از بهترین و دلنشین ترین سروده های دکتر افشین یداللهی
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است؟
زخم من تشنهتر از شمشیر است
مستم از جام تهی، حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست، نگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر
بگذر از سر پیمان، بگذر
دین دیوانه به دین عشق تو شد
جادهی شک به یقین عشق تو شد
تو با قلب ویرانه من چه کردی؟
ببین عشق دیوانه من چه کردی
در ابریشم عادت اسوده بودم
تو با حال پروانه من چه کردی؟
ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه من، چه کردی؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرت شانه من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده!باخانه من چه کردی؟
جهان من از گریه ات خیس باران
تو با سقف کاشانه من چه کردی؟
افشین_یداللهی
ایران!
فدای اشک و خندهی تو
دل پر و تپندهی تو
فدای حسرت و امیدت
رهایی رمندهی تو...
ایران! اگر دل تو را شکستند
تو را به بند کینه بستند
چه عاشقان بینشانی
که پای درد تو نشستند...
که پای درد تو نشستند...
منبع:
http://temenna.blogfa.com/