همانطور که می دانیم طلاق منفور ترین
حلال خداست. شاید در بعضی از مواقع ها بعد از مدت ها به این نتیجه برسیم که
باید از هم جدا شویم ولی چرا جشن؟
آیا می توانیم در مورد مرگ
اطرافیانمان اگر چه حس خوبی به آنها نداشته باشیم، جشن بگیریم. شاید در
ابتدا درونمان اندکی خوشحال باشیم، اما آن را ابراز نمی کنیم تا دیگران
قضاوت Judgment بدی نسبت ما نداشته باشند چرا که می خواهیم خوب بودن خودمان
را با ابراز ناراحتی اثبات کنیم.
همان طور که می دانیم طلاق مرگ یک رابطه است. رابطه ای که خوبی ها و بدی هایی داشته ولی وقتی مرگ به سراغ رابطه ای می آید چه نیازی به جشن؟ مثل این است که ما در مسیر زندگیمان دچار یک شکست بزرگ شده ایم، جشن نگیریم و دوستان و آشنایانمان هم به این جشن دعوت کنیم در صورتی که در حالت معمولی باید برای موفقیت ها جشن بگیریم و شادی کنیم.
حال آنکه اگر این رابطه محصولی هم به نام فرزند داشته باشد شرایط بدتر می شود زیرا که آن فرزند هیچ وقت نمی تواند رابطه پدری یا مادری را حذف کند اگر چه رابطه زوجیت پدر ومادر تمام شده باشد ولی تا آخر عمر برای او پدر و مادر هستند جشن برای این فاصله و جدایی نمی تواند برای او قابل هضم باشد.
شاید آرزویش این باشد که ای کاش می توانستند همدیگر را بهتر نفهمند و باهم به زندگی ادامه دهند. شاید اولین نفری که این رسم را بدعت گزاری کرده است، انگیزه ای چون انتقام و یا فهماندن تجرد خود به اطرافیانش را داشته ما تکرار آن از طرف دیگران هم جای سوال دارد.
حکایتی زیر تمثیلی از این ماجراست:
روزی گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد گوساله نابالغ ولی تجربه ای بود و راه پرپیج و خم و پر فراز و نشینی برای خود بازکرد. روز بعد سگی که ازآنجا می گذشت، از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت.
مدتی بعد گوسفند راهنمای گله آن راه را دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند. مدتی بعد انسان ها هم از همین را استفاده کردند: می آمدند و می رفتند به راست و به چپ می پیچیدند، بالا و پایین می رفتدند، شکوه می کردند و آزار می دیدند و حق داشتند. اما هیچ کس سعی نکرد راه جدیدی باز کند. مدتی بعد آن کوره راه خیابانی شد. سالها گذشت و آن خیابان جاده اصلی روستا شد و بعد شد خیابان اصلی شهر. همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند چون مسیر بسیار بدی بود اما مجبور بودند همان راهی را پیمانند که گوساله ای آن را گشوده بود.
-
رکنا- مجید جلیلیان
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی و کارشناس مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسان رضوی
منبع: میگنا
همان طور که می دانیم طلاق مرگ یک رابطه است. رابطه ای که خوبی ها و بدی هایی داشته ولی وقتی مرگ به سراغ رابطه ای می آید چه نیازی به جشن؟ مثل این است که ما در مسیر زندگیمان دچار یک شکست بزرگ شده ایم، جشن نگیریم و دوستان و آشنایانمان هم به این جشن دعوت کنیم در صورتی که در حالت معمولی باید برای موفقیت ها جشن بگیریم و شادی کنیم.
حال آنکه اگر این رابطه محصولی هم به نام فرزند داشته باشد شرایط بدتر می شود زیرا که آن فرزند هیچ وقت نمی تواند رابطه پدری یا مادری را حذف کند اگر چه رابطه زوجیت پدر ومادر تمام شده باشد ولی تا آخر عمر برای او پدر و مادر هستند جشن برای این فاصله و جدایی نمی تواند برای او قابل هضم باشد.
شاید آرزویش این باشد که ای کاش می توانستند همدیگر را بهتر نفهمند و باهم به زندگی ادامه دهند. شاید اولین نفری که این رسم را بدعت گزاری کرده است، انگیزه ای چون انتقام و یا فهماندن تجرد خود به اطرافیانش را داشته ما تکرار آن از طرف دیگران هم جای سوال دارد.
حکایتی زیر تمثیلی از این ماجراست:
روزی گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد گوساله نابالغ ولی تجربه ای بود و راه پرپیج و خم و پر فراز و نشینی برای خود بازکرد. روز بعد سگی که ازآنجا می گذشت، از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت.
مدتی بعد گوسفند راهنمای گله آن راه را دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند. مدتی بعد انسان ها هم از همین را استفاده کردند: می آمدند و می رفتند به راست و به چپ می پیچیدند، بالا و پایین می رفتدند، شکوه می کردند و آزار می دیدند و حق داشتند. اما هیچ کس سعی نکرد راه جدیدی باز کند. مدتی بعد آن کوره راه خیابانی شد. سالها گذشت و آن خیابان جاده اصلی روستا شد و بعد شد خیابان اصلی شهر. همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند چون مسیر بسیار بدی بود اما مجبور بودند همان راهی را پیمانند که گوساله ای آن را گشوده بود.
-
رکنا- مجید جلیلیان
کارشناس ارشد روان شناسی بالینی و کارشناس مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسان رضوی
منبع: میگنا