اگر
حس کنیم، همه چیز سر جای خودش است و هیچ مسئله جدیدی در زندگی مان اتفاق
نمی افتد و لازم نیست برای رسیدن به تعادل جدید فکر کنیم، دچار روزمرگی
خواهیم شد.
تاحالا چندین بار این جملات و جملاتی مشابه را با خود تکرار کرده اید؟ یا چند بار چنین جملاتی را از اطرافیانتان شنیدید؟ آیا شما هم حس می کنید گرفتار روزمرگی شده اید؟ اصلا معنای واقعی روزمرگی چیست؟ برای اینکه معنای واقعی روزمرگی را بدانیم و ببینیم چگونه می توانیم زندگی مان را از حالت یکنواخت خارج کنیم، با دکتر مهدی دوایی، روان شناس، گفت و گو کرده ایم. در این مصاحبه آقای دکتر در مورد نکات مهمی صحبت کرده اند که به راستی رعایت آن ها برای داشتن یک زندگی موفق و رضایت بخش ضروری هستند.
وقتی تعادل زندگی ما به هم نخورد و ما هم برای ایجاد تعادل جدید در زندگی تلاش نکنیم، گرفتار روزمرگی می شویم؛ یعنی اگر حس کنیم، همه چیز سر جای خودش است و هیچ مسئله جدیدی در زندگی مان اتفاق نمی افتد و لازم نیست برای رسیدن به تعادل جدید فکر کنیم، دچار روزمرگی خواهیم شد. درواقع تعادل زمانی خوب است که به عدم تعادل برسد و این عدم تعادل، برانگیختگی ایجاد کند تا ما بتوانیم به تعادل بعدی برسیم.
درواقع اگر این عدم تعادل رخ ندهد، تعادل معنی پیدا نمی کند و آن تعادل روزمرگی است که می تواند منجر به افسردگی شود؛ مثلا وقتی یک نفر، هنوز دیپلم نگرفته، در تکاپوی گرفتن مدرک دیپلم است و با خودش فکر می کند اگر دیپلم بگیرم، حالم خوب می شود و واقعا هم وقتی دیپلم گرفت، احساس رضایت و موفقیت درونی می کند. ولی جالب اینجاست که عوامل و متغیرهای مختلف این تعادل را به هم می زنند، مثلا همان فرد بعد از گرفتن دیپلم، با خودش فکر می کند باید لیسانس بگیرد تا احساس رضایت کند که این مسئله، عدم تعادل ایجاد می کند و در صورتی که این عدم تعادل ایجاد نشود و فرد به همان دیپلم راضی بماند، گرفتار روزمرگی خواهدشد.
انسان به طور ذاتی با حرکت و تلاش آمیخته است؛ چنان که یکی از پارامترهای سلامت روان، کار است؛ یعنی فرد باید دائما در حال انجام کاری باشد؛ البته اینجا منظور من از کار، شغل نیست؛ یعنی ممکن است فردی کار داشته باشد، اما شغل نداشته باشد. چیزی که برای سلامت روان مهم است، کار است. فرق کار و شغل این است که شغل الزاما درآمد در پی دارد، اما کار می تواند درآمدی نداشته باشد و حتی فرد گاهی هزینه می کند تا کار داشته باشد؛ مثلا ممکن است پول بدهد تا در کلاسی ثبت نام کرده و درس بخواند یا مهارتی را کسب کند.
کار، یک فعالیت هدف دار است که می تواند درآمد داشته باشد یا خیر و در صورتی که فرد در کارش درآمد کسب کرد، کار او به شغل تبدیل می شود. اما اگر درآمد نداشت، فقط کار است. یادمان باشد اگر در زندگی فردی، فعالیت هدفدار وجود نداشته باشد، شخص در معرض آسیب روانی قرار می گیرد.
در بررسی های روان شناسی وقتی می خواهند ببینند حال جامعه ای خوب است یا نه، میزان بیکاری و نیز میزان فعالیت هدفدار را در آن جامعه بررسی می کنند؛ پس می توان گفت فعالیت هدفدار، لازمه سلامت روانی است. حال اگر فردی به تعادلی برسد که دیگر فعالیت های هدفداری نکند، سلامت روانی اش را از دست می دهد؛ مثلا فرد اگر در مرحله دیپلم بماند، به عدم تعادل نمی رسد که بخواهد خودش را ارتقا دهد و در نتیجه گرفتار روزمرگی می شود.
اما تعریف بیشتر مردم از روزمرگی با چیزی که شما فرمودید، کمی فرق می کند؛ مثلا دانش آموزی که هدف او گرفتن دیپلم است صبح به مدرسه می رود، بعد به خانه می آید، کلاس های آموزشی مختلف می رود، درس می خواهد و باز فردا باید به مدرسه برود. او هم عدم تعادل را حس کرده، اما باز هم احساس می کند دچار روزمرگی شده است.
این فرد اگرچه مدرسه می رود، درس می خواند و باز فردا همین برنامه تکرار می شود، اما فعالیت هدفداری را انجام می دهد که به امتحانات پایان سال برسد و پس از امتحانات به هدف بزرگ تر خود که دیپلم است، دست یابد که این موضوع، روزمرگی نیست.
درواقع چنین فردی دچار روزمرگی نشده، بلکه برای رسیدن به تعادل، فعالیت هدفدار انجام می دهد. نکته اینجاست که اگر او به تعادلی رسید، در همان جا متوقف می شود و یا باز هم حرکت می کند؛ یعنی باید ببینیم کاری می کند که عدم تعادل ایجاد شود یا نه. عوامل مختلفی این تعادل را به هم می زنند؛ عواملی مثل محیط، درآمد، سلامت جسمی، مسائل عاطفی و... که البته در هر کدام از این مسائل هم تعادل و عدم تعادل اتفاق می افتد؛ پس اینکه فرد صبح می رود مدرسه یا محل کارش، بعد به خانه می آید و این برنامه زندگی اش است، دلیل بر روزمرگی او نیست. روزمرگی این است که وقتی فرد به هدفی که در ذهنش دارد، برسد، به همان راضی باشد و عادت کند و آن را به عدم تعادل تبدیل نکند.
اما اینکه فرد برای رسیدن به مدرک دیپلم، هر روز باید به مدرسه برود، درس بخواند، تکالیفش را انجام بدهد و... نمای کلی رسیدن به هدف است و در حقیقت دلیل نارضایتی این دانش آموز، خستگی است که لازم است برای رهایی از خستگی هر روز برنامه های مورد علاقه و خاصش را دنبال کند تا از برنامه یکنواختی که برای رسیدن به اهدافش باید طبق آن عمل کند، خسته نشود.
به بیان دیگر در طول یک روز هم در حد جزیی تر باید عدم تعادل اتفاق بیفتد؛ یعنی مثلا درست است که آن دانش آموز ساعت 7 صبح بیدار می شود و همه کارها طبق یک برنامه خاصی پیش می روند، اما اگر عدم تعادل رخ ندهد، به نظرش روزمرگی رخ می دهد؛ مثلا او می تواند چند روز در هفته را ورزش کند، فعالیت هنری انجام دهد، مهمانی برود یا با دوستانش برنامه تفریحی بگذارد تا دچار روزمرگی نشود.
در هر روز از زندگی، در رابطه زن و شوهر، روابط کارمندان در محل کار، مدرسه و... باید هم تعادل و هم عدم تعادل اتفاق بیفتد؛ مثلا فکر کنید اگر همسران هر روز صبح موقع رفتن از خانه به هم بگویند: «دوستت دارم، خداحافظ» و این جمله و شکل ابراز آن را تغییر ندهند در همین اتفاق هم، تعادل و عدم تعادل اتفاق نیفتد، دیگر این جمله نمی تواند احساس خوشایند روز اول را ایجاد کند و در نتیجه این جمله برای طرفین یکنواخت می شود.
هدف زن و مرد در زندگی زناشویی این است که در سطحی عاشقانه با هم زندگی کنند که این، یک فعالیت هدفدار است، اما اگر هیچ فراز و نشیبی در این مسیر اتفاق نیفتد، روزمرگی اتفاق می افتد؛ برای مثال اگر زوجین همیشه مناسبت های خاصشان را با رفتن به رستوران جشن بگیرند، بعد از مدتی این جشن، دیگر برایشان جذابیتی نخواهدداشت.
هراکلیتوس، فیلسوف یونانی، می گوید: «هر چیزی با ضد خودش معنی می شود»؛ مثلا اگر جنگ نباشد، صلح را نمی فهمیم، تا بیماری نباشد، سلامتی را نمی فهمیم. اگر بیماری وجود نداشت اصلا نمی فهمیدیم که سالم هستیم و اگر شب نباشد، روز معنی پیدا نمی کند. در این ماجرا هم تعادل و هم عدم تعادل اتفاق می افتد. تمام این عوامل برای جلوگیری از روزمرگی هستند.
در افراد مسن، یعنی افرادی که درسشان را خوانده اند، بازنشسته شده اند، فرزندانشان را راهی خانه بخت کرده اند و الان دیگر هدف خاصی در زندگی ندارند، چطور باید تعادل و عدم تعادل ایجاد شود؟
برای پاسخ به سوال شما، شعر زیبایی وجود دارد که می گوید: «موجیم و وصل ما از خود بریدن است. ساحل بهانه است، رفتن رسیدن است»؛ یعنی باید خودمان را از جایی که هستیم، جدا کرده و حرکت کنیم. در حقیقت کائنات این طور سرشته نشده است که فرد بگوید: «آخی همه چی خوبه»، درواقع اگر حس کردیم به جایی رسیدیم که خیلی خوب است، مثلا از لحاظ مالی به ثبات و جایگاه ایده آلمان رسیدیم، پس دیگر لازم نیست تلاشی بکنیم، باید خیلی مراقب باشیم؛ چون حتما در جایی دچار آسیب شده ایم که داریم در این تعادل ثابت می مانیم.
حتما اگر می بینیم دچار عدم تعادل نمی شویم، باید توجه کنیم که مبادا دچار افسردگی شده باشیم؛ چون هیچ وقت ما «ترین» نیستیم، هیچ کس «ترین» نیست. اگر کسی می گوید همه چیز عالی است و نیازی به تلاش بیشتر نیست، دچار تحریف شناختی شده است و از اساس اشتباه می کند؛ البته نه اینکه از زندگی رضایت نداشته باشیم، رضایت ما باید در این باشد که قدم بعدی را برداریم.
نه اینکه از موقعیتی که داریم، خوشحال نباشیم، اگر الان آن قدر از چیزی که داریم خوشحالیم که نمی خواهیم آن را تغییر دهیم، بدانیم این یک خوشحالی کاذب است و اینجا داریم خودمان را گول می زنیم یا اینکه دچار تحریفات شناختی و اشتباهات بنیادی شده ایم و باورهایمان هم اشتباه هستند که باید اصلاح شوند. نمی شود کسی از سلامت روانی برخوردار باشد و به فعالیت هدفدار یا کار برای ارتقای وضعیت موجودش نیاز نداشته باشد.
با دیدن چه نشانه هایی باید بفهمیم که دچار روزمرگی شده ایم؟
یکی از مهم ترین نشانه های روزمرگی این است که به همین چیزی که داریم، قانع باشیم، نخواهیم تغییر در آن، ایجاد کنیم و نخواهیم امروزمان با فردایمان فرقی داشته باشد. باید برای خودمان فعالیت هدفداری ایجاد کنیم؛ مثلا در نگهداری از نوه ام، به فرزندم کمک کنم، در خیریه کمک کنم، بنشینم و حرف یک نفر را گوش دهم و اجازه دهم برایم درد دل کند، آب پاش بردارم و به گل های حیاط آب بدهم، کارتی بنویسم و عید را به دوستانم تبریک بگویم و... اگر بتوانم عدم تعادلی را حس کنم و برای رسیدن به تعادل دوباره تلاش کنم، سلامت روانی دارم. نیازی نیست کارهای خاص و عجیب و غریبی انجام دهیم، همین کارهای کوچکی که نام بردیم هم می توانند زندگی را از روزمرگی نجات دهند.
پس معنای کارهایی که هر روز آن ها را تکرار می کنیم، چیست؟ هر روز در ساعت خاصی بیدار می شویم، ساعت خاصی از خانه بیرون می رویم، ساعت خاصی ناهار می خوریم، ساعت خاصی نماز می خوانیم، ساعت خاصی می خوابیم.
در حقیقت تمام این ها همان طور که قبلا هم اشاره شد، زمینه هایی هستند برای فعالیت هدفدار. اگر بخواهیم به این فعالیت ها روزمرگی بگوییم، پس نفس کشیدن هم هر روز با نظم خاصی تکرار می شود و روزمرگی است. در مورد نماز هم می گویند: «نماز امروزتان نباید شکل نماز دیروزتان باشد.»
حضرت علی، نقل به مضمون، می فرمایند: «هر روزتان باید با دیروزتان تفاوت داشته باشد.» یادمان باشد نمی توانیم بگوییم چون هر روز غذا می خوریم، پس دچار روزمرگی می شویم و نباید غذا بخوریم! بلکه باید ببینیم این غذا خوردن در راستای رسیدن به چه هدفی است. در ساعت خاصی به محل کار رفتن و برگشتن هم برای رسیدن به هدف دیگری است.
برخی مسائل ما را از ایجاد عدم تعادل باز می دارند؛ مثل همین فضای مجازی که تا این حد وقت ما را گرفته و موجب شده است از صبح تا شب وقتمان را صرف این فضا بکنیم و دیگر وقتی برای فکرکردن در مورد ایجاد یک عدم تعادل دیگر نداشته باشیم. تا پیش از اینکه ما وقتمان را بیشتر به تلگرام و اینستاگرام و این قبیل رسانه های اختصاص بدهیم، وقتمان بیشتر بود و فرصت بیشتری برای فکر کردن داشتیم و نیاز بیشتری هم برای ایجاد تغییر و عدم تعادل حس می کردیم؛ چه کنیم که در استفاده از فضای مجازی دچار روزمرگی نشویم؟
بسیاری از مردم امروزه می گویند فضای مجازی بسیار مخرب تر از اعتیاد به مواد مخدر است؛ چون در اعتیاد به مواد مخدر فقط خودمان هستیم و خودمان، اما در اعتیاد به فضای مجازی خودمان هستیم و یک قصه بسیار بزرگ. متاسفانه آن قدر که نگرش منفی به مواد مخدر وجود دارد، به اعتیاد به فضای مجازی وجود ندارد و به چنین فردی معتاد نمی گویند؛ در حالی که این فرد حالش بدتر از معتاد به مواد مخدر است و فکری هم برای درمان خودش نمی کند. در استفاده از فضای مجازی باید به چهار نکته توجه کرد تا روزمرگی در این حیطه اتفاق نیفتد:
1- بالا بردن سواد رسانه ای
باید به فرهنگ، ابزارها، اهداف و نحوه استفاده صحیح از این رسانه ها کاملا آشنا شویم و اطلاعات خود را بالا ببریم. اگر از این رسانه به شکل درستی استفاده شود، خودش می تواند از روزمرگی جلوگیری کند؛ مثلا اگر بتوانیم با این ابزار، کارآفرینی کنیم و یا احساس خوشایندی به دیگران بدهیم.
2- بالا بردن عزت نفس
اگر من تصور مثبتی از خودم داشته باشم، میزان تصور مثبت من از خودم همگام با استفاده از این ابزار باید بالا برود و اگر این طور شد، یعنی از این رسانه خوب استفاده می کنم. درواقع باید ببینیم من برای دیگران هویت ایجاد می کنم یا دیگران برای من هویت ایجاد می کنند؟ آیا از طریق فضای مجازی محتوا ایجاد می کنم یا نه و یا این فضا در من اطلاعات را تزریق می کند؟ در هر کدام از این موارد اگر من نقش فاعل را دارم، یعنی به درستی از این وسیله استفاده می کنم. در غیر این صورت در استفاده از این وسیله، گرفتار روزمرگی هستم.
3- بهبود روابط
باید ببینیم این وسیله ارتباطاتمان را با خانواده و دوستان بیشتر کرده یا کمتر؟ اگر این فضا جایگزین تعاملات من با خواهر، برادر، دوستان و اقوامم شده است، یعنی به درستی از آن استفاده نمی کنم و اگر برعکس باشد، یعنی من از روزمرگی این رسانه خارج شده ام.
4- مدیریت زمان
اگر من در اختیار این فضای مجازی قرار گرفته ام، یعنی دچار روزمرگی در استفاده از آن شده ام؛ مثلا من می خواستم نیم ساعت برای آن وقت بگذارم، اما الان به خودم آدم و دیدم سه ساعت برایش وقت گذاشته ام و درواقع این رسانه والد من بوده و من کودک او؛ پس یادمان باشد زمان من نباید در اختیار فضای مجازی قرار بگیرد.
بله، صاحب نظران می گویند اگر از فضای مجازی برای رسیدن به اهداف زیر استفاده می کنید، موفق هستید؛ اهدافی نظیر:
- بالا بردن گنجینه لغات:
اگر استفاده از چنین فضاهای مجازی، قدرت استفاده از واژگان را در شما بالا ببرد، یعنی دارید از رسانه به شکل درستی استفاده می کنید؛ مثلا اگر تاکنون 100 لغت مفید می دانستید، اکنون پانصد لغت باارزش می دانید. اما دلیل اینکه به بالا بردن دایره لغات توجه شده، این است که افزایش تعداد واژگان در ذهن، ارتباط مستقیمی با تفکر دارد.
بین زبان و تفکر تعامل وجود دارد. من اگر بخواهم در مورد فکر و احساسم با کسی صحبت کنم، ابزارم زبان است و اگر دایره لغاتم بالا باشد، بهتر و دقیق تر می توانم فکر و احساسم را ترجمه و تفسیر کنم؛ بسیاری از اوقات چون لغات مناسب برای ترجمه فکر و احساسمان را نداریم، برایمان سوءتفاهم ایجاد می شود.
- بالابردن استدلال و منطق:
تکنولوژی باید در اختیار انسان باشد، نه انسان در اختیار تکنولوژی. اگر من در اختیار ابزار قرار بگیرم، دچار روزمرگی می شوم. اگر این ابزار مرا از استدلال و تفکر جدا کرده و به مسائلی در سطح پایین سرگرم کند، قطعا روزمرگی است. باید بعد از اینکه یک ساعت با این وسیله کار کردید، باورهایتان تغییر کند یا مطلبی بیاموزید. این ابزار باید شما را به فکر فرو ببرد.
- تسهیل کننده ارتباطات:
آیا توانسته ام از طریق استفاده از این ابزار ارتباطاتم را مدیریت کنم یا نه؟ آیا توانسته ام ارتباطم را بهتر از قبل سازمان دهی کنم؟ مدتی قبل یکی از مهم ترین دلایل طلاق در کشورهای غربی، فیس بوک بود؛ چون افراد در سازمان دهی روابطشان دچار مشکل شده بودند. درست است که امروزه این وسایل، روابط را تسهیل کرده اند، اما باید ببینیم این ویژگی تسهیل کنندگی تا کجا باید پیش برود؟
یادمان نرود ارتباطات همواره باید تحت کنترل ما باشند، نه تکنولوژی. پیش از این می گفتند اگر یکی از اعضای خانه بیش از حد بیرون از خانه است، باید نگران او باشید، اما امروز می گویند اگر کسی زیاد در اتاقش می ماند، باید برای او نگران شوید. هر کدام از اعضای خانواده، اگر همواره پروژه های فردی خود را به پروژه های جمعی شان ترجیح بدهند، کل خانواده در معرض آسیب قرار می گیرد. اگر گاهی اوقات چنین اتفاقی بیفتد، اشکالی ندارد، اما اگر روند دائمی فرد شود، دیگر وضعیت نگران کننده می شود و به همه اعضای خانواده آسیب می زند.
فراموش نکنیم که رسانه باید روابط را تقویت کند نه اینکه آن را از بین ببرد. توصیه می شود هر خانواده در ماه حداقل 19 پروژه مشترک، یعنی فعالیت هایی که تمام اعضای خانواده در آن، حضور فعال دارند، داشته باشند؛ مثلا همه با هم غذا بخورند، با هم بازی های گروهی انجام بدهند یا با هم فیلم ببینند و در مورد آن گفت و گو و تبادل نظر کنند.
افزایش ارتباط با طبیعت
تکنولوژی و رسانه نباید ما را از طبیعت دور کنند. من نمی خواهم استفاده از تکنولوژی را رد کنم، بلکه می گویم مهم است که ما چگونه از این تکنولوژی استفاده کنیم؛ مثلا بعضی از بازی های کامپیوتری ما را به طبیعت نزدیک می کنند؛ برای مثال باید بروید کشاورزی کنید و چیزی بکارید. این بازی ها منطق فرد را بالا می برند، نوعی سبک رفتاری در او ایجاد می کند و احترام به طبیعت را به فرد می آموزند.
تکنولوژی از ادامه کلمه «تِخنه»، واژه یونانی به معنای هنر و صنعت، می آید. تخنه ابزاری مثل اهرم بوده که در بلند کردن اشیا به انسان کمک می کرد. تخنه، کم کم شد تکنو و بعد شد تکنولوژی؛ پس وقتی تکنولوژی در راستای تسهیل زندگی باشد، بسیار مفید و ارزشمند است.
- بالا بردن فعالیت جسمی
از خودتان بپرسید: «آیا من از لحاظ بدنی به روزمرگی افتاده ام یا نه؟» مثلا بعضی از نرم افزارها برای گوشی وجود دارند که فرد را به فعالیت بدنی بیشتر، مثل پیاده روی، تشویق می کنند که این کار برای افرایش فعالیت بدنی افراد خوب عمل کرده و بسیار خوب است.
- تکنولوژی نباید میزان وابستگی افراد را به دیگران و یا تکنولوژی بالا ببرد.
می گویند کسانی موفق هستند که منتظر دیگران نمی مانند. نظری که من نسبت به خودم دارم، چقدر وابسته به نظر دیگران است؟ مثلا اگر من به جایی برسم که وقتی کاری را انجام می دهم، اگر دیگران بگویند آن کار خوب است، باور کنم که آن کار خوب است و اگر بگویند بد است، باور کنم که آن کار بد است. البته یادمان باشد این موضوع بسیار مهم این است که ببینیم این بقیه، چه افرادی هستند. بسیاری اوقات جریان های مثبتی اتفاق می افتد که موجب می شود من استقلال رای خود را حفظ کنم و بتوانم تصمیم بگیرم.
روان شناسان می گویند ما برآیند 5 نفری هستیم که در اطراف ما زندگی می کنند. باید ببینیم آیا تکنولوژی جز 5 نفر اول اطراف ما شده است یا نه؟ آیا توانسته است جای این 5 نفر را برای ما بگیرد یا نه؟ آیا خودمان هنوز مستقلا خط قرمزهایی داریم یا نه؟ آیا قدرت انتخاب من تحت تاثیر قرار گرفته است یا خیر؟
ما زمانی می توانیم بگوییم چرا کاری را انجام داده ایم که قدرت انتخاب داشته باشیم. اگر رسانه قدرت انتخاب را در فرد بالا ببرد و تواناترم کند، خوب است؛ چون در غیر این صورت دیگر آزادی ندارم و مسئولت انتخابم را می توان بر عهده بگیرم. درواقع رسانه این کار را با فضاسازی و نیز با ایجاد زمینه انجام می دهد و ما هم زمانی می توانیم مسئولیت کارهایمان را برعهده بگیریم که آزادی در انتخاب داشته باشیم.
گره زدن به معنویات و معنای زندگی
آیا تکنولوژی توانسته هویت معنوی مرا بالا ببرد؟ یا اینکه مرا فقط در مادیات، چشم و هم چشمی، آخرین مدها، کسب اطلاعات در مورد زندگی شخصی افراد معروف و... غرق کرده است. شان انسان نباید به حدی برسد که در تکاپو باشد فلان بازیگر چند فرزند دارد یا ارتباطش با همسرش چگونه است.
درواقع تکنولوژی نباید افراد را به جایی برساند که بخواهند عدم تعادل در زندگی خود را با کسب اطلاعات در مورد زندگی شخصی افراد معروف و کنجکاوی بیهوده در زندگی آن ها ایجاد کنند. اما اگر بخواهند معنای زندگی را برای فرد بالا ببرد، باید کمک کند فرد را در طبیعت و درک معنای زندگی غرق کند و مثلا افراد را به خواندن قرآن، حافظ، مولانا و... ترغیب کند.
اگر تکنولوژی معنای زندگی را برای ما ارتقا ندهد و ما را به تکاپو واندارد تا ما بهترین نقشی را که پروردگار از ما انتظار دارد، ایفا کنیم، گرفتار روزمرگی می شویم.
اگر با توجه به صحبت های شما بگوییم انجام برنامه های زندگی بر طبق روالی خاص، روزمرگی نیست، پس چرا معمولا افراد کار و شغل روزانه شان را روزمرگی می دانند و بسیار هم از این موضوع ناراضی هستند؟
کانت فیلسوفی است که دنیای روان شناسی را متحول کرد. می گویند وقتی او از کوچه رد می شد، همه ساعت هایشان را با او تنظیم می کردند! پس آیا می توان گفت این آدم هم گرفتار روزمرگی شده بود؟ درواقع به اعتقاد من موضوعاتی که شما به آن ها اشاره کردید، خستگی هستند، نه روزمرگی.
و به عنوان سوال آخر، لطفا بگویید برای رهایی از این خستگی چه باید کرد؟
یادمان باشد اگر قدمی را برای رسیدن به قدم بعدی برنداریم، یعنی گرفتار روزمرگی شده ایم. درواقع لازم است زمانمان را سازمان دهی کنیم تا از برنامه های زندگی خسته نشویم. من برای سازمان دهی زمان چند پیشنهاد دارم:
- برای تنهایی خودتان وقت بگذارید
با خودتان خلوت کنید تا روزتان را بررسی کرده و برای فردایتان برنامه ریزی کنید. اریک برن نام این خلوت را «غار تنهایی» می گذارد و می گوید در این غار خودتان را بررسی کنید که چه نقاط ضعف و قدرتی دارید و چگونه می توانید توانایی هایتان را بالا ببرید و نقطه ضعف هایتان را برطرف کنید.
- علافی، به معنای خوش گذرانی داشته باشید
آخرین باری که خیلی به شما خوش گذشت، چه زمانی بود؟ مثلا به یاد بیاورید آخرین باری که خیلی به شما خوش گذشت، مثلا به سینما رفتید، کی بود؟ چقدر از این لحظات خوب و خوش در زندگی هر روزتان دارید؟ فراموش نکنید که حتما هر روز باید بخندید و خوش بگذرانید.
- کار هنری یا فنی انجام دهید
به جز کار اصلی که دارید، کار دیگری انجام دهید. اگر کسی شغلش یک کار هنری مثلا نقاشی است، باید به دنبال هنر دیگری مثلا موسیقی برود؛ چون این امر درک شخصی از خود را بالا می برد و بعد از آن اعتماد به نفس را افزایش می دهد. این کار هنری باید قابلیت تولید داشته باشد. نمی توانید بگویید در این قسمت کتاب می خوانم؛ چون حتما باید فعالیتی فنی یا هنری باشد که قابلیت تولید داشته باشد.
ورزش کاملا از روزمرگی جلوگیری می کند؛ چون موجب اکسیژن رسانی به مغز می شود. وقتی اکسیژن رسانی به سلول های مغزی بالا برود، میزان آسیب های روانی، اضطراب و افسردگی هم کم می شود. ثابت شده است کسانی که هفته ای سه روز و هر بار یک ساعت و نیم ورزش می کنند، بانشاط تر هستند. ورزش از روزمرگی جلوگیری می کند. زمانی از تعدادی دانشجو خواسته شد تعدادی لغت حفظ کنند؛ از نیمی از آن ها خواسته شد قبل از حفظ کردن، شست و شوی بینی انجام بدهند و از گروه دیگر خواستند از ابتدا بدون شست و شو لغت حفظ کنند. گروهی که شست و شوی بینی داشتند، بهتر لغت حفظ کردند و در مدیریت عواطفشان بهتر عمل کردند و کمتر عصبانی شدند. به دلیل کاهش اکسیژن رسانی به مغز وقتی آلودگی هوا بالا برود، پرخاشگری در جامعه بیشتر می شود. ورزش کردن هم موجب می شود اکسیژن رسانی به مغز بیشتر شود.
شرکت در آیین ها
در هر فرهنگی یک سری آیین های سنتی و مذهبی وجود دارد که باید در آن ها شرکت کرد.این که بگوییم شب یلدا فقط یک دقیقه بیشتر است و بی معنی است، اشتباه است، باید شب یلدا را جشن بگیریم. باید آیین هایمان را دنبال کنیم. در جوامعی که بیشتر در آیین های ملی و مذهبی شرکت می کنند، میزان آسیب های روانی کمتر است. توصیه می شود اگر می توانید در هفته چند شب را در مسجد نماز بخوانید و تا حد ممکن آیین های ملی و مذهبی را دنبال کنید.
- زمان برای صمیمیت
به افراد مختلف به اشکال مختلف ابراز علاقه کنید. به مادربزرگ و پدربزرگ هایتان هر بار به شکل مختلفی صحبت کنید؛ همچنین سعی کنید عشق خود را به همسرتان به اشکال مختلف ابراز کنید؛ مثلا یک روز به او بگویید دوستش دارید، یک روز برایش هدیه بخرید یا یک روز او را به رستورانی که دوست دارد ببرید و کارهایی از این دست انجام بدهید.
منبع : سایت برترین ها-مجله موفقیت -