با من سخن بگو
ای جلوه ی حضور
ای مطلق نبود
ای سایه ی وجود
با من سخن بگو
...
ای آخرین سرود
...
من با امید مهر تو زنگار درد را
از آینه پر غبار دل شستم
من ، وامانده در وقفه گاه نفس - میعادگاهمان-
بعد از دم حضور تو ...
بازدم ، از جان خود دریغ کرده و مردم !
با من سخن بگو
ای سایه ی وجود !