ای آقای سامرا تنها چه می کنی ؟
در کاروان سرای گداها چه می کنی ؟
دارم برای رنگ تنت گریه می کنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه می کنم
باور کنیم حرمت تو مستدام بود ؟
یا بردن تو بردنِ با احترام بود ؟
گرد و غبار ، روی تو ای یار ریختند
روی سر تو از در و دیوار ریختند
مرد خدا و این همه تحقیر وای من
بزم شراب و آیه ی تطهیر وای من
هرچند بین ره بدنت را کشید و بُرد
دست کسی به روی زن و بچه ات نخورد
باران نیزه ، نیزه نصیب تنت نشد
دست کسی مزاحم پیراهنت نشد
این سینه ات مکان نشست کسی نشد
دیگر سر تو دست به دست کسی نشد