سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی

مدیر سایت: دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی

سایت تخصصی روانشناسی
دکتر سکینه سلطانی کوهبنانی
دانشیار دانشگاه فردوسی مشهد
مدیر پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد

آدرس محل کار:

آدرس دانشگاه: مشهد ، میدان آزادی ، دانشگاه فردوسی ، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی ، گروه علوم تربیتی ، تلفن تماس : 05138805000داخلی 5892
پلی کلینیک روانشناسی بالینی و مشاوره دانشگاه فردوسی مشهد : شماره داخلی 3676

آدرس مرکز مشاوره : مشهد، پنج راه سناباد، تقاطع خیابان پاستور، ساختمان پزشکان مهر، مرکز مشاوره و خدمات روانشناختی اندیشه و رفتار، شماره های تماس: 05138412279


آخرین نظرات

 

 


  از طرف پدر به جد بزرگوارش اسوه علم و عرفان آیت الله سید حسن کشمیری و از طرف مادر به فقیه متبحر آیت سید محمد کاظم یزدی صاحب کتاب عروة الوثقی منتسب بود.
والدین
والد ایشان ، حجة الاسلام سید محمد علی کشمیری بود که در کربلا به دنیا آمد و پس از مراحل تحصیل، داماد آیت الله سید محمد کاظم یزدی شد و به زهد و تعبد و روحانیت، معروف و مشهور بودند.
استاد می فرمودند:
پدرم فاضل بود اما در حد اجتهاد نبود.
به من علاقه وافری داشت، لکن به خاطر زهد زیاد و جو تند و سخت حوزه علمیه نجف آن روز نسبت به عرفا و علمای اخلاق ( که نسبت صوفی گری به آنها می دادند ) به من که دوستدار این علما بودم و دنبال آنها می رفتم، سختگیری می کرد و مرا از رفتن نزد مرحوم قاضی ( که منسوب به تصوف می دانستند ) منع می کردند .
پدرم دعای کمیل و احتجاب و یستشیر را خود می خواند، و مرا به خواندن آن سفارش می کرد و می گفت:

پدر من آقا سید حسن مرا وصیت به خواندن دعای یستشیر کرده است.

استاد می فرمودند:
شبی در خواب دیدم تسبیح به دست من است و پاره شد. تعبیر آن را پرسیدم، گفتند:
بزرگ قوم شما از دنیا می رود و بین اقوام فاصله می افتد، همینطور هم شد، پدرم در سن 56 سالگی در نجف اشرف از دنیا رفت و میان اقوام فاصله افتاد.

مادر و جد مادری
مادر استاد زنی پاکدامن ، مؤمنه و فرزند آیت الله سید محمد کاظم یزدی بود ( که ایشان از نظر شهرت مرجعیت و فقاهت در نزد علما زبانزد بود )
ایشان در سال 1337 در نجف اشرف جهان را بدرود گفت.


شجره سیادت
استاد می فرمودند:
ریشه سیادت ما به حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل امام جواد علیه السلام می رسد که در قم مدفون است.
ما اصلا" قمی هستیم لکن اجداد پیشین ما به هند رفتند که یکی از آنان بسیار ممتاز و فرزانه بود به نام آقا سید حسین قمی کشمیری، که الان قبرش در کشمیر هند است و برای او نذر می کنند و قبرش را زیارت می کنند، او دارای کرامات بسیاری بود که مناظره ایشان با یک ناصبی مخالف از جمله قضایای جالب است.
یکی از اهل باطل نزد آقا سید حسین کشمیری که مشغول وضو گرفتن بود می آید و می گوید:
دلیل حقانیت مذهب ما و باطل بودن مذهب شما یکی این است که من می توانم از زمین چند متر به طرف آسمان پرواز کنم و شما نمی توانید.
ایشان می فرماید: شما این کار را انجام دهید.
وقتی چند متر به طرف آسمان بالا می رود آقا سید حسین کفش پای خود به طرف او پرتاب می کند و کفش آنقدر بر سر این ناصبی می خورد که او را به زمین می اندازد، خجالت زده می شود و می رود.


تحصیلات و اساتید
استاد از اوائل طفولیت به دستور والد به علوم دینی روی آوردند، چون حافظه و استعداد قوی داشتند ترقی ایشان سریع بود تا جائی که روزی میشد که یازده درس ) از فقه و اصول و فلسفه و ادبیات و ...) تدریس می کردند.

درباره اساتید خودشان فرمودند:
مقداری از سطح را نزد آقا شیخ مجتبی لنکرانی و مکاسب را نزد شیخ راضی تبریزی و قسمت استصحاب و تعادل و تراجیح را نزد آیت الله بهجت، و کفایة الاصول را نزد شیخ محمد حسین تهرانی و شیخ عبدالحسین رشتی خواندم.

فلسفه را نزد شیخ صدرا بادکوبه ای و حاج آقا فیض خراسانی تلمذ کردم. مقداری از اسفار را نزد شیخ عبدالحسین رشتی خواندم.

استاد در درس آیات عظام و بزرگانی همانند میرزا حسن بجنوردی و شیخ علی محمد بروجردی و سید عبدالهادی شیرازی و شیخ عبدالاعلی سبزواری و شیخ کاظم شیرازی و سید ابوالقاسم خوئی شرکت و بهره ها بردند.

از مرحوم آیت الله حاج آقا بزرگ طهرانی اجازه روائی داشتند، و فرمودند:
من در ایام تحصیل کفایة الاصول را شرح نوشتم و آیت الله خوئی و آیت میلانی تفریظ نوشتند، ولی همه نوشته
به دنبال اولیاء خدا
استاد از طفولیت با جذبه ای که در نهادشان بود، به سوی حق و اولیاء الهی و کشیده می شدند.
با اینکه نوجوان بودند ملاقات با بزرگان نصیبشان می شد و آنها را دوست می داشت، فرمودند:
« من از اول دنبال پیرمردها بودم و رفیق جوان کم داشتم... و هر کدام را می دیدم که بوئی از طریق اهل بیت - ع- برده باشد دستورالعملی از آنها می گرفتم.
اولین کسی که ایشان را در کوچکی متذکر شد که دنبال حقایق برود مرحوم شیخ مرتضی طالقانی بود. استاد فرمودند:
« نزدیک مدرسه جد ما سید کاظم یزدی ، با بچه های کوچه هم سن و سال بازی می کردم .
شیخ تا مرا دید اشاره کرد بیا نزدم، به نزدش رفتم و فرمود :
در مغزت نور است با بچه ها بازی نکن که تو به درد بازی نمی خوری!!
آغاز تحول
عرفای بزرگ آغازی از تحول درونی دارند .
استاد هم از این قاعده مستثنی نبودند.
کلامی که آیت الله شیخ مرتضی طالقانی قدس سره به ایشان فرمودند از جمله این نقاط بوده است ، این واقعه در سنین طفولیت تقریبا" حدود هفت، هشت سالگی ( 1350 یا 1351ه ق)، اتفاق می افتد در حالی که شیخ مرتضی استادی در سن قریب هفتاد سالگی بوده است .

بیش از ده سال ( تا سن 21 سالگی) استاد به ایشان متصل بوده و حتی فرمودند: سالها هم حجره ایشان بودم .


شجره اساتید
اساتید اخلاق و عرفان ایشان به دو طریق به آقا محمد بید آبادی متصل می گردد، چنانکه آقا سید احمد کربلائی فرموده بود که عرفاء حقه نجف اشرف شجره اساتید خویش را به عارف کامل آقا محمد بید آبادی می رسانند.

اول:
سید عبدالکریم کشمیری متوفی 1419ه ق،
سید علی آقا قاضی 1366،
سید احمد کربلائی 1332،
ملا حسینقلی همدانی 1311،
سید علی شوشتری 1283،
سید صدرالدین کاشف دزفولی 1258
آقا محمد بید آبادی 1198.

دوم:
سید عبدالکریم کشمیری،
شیخ مرتضی طالقانی متوفی 1364ه ق،
آخوند ملا محمد کاشی 1333،
آقا محمد رضا قمشه ای 1306،
سید رضی مازندرانی 1270،
آخوند ملا علی نوری 1246
آقا محمد بید آبادی 1198ه ق


هجرت از نجف
از استاد سئوال شد :
با همه علاقه به نجف چرا به ایران آمدید؟
فرمود:
روزی در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام بودم کسی از من پرسید:
صدام چطور آدمی است؟
گفتم: کلب عقور « سگ گزنده و نیش زن است.»
فردا بعضی از آشنایان برایم خبر آوردند که اسم تو را حزب بعث در لیست دستگیر شوندگان و اخراجی ها نوشتند.
صدام هم کسی نبود که از این مسائل به سادگی بگذرد، لاجرم با خوف و عواقب بعدی و اصرار بعضی به ایران آمدم با دست خالی، حتی دفتر جزوات اذکار و اخلاق را از من گرفتند.


تألیفات
وقتی از استاد درباره نوشتن جزوات درسی و اخلاقی و ذکری سؤال شد، فرمودند:
من درسهای اخلاق شیخ مرتضی طالقانی را نوشتم، جزوه اذکار و اوراد که از بزرگان گرفتم داشتم، و کفایة الاصول آخوند خراسانی را شرح نوشتم و آیت الله خوئی و آیت الله میلانی بر آن تفریظ نوشتند.
اشعاری هم به عربی سروده ام لکن همه آنها را وقتی از عراق به ایران می آمدم بعثی ها از من گرفتند و از بین بردند و هیچ دفتر و یادداشتی برایم نماند.


اقامت در ایران
بارها صحبت می شد که استاد به عراق باز گردند، با دید درونی می فرمودند :
فرمودند:
یک بار گفتم با قرآن استخاره بگیرم ببینم چه می آید، این آیه آمد ) لا تعثوا فی الارض مفسدین(
در روی زمین به فساد نکوشیدهود: 85
که نهی در رفتن آمد.
اقامت در قم تا وفات
استاد بعد از ورود به ایران در قم اقامت داشته و به تربیت انفاس مستعد پرداختند .
ایشان قریب ده سال کسالت داشتند و چند بار هم سکته کردند.
در تاریخ 30 آبان 1374 مانند همان مطلب که امیرالمؤمنین علیه السلام بر کفن سلمان نوشت می فرمود:
سفر مرگ نزدیک است اما دست خالی هستم.
می فرمود:
مرگ در پیش است و شوخی نیست!
چند بار سؤال شد آقا در چه حالی هستید؟
می فرمود:
در حال نزع  جان دادن.
فرمود:
آقاسید هاشم حداد را در خواب دیدم بمن گفت چرا غمناکی؟ فرج نزدیک است.
عشق به نجف اشرف بقدری در دلش بود که مشتاق بود به آنجا باز گردد ودر کنار قبر جدش امیرالمؤمنین علیه السلام دفن شود.

لیکن اواخر عمر زمزمه قم و حرم حضرت معصومه علیهما السلام را می کرد و می فرمود :
اگر مُردم مرا در حرم حضرت معصومه علیهما السلام دفن کنید.
بعضی دوستان می گفتند: آقا انشاء الله شما نجف می روید...
اما همان خواست ایشان، جنبه عملی پیدا کرد ...
وفات
آخرالامر این مصباح هدایت در اواخر ماه مبارک رمضان 1419 در قم سکته می کنند، دوستان ایشان را به بیمارستان شرکت نفت تهران انتقال می دهند و حدود سه ماه در بیهوشی بودند، تا اینکه در روز چهارشنبه 18 فروردین 1378 مطابق با 20 ذی الحجه 1419 در سن 74 سالگی به لقاء محبوب شتافت.

جنازه شریفش را از تهران به قم منتقل و پس از تغسیل و تکفین آیت الله بهجت دام توفیقاته در صحن حرم حضرت معصومه علیها السلام بر آن نماز گزاردند.
به دستوررهبری، جنازه شریفش در قسمت بالا سر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها جنب قبر دیگر شاگرد آقا سید علی آقا قاضی یعنی علامه سید محمد حسین طباطبائی دفن نمودند.
 
گر نور حیدری ز کسی رخ نما ‌کند / در عـالمی به جهـان جلـوه‌هـا کند
آیت الله کشمیری توجه خاصی به علوم معنوی و اخلاق و عرفان داشت و از کودکی ملازمت و همنشینی با بزرگان اخلاق را سیرة خود قرار داده بود. خدا هم الطاف خاص خود را روزی ایشان می‌نمود. خود او می‌فرماید:
من از اول، دنبال پیرمردها بودم. رفیق جوان کم داشتم... و هر کدام را می‌دیدم که بویی از این طریق برده باشد، دستورالعملی از او می‌گرفتم.
از جمله آن پیران طریق و ساقیان شراب معنویت، شیخ مرتضی طالقانی، شیخ علی اکبر اراکی، سید ابوالفضل حسین هندی، مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی و مرحوم سید هاشم حداد می‌باشد. مرحوم کشمیری از بعضی از آن‌ها در تجرد نفس و فتح مقامات عرفانی استفاده کرد. البته مردان راه خدا و استادان سیر و سلوک نیز، آغوش محبت و هدایت بر او گشوده بودند، و او را مستعد می‌دیدند؛ چنانچه استادش مرحوم قاضی به او فرمود: «توی سرت نور است». با وجود جو نامناسبی که آن زمان در مخالفت با بعضی از مباحث و اساتید عرفانی وجود داشت، این رهرو صادق راه خدا، دریغ و کوتاهی نکرد و پیوسته از وجود علمای اخلاقی همچون مرحوم قاضی و شیخ علی اکبر اراکی بهره‌های بسیار برد و به مراتب والایی دست یافت.
این عالم فرزانه یکی از راه‌های موفقیت طالبان حقیقت را در فتح قلل معرفت و مقامات انسانی، توجه به ذکر خدا، خصوصاً اذکار قرآنی می‌دانست و در این حیطه مهارتی خاص داشت.
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری در این باره می‌فرماید:
آیت الله کشمیری این تجربه را داشتند. در باب بعضی از آیات قرآنی، بعضی از اسماء الله و شرایطش را دقیق می‌دانستند. امروزه این همه کتاب در مورد اسماء الله نوشته می‌شود ولی یکی اثر نمی‌کند. دقیقاً یکی از دلایلش این است که در طول تاریخ، شرایط تأثیر آن‌ها حذف شده است. گفتن بعضی از اذکار و اسماء الهی ساعت یا روز مخصوص داشته و کیفیت و شرایط مخصوص. همه‌اش از بین رفته، فقط خود همان عدد مانده است و این هم اثری نمی‌گذارد. ایشان نسبت به این راه جامع بودند و اطلاعاتشان وسیع بود. می‌دانستند چه ذکری را چه موقعی به چه کسی و با چه شرایطی بگویند.
برخی از رهنمودهای سلوکی این عالم عارف چنین است:
- موفقیت در سیر و سلوک، بدون استاد نمی‌شود. ذکر و فکر، با دستور استاد حاذق، سریع‌تر انسان را بالا می‌برد.
- نفی خواطر با فکر و ذکر مداوم علاج می‌شود و اذکار مختلف در فصول مختلف، در تکمیل و سازندگی ابعاد مختلف ضروری و مثمر ثمر است.
- خواندن قرآن و ختم آن و بعضی سور و آیات به عدد معین، لازمه راه است.
- تأثیر اذکار، تداوم می‌خواهد و گاهی بعد از یک سال در وجود انسان میوه می‌دهد.
- باید تلاش و مجاهدت کرد، و با تنبلی کسی به جایی نمی‌رسد.
- ذکر شریف «لا اله الا الله» برای نفی خواطر بسیار نافع است و گفتن یک «لا اله الا الله» بهتر از دنیا و مافیها است.
 
 

حکایتی از استاد
ایشان مى فرمودند :روزى به ذهنم آمد که کسى مثل من هست که استخاره کند، به زنى برخورد کردم با عباى سیاه و حالت زنان روستایى و چادر نشین. مدتى او را مى دیدم که زن ها به او مراجعه مى کنند و او با تسبیحى که دست دارد برایشان استخاره مى گیرد. روزى به یکى از خدام صحن مطهر گفتم هنگام ظهر که کار این زن تمام مى شود او را نزد من بیاور، از او سوالاتى دارم. خادم یک روز پس از این این که کار استخاره آن زن تمام شد او را نزد من آورد از او سوال کردم استخاره را از که آموختى؟ چه ذکرى مى خوانى؟ و چگونه مسائل را به مردم مى گویى؟ گفت: من داستانى دارم و شروع به تعریف آن کرد:
من زنى بودم که با شوهر و فرزندانم زندگى عادى را مى گذراندم. شوهرم در اثر حادثه اى از دنیا رفت و من با چهار فرزند یتیم ماندم. خانواده شوهرم به این عنوان که من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد کردند. خانواده خودم هم اعتنایى به مشکلات مادى من نداشتند لذا زندگى را با زحمات زیاد و رنج فراوان مى گذراندم و به ناچار متوسل به حضرت ابوالفضل العباس (ع) شدم، در بین ما رسم است که اگر حاجتى داریم به حرم حضرت ابوالفضل (ع) مى آییم و سه روز اعتصاب غذا مى کنیم تا حاجتمان را بگیریم و اکثرا هم حاجت خود را مى گیرند. من تصمیم گرفتم این رسم را انجام دهم. پس رفتم کنار ضریح حضرت عباس (ع) و اعتصاب غذا را شروع کردم. روز سوم بود که کنار ضریح خوابم برد و حضرت عباس (ع) به خوابم آمد و حاجتم را برآورد و فرمود: تو براى مردم استخاره بگیر. عرض کردم: من که استخاره بلد نیستم. فرمود تو تسبیح را به دست بگیر، ما حاضریم به تو مى گوییم که چه بگویى، از خواب بیدار شدم و با خود گفتم: این چه خوابى است که دیده ام؟ آیه به درستى حاجت من روا شده است و دیگر مشکلى نخواهم داشت؟ مردد بودم که چه کار کنم. بالاخره تصمیم گرفتم که اعتـصابم را شکسته و از حرم خارج شوم، ببینم چه مى شود. از حرم خارج شدم و به صحن آمدم. از یکى از راهروهاى خروجى که مى گذشتم زنى به من برخورد کرد و گفت: استخاره مى گیرى؟ تعجب کردم این زن چه مى گوید؟ معمول نیست که زن استخاره بگیرد. آن هم زنى چادر نشین و روستایى. گفتم: من که تسبیح براى استخاره ندارم فورا تسبیحى به من داد و گفت: این تسبیح را بگیر و استخاره کن. دست بردم و با توجهى که به حضرت ابوالفضل (ع) داشتم، مشتى از دانه هاى تسبیح را گرفتم، دیدم حضرت حضرت در مقابلم ظاهر شد و فرمود به این زن چه بگویم. از آن روز من هفته اى یک بار به این جا مى آیم و زنانـى که وضع مرا مى دانند نزدم مى آیند و من براى ایشان استخاره مى گیرم و با پول حاصله وسایل معیشت خودم و فرزندانم را تهیه مى کنم.
حالات نماز و مقام محمود
حاج صاحب عضدالله مى گوید :بعضى وقت ها با هم به مسجد کوفه مى رفتیم و ایشان تا صبح آن جا مى ماندند و نماز مى خواندند و عبادت مى کردند. ما که با ایشان بودیم خسته مى شدیم و مى خوابیدیم، ایشان به ما مى گفتند شما بخوابید من فردا ظهر مى خوابم و مرتب در مسجد کوفه به ذکر و عبادت مشغول بودند. پسر ایشان مى گوید :ایشان شب ها به پشت بام مى رفت و من ایشان را نمى دیدم. و شاگردان نیز تنها مى دانند که او بیدارى شب هایش خیلى زیاد بوده است. اما او در بین مستحبات بیشتر از همه تاکید بر نماز شب مى کند و از اولین توصیه هایش به افراد، نماز شب و بیدارى سحر است !مى گوید :براى کسى که طاقت بیدارى سحر و بین الطلوعین هر دو را ندارد بیدارى سحر افضل است. رمز موفقیت را در هم نشینى با بزرگان و نماز شب مى داند چرا که نماز شب نشانه صدق است و آن که بیدارى شب ندارد، کافر عشق است. مى گوید :بیدارى شب مقام محمود مى آورد و مقام محمود مجاورت با خداست.
حاج صاحب عضدالله مى گوید :ایشان وقتى نماز مى خواندند، یک چیزهایى مى دیدم که خیلى تعجب مى کردم، نمازشان براى من دلچسب بود مثلا یک وقتى حمد مى خواندند، خیلى معطل مى کردند و طول مى دادند، بعضى وقت ها سجده هاشان طولانى مى شد یک روز از ایشان علت آنرا پرسیدم، فرمودند این ها یک چیزهایى غیبى است نمى توانم بگویم .و سید محمود کشمیرى در شرح احوالات پدر مى گوید :نمازش در خانه، مناجاتى بود، مخصوصا در قنوت که شاید نیم ساعت طول مى کشید، حرف مى زد و این تازه مربوط به اوایلش بود، من از نمازهایى که مى خواند لذت مى بردم. یک طورى صحبت مى کرد که واقعا دلچسب بود و من با این که در این عوالم نبودم لذت مى بردم.
همسر ایشان نیز مى گوید :ایشان نماز صبح را در خانه مى خواندند و بعد از تعقیبات مشغول مطالعه و تدریس مى شدند. ظهر نماز ظهر را اغلب در مسجد بازار بزرگ مى خواندند و قبل از غروب هم از خانه خارج مى شدند و نماز مغرب و عشاء را در صحن حضرت امیر (ع) مى خواندند و بعد از آن هم در صحن حضرت على(ع) نزدیک مقبره جدشان مباحثه داشتند و شب ها هم به وادى السلام مى رفتند و تا نیمه شب به عبادت مشغول بودند.
خودش مى گوید :من از ابتدا هم عاشق این راه بودم و از اول با پیرمردها مى نشستم. هر کسى را مى دیدم که از این راه بویى برده است از او دستور مى گرفتم.
قرائت قرآن
یکى از شاگردان مى گوید :من کسى را ندیدم مثل ایشان اهل قرآن باشد، عجیب بود مخصوصا قبل از سکته شان گاهى هر سه روز یک بار ختم قرآن مى کردند. وقتى قرآن مى خواندند چهره شان واقعا دیدنى بود. یک قرآن بزرگ داشتند، مى گذاشتند جلوشان و قرآن مى خواندند، و آن وقت چهره شان مثل مهتاب مى درخشید، معلوم بود که در عالم دیگرى است، عجیب به قرآن علاقه داشتند. ایشان در ماه رمضان و حتى ماه هاى قبل از آن، سه روز یک بار قرآن را ختم مى کردند یعنى روزی ده جزء. و البته به کارهاى دیگر هم مى رسیدند و این خیر و برکتى بود که از جهت زمانى در کار ایشان بود.
حالات ذکر و سکوت
ایشان بسیار سکوت می کردند. حتى آن ها که یک بار به ملاقاتش رفته اند و او برایشان صحبتى نکرده است این نکته را درک کرده و گفته اند که سکوت او برایشان درس ها داشته است. پدرم با هیچ کس رابطه نداشت همه او را دوست داشتند ولى ایشان غالبا سکوت مى کردند. و شاگردان مى گویند :سکوت ایشان همیشه بر حرف زدنشان ترجیح داشت. اصلا ایشان حرف نمى زدند مگر این که سوال مى کردى و گرنه اصلا آدم اهل حرف نبودند، کلا آدم ساکتى بودند، ساکت و متوجه و بعد از سکته هم ساکت تر شده بودند، حتى ساعتى آدم پیش شان مى نشست، به زور باید سوالى مى کردى که حاج آقا چیزى بفرمایید. گاهى مى گفت چه بگویم؟ یا گاهى جملات جزئى داشتند مثلا فاذکرونى اذکرکم و اشکروا لى و لا تکفرون.
خودش به یکى از شاگردان مى گوید :یک دفعه بابى از معارف بر من باز شد که آنقدر برایم سنگین بود که اگر حرام نبود دست خودم را به سیم برق وصل مى کردم تا بمیرم. اما این اسرار و این معارف همیشه در درون مى ماند و او مهر سکوت بر لب مى زند. و البته این سکوت او نیز براى ما درس آموز است. ما نیز اگر بدانیم آن که هر روز در محضرش حاضریم و دل به او داده ایم، شنواست و از نماز و ذکر گرفته تا حرف هاى معمولى و حتى صحبت هاى ناروایمان همه و همه را مى شنود، سکوت و ادب در کلاممان همانند آیت الله کشمیرى مى شود.
و حاج صاحب عضدالله نیز چنین مى گوید :به من مى گفت: شما توکلتان باید به خدا قرص و محکم باشد. گفتم چطور آقـا؟ گفت: قلبت، توجهت، یک جا باشد نه همه جا، فقط به خدا توجه ات راست باشد، مستقیم باشد، صادق باشد، صادقانه !باز هم از او مى پرسند:براى عموم طلبه ها شما چه توصیه اى مى کنید که به مقصدى که امام زمان (عج) مى خواهند، برسند؟ مى گوید :نماز شب! تهجد! بندگى !
شاگردان مى گویند :احوال عبادى اش از ما مخفى بود. آخر، ما از بیست و چهار ساعت مگر چقدر او را مى دیدیم؟ وقتى هم که مى دیدیم سکوت بود و سکوت ....و آن سکوت برایشان تعجب آور است و بالاخره از او مى پرسند: آقا شما قبلا این همه ذکر و اشتغال عبادى داشتید الان چرا ساکتید؟ و جواب مى شنوند :الان اشتغال من بیشتر است، ذکر قلبى مى گویم، از اول صبح که بیدار مى شوم تا شب مشغولم. و این راز سکوت اوست. یکى از شاگردان مى گوید : خیلى دلم مى خواست بدانم ایشان ارتباطشان با خدا چگونه است، یک بار پیش شان بودم، به قلب شان اشاره کردند و فرمودند سرت را بگذار این جا، گوشم را گذاشتم و دیدم یک کلمه اى دائم تکرار مى شود. گفتم آقا ذکر شما فلان کلمه است؟ فرمودند بله. مثل ساعت که دائم کار مى کند این کلمه تکرار مى شد، ارتباطشان با خدا این گونه بود.
و باز مى گویند :آقاى کشمیرى ویژگى عجیبى در ذکر داشت. در هر حال ذکر مى گفت و خیلى حال عجیبى داشت. کسى را هم راه نمى داد. اگر هم کسى بود ایشان آن قدر مشغول ذکر بود که فرصتى را که با کسى صحبت کند، نداشت و این اواخر مخصوصا بیشتر در حال ذکر درونى بود. خیلى وقت ها آدم احساس مى کرد ایشان دارد هوالحى مى گوید، با نفس کشیدنش حى مى گوید.
ساده زیستى
حاج صاحب عضدالله مى گوید :ایشان بسیار ساده لباس مى پوشیدند. یک روز من گفتم: آقا لباستان کهنه شده است، گفتند: نه همین بس است تازه زیاد هم هست. گفتم : نگاه مردم ! گفتند: من با مردم کارى ندارم با خدا کار دارم. و سرانجام همسر ایشان مى گوید :به طور کلى مى شود گفت ایشان در یک حال و هواى دیگرى زندگى مى کردند و به مسائل جزئى توجهى نداشتند.
کرامتی دیگر
سید ... تاجر فرش، دو دختر داشت و 18 سال دارای بچه نبود، ناراحتی قلبی هم داشت. بواسطه یکی از دوستان خدمت استاد رسید. استاد فرمودند: ناراحتی قلبی شما خوب می شود... پس از معاینه اطباء دیدند دیگر مشکل قلب ندارد. روزی دیگر فرمودند: شما بچه دار می شوید و خدا یک پسر سالم به شما می دهد. آقا سید تعجب می کند و برای کارش به آلمان می رود و بعد خانواده اش به او اطلاع می دهند که حامله است. دکترها بوسیله سونوگرافی و معاینه گفتند بچه دختر است! سید به رئیس بیمارستان تهران می گوید آقائی گفته است بچه پسر است، او در جواب می گوید: آخوندها این چیزها را نمی دانند گوش به حرف آخوندها نده!
دو روز قبل از زایمان سید خدمت استاد می رسد و عرض می کند، دکتر متخصص زایشگاه تهران می گوید: بچه دختر است. فرمود: پسر است اسمش را علی بگذار. دو روز بعد خانواده اش زایمان کرد و پسر بود! رئیس بیمارستان تعجب کرد و به سید گفت مرا پیش این آقا ببر که این چنین دقیق خبر داده است... .

 

منبع : http://vaja.ir

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی