خودبه‌خودی البتّه ناشی از این نیرو هستند، ولی سایر فعّالیّت‌های بدنی و

روانی، تفکّر و تعقّل، نیز به‌وسیلة لیبیدو صورت می‌گیرند.»[39]//

 

 

 

از دیدگاه یونگ این انرژی حیاتی لیبیدویی، در رشد و بلوغ انسان تظاهر

می‌نماید و همانند سایر انواع فعّالیّت ویژگی بازتولیدی دارد.

امتناع یونگ از توجّه به انرژی حیاتی در بُعد جنسی محض، این امکان را به‌وجود

آورد تا بتواند تعبیرات متفاوتی نسبت به رفتار انسانی ارائه دهد و بر خلاف

فروید تنها در قالب جنسی محدود نشود. به عنوان مثال در آغاز 3 تا 5 سالگی

(یونگ این مرحله را ماقبل جنسی می‌نامد)، بر طبق دیدگاه یونگ، انرژی

لیبیدویی در خدمت کنش‌های تغذیه و رشد قرار می‌گیرد و این باور بر خلاف

مفاهیم فرویدی است که تأکیدی جنسی بر آن دارد. یونگ، همچنین مفهوم عقدة

اُدیپ را رد می‌کند و چنین شرح می‌دهد که تعلّق فرزند به مادرش به جهت نیاز

وابستگی همراه با ارضای نازهاست و اینکه کنش تهیّة غذا در رابطه با مادر

مطرح می‌شود. به تدریج که کودک رشدش افزایش می‌یابد و در کنش‌وری جنسی

بالغ‌تر می‌شود، کنش‌های تغذیه‌ای پوشش یافته و با احساسات جنسی ترکیب

می‌شوند. از دیدگاه یونگ، انرژی لیبیدویی تنها پس از بلوغ، شکل علاقه به

جنس مخالف را پیدا می‌کند. این توجّه حائز اهمیّت است که یونگ روی‌هم رفته،

وجود عوامل جنسی را منکر می‌شود. به عبارت دیگر، او نقش جنسیّت را تنها به

یکی از سائق‌های مشمول لیبیدو کاهش می‌دهد.

 

 

    تفاوت در تفسیر ناخودآگاه

 

اختلاف نظر دیگر فروید و یونگ مربوط به شعور باطن یا ناخودآگاه است. یونگ

هم مانند فروید به ناخودآگاه و تأثیر آن بر رفتار، یعنی در شخصیّت، بسیار

اهمیّت می‌دهد - و جزء مهمّ ناهشیار را باستانی یا نژادی می‌دانست و فروید به

مفهوم ناهشیار نژادی در مفهوم عقدة اُدیپ خود اشاره کرده است - با این تفاوت

که اوّلاً او محتوای ناخودآگاه را، که فروید منحصراً عبارت از چیزهای

ناپسندیده و نامقبول و واپس‌زده می‌پنداشت، جایگاه همان چیزها به‌اضافة

خاطره‌های فراموش شده و افکار ملال انگیز گذشته و همة اموری که هنوز آمادگی

به خودآگاه آمدن را ندارند، می‌داند. ثانیاً برای ناخودآگاه دو منطقه قائل

است: یکی منطقة *ناخودآگاه فردی* و شخصی که مربوط به زندگی اختصاصی هرکس

است؛ دیگر منطقة *ناخودآگاه همگانی* یا نژادی یا جمعی که از خاطره‌های

نیاکان دور دست و حتّی غیر بشری به ارث رسیده و همگانی است، یعنی مشترک میان

تمام افراد بشر است.

 

در واقع و به بیان دیگر فروید بر مبانی فردی شخصیّت تأکید می‌کند، در

صورتی‌که یونگ بیشتر به مبانی جمعی و نژادی شخصیّت توجّه دارد و قائل به وجود

یک شخصیّت گروهی یا همگانی است که در شخصیّت فردی (خودآگاه و ناخودآگاه)

تأثیر فراوان دارد و در واقع مبنای آن است.

 

 

    تفاوت در امیدواری و ناامیدی

 

یکی از مهم‌ترین اصولی که یونگ را از فروید جدا می‌سازد این است که فروید

آدمی را در میان دو قطب مخالف سرگردان می‌داند و راه امیدی به او نشان

نمی‌دهد، در صورتی‌که بر عکس معتقد است به اینکه آدمی در طول زمان و در

کشمکش زندگی راه کمال می‌پیماید و به ترقّی و کمال نائل می‌شود. نظریة یونگ

از این‌رو کاملاً امیدبخش است.

 

به هر حال اصل در نظر یونگ پیشرفت و ترقّی است و این برخلاف نظر فروید است

که شخصیّت را میان دو قطب مخالف در حرکت نوسانی رگردان می‌داند بی‌آن‌که این

حرکت لازمه‌اش پیشرفت باشد و شخصیّت را به نقطة اتّکایی برساند و او را از

سرگردانی و ناکامی برهاند. حرکت به سوی کمال یکی از مهم‌ترین ابتکارات

نظریة یونگ است.

 

او نظر خوش‌بینانه‌ای نسبت به انسان ارائه می‌دهد و این در مقایسه با فروید

تعبیر مطلوبی تلقّی می‌شود.

 

 

    تفاوت در نگاه به گذشته و آینده

 

یکی از ویژگی‌های بارز نگرش یونگ به‌طور بنیادی از دیدگاه فروید تفاوت

می‌یابد، مفهوم رشد شخصیّت انسان است.

فروید یک جبرگرای تمام عیار بود که بر گذشته به عنوان عامل سبب‌ساز رفتار

حال تأکید کرد.

فروید فقط به گذشتة آدمی، یعنی به عوامل ناشی از غرائز و به آن‌چه در

نخستین سال‌های زندگی کسب گردیده است توجّه دارد و معتقد است که این گذشته

تا دم مرگ تکرار می‌شود و همین عوامل سابق بر حال هستند که شخصیّت فرد را

می‌سازند. یعنی او آینده را نادیده می‌گیرد. در صورتی‌که یونگ هم گذشتة

بالفعل شده، یعنی به وقوع پیوسته، و هم آیندة بالقوّه را، که امید می‌رود به

وقوع به‌پیوندد، در چگونگی تشخیص و تحوّل شخصیّت مؤثّر می‌داند، به‌خصوص برای

آینده، برای هدف‌ها و آرزوها و امیال و آمال آدمی و تأثیر شگرفی که در

رفتار او دارند، اهمیّت فراوان قائل است.

 

به اعتقاد یونگ، انسان همیشه در حال رشد بوده و کوشش او در جهت رسیدن به

چیزی در آینده است. و هدف نهایی را تحقّق «خود» می‌داند.

 

 تفاوت در تبیین ساختار شخصیّت

ساختار شخصیّت انسان از سه نظام عمده یعنی نهاد ، من و فرامن

تشکیل شده است.

نهاد، نظام اساسی شخصیّت انسان را تشکیل می‌دهد. نهاد همانند قالبی است که

من و فرامن در آن شکل می‌پذیرند. نهاد شامل هر فرآیند روانشناختی است که

به‌طور ارثی و هنگام تولّد، انسان با خود دارد و غرایز از این

مقوله‌اند.

*من*، نیازهای ارگانیزم، تبادل با محیط عینی و واقعی را ایجاب می‌نماید. یک

انسان گرسنه باید به جستجوی غذا برخیزد، آن‌را بیابد و تغذیه کند تا تنش

حاصل از گرسنگی رفع شود. *فرامن*، آخرین نظام شخصیّت است که سازمان می‌یابد.

فرامن بازنمای ارزش‌های مرسوم و ایده‌آل‌های اجتماعی درونی شده است که توسّط

والدین به کودک عرضه گردیده و به‌وسیلة نظامی از پاداش و تنبیه که بر کودک

تحمیل می‌شود، تقویت می‌گردد. فرامن را می‌توان بازوی اخلاقی شخصیّت نامید.

 

امّا یونگ معتقد است که روان دارای سطوحی سه‌گانه است: خودآگاه، ناخودآگاه

شخصی و ناخودآگاه جمعی. در مرکز خودآگاهی، «من» قرار دارد که به‌طور کلّی در

رابطه با مفهوم شخص از خویشتن اوست. بُعد خودآگاه روان شبیه بخش آشکار یک

جزیره است و بخش بزرگ‌تری که به صورت ناشناخته وجود دارد در زیر قسمت قابل

رؤیت قرار می‌گیرد.

ناخودآگاه شخصی تعلّق به فرد دارد و شامل تمام انگیزه‌ها، ادراکات ضعیف و

برخی از تجاربی است که یا سرگوب شده و یا به دست فراموشی سپرده شده‌اند.

شاید بتوان این بخش را با اصطلاح نیمه‌هشیار فروید یکی دانست. ناخودآگاه

جمعی مخزن اثرات وراثتی یا نهفتة گذشتة اجداد انسان است. این عمیق‌ترین

سطح، برای انسان ناشناخته بوده و شامل تجارب جمعی تمام نسل‌های گذشته و

اجداد ابتدایی انسان است.

 

 

  جمع‌بندی و تحلیل

 

در پایان و به عنوان خلاصه‌ای از مباحثی که مطرح گردید به این نکته اشاره

می‌کنم که در یک جمع‌بندی کلّی می‌توان تفاوت‌های عمده و چشمگیر این دو مکتب

را در موارد زیر خلاصه کرد:

 

-         بدبینی فروید به انسان و آیندة او و جبرگرایی نسبت به آینده؛

درحالی‌که یونگ به هیچ وجه چنین نظری را قبول ندارد.

 

-         تأکید بسیار زیاد فروید بر مسائل جنسی و تمایلات کودکان به

والدین غیرهمجنس‌شان؛ درحالی‌که یونگ برای انکار این عقیده مادر خود را

مثال می‌زند که بسیار چاق و زشت بوده است، به‌گونه‌ای که امکان آن نبوده تا

باعث جلب نظر وی در دوران کودکی شود.

 

امّا در خصوص مطالبی که در هر بخش به آن‌ها اشاره گردید نکاتی به نظر

نگارنده می‌رسد که ذکر آن‌ها خالی از لطف نیست:

 

در خصوص اختلاف فروید و یونگ در زمینة روش‌شناسی آن‌ها و اینکه روش آن‌ها

در نگرش به مسألة جنسیّت تفاوت داشته است، به نظر می‌رسد این مطلب خوبی

باشد. زیرا همان‌گونه که در خاطراتی که از یونگ منتشر شده است ملاحظه کردیم

که آن چیزی که باعث شد صمیمیّت آن‌ها به شدّت مورد خدشه شود، تعصّبی بود که

فروید دربارة مسائل جنسی به خرج می‌داد. او حتّی حاضر بود که این مسائل را

به جای مفاهیم انتزاعی و فلسفی بنشاند و به گفتة خودش یک دین جدید از این

مسائل ارائه دهد. این در حالی است که وقتی در آثار یونگ گشت و گذاری شود

این مطلب از دید پنهان نمی‌ماند که یونگ به شدّت به مسائل انتزاعی و مفاهیم

فلسفی و غیر تجربی اهمیّت می‌دهد و این مسأله بسیار طبیعی است که این اختلاف

فاحش در روش و نوع نگاه باعث جدایی آن‌ها از یکدیگر شود.

 

مطلب مذکور به صورت واضحی در دید هر یک از آن‌ها به دین، تأثیرگذار

می‌باشد. کسیکه مفاهیم فلسفی و غیر تجربی را اموری مرموز و سیاه می‌داند،

مسلّماً نگاه تاریکی به دین و گزاره‌های دینی خواهد داشت؛ در صورتیکه نگاه

یونگ به دین بسیار مثبت و سازنده می‌باشد. او وجه اشتراک اکثر بیمارانش را

معتقد نبودن به یک دین می‌داند. هر چند اینکه چه دینی مدّ نظر اوست و دارای

چه شرائط و اصولی می‌باشد، بحثی دیگر است که قطعاً در این زمینه ما با وی

اختلافات زیادی داریم.

 

نقطه نظرات دیگری در مورد لیبیدو، ساختار شخصیّت و ناهشیار وجود دارد. اشکال

اصلی که در این اصطلاحات بر هر دوی فروید و یونگ وارد است این است که این

مفاهیم به هیچ وجه علمی نمی‌باشند. توضیح بیشتر اینکه طبق مبانی دانش‌های

تجربی و از زمان جدا شدن روانشناسی از فلسفه، مبنای دانشمندان غربی بر این

بوده است که هیچ چیز را بدون تجربه و آزمایش شدن در آزمایشگاه و با بیان

پارامترهای علمی، قبول نکنند. مفاهیم پیش روی ما همچون لیبیدو، ناهشیار و

ساختار سه گانة شخصیّت همگی مفاهیمی هستند که صرفاً با عملیات ذهنی و بدون

تست در آزمایشگاه به دست آمده‌اند. پس طبق مبنای خود دانشمندان غربی، چنین

مفاهیمی بدون معنا و بدون ارزش علمی می‌باشند که هم فروید و هم یونگ در این

زمینه اشتباه کرده‌اند. و امّا اینکه چه چیزی درست است؛ این وظیفة ماست تا

با بررسی‌های لازم به نتایج مطلوب برسیم و  یا حدّاقل دانشمندان غربی باید

از این مبنای خود دست بردارند تا این مفاهیم دارای معنا شوند. امَا اینگونه

به نظر می‌رسد که این مبنا اساساً باطل است و دانش و علم صرفاً در حیطة

تجربیات نیست و بهترین منبع دانش همانا وحی می‌باشد که از سوی خداوند خالق

همة انسان‌ها آمده است و بهترین نسخه برای درمان و حلّ موارد غامض و حل نشدة

علم می‌باشد.

 

امّا در خصوص نگاه به آینده به نظر می‌رسد تبیین یونگ صحیح باشد. شیوة فروید

اینگونه است که رشد شخصیّت فرد را فقط تا سنین نوجوانی می‌داند و می‌گوید از

این سن به بعد دیگر تمامی رفتار و حالات فرد تحت تأثیر غالب روانی اوست که

در نوجوانی شکل گرفته است. امّا این صحبت با اصل اراده و اختیار انسان تناقض

دارد. می‌توان به عنوان نمونه به موارد زیادی اشاره کرد که افراد در سنین

میانی دچار تحوّل شده‌اند و رویّة سابق زندگیشان را تغییر داده‌اند. این امر

نشان دهندة قوّه‌ایست که در ارادة افراد وجود دارد. پس باید مانند یونگ به

آینده امیدوار بود و تمامی تغییرات را بر گردن گذشتة افراد نگذاشت.

 

 منبع: وبلاگ من و روانشناسی

 http://www.mshams.blogfa.com

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی