الن سی. ایزرائل
مترجم: محمدتقی منشی طوسی
تعریف
طبق تعریف DSM-III، ویژگی اصلی تشخیص اختلال کرداری، «داشتن الگوی کرداری تکراری و پیوسته، تجاوز به حقوق اولیهی دیگران، یا تخطی از معیارها و ضوابط اجتماعیِ متناسب با سن» است (DSM-III، ص 45). چهار نوع فرعیتر این اختلال، با وجود یا عدم وابستگیهای اجتماعی، و وجود یا عدم رفتارهای پرخاشگری مشخص میشود:غیراجتماعی- پرخاشگر؛ غیر اجتماعی- غیر پرخاشگر؛ اجتماعی- پرخاشگر؛ اجتماعی- غیرپرخاشگر. نوجوانی که اجتماعی تشخیص داده میشود، احتمالاً با یک یا دو گروه از همسالانش روابط دوستانهای دارد، و برای آنها اهمیّت قائل است، و خود را در برابر آنان مسؤول میبیند. غیر اجتماعی به کسی اطلاق میشود که فاقد چنین روابطی است. وارد آوردن آسیب بدنی یا مالی به فرد دیگر، پرخاشگری به حساب میآید، در حالی که رفتارهایی چون گریز از مدرسه، فرار، و دروغگویی مداوم، در میان رفتارهای غیرپرخاشگر جای میگیرد.
سازندگان DSM-III خود اذعان دارند که، در درستی این مقولههای فرعی تردید دارند. چهار نوع فرعی این اختلال با ویژگیهای دیگری نیز مرتبط دانسته شدهاند. از جملهی این ویژگیها میتوان از ایجاد مشکل در خانه و جامعه، فعالیّتهای جنسی پیش رس، استفاده از موادی چون الکل، تحریک پذیری، تندمزاجی، بی پروایی و بی حیایی، و پیشرفت تحصیلی ضعیف نام برد، که اغلب در این نوجوانان دیده میشود. افزون بر آن، گزارشهایی در دست است که از عزّت نفس ضعیف این کودکان حکایت دارد- اغلب اوقات سرسختی، عدم اعتماد و سرزنش دیگران نیز با آن همراه میشود.
DSM-III، مقوله تشخیصی دیگری نیز از اختلال مخالفت جویی ارائه داده است. بسیاری از ویژگیهای این مقوله با اختلال کرداری وجه اشتراک دارد (برای مثال، مخالفت با مسؤولان)؛ در عین حال تجاوز به حقوق دیگران و تخطّی از معیارهای اجتماعی متناسب با سنّ، در این مقوله جایی ندارد. تلاشهای تجربی به عمل آمده در مورد طبقه بندی، درست بودن جدایی این مقولهها را معلوم نکرده است و بسیاری از دست اندرکاران، رفتارهایی که در هر دو مقوله وجود دارد، مورد توجه قرار دادهاند (به نقل از اتکسون Atkeson، و فورهند Forehend، 1981).
سندرومهایی که از مشاهده و تجربه سرچشمه میگیرند
سندرومهایی که از مشاهده و تجربه سرچشمه میگیرند، پرخاشگری، مخالفت جویی، ویرانگری، و رفتارهای ضد اجتماعی را شامل میشود. این سندرومها در مطالعات گوناگون مورد شناسایی قرار گرفتهاند (به آخن باخ، و اِدل بروک، 1978؛ کوای، 1979 مراجعه فرمایید). متخصصان بسیاری این سندرومها را با نامهای: تحت کنترل در نیامده، برون پنداری، یا اختلال کرداری میخوانند. رفتارهای بخصوصی که با این سندرومها پیوند خوردهاند، در جدول 1 فهرست شده است. اِدل بروک و آخن باخ (1980) نیز اظهار میدارند که نیمرخی از انواع فرعی این سندرومها نیز شناخته شده است.یافتههای آنان حاکی از این است که گر چه این سندرومها با گذشت زمان از بین نمیرود، امّا در دختران و پسران سنین مختلف، با الگوهای متفاوت رفتاری نمایان میشود و با آن چه که DSM-III پیشنهاد میکند به نوعی فرق دارد.
میزان رواج
مشکل بتوان دقیق رواج اختلالهای کرداری را معین کرد. تفاوتهای موجود در تعریف، و عوامل اقتصادی اجتماعی، و خانوادگی؛ شمار و نوع مسائل مربوط به میزان رواج را به روشنی تحت تأثیر قرار میدهد. با این حال، پرخاشگری- و همین طور رفتارهای مخالفت جویی، ضد اجتماعی و نظایراینها- بی تردید در میان رایجترین مشکلات دوران کودکی است. امّا بررسیها تنها نشانگر یک سوّم یا یک دوّم مراجعاتی است که والدین یا معلّمان به مراکز بهداشت روانی دارند.
جدول 1: ویژگیهایی که با سندروم تحت کنترل در نیامده، برون پنداری، یا اختلال کرداری در ارتباطند.
1- زد و خورد، کتک زدن، حمله کردن
2- بد اخلاقی و کج خلقی
3- نافرمانی، بی اعتنایی
4- از بین بردن چیزهای خود و دیگران
5- گستاخی، «زرنگی»، بی شرمی
6- نداشتن قوهی همکاری، سرسختی، بی اختیاطی و بی فکری
7- نفاق افکنی، قطع کردن حرف دیگران، نارحت کردن آن ها
8- منفی بافی، عدم قبول راهنمایی دیگران
9- بی قراری
10- پر سر وصدا، خروشان بودن
11- تند مزاجی، از جا در رفتن ناگهانی
12- در جستجوی توجّه دیگران، تظاهر کردن به خاطر جلب توجه
13- تسلّط بر دیگران- قلدری، تهدید
14- - تحرک بیش از حد
15- غیرقابل اعتماد بودن، تقلّب، دروغگویی
16- ناسزاگویی- بدزبانی
17- حسادت
18- - مرافعه جویی- مجادله
19- مسوولیت ناپذیری- غیرقابل اتکا بودن
20- بی توجهی
21- دزدی
22- پریشان حواسی
23- دیگر آزاری
24- انکار خطا، سرزنش کردن دیگران
25- بداخمی و ترشرویی
26- خودخواهی
برگرفته از کویی، 1979.
می کنند (مسی بوف Mesibov، شرودر و وسون، 1977؛ شرودر، 1979). بسیاری از این رفتارها از جانب والدین کودکانی که به درمانگاهها مراجعه نمیکنند نیز عنوان میشود (آخن باخ و ادل بروک، 1981). پسرها در مقایسه با دخترها، بیشتر به اختلالهای کرداری مبتلا میشوند. در اکثر مورد، نسبتی که گفته میشود، دست کم سه به یک راست (گراهام Graham، 1979). امّا DSM-III این نسبت را بین چهار به یک تا دوازده به یک میدانند. ارتباط میان اختلالهای کرداری با وضعیّت اقتصادی- اجتماعی خانواده به نوعی با ابهام همراه است. بیشتر مطالعهها از رابطه اختلال کرداری در کودک با حرفه پدر سخنی نمیگویند، یا کم می گویند. این موضوع با توافق گستردهای که روی پیوند شدید میان درآمد کم، مسکن فقیرانه، و خانوادههای پرجمعیّت با بزهکاری، و بازگشت به بزهکاری وجود دارد، در تضّاد است. همان گونه که گراهام (1979) اظهار میدارد (1979) شایستگی اجتماعی و داراییهای مادّی که هر دو میتوانند در پیدایش رفتارهای ضداجتماعی نقش اصلی داشته باشند، در خانوادههایی که پدران شغلهای مشابهی دارند، احتمالاً به میزان زیادی متفاوت است.
تداوم اختلالات کرداری
شاید ناراحت کنندهترین جنبه مشکلات کرداری، گزارشهای مربوط به تداوم آن در طول زمان است. (برای مثال، مک فارلین، آلن، و هونزیک، 1954؛ راتر، تیزارد، یول، گراهام، و وایت مور، 1976؛ توماس و چس، 1976). در یک مطالعه ویژه، تداوم و تغییر ابعاد گوناگون اختلالات کرداری، در گروهنمونهای از کودکان و نوجوانان 6 تا 18 سال که به طور مقطعی نمایندگان خانوادههای اهل نیویورک و مانهاتان محسوب میشدند، مورد بررسی قرار گرفت (گرستن Gersten، لانگنر، آیزن برگ، سیمچا- فاگان Simcha- Fagan، و مک کراتنز 1976). با مادران 1034 خانواده مصاحبه شد، و آنان به یک پرسشنامه سازمان یافته پاسخ گفتند. طبق اطّلاعات به دست آمده، دو روان پزشک نیز درجهی ناتوانی هر کودک را مورد ارزیابی قرار دادند- درجات ناتوانی از یک، به معنی حداقل ناتوانی، تا 5، به معنی ناتوانی شدید متفاوت بود. سپس از 654 مورد، تحلیل عامل به عمل آمد تا ابعاد رفتار کودک به دست آید. پس از حدود 5 سال با 732 خانواده از خانوادههای اوّلیّه که در دسترس بودند، دوباره مصاحبه به عمل آمد. ویژگیهای این افراد با آنهایی که برای مصاحبه در دسترس نبودند تفاوتی نداشت. پس از مصاحبه روشن شد که الگوی رفتارهایی که با اختلال کرداری پیوند دارد همچنان پا برجاست، یا با گذشت زمان افزایش یافته است. همچنین معلوم شد که 6 جنبه از رفتارهای کودکان، در مقایسه با ارزیابی روان پزشکان در مورد ناتوانی کلّی، از میانگین همبستگی، بیشتر است. از این شش جنبه، سه تای آنها که منعکس کنندهی رفتارهای ضد اجتماعی و پرخاشگری بود
(تعارض با والدین، خلافکاری، زد و خورد) افزایش یافته یا ثابت بافی مانده بود. برعکس، سه تای دیگر که به رفتار غیر پرخاشگری مربوط میشد (مسائل فکری- تفکّر و زبان، اضطراب بازگشتی، و انزواطلبی) یا گذشت زمان کاهش یافته بود.
با مراجعه به اطّلاعات گردآوری شده گرستن و همکارانش، میتوان تغییرات رفتاری گروههای سنّی بخصوص را در یک دورهی پنج ساله نیز برشی کرد (شکل 1)
این پژوهشگران در اوّلین و دوّمین ارزیابی خود، کودکان را بر حسب سنّ در 6 دسته فرعیتر جای دادند: (1) از 6/7 تا 11/5؛ (2) 8/4 تا 13/4؛ (3) 10/6 تا 15/4؛ (4) 12/6 تا 17/5؛ (5) 14/4 تا 19/6؛ و (6) 16/4 تا 21/5. با بررسی مجدّد سه بعد منعکس کنندهی پرخاشگری یا رفتار ضداجتماعی، الگوهای جالبی نمایان میشود. تعارض با والدین در گروههای کم سالتر در همان سطح ثابت باقی مانده، امّا در گروههایی که در بین سالهای آخر نوجوانی تا بزرگسالی بودند با افزایش همراه بوده است. زد و خورد (پرخاشگری در برابر یک همسال) در خلال دورههای میانی با بیشترین تغییر همراه بوده، در حالی که بُعد بزهکاری (رفتارهای ضدّ اجتماعی)، هر چه سن ارزیابی اولیّه بالاتر می بود، در دو ارزیابی همبستگی بیشتری را نشان میداد.
پیداست که اثر رفتار پرخاشگری و ضد اجتماعی بعد از دوران کودکی نیز در کودک باقی میماند. رابینز Robins دریافت که بهترین شاخص در وضعیّت روان پزشکی دوران بزرگسالی پسران سفید و سیاه، رفتارهای ضد اجتماعی نوجوانی آنان است (رابینز، 1966، رابینز، مُورفی، و ودراف Woodruff، و کینگ، 1971). همچنین پی گیری مطالعههای انجام شده درباره نوجوانان مبتلا به این اختلالات تا دوران بزرگسالی، نشان داد که زنان و مردان مبتلا به اختلالهای بیرونی، در مقایسه با افراد کم سالتر مبتلا به این اختلال، سازگاری ضعیفتری از خود نشان میدهند- این عدم سازگاری در مقیاسهای گوناگونی چون تحصیل، استخدام، وضع اقتصادی- اجتماعی، زناشویی، و بهداشت روانی دیده شد (هافنر Hafner، کاست Quast، و شی shea 1975).
شکل1: همبستگی میان ارزیابی اول و دوم گروههای سنی مختلف
علل و مسائل وابسته به اختلالات کرداری
تأثیرات خانواده
توافقی همگانی وجود دارد که خانواده در پیدایش اختلالهای کرداری تأثیر مهمّی دارد. دربارهی خانوادههای بزهکاران و نیز خانوادههای کودکان مبتلا به اختلالات کرداری، جرمها و بزهکاریهای بسیاری گزارش شده است (بکر، پیترسون، هلمر، شومیکر، و کوای 1959؛ گلوئک Glueck و گلوئک، 1950؛ جانسون و لوبیتز Lobitz، 1974؛ مک کورد McCord و مک کورد، 1958). افزون بر آن، گزارش میشود برنامههایی که بر بهبود نقش سرپرستی والدین تأکید دارد، یا به تکنیکهای حل مسائل در خانواده، یا روبرو شدن خانواده با مشکلات میپردازد، در کاهش میزان رفتار ضد اجتماعی و جرم در سایر فرزندان خانواده که تحت درمان واقع نشدهاند موثر است. بدین ترتیب، به نظر میآید که اختلالات کرداری کودکان از نظام خانوادگی ناصحیح سرچشمه میگیرد. شماری از متغیّرهای مربوط به خانواده در پیدایش رفتار پرخاشگری و ضد اجتماعی، ردیابی شده است (هترینگتن و مارتین، 1979).اختلالات زناشویی:
غالباً در منازل بزهکاران و کودکان مبتلا به اختلالات کرداری، در میان والدین تعارضهایی وجود دارد (جانسون و لوبیتز، 1974؛ راتر، 1974). در واقع، به نظر میآید که گسستگی، عدم توافق برنامه، و پرخاشگری در این خانوادهها بیشتر است تا خانوادههای کودکان مضطراب و گوشه گیر (هترینگتن، و مارتین، 1979). این موضوع قابل توجه است که بدانیم تأثیرات زیانبار اختلاف زناشویی روی پسران بیشتر از دختران است.یکی از راههای عمدهای که ناسازگاری والدین با یکدیگر میتواند تأثیرات منفی روی کودک بگذارد، ارتباط ناکافی آنان با طفل است (آکساندر، 1973). با وجود این، جدایی و ارتباط ناکافی، الزاماً موجب اختلال در رفتار نخواهد شد. رویدادهای خوشایند بعدی در محیط منزل، یا حضور گرم پدر یا مادر در خانه، میتواند از پیامدهای منفی ناسازگاری بکاهد (راتر، 1971؛ 1974b). برای مثال، هترینگتن و فرانکی (1965) تعارض میان والدین، تسلط، و صمیمّت آنها را در روابط متقابل خانواده مورد ارزیابی قرار دادند. اگر کودکان در خانوادهای پرورش یافته بودند که مملو از تعارض بود و هیچ یک از والدین صمیمی نبودند، آنان از فردی که در منزل بیشتر تسلّط داشت تقلید میکردند، خواه پدر یا مادر، در صورتی که میزان تعارض در منزل کم بود، یا یکی از والدین صمیمی بود، میزان تقلید از پدر و مادر پرخاشگر، کمتر میشد.
دیده شده است که اغلب کودکان مبتلا به مشکلات کرداری از خانوادههای از هم فرو پاشیدهاند، از این رو، آمار بالای طلاق نگرانیهای بسیاری را به وجود آورده است. با این حال، ارتباط میان این دو مسأله پیچیده است و ما در مورد فهم آن در آغاز راه هستیم. (تابلو 1 را ملاحظه کنید). علّت جدایی؛ سن کودک؛ مدّت جدایی؛ ویژگیهای کودک، چون جنسیّت وی؛ و میزان سازگاری کل خانواده همه میتواند در تعیین اثرات از هم فرو پاشیدن خانواده بر رشد کودک، مؤثر باشد (آهرونز Ahrons؛ اِمِری Emery، 1982 کِردِک Kurdek، 1981).
رابطهی متقابل کودک با والدین:
نحوهی رابطهی والدین با کودکان نیز در پیدایش اختلالات کرداری تأثیر دارد. هر چند بسیاری از مطالعهها تنها به بررسی یک متغیّر پرداختهاند، اکنون به تدریج آشکار میشود که وضعیّت چندین متغیّر دیگر که به نقش پدر و مادر بستگی دارد نیز در پیدایش مشکل کرداری موثر است. همان گونه که پیش از این یادآور شدیم حدّ نهایی هر یک از دو روش ادارهی کودک، یعنی آزاد گذاردن و محدود کردن او، میتواند به پرخاشگری یا رفتار ضد اجتماعی منجر شود. و این امر تا حدودی بستگی به درجهی صمیمت والدین دارد (مارتین، 1975). برای مثال، والدینی که با فرزندانشان صمیمی نیستند و آنها را بسیار محدود میکنند و نیز آنانی که با فرزندانشان صمیمی هستند و آنها را آزاد میگذارند هر دو گروه ممکن است فرزندانی پرخاشگر و نافرمان بپرورانند که کنترل نفس ضعیفی داشته باشند. جنسیّت کودک، نوع بخصوص اختلال کرداری، و تداوم نظم و انضباط بین والدین و در درون خود آنان در این میان بی تأثیر نیست، و این است که این رابطه پیچیدگی خاصی مییابد (هترینگتن و مارتین، 1979).رشد اخلاقی
از آن جا که بسیاری از رفتارهای ویژهی اختلالات کرداری، ضوابط و معیارهای جامعه را نادیده میگیرد، برخی از دست اندرکاران فرایند رشدی اخلاق را با مشکلات کرداری کودکان مرتبط دانستهاند. چشم اندازهای پویایی روانی، و یادگیری رفتاری- اجتماعی، رابطه با دیگران را در حکم مکانیزمی میپندارند که معیارهای اختلاقی از طریق آن درونی میشود. هر دو نظریّه در این مسأله هم عقیدهاند که والدین از طریق حل تعارضهای روانی- جنسی (عقدههای ادیپی اوّلیّه) و نیز از طریق مدل قرار گرفتن و انجام وظایف سرپرستی، به ترتیب در این فرایند نقشی اساسی دارند. در نظریّه یادگیری رفتاری- اجتماعی به تأثیرهای مهم دیگر به غیر از تأثیر والدین، چون تأثیر همسالان و وسائل ارتباط جمعی، توجّه بسیاری شده است. تحقیقات ده سال گذشته نشانگر اهمیّت نقش والدین، همسالان، ارتباط جنسیّت با رشد اجتماعی، تلویزیون، گناه، رشد عاطفی، و رشد شناختی در افکار مبتنی بر اخلاق، احساس و رفتار بوده است (الیس، 1982؛هافمن، 1979).تابلو :1 خانوادهی از هم فروپاشیده و اختلالهای رفتاری
استقبالی که عموم مردم از فیلم «کرامر علیه کرامر» (برندهی جایزهی اسکار) به عمل آوردند، نمایانگر نگرانی عموم، از اثراتی است که جدایی پدر ومادر بر کودکان دارد. این نگرانی بحق است: طبق ارقام منتشر شده از سوی دفتر سرشماری، بین سالهای 1970 تا 1980 شمار خانوادههایی که درآنها فقط یکی از والدین حضور دارد 79 درصد افزایش نشان میدهد (اِمِری، 1982). این افزایش بیشتر به علت بالا رفتن میزان طلاق بوده است. افزون بر آن پی برده شده است که طلاق با مشکلات کودکان، به ویژه در آنهایی که ادارهشان مشکل است و به طور اخص با مشکلات پسران، پیوند دارد.
در اکثریّت وسیعی از موارد طلاق، سرپرستی کودکان به مادران واگذار شده است. از این رو، به رغم آن که در سالهای اخیر واگذاری سرپرستی جفتی یعنی به پدر و مادر هر دو، افزایش یافته است (مثلاً، کلینچ مپیل Clingempeel و رپوکسی Reppicci، 1982)، تحقیقها بیشتر بر تأثیر فقدان پدر تمرکز یافته است. در خانوادههایی که مادر سرپرستی آن را عهده دار است، در مقایسه با خانوادههایی که پدر و مادر هر دو حضور دارند، پسرهابیشتر ضد اجتماعی میشوند و به گروههای بزهکار میپیوندند. این گونه پسران بر نفس خود کمتر کنترل دارند، دیرتر احساس خشنودی و رضایت، بهآنها دست میدهد، و نیز داوری دربارهی معیارهای اخلاقی را با تأخیر فرا میگیرند (هیترینگتن و مارتین، 1979).
چرا پسرها در برابر طلاق بیشتر از دخترها تأثیر میپذیرند. این امکان وجود دارد که پرخاشگری بیشتر جنس مذکر، که از نظر فرهنگی ناپسند دانسته شده است موجب شده باشد که در مورد آنها انضباط بیشتر و شدیدتری ضروری باشد. فقدان یک مرد که نقش مدل را برای رفتارهای موافق اجتماع دارد، احتمالاً روی پسر تأثیر بیشتر و فوریتر میگذارد. همچنین پیداست که در پی طلاق، پسرها به واقع تحت فشار بیشتر و حمایت کمتر قرار میگیرند (هترینگتن، 1979؛ کِردک، 1981).
هر چند بروشنی پیداست که جدایی از پدر میتواند روی کودک اثرهای منفی بگذارد (اِمِری، 1982)، منطقی است که تأثیر از هم گسیختگی و فشارهای قبل و بعد از طلاق را روی کودک، نیز مورد پرسش قرار دهیم. امکان دارد تنها مادر بتواند به خوبی از عهدهی مسؤولیت فراوان، فشارهایمالی، کمبود آسایش و راحتی، و نبود حمایتهای اجتماعی و عاطفی برآید. با این حال، وجود تنها یک سرپرست زن در خانواده، به عنوان مدل، دشواریهای دیگری به مسأله میافزاید.
در واقع، به نظر میآید که بودن تنها یک سرپرست به خودی خود نمیتواند موجب شود اختلالات کرداری بیشتر، در کودک پدیدار شود. دخترانی که در خانوادههای تک سرپرست و خانوادههای هستهای رشد مییابند، مشکلاتی از همین نوع، امّا در حدّ پایینتری دارند. کودکانی هم که پدرشان فوت شده است نیز معمولاً چنین مشکلاتی ندارند (ر.ک. به فلنر Felner، استول برگ Stolberg، و کُوِن Cowen، 1975؛ هترینگتن، 1979).
طلاق یا مرگ پدر، هر دو، خانوادههای تک سرپرست به وجود میآورد که بسیاری از مسائل آنها یکی است. در عین حال،احتمالا بین این دو تفاوتهای کلیدی نیز وجود دارد. از جمله واکنشهای اجتماعی نسبت به این دو احتمالاً متفاوت است، و در حمایت از خانواده تأثیر میگذارد. واکنش مادر در برابر طلاق نیز میتواند برای کودک مدل خشم و دشمنی باشد که در برخورد با زندگی از آن استفاده میکند؛ در حالی که احتمال میرود در پی مرگ، واکنش افسردگی و گوشه گیری مدل قرار گیرد (فِلنِر، استول برگ، و کُوِن، 1975؛ روشن است همه کودکانی که در خانوادههای از هم فروپاشیده رشد میکنند دچار مشکل نمیشوند و احتمالاً کودکانی که در خانوادههای تک سرپرست، که خوب اداره میشوند رشد مییابند، در مقایسه با کودکانی که در خانوادههای هستهای مملّو از تعارض بزرگ میشوند، مشکلات سازگاری کمتر خواهند داشت (نای Nye، 1957؛ پورتر Porter و اُولری، 1980؛ راتر،1971).
سطح استدلال اخلاقی هر کودک را میتوان با بکارگیری معمّاهایی فرضی چون نمونه زیر اندازه گیری کرد:
بیل برای خرید یک جفت دستکش بیس بال 10 دلار پس انداز کرده است. زمانی که وی برای خرید آن وارد فروشگاه میشود فروشنده دارد از پلههای انبار پایین میرود، و متوجهی ورود بیل نمیشود. بیل نگاهی به دستکشها میاندازد، و با دیدن دستکشی که میپسندد، برای درآوردن پول دستش را به جیب میبرد. امّا پولی در جیب خود نمییابد، متوجّه میشود که آن را گم کرده است. احساس بدی به وی دست میدهد. به سر او میزند که میتوان دستکشها را زیر کت خود پنهان کند. آنها را پنهان میکند، و از فروشگاه بیرون میآید. حالا شما داستان را تمام کنید. (کولبرگ، 1964؛ ص 410).
جدول2: سطوح و مراحل داوری اخلاقی در نظریهی گُلبرگ
سطح I
«پیش قراردادی یا پیش اخلاقی: بین ارزش های اخلاقی و ارزش های در خدمت خود تفاوتی وجود ندارد»
مرحلهی 1- تنبیه و فرمان برداری: خوبی یا بدی عملی بر حسب پیامدهای جسمی آن مورد قضاوت قرار می گیرد. تأکید بر پرهیز از مشکل، و احترام به قدرت برتر است.
مرحله 2- نسبت گرایی ابزاری: ارزش اخلاقی در خشنودی ابزاری یا ارضای نیازهای فرد جای دارد، و با مبادله واقعی چیزهای مورد علاقه در ارتباط است.
سطح II
قراردادی: ارزش اخلاقی براساس سازگاری اجتماعی، انظتارت متقابل میان افراد ، و روابط متّکی به هم، تعریف می شود»
مرحلهی 3- توافق میان افراد: استدلال اخلاقی با تصاویر قالبی از رفتار «خوب» یا طبیعی کنترل می شود، و همراه با آن تأیید دیگران و بر آوردن اننظارات آنان مورد تأکید قرار می گیرد.
مرحلهی 4- قانون و نظم: قضاوت اخلاقی براساس حفظ نظم اجتماعی به خاطر اجتماعی، انجام وظیفهی فرد، و احترام گذاردن به مسؤولان بنا می شود.
سطح III
«ورای قرار دادی یا اصولی: ضوابط و قرار دادی یک نظام اجتماعی بخصوص، از معیارها و اصول اخلاقی مشترک یا قابل اشتراک همگانی جدا می شود»
مرحلهی 5- قرارداد اجتماعی: آن چه مورد تأکید قرار می گیرد، حقوق فردی و ملاحظات عقلانی در مورد مفید بودن به حال جامعه براساس فرایندهای دموکراتیک است.
مرحلهی 6- اصول اخلاقی جهانی: قضاوت های اخلاقی براساس احترام، اعتماد، عدالت، و برابری متقابل صورت می گیرد که اصولی است مبتنی بر منطقی جهانی، جامع و همیشگی. (باید توجه داشت که مطالعات درازمدّت کولبرگ نتوانسته است مرحله 6 را در حکم یک ساختار رشدی با ارزش مورد تأیید قرار دهد. در حال حاضر از این مرحله به عنوان شکل پخته تر مرحلهی 5 یاد می شود).
پاسخ شفاهی کودک به این معمّا و معمّاهای دیگر امتیازبندی میشود و بدین ترتیب یک فهرست راهنما از مرحلهی اخلاقی و بلوغ اخلاقی فراهم میآید.
جرکویک در مقالهی خود (1980) به نام «نوجوان بزهکار، یک فیلسوف اخلاق: نظریهای ساختاری- رشدی» (7) ارائه میدهد، به رغم آن که شواهدی دال بر تأیید این نظریّه وجود دارد که بزهکاری میتواند به واسطهی تکامل نیافتن سطوح اخلاقی پدید آید، امّا این موضوع بسیار پیچیده است. شماری از پژوهشگران، پاسخهای شفاهی بزهکاران و غیربزهکاران به معماهای استدلال اخلاقی را با یکدیگر مقایسه کردند و دریافتند که بزهکاران در سطوح پیش قراردادی استدلال کردند (مرحلههای 1و2)، امّا غیربزهکاران در سطوح قراردادی (مراحل3 و4)، (کمپاینا Campagna، هارتر Harter، 1975؛ هاجینز Hudgins، و پرنتیس Prentice، 1973) در عین حال، گزارشهایی نیز وجود دارد هیچ تفاوتی را در سطح استدلال این دو گروه نشان نمیدهد (فودور Fodor، 1972؛ جرکویک و پرنتیس، 1974). دست کم بخشی از تفاوتهای میان گزارشها را میتوان ناشی از این موضوع دانست که گفته شده است تمام بزهکاران از یک قماشند (فودور، 1973؛ جرکویک و پریتنس، 1977).
گر چه ممکن است در مطالعههای موجود، شاهدی یافت شود که از نارساییهای استدلال اخلاقی در میان بزهکاران حکایت داشته باشد، شارف (1971، نقل شده از جرکویک)، اظهار میدارد که زمینه و بافت خلاف، میتواند در سطح استدلال اخلاقی ارائه شده از جانب فرد تأثیر بگذارد. برای نشان دادن این امکان، به خطاکاران جوان یک مرکز اصلاحی دولتی، معماهای استاندارد شدهی کولبرگ و نیز نوعی معمّای اخلاقی داشته شد که نمایانگر وضعیّت واقعی بازداشتگاه بود و امکان داشت برای هر یک از آنان روی دهد. نمونهای از این نوع معّماها این بود که: اگر چند نفر از ساکنان بزرگسالتر بازداشتگاه یکی از افراد کم سالتر را برای دادن سیگار به آنها تحت فشار بگذارند، آیا باید به حمایت از وی برخاست؟ همان گونه که شارف گمان میکرد، میانگین امتیازهای بلوغ اخلاقی در مورد داستانهای بازداشتگاه، از معماهای استاندارد شده پایینتر بود. نوجوانانی که با مقیاس معمّاهای کولبرگ در مرحلهی 3 یا 4 قرار میگرفتند، در مورد داستانهای بازداشتگاه به سطوح پایینتر میل میکردند. در حالی که افرادی که طبق معماهای کولبرگ در مرحلهی 2 جای میگرفتند، در مورد داستانهای زندان نیز در همین مرحله باقی میماندند. امتیازهای فردی در داستانهای بازداشتگاه هرگز از امتیازهای معمّاهای کولبرگ فراتر نرفت. از این رو پیداست برخی از بچّهها در حدّ تواناییشان، سطح استدلال اخلاقی خود را با شرایط بازداشتگاه منطبق میکردند. مک کان و پرینتس (1973) همچنین نشان دادند بزهکارانی که در مقیاس رشد اخلاقی، امتیاز پایینی به دست آورده بودند، اگر میتوانستند پاسخی یکسان با پاسخ معلم ارائه دهند و در برابر آن پاداش مادّی دریافت کنند، سطح استدلال اخلاقیشان افزایش مییافت.
جرکویک (1980) اظهار میدارد با آن که به نظر میآید، سطوح پایین استدلال اخلاقی، کودک را در معرض خطر بزهکاری قرار میدهد، ممکن است حتّی کودکانی که سطح استدلال اخلاقیشان بهنجار است نیز در معرض خطر مشابهی باشند. متغیّرهای گوناگون اجتماعی، رفتاری، و عاطفی میتواند در سطح استدلال اخلاقی کودک تأثیر بگذارد؛ و ارتباط میان سطح شایستگی، استدلال اخلاقی به کار گرفته شده، و رفتار اخلاقی احتمالاً با پیچیدگی توأم است. همچنین منطقی است به خاطر بسپاریم که بافت اجتماعی، بر چگونگی رشد کودک اثر عمیق دارد، همچنین نباید از یاد برد که نیازی نیست سطح رشد کودک الزاماً منعکس کنندهی کاستیهای ارثی باشد. در این باره براون و هرن شتاین (Herrnstein) (1975) اظهار میدارند:
آیا اندیشههای اخلاقی بزهکاران و مجرمان سبب شده است که آنان در سطح پیش قراردادی تفکّر کنند و در نتیجه بزهکار و مجرم شوند؟ یا آن که دنیای پیش قراردادیی که بسیاری از آنان در آن رشد یافتهاند موجب شده است تا آنان دربارهی دنیا، تنها به نظریّههای هوشمندانهی بیندیشند، که در دنیای واقعیّتها با آن سر وکار دارند؟
تحریک پذیری ناکافی و اختلالات کرداری
اختلال شخصیّت ضد اجتماعی (روان- رنجوری psychopathy یا جامعه- رنجوری sociopathy نیز خوانده میشود)، تشخیصی است که مربوط به بزرگسالان است و DSM-III آن را در مورد کودکان به کار گرفته است. گفته شده است که بخشی از رفتار ضد اجتماعی یا روان- رنجوری، به علّت نیاز به محرّک عارض میشود. فرضیّهای وجود دارد که میگوید تمام افراد بشر در تحریک پذیری، از سطحی در خور و مناسب برخوردارند. طبق همین فرضیّه استدلال میشود فردی که احساس میکند سطح تحریک پذیریش بسیار بالاتر یا بسیار پایینتر از سطح لازم است، در جستجوی سازگاری بر میآید. اعتقاد بر این است که افراد مبتلا به روان-رنجوری، با تحریک پذیری ناکافی مزمن، خود را سریعتر با درون دادهای حسی منطبق میکنند، و پاسخ دهی آنها در برابر محرک، در مقایسه با اکثر افراد، کمتر است. از این رو این گونه افراد در صدد بر میآیند تا به تحریک پذیری بیشتری دست یابند. بی اختیرای، هیجان طلبی، و رفتارهای ماجراجویانه، نیاز به دوری از زندگی کسل کننده و یکنواخت را برآورده میسازد. (کوای، 1965، 1977).دستگاه عصبی خودکار در حالتهای عاطفی و تحریک پذیری فوق العاده مهم دارد. اگر مبتلایان به روان- رنجوری، به کاستیهای ناشی از تحریک پذیری دچار باشند، میتوان چنین پنداشت که واکنشهای دستگاه خودکار عصبی آنها عادی نیست. هیر (Hare) (1970) با خلاصه کردن اطلاعات موجود، دریافت که طبق مقیاسهای ارزیابی دستگاه عصبی خودکار، افراد مبتلا به روان-رنجوری، در وضعیّت استراحت، از افراد بهنجار کمتر فعّالند. روشن نیست که آیا مبتلایان به روان-رنجوری در واکنشهای خودکار خود به محرّکها، یکسان عمل میکنند، یا خیر، امّا شواهدی در دست است که نشان میدهد این افراد در برابر محرّکها، واکنش پذیری کمتر و سازگاری سریعتری دارند (بورکوِک Borkovec، 1970؛ هیر، 1970؛ کوای، 1977).
تصور میشود که تحریک پذیری ناکافی فرد مبتلا به روان-رنجوری، موجب محرومیّت جنسی میشود، و در نتیجه نیاز به جستجو برای محرّک پدید میآید. در تأیید این نظریّه، اوریس Orris، (1969) پی برد بزهکارانی که از نظر اختلال کرداری نمرههای بالا دارند، و در ارزیابیهای اضطراب- گوشه گیری، یا اجتماعی- پرخاشگر نمرههای پایینتری کسب کردهاند، در فعالیتهایی که به هوشیاری و چالاکی نیاز دارد، با محرّک اندکی همراه است، و به توجه مداوم نیازمند است، ضعیفتر عمل میکنند. این گونه پسران همچنین، بیشتر در فعّالیّتهای ملال زدا، چون آواز خواندن و صحبت کردن با خود مشغول
** توضیح تصویر:
چنین فرض شده است که هیجان طلبی میتواند برای تسکین تحریک پذیری ناکافی به کار آید.
می شوند. اِسکرتزی پک (Skrzypek، 1969) تمایل به تازکی و پیچیدگی را در دو گروه مبتلایان به اختلال کرداری و خلافکاران مبتلا به اضطراب- گوشه گیری مورد مقایسه قرار داد.
در یک پیش آزمون، گروه مبتلا به اختلال کرداری در نوآوری و پیچیدگی نمرههای بالا و در اضطراب نمرههای پایینی به دست آوردند. سپس هر دو گروه یکی از شرایط آزمایش را تجربه کردند: انزوای ادراکی، تحریک پذیری، یا شرایط کنترل. پس از مرحلهی انزوای ادراکی، عملکرد هر دو گروه در مورد پیچیدگی بالا رفت، امّا در مقایسه، گروه مبتلا به اختلال کرداری عملکرد بهتری داشت. در مورد نوآوری، تنها تمایل گروه اختلال کرداری افزایش نشان داد. تحریک پذیری موجب افزایش اضطراب، و کاهش تمایل به پیچیدگی گروه اضطراب- گوشه گیری شد، امّا گروه اختلال کرداری از آن تأثیر نپذیرفت. چنین بر میآید که نتایج اِسکرنزی پک این فرضیه را تأیید میکند که بزهکاران مبتلا به اختلال کرداری میتوانند از جستجو به دنبال محرک سود ببرند. پیداست که نیاز به نوآوری را میتوان در کودکان کم سالتر مبتلا به اختلالهای کرداری نیز دید (دومایر DeMyer، گاپین Gapin، و اسکات Scott، 1977؛ وایت هیل Whitehill، دومایر- گاپین، و اسکات، 1976.)
تأثیرات زیستی بر اختلالهای کرداری
شاید مهمترین نظریّه دربارهی تأثیرات زیستی، موروثی بودن پرخاشگری و مجرمیّت باشد. در اوائل قرن نوزدهم، پزشکی ایتالیایی به نام لومبروزو (Lombroso) کتاب «داغ ننگ فساد نژادی» (8) را نوشت. وی قانون شکنان را به لحاظ جسمی بدین گونه معرفی کرد که آنان در هنگام تولّد، ویژگیهای جسمی مشخصی چون، گوشهایی با آویزههای بلند، لبهای گوشتالو و برآمده دارند و چشمهایشان را مدام به هم میزنند. همچنین گفته شد که زنان کمتر مرتکب جرم میشوند، زیرا هوش کمتری و سردی ناشی از جنسیّت آنان، بر طبیعت حسود و کینه توز آنان غلبه میکند (به نقل از امپی Empey، 1978). بیشتر از یک سوّم قرن، این اندیشه بر جرم شناسی و سیاستهای اجتماعی تأثیری فوق العاده گذارد، امّا در حال حاضر دانشمندان موفق شدهاند بر ردّ آن شواهد کافی گردآوری کنند. در عین حال، در مورد تأثیر عوامل وراثتی در رفتار ضدّ اجتماعی نظریههای دیگری نیز وجود دارد. نظریههای جدیدتر به طور کل بر این باور است که تأثیر متقابل عوامل زیستی و محیطی تا بدان حدّ پیچیده است که حلقه ارتباط میان مسائل زیستی و تعابیر گوناگون اختلالهای رفتاری یا مجرمیّت را نمیتوان در هیج جا بهتر از آن چه که در نظریّههای اوّلیّه دیده میشود. بیان کرد.نابهنجاری کروموزوم جنسیّت، XYY در جنس نر، به عنوان عاملی برای ارتکاب جرم، توجه زیادی را به خود جلب کرده است. گزارشهای اوّلیّه نشان میداد که میان عقب ماندگی ذهنی و رفتار پرخاشگرانه ارتباطی وجود دارد (جاکوبز Jacobs، برانتون Brunton، و مِل ویل Melville، 1965). گزارشهایی نیز حکایت از آن داشت که نابهنجاری کروموزوم جنسیت در میان مجرمانی که در مؤسسهها نگهداری میشدند بسیار بالاست. در پی این گزارشها، نظریه تأثیرات ژنتیکی (هر چند نه وراثتی) بر قانون شکنی، بیشتر مورد تأیید قرار گرفت. تحقیقهای بعدی چنین تفسیرهایی را مورد پرسش قرار داد.
ویتکین (Witkin)، مدنیک (Mednick)، و همکارانشان (1976) در دانمارک مطالعهای را روی 40000 مرد انجام دادند. آنان با این مطالعه گزارشهای اوّلیّه در مورد قد غیر عادی، امتیازهای هوشی پایین، و تعداد فراوان مردان XYY را در مؤسسههای کیفری، اعتبار بخشیدند. در عین حال، باید در نظر داشت که این مردان در بیشتر عمر خود به اعمال خلاف دست نزده بودند، پژوهشگران با بررسیهای خود به این نتیجه دست یافتند که رفتار غیرقانونی این مردان بیشتر به علت هوش کم آنان است تا پرخاشگری زیادشان. جالب آن که این پژوهشگران شواهدی ارائه دادهاند که از پاسخ دهی ضعیف و بهبودی کُند دستگاه خودکار عصبی در میان مردان XYY حکایت دارد (مندیک وهاچینگز Hutchings، 1978).
رابطهی میان جنسیّت و رفتار ضدّ اجتماعی، زمینهی دیگری برای بررسی تأثیرات زیستی است. در نوشتههای مربوط به اختلالهای ناشی از جنسیّت، موضوعی که احتمالاً بیش از مسائل دیگر روی آن توافق شده است، موضوع پرخاشگری بیشتر مردان است (مثلاً هافمن، 1977؛ مک کوبی و ژاکلین، 1974)، آنچه که به عنوان پایهی اصلی این مسأله، به طور گسترده مطرح شده است، تفاوت میان پرورش اجتماعی این دو است. در عین حال، برخی اظهار میدارند که پرورش اجتماعی متفاوت، نمیتواند به طور کامل اختلافهای ناشی از جنسیّت، و نیز این که پرخاشگری بیشترِ جنس نر جنبهی زیستی دارد را توجیه کند. در این باره چندین نوع مدرک ارائه شده است. مزومورفی بیشتر، که عبارتست از شانههای عریض، و رشد عضلانی، در میان مردان میتواند جلوهای از برخی ساختارهای زیستی زیربنایی باشد، یا آن که امکان دارد صرفا نشانگر آن باشد که پرخاشگری تقویت خواهد شد. تحقیق با حیوانات همچنین نشان میدهد که گر چه جنس نر پرخاشگری بیشتری نشان میدهد، دادن هورمون جنس به نر به مادهها، قبل یا بعد از تولّد، آنان را مانند نرها پرخاشگر خواهد کرد.
سرانجام آن که دیده شده است، فعالیّت نرها به مراتب بیش از مادههاست. و این امکان وجود دارد که فعّالیّت، مقدمهای بر پرخاشگری زیاد باشد (اِمِه Eme، 1979، مک کوبی و ژاکلین، 1974).
مرور روزنتال بر نوشتهها و مدارک موجود، وی را به این نتیجه رساند که ارتباط میان وراثت و خطاکاری در مطالعهی فرزند خواندهها و مطالعهی دوقلوها نمایان است. وی با بررسی خود به این فرضیه دست مییابد که آنچه به ارث میرسد برخی ویژگیهاست (مثلاً ساخت بدن، نابهنجاریهای جریانهای الکتریکی مغز EEG، حساسیت به الکل) که فرد را مستعد میکند در برابر فشارهای محیطی واکنش نشان دهد. بدین ترتیب پیداست، همان گونه که روزنتال اظهار میدارد، تأثیرات زیستی در رفتارهای ضدّ اجتماعی و خطاکاری مؤثر است، امّا تأثیرات محیطی چون شرایط اجتماعی، متغیّرهای خانوادگی، و برخی تجربههای یادگیری اجتماعی در سبب شناسی این مسأله، عوامل اصلی به حساب میآیند.
پینوشتها:
1. Punishment and obedience.
2. instrument tal relativism
3. interpersonal concordance
4. Iaw and order
5. social contract
6.universal ethical principles
7. The Juvenile Delinquent as a Moral Philosopher: A Structural- Developmental Perspective.
8. stigmata of degeneration.
نلسون، ریتا ویکس، ایزرائل، الن سی؛ (1387)، اختلالهای رفتاری کودکان، ترجمهی محمدتقی منشی طوسی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ هشتم.
منبع : راسخون