بی تو به سامان نرسم ، ای سر و سامان همه تو ای به تو زنده همه من ، ای به تنم جان همه تو من همه تو ، تو همه تو ، او همه تو ، ما همه تو هر که و هر کس همه تو ، این همه تو ، آن همه تو من که به دریاش زدم ، تا چه کنی با دل من تخته تو و ورطه تو و ساحل و توفان همه تو ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم رمز میستان همه تو ، راز نیستان همه تو شور تو ، آواز تویی ، بلخ تو ، شیراز تویی جاذبه ی شعر تو و جوهر عرفان همه تو همتی ای دوست ! که این دانه ز خود سر بکشد ای همه خورشید تو و خاک تو ، باران همه تو تا به کجایم بری ای جذبه ی خون ! ذوق جنون ! سلسله بر جان همه من ، سلسله جنبان همه تو |
|
شاعر: | حسین منزوی |