مصاحبه زیر گفتگوی سایت بردار با دکتر حمید پورشریفی پیرامون آسیبشناسی رشته و حرفه مشاوره و روانشناسی بوده است.
موضوع این
گفتگو آسیبشناسی رشتۀ روانشناسی و مشاوره در ایران است. با توجه به تجربه
شما در این حوزه و از آنجا که هم کار بالینی کردهاید، فعالیتهای اجرایی
در این حوزه را تجربه کردهاید و هم در محیطهای دانشگاهی حضور داشته اید میخواستم بدانم از نظر شما موضوعات و مسائل در حال حاضر این رشتهها در ایران چه چیزهایی است؟
وقتی از روانشناسی
حرف میزنیم از دو مقوله صحبت میکنیم: یکی روانشناسی به مثابه رشته و
دیگری به مثابه حرفه. این دو از یکدیگر متمایز اند. طبیعتاً وقتی از رشته
صحبت میشود بیشتر جنبههای علمی و بحث آموزش به میان میآید و وقتی از
حرفه صحبت میشود بحث بر سر این است که چه کسانی باید کار کنند و چه
قابلیتهایی باید داشته باشند و در محیط کار با چه مسائلی مواجه هستند و چه
توانمندیهایی را باید ارتقا دهند.
حال اگر از منظر رشته به روانشناسی نگاه کنیم این رشته نسبت به دو دهۀ قبل تحولات جدی را پشت سر گذاشته است، منابع بسیاری در این حوزه در اختیار ما قرار گرفته است، انجمنهای مختلفی شکل گرفته و مجلات متنوعی نیز در این حوزه منتشر میشود. روانشناسی در حال حاضر رشتهای مورد اقبال است و همین امر سبب شده که علاقمندان توانمندی وارد این رشته شوند و همۀ اینها جنبههای مثبت و ظرفیتها است.
اما در عین حال روانشناسی در عرصۀ رشته با چالشهایی مواجه است. اول اینکه ما دانشگاههایی داریم که در گرایشهایی از رشتۀ روانشناسی صرفاً به اعتبار اینکه راحتتر میتوان آموزش داد، تعداد زیادی دانشجو جذب میکنند حتی این رویکرد در گرایشهای کاربردیای مانند بالینی و سلامت نیز وجود دارد. نتیجه آن تعداد زیادی دانشجو بدون اساتید مرتبط است و در نهایت افراد بسیاری فارغالتحصیل میشوند در حالی که در رشتۀ خود دانش لازم را ندارند.
چالش دیگر رشتۀ روانشناسی، بحث طرح تحول علوم انسانی است. دلایل کارگروه روانشناسی طرح تحول، برای تغییرات دروس قابل احترام است اما توجه کنیم با این نگاه تغییراتی در دروس اتفاق است که برخی از این تغییرات ارزنده و برخیشان جای بحث دارند. اینکه برخلاف گذشته، تخصص از دورۀ کارشناسی برداشته میشود اقدام خوبی است، اما اینکه در مقطع کارشناسی روانشناسی ۲۰ واحد درسی اضافه شده است که به نوعی روانشناختی نیستند و بیشتر برای ارتقای بنیان مذهبی لحاظ شده اند باعث شده افراد وقتی وارد مقطع کارشناسی شده و با این دروس غیرروانشناسی مواجه میشوند، رشته را ممکن است جذاب نبینند. در هر حال کسی که میخواهد روانشناسی بخواند با انتظارات خاصی وارد این رشته میشود.
در بحث تحول در علوم انسانی، همکاران روانشناس این کارگروه نگاه مثبتی به روانشناسی علمی دارند ولی برخی در نگاه کلان تحول علوم انسانی این نگاه را دارند که روانشناسی از آن طرف مرزها آمده و ملحدانه است؛ نگاهی که برای افراد دانشگاهی درککردنی نیست. همین نگاه سبب شده است جلوی توسعه برخی رشتهها گرفته شود. برای مثال ما انجمن روانشناسی اجتماعی داریم ولی رشته روانشناسی اجتماعی که مدتهاست سرفصلهای آن تدوین شده، هنوز تأسیس نشده است.
در حوزۀ حرفۀ با مشکلات جدیتری روبرو ایم. جدا از بحث اشتغال، موضوعی که میتوان جداگانه بدان پرداخت، باید در نظر داشت ما با خیل عظیمی از افرادی مواجهایم که فارغالتحصیل شدهاند اما آمادگی لازم برای اشتغال در حرفه را ندارند و گمان میکنند آموزش دانشگاهی مساوی با ورود به حرفه است و این تصور غلط سبب شده است گاهی افرادی اشتغال داشته باشند که صلاحیتهای لازم حرفهای را ندارند و چون دستگاههای نظارتی آنطور که باید و شاید با کفایت نیستند و سازمان نظام روانشناسی و مشاوره نیز به عنوان متولی حرفهای این حوزه از کفایت لازم برخوردار نیست در نتیجه در حرفه با مشکلاتی جدی روبهرو ایم.
در کل میتوان گفت جدا از ورود افراد غیرروانشناس به حوزۀ روانشناسی و عدم کنترل کافی آنها که آسیبهای بسیار جدی دارد و احراز صلاحیت روانشناسان نیز مهم است. به عنوان نمونه افراد در این حوزه برای کار حرفهای باید پروانه داشته باشند اما از آنجا که دریافت پروانه زمانبر است، روانشناسان زیادی عطایش را به لقایش میبخشند و گاهی بدون دریافت پروانه خدمات ارائه میشود.
مشکل جدی دیگر عدم رعایت مرزهای حرفهای (مرزبندی علمی) است. در حال حاضر همه میتوانند از سازمان نظام پروانه بگیرند. در نتیجه روانشناس بالینی، تربیتی و… وقتی پروانه گرفتند، پروانه را مساوی کار بالینی میدانند و گمان میکنند مجاز اند که در هر حوزهای ورود پیدا کنند. یک روانشناس تربیتی که حوزههای ارزشمندی برای مداخله دارد اما به دلیل اینکه یا خودش به حوزهاش اشراف ندارد یا نتوانسته مخاطب مورد نظر را جذب کند آن حوزه را رها میکند و مثلاً به سراغ افسردگی میرود، گاهی حتی روانشناس صنعتی و سازمانی هم سراغ افسردگی میرود. اینجاست که چون مرزهای حرفهای رعایت نمیشود، به مراجعان آسیب وارد میشود و در عینحال علیرغم اینکه تشنگی رو به تزایدی در جامعه دربارۀ خدمات روانشناسی وجود دارد، به دلیل برخی خدمات نامناسب، گاهی اعتماد مردم دربارۀ این خدمات خدشه دار میشود.
البته در حوزۀ حرفه، چالشهای دیگری هم وجود دارد. از جمله اینکه خود سازمان حرفهای نظام روانشناسی از بیسازمانی رنج جدی میبرد و دو سال است که رئیس ندارد و رئیس باقی مانده از دورۀ سوم همچنان خودش را رئیس میداند و شورای مرکزی توانایی اشراف بر مسائل سازمان و خصوصاً مسائل مالی را ندارد. از طرفی شورای مرکزی بر مشکلات موجود نظارت کافی ندارد. در حال حاضر، در سازمان نظام فقط چند کمیسیون فعال است که تنها پروانههایی را با رعایت و در مواردی بدون رعایت نوبت میدهند. این در حالی است که در قانون تشکیل سازمان نظام، سه وظیفه برای سازمان تعریف شده است: ۱) دفاع از حقوق روانشناسان و مشاوران؛ ۲) دفاع از حقوق مراجعان؛ ۳) ارتقاء رشته. اما در حال حاضر از حقوق روانشناسان دفاع نمیشود. مسئلۀ بیمه به عنوان چالشی جدی مطرح است. الان خدمات روانپزشکان بر اساس کتابچۀ ارزش نسبی خدمات مشمول بیمه میشود ولی خدمات روانشناسان علیرغم مصاحبههای تبلیغاتی مشمول بیمه نشده و در حوزۀ بیمه تغییری اتفاق نیفتاده است. یک روانشناس از حمایتهای سازمان حرفهای خود برخوردار نیست. از طرفی در این حوزه سازمانهای زیادی مثل سازمان بهزیستی ورود پیدا میکنند و اینکه اینها در چه حد میتوانند ورود پیدا کنند مشخص نیست. الان وضعیت حرفهای ما در وضعیت زرد مایل به قرمز است و اگر اقدام جدی برای احیای این وضعیت صورت نگیرد دیر یا زود وضعیت این حرفه به وضعیت قرمز درخواهد آمد.
حال اگر از منظر رشته به روانشناسی نگاه کنیم این رشته نسبت به دو دهۀ قبل تحولات جدی را پشت سر گذاشته است، منابع بسیاری در این حوزه در اختیار ما قرار گرفته است، انجمنهای مختلفی شکل گرفته و مجلات متنوعی نیز در این حوزه منتشر میشود. روانشناسی در حال حاضر رشتهای مورد اقبال است و همین امر سبب شده که علاقمندان توانمندی وارد این رشته شوند و همۀ اینها جنبههای مثبت و ظرفیتها است.
اما در عین حال روانشناسی در عرصۀ رشته با چالشهایی مواجه است. اول اینکه ما دانشگاههایی داریم که در گرایشهایی از رشتۀ روانشناسی صرفاً به اعتبار اینکه راحتتر میتوان آموزش داد، تعداد زیادی دانشجو جذب میکنند حتی این رویکرد در گرایشهای کاربردیای مانند بالینی و سلامت نیز وجود دارد. نتیجه آن تعداد زیادی دانشجو بدون اساتید مرتبط است و در نهایت افراد بسیاری فارغالتحصیل میشوند در حالی که در رشتۀ خود دانش لازم را ندارند.
چالش دیگر رشتۀ روانشناسی، بحث طرح تحول علوم انسانی است. دلایل کارگروه روانشناسی طرح تحول، برای تغییرات دروس قابل احترام است اما توجه کنیم با این نگاه تغییراتی در دروس اتفاق است که برخی از این تغییرات ارزنده و برخیشان جای بحث دارند. اینکه برخلاف گذشته، تخصص از دورۀ کارشناسی برداشته میشود اقدام خوبی است، اما اینکه در مقطع کارشناسی روانشناسی ۲۰ واحد درسی اضافه شده است که به نوعی روانشناختی نیستند و بیشتر برای ارتقای بنیان مذهبی لحاظ شده اند باعث شده افراد وقتی وارد مقطع کارشناسی شده و با این دروس غیرروانشناسی مواجه میشوند، رشته را ممکن است جذاب نبینند. در هر حال کسی که میخواهد روانشناسی بخواند با انتظارات خاصی وارد این رشته میشود.
در بحث تحول در علوم انسانی، همکاران روانشناس این کارگروه نگاه مثبتی به روانشناسی علمی دارند ولی برخی در نگاه کلان تحول علوم انسانی این نگاه را دارند که روانشناسی از آن طرف مرزها آمده و ملحدانه است؛ نگاهی که برای افراد دانشگاهی درککردنی نیست. همین نگاه سبب شده است جلوی توسعه برخی رشتهها گرفته شود. برای مثال ما انجمن روانشناسی اجتماعی داریم ولی رشته روانشناسی اجتماعی که مدتهاست سرفصلهای آن تدوین شده، هنوز تأسیس نشده است.
در حوزۀ حرفۀ با مشکلات جدیتری روبرو ایم. جدا از بحث اشتغال، موضوعی که میتوان جداگانه بدان پرداخت، باید در نظر داشت ما با خیل عظیمی از افرادی مواجهایم که فارغالتحصیل شدهاند اما آمادگی لازم برای اشتغال در حرفه را ندارند و گمان میکنند آموزش دانشگاهی مساوی با ورود به حرفه است و این تصور غلط سبب شده است گاهی افرادی اشتغال داشته باشند که صلاحیتهای لازم حرفهای را ندارند و چون دستگاههای نظارتی آنطور که باید و شاید با کفایت نیستند و سازمان نظام روانشناسی و مشاوره نیز به عنوان متولی حرفهای این حوزه از کفایت لازم برخوردار نیست در نتیجه در حرفه با مشکلاتی جدی روبهرو ایم.
در کل میتوان گفت جدا از ورود افراد غیرروانشناس به حوزۀ روانشناسی و عدم کنترل کافی آنها که آسیبهای بسیار جدی دارد و احراز صلاحیت روانشناسان نیز مهم است. به عنوان نمونه افراد در این حوزه برای کار حرفهای باید پروانه داشته باشند اما از آنجا که دریافت پروانه زمانبر است، روانشناسان زیادی عطایش را به لقایش میبخشند و گاهی بدون دریافت پروانه خدمات ارائه میشود.
مشکل جدی دیگر عدم رعایت مرزهای حرفهای (مرزبندی علمی) است. در حال حاضر همه میتوانند از سازمان نظام پروانه بگیرند. در نتیجه روانشناس بالینی، تربیتی و… وقتی پروانه گرفتند، پروانه را مساوی کار بالینی میدانند و گمان میکنند مجاز اند که در هر حوزهای ورود پیدا کنند. یک روانشناس تربیتی که حوزههای ارزشمندی برای مداخله دارد اما به دلیل اینکه یا خودش به حوزهاش اشراف ندارد یا نتوانسته مخاطب مورد نظر را جذب کند آن حوزه را رها میکند و مثلاً به سراغ افسردگی میرود، گاهی حتی روانشناس صنعتی و سازمانی هم سراغ افسردگی میرود. اینجاست که چون مرزهای حرفهای رعایت نمیشود، به مراجعان آسیب وارد میشود و در عینحال علیرغم اینکه تشنگی رو به تزایدی در جامعه دربارۀ خدمات روانشناسی وجود دارد، به دلیل برخی خدمات نامناسب، گاهی اعتماد مردم دربارۀ این خدمات خدشه دار میشود.
البته در حوزۀ حرفه، چالشهای دیگری هم وجود دارد. از جمله اینکه خود سازمان حرفهای نظام روانشناسی از بیسازمانی رنج جدی میبرد و دو سال است که رئیس ندارد و رئیس باقی مانده از دورۀ سوم همچنان خودش را رئیس میداند و شورای مرکزی توانایی اشراف بر مسائل سازمان و خصوصاً مسائل مالی را ندارد. از طرفی شورای مرکزی بر مشکلات موجود نظارت کافی ندارد. در حال حاضر، در سازمان نظام فقط چند کمیسیون فعال است که تنها پروانههایی را با رعایت و در مواردی بدون رعایت نوبت میدهند. این در حالی است که در قانون تشکیل سازمان نظام، سه وظیفه برای سازمان تعریف شده است: ۱) دفاع از حقوق روانشناسان و مشاوران؛ ۲) دفاع از حقوق مراجعان؛ ۳) ارتقاء رشته. اما در حال حاضر از حقوق روانشناسان دفاع نمیشود. مسئلۀ بیمه به عنوان چالشی جدی مطرح است. الان خدمات روانپزشکان بر اساس کتابچۀ ارزش نسبی خدمات مشمول بیمه میشود ولی خدمات روانشناسان علیرغم مصاحبههای تبلیغاتی مشمول بیمه نشده و در حوزۀ بیمه تغییری اتفاق نیفتاده است. یک روانشناس از حمایتهای سازمان حرفهای خود برخوردار نیست. از طرفی در این حوزه سازمانهای زیادی مثل سازمان بهزیستی ورود پیدا میکنند و اینکه اینها در چه حد میتوانند ورود پیدا کنند مشخص نیست. الان وضعیت حرفهای ما در وضعیت زرد مایل به قرمز است و اگر اقدام جدی برای احیای این وضعیت صورت نگیرد دیر یا زود وضعیت این حرفه به وضعیت قرمز درخواهد آمد.
در حین
فرمایشات شما به این فکر میکردم که در هر جایی زندگی کنیم با مسائلی
مواجهایم. قاعدتاً روشهایی هم برای حل آن مسائل وجود دارد ولی این وضعیتی
که شما وصف کردید بیشتر شبیه یک بنبست است. فکر میکنید چه موانع جدیای
نمیگذارند این وضعیت به سمت حل مسئله یا مصالحههای بهتر برود؟ چه وضعیت
سازمان نظام روانشناسی کشور، چه آموزش، چه بحث بومی کردن و اسلامی کردن و
چه رقبای جدی در حوزۀ روانشناسی
اگر بخواهم خلاصه
بگویم، در کشورهای توسعهیافته افرادی که به مسائل حرفهای ورود میکنند
نیازهای شخصیشان رفع شده و صرفاً برای پرداختن به حرفه وارد میدان
شده اند. اما در ایران به کرات با این مسئله مواجهایم که افراد برای مرتفع
کردن نیازهای شخصیشان یا مشهور شدن یا رانتهای خاص وارد یک حرفه
میشوند. این اصلیترین آسیب است.
متأسفانه تعداد افرادی که وارسته از نیاز شخصی باشند و آماده باشند که وقت صرف حرفه کنند و صرفاً به خاطر خود حرفه به آن ورود پیدا کنند کم اند و در چنین وضعیتی با افرادی مواجه ایم که وارد مسئولیتهای حرفه میشوند تا از آنجا معنا بگیرند، سود ببرند و مشهور شوند. البته چنین چالشی در حوزهها و رشتههای دیگر هم میتواند وجود داشته باشد. اما باید ببینیم مشکل ما کجاست؟ چرا در کشورهای دیگر چنین حالتی نیست؟ آیا قبلاً آنها چنین حالتی نداشتند؟ البته که آنها نیز چنین حالتی را تجربه کردهاند ولی بهنظر میآید که در ایران یا قوانین ما زیاد روشن نیست یا قوانین درست رعایت نمیشود. اینکه افراد در حرفهشان به دنبال نیازهای شخصی شان باشند چیز عجیبی نیست. یک روانشناس انسان است و میتواند حتی شخصیت ضداجتماعی داشته باشد. حتی میتواند یکی از مسئولان حرفه باشد اما مسئله اینجاست که چه چیزی میتواند جلوی آسیبها را بگیرد؟ جواب در بحث کنترل درونی و کنترل بیرونی است. حالکه کنترل درونی کفایت نمیکند در نتیجه باید کنترل بیرونی وجود داشته باشد.
در حال حاضر در سازمان نظام با این مسئله مواجه ایم که به جای اینکه ارکان بر افراد نظارت داشته باشند، افراد بر ارکان نظارت دارند. به طور کلی، در سازمان نظام روانشناسی ۶ رکن داریم و برخلاف سازمان نظام پزشکی، “رئیس” رکن نیست. رئیس منتخب شورای مرکزی، مجری اوامر، دستورات و مصوبات شورای مرکزی است. ولی در عمل رئیس سازمان، جلسات شورای مرکزی را هدایت و شورای مرکزی را نیز مدیریت میکند. در عمل رکن در اختیار فرد است. از طرفی در قانون آمده که بازرسان به عنوان نظام نظارتی اند ولی زمانیکه یک فرد بر شورای مرکزی مدیریت میکند همان سیستم بازرسان را که قرار بوده است آنها را نظارت کنند زیر سوال میبرد. در نتیجه رکنی که میتواند این چالش را از میان بردارد، مجمع عمومی است. اما اینجا هم همان افراد ذینفع جلوی برگزاری مجمع را میگیرند تا آنها نتوانند بر سازمان نظارت کنند.
جالب اینکه همان اعضایی که حق دارند بهطور مستقیم اعضای شورای مرکزی را انتخاب کنند، از حق حضور در مجمع محروم میشوند. آنها مطرح میکنند که شعبههای استانی باید در مجمع حضور پیدا کنند. چون احساس میکنند وقتی تعداد کمتر باشد راحتتر میتوان آن را مدیریت کرد. در نتیجه مشکل ما در سازمانهای حرفهای مثل سازمان نظام روانشناسی این است که چون ارکان ایفای نقش نمیکنند و ابتکار عمل در دست افراد است و نیازها و مشکلات افراد است که تعیین مسیر میکند، در نتیجه سازمان میتواند به سمتی برود که خیلی خوشایند نباشد. اما راه چاره این است که ارکان به جای خود برگردد، مجمع سر جای خودش باشد، بازرسان واقعاً بازرس باشند و بتوانند گزارش را به شورای مرکزی و به مجمع بدهند. بهنظر میرسد که وضعیت زرد حرفۀ ما اینجاست. اگر شورای مرکزی همچنان در خواب غفلت فروخفته باشد و نپذیرد که آسیب وجود دارد و نخواهد که آسیبها را برطرف کند و جلوی برگزاری مجمع گرفته شود، بهنظر میرسد که مجبوریم علیرغم میل از ظرفیتهای بیرون از حرفه استفاده کنیم. اینجاست که بایستی دستگاههای نظارتی و حاکمیتی و امنیتی ورود پیدا کنند. به هر حال مراجعان مهم اند و باید حقوق آنها تأمین گردد.
متأسفانه تعداد افرادی که وارسته از نیاز شخصی باشند و آماده باشند که وقت صرف حرفه کنند و صرفاً به خاطر خود حرفه به آن ورود پیدا کنند کم اند و در چنین وضعیتی با افرادی مواجه ایم که وارد مسئولیتهای حرفه میشوند تا از آنجا معنا بگیرند، سود ببرند و مشهور شوند. البته چنین چالشی در حوزهها و رشتههای دیگر هم میتواند وجود داشته باشد. اما باید ببینیم مشکل ما کجاست؟ چرا در کشورهای دیگر چنین حالتی نیست؟ آیا قبلاً آنها چنین حالتی نداشتند؟ البته که آنها نیز چنین حالتی را تجربه کردهاند ولی بهنظر میآید که در ایران یا قوانین ما زیاد روشن نیست یا قوانین درست رعایت نمیشود. اینکه افراد در حرفهشان به دنبال نیازهای شخصی شان باشند چیز عجیبی نیست. یک روانشناس انسان است و میتواند حتی شخصیت ضداجتماعی داشته باشد. حتی میتواند یکی از مسئولان حرفه باشد اما مسئله اینجاست که چه چیزی میتواند جلوی آسیبها را بگیرد؟ جواب در بحث کنترل درونی و کنترل بیرونی است. حالکه کنترل درونی کفایت نمیکند در نتیجه باید کنترل بیرونی وجود داشته باشد.
در حال حاضر در سازمان نظام با این مسئله مواجه ایم که به جای اینکه ارکان بر افراد نظارت داشته باشند، افراد بر ارکان نظارت دارند. به طور کلی، در سازمان نظام روانشناسی ۶ رکن داریم و برخلاف سازمان نظام پزشکی، “رئیس” رکن نیست. رئیس منتخب شورای مرکزی، مجری اوامر، دستورات و مصوبات شورای مرکزی است. ولی در عمل رئیس سازمان، جلسات شورای مرکزی را هدایت و شورای مرکزی را نیز مدیریت میکند. در عمل رکن در اختیار فرد است. از طرفی در قانون آمده که بازرسان به عنوان نظام نظارتی اند ولی زمانیکه یک فرد بر شورای مرکزی مدیریت میکند همان سیستم بازرسان را که قرار بوده است آنها را نظارت کنند زیر سوال میبرد. در نتیجه رکنی که میتواند این چالش را از میان بردارد، مجمع عمومی است. اما اینجا هم همان افراد ذینفع جلوی برگزاری مجمع را میگیرند تا آنها نتوانند بر سازمان نظارت کنند.
جالب اینکه همان اعضایی که حق دارند بهطور مستقیم اعضای شورای مرکزی را انتخاب کنند، از حق حضور در مجمع محروم میشوند. آنها مطرح میکنند که شعبههای استانی باید در مجمع حضور پیدا کنند. چون احساس میکنند وقتی تعداد کمتر باشد راحتتر میتوان آن را مدیریت کرد. در نتیجه مشکل ما در سازمانهای حرفهای مثل سازمان نظام روانشناسی این است که چون ارکان ایفای نقش نمیکنند و ابتکار عمل در دست افراد است و نیازها و مشکلات افراد است که تعیین مسیر میکند، در نتیجه سازمان میتواند به سمتی برود که خیلی خوشایند نباشد. اما راه چاره این است که ارکان به جای خود برگردد، مجمع سر جای خودش باشد، بازرسان واقعاً بازرس باشند و بتوانند گزارش را به شورای مرکزی و به مجمع بدهند. بهنظر میرسد که وضعیت زرد حرفۀ ما اینجاست. اگر شورای مرکزی همچنان در خواب غفلت فروخفته باشد و نپذیرد که آسیب وجود دارد و نخواهد که آسیبها را برطرف کند و جلوی برگزاری مجمع گرفته شود، بهنظر میرسد که مجبوریم علیرغم میل از ظرفیتهای بیرون از حرفه استفاده کنیم. اینجاست که بایستی دستگاههای نظارتی و حاکمیتی و امنیتی ورود پیدا کنند. به هر حال مراجعان مهم اند و باید حقوق آنها تأمین گردد.
عدهای باور دارند نظامی که در سازمان نظام روانشناسی تجربه میکنیم جدا از تجربۀ
کل نظام بوروکراسی کشور نیست. به عبارتی وضعیت سازمان نظام چیزی شبیه به
وضعیت کل کشور است. فارغ از مفید یا غیر مفید بودن این نوع نگاه که این
شیوه تحلیل میتواند آسیبهای خودش را داشته باشد و بهنظر میرسد نوعی عدم
مسئولیت در آن است اما به نظر شما چقدر این نظام همان است و آیینهای از
کل سیستم است؟ در واقع بهنظر میرسد از آنجا که در اینجا با بیماران و
مراجعان بهصورت عینی و ملموس ارتباط وجود دارد ذره بینی روی این سیستم
گرفته شده و عیبهای آن بیشتر دیده میشد.
این حرف تا حدی درست
است. وقتی داریم از پزشک، روانشناس یا مهندس حرف میزنیم، پزشک و
روانشناس و مهندس این جامعه اند. در نتیجه نمیشود پویاییهایی در جامعه
باشد و در این افراد نباشد. اگر همه جا یاد گرفتیم نوبت را رعایت نکنیم،
اینجا هم رعایت نمیکنیم. در نتیجه احتمال دارد یکسری قواعد کلی حاکم بر کل
جامعه در درون یک حرفه خودش را نشان دهد. اما اینجا مطلب با دو بحث خاص
میشود. یکی اینکه اینجا موضوع حساس است، مخاطبان ما مراجعانی به شدت
آسیبپذیر اند، این حوزه خاص است و نیازمند تأمل بیشتری است. دوم اینکه
روانشناسان فقط قرار نیست بیمار ببینند آنها در جامعه الگو اند. اگر قرار
باشد سلامت اداری کل کشور را تأمین کنیم، روانشناسان یکی از اصلیترین
صاحبنظران در این زمینه اند. در نتیجه انتظار میرود در سازمان حرفهای
روانشناسان اوضاع از میانگین کشور بهتر باشد. هرچند طبق شواهد بهنظر
میرسد در حال حاضر اوضاع از وضعیت برخی حرفهها حتی اندکی عقبتر است. ولی
با ظرفیتهای درون رشته امید میرود که در آینده این وضعیت بهتر شود.
وقتی
سازمانهای نظارتی یا به تعبیر شما ارکان ضعیف میشوند، افراد قدرت بیشتری
پیدا میکنند. چقدر در این فضا ذینفعان اند که نمیگذارند آن فضا شکل
بگیرد و سازمان دوباره قدرت خودش را پیدا کند؟
برخی افراد گاهی این
ذینفعان را در بیرون حرفه، روانپزشکانی میدانند که اجازه نمیدهند چنین
فضایی شکل بگیرد. البته چالش روانشناسی و روانپزشکی میتواند وجود داشته
باشد و به ویژه معدود روانپزشکانی نگاه از بالا به پایین داشته باشند ولی
اینکه چنین نگاهی در روانپزشکان غالب است و مشکلات ما از آنها ریشه
میگیرد سخن نادرستی است. این نوع نگاه شبیه تئوری توطئه است و نوعی
فرافکنی مشکلات به بیرون و رفع مسئولیتهاست. درست است که کتابچه نسبی به
نفع روانپزشکان است ولی من شخصاً اعتقاد دارم اگر روانشناسان بتوانند
خودشان را سامان بدهند میتوانند در تعامل با روانپزشکان پیش بروند. البته
چالشهایی هم خواهیم داشت ولی تعامل امکانپذیر است. روانپزشکان دشمن و
نقطه مقابل ما نیستند. ما هر دو میخواهیم به مراجعان کمک کنیم. در نتیجه
اگر کسی از بیرون رشته برای ما مشکل ایجاد میکند، به نظر میرسد بخش اعظم
آن به خود ما بر میگردد. اگرچه ممکن است درون روانپزشکان افرادی باشند که
منافع خاص خود را به صورت تعصبی پیش ببرند که این درون هر حرفهای وجود
دارد، بهنظر میرسد ما در بیرون از رشته ذینفعانی داریم که ممکن است دوست
داشته باشند جلوی روانشناسی گرفته شود. ولی عمیقاً این باور وجود دارد که
اگر بتوانیم آسیبها را در درون اصلاح کنیم از بیرون آسیب نخواهیم دید. هر
آسیبی از بیرون به طور عمده ریشه در آسیبهایی است که در درون داریم.
در واقع
معتقدید اگر در سازمان نظام روانشناسی، افرادی که تا حدی شایستگی دارند و
بر اساس روالی که فرمودید انتخاب شوند شاهد وضعیت متفاوتی خواهیم بود؟
فقط میخواهم این را
بگویم که اگر روند به گونهای پیش رود که ارکان سر جای خودش باشد، بله. چون
در میان شش رکن، شورای مرکزی، رکن مهمی است در نتیجه افرادی که در این
حوزه انتخاب میشوند میتوانند در خصوص ارکان دیگر نیز اثرگذار باشند. در
واقع، انتخاب افراد برای رکن شورای مرکزی بسیار حائز اهمیت است. در این رکن
افرادی باید حضور داشته باشند که ضمن اینکه دانش و پیشکسوتی دارند هوشیار
به مسائل، نقاد و آزاده باشند و در یک کلام در مقابل سوء استفادههای عاطفی
مقاوم باشند. یعنی یک عضو شورای مرکزی که بتوان در او ناارزندهسازی ایجاد
کرد یا بتوان او را ترساند یا در او احساس گناه ایجاد کرد، چنین عضوی
کارآمد عمل نخواهد کرد. ولی افرادی که در برابر سوء استفادههای عاطفی
مقاوم اند و به کل حرفه اشراف دارند و از اینکه حتی آسیب فردی ببینند و
برای حرفه تلاش کنند ترسی ندارند، بهترین گزینه برای انتخاب در شورای مرکزی
اند.
یعنی به زبان روانشناسی فرد باید ایگوی قوی داشته باشد.
یعنی به زبان روانشناسی فرد باید ایگوی قوی داشته باشد.
بله. دقیقاً
دربارۀ
آسیبشناسی اشتغال دانشجویان روانشناسی، برخی معتقدند مسئله حال حاضر
روانشناسی ایران نداشتن سازوکارهای روشن است. در واقع فردی که از دانشگاه
فارغالتحصیل میشود و وارد بازار کار میشود باید مسیری را طی کند تا در
حوزۀ خود حرفهای شود. دانشجویان و فارغالتحصیلان روانشناسی بر اساس
آمارها مبالغ زیادی را صرف کارگاهها میکنند اما انگار همه چیز مبهم است.
ما نمیدانیم دانشجو چگونه آموزش داده میشود، فارغالتحصیل میشود و بعد
از آن چگونه میخواهیم او را وارد حرفه کنیم و بعد چگونه بر او نظارت داشته
باشیم.
با توجه به اینکه در
زمینۀ حرفۀ و سازمان صحبت شد اجازه دهید مخاطب را خود فارغالتحصیلان این
رشته قرار دهیم. مشکلاتی که بر سر راه اشتغال فارغالتحصیلان است عبارتند
از اینکه اولاً رشته را خوب نمیشناسند. بسیاری از مواقع فقط روانشناسی
بالینی را میشناسند و روانشناسی را فقط رواندرمانی
میدانند. در حالی که روانشناسی ظرفیتهای وسیعی دارد که اگر شناخته شود میتوان از آنها به عنوان فرصت کاری استفاده کرد.
در روانشناسی حوزههای بسیاری وجود دارد. زمانی که درس نرم افزار آماری spss تدریس میکردم، یکی از دانشجویانم سر کلاس غایب بود. بعد که علت را جویا شدم گفتند انتخابات شورای شهر است و یکی از کاندیداها از او درخواست کرده که برای انتخاب شدن به وی کمک کند. او نیز به کمک موضوعات آماری که در کلاس یاد گرفته بود پرسشنامهای تنظیم و تحلیل کرده بود و بدین طریق به آن فرد در انتخابات کمک کرده بود. این نشان میدهد این دانشجو در آینده اوضاع خوبی خواهد داشت. چرا که میداند فقط قرار نیست به یک فرد افسرده کمک کند، بلکه میتواند به یک سیاستمدار یا فروشنده و … هم کمک کند.
پس در حوزههای مختلف میشود خدمات روانشناسی متعددی به افراد داشت. ولی عموماً فارغالتحصیلان از قابلیتهای خود بیاطلاع اند. در نتیجه، گام اول این است که فرد بداند چه قابلیتهایی دارد. دوماً نشان دادن قابلیتهاست یعنی بتواند این قابلیتها را عرضه کند. در واقع بازاریابی یا مارکتینگ بداند و بتواند دیگران را آگاه کند که میتواند نیازهایی از آنها را برطرف کند. در حال حاضر بسیاری از سازمانها با مشکلات جدیای مواجه اند که یک روانشناس میتواند به آنها در حل آن مشکلات کمک کند. مثلاً در حوزۀ سیاسی، تبلیغاتی، اجتماعی، مدیریت بحران و تصمیمگیریها و… نکتۀ اساسیای که خاص روانشناسان هم نیست بلکه شامل همه دانشآموختگان میشود این است که همه تفکر همگرا دارند و یاد گرفتند که استخدام و جذب شدن تنها مسیر شاغل شدن است.
در واقع آموزش در دوران دانشگاه به آنها تفکر واگرا و رفتن راههای نرفته را نیاموخته است. در نتیجه اگر دانشجویان خروجیهای توانمندی باشند، به ظرفیت خود واقف باشند بازاریابی بدانند و در عین حال کارآفرینی را یاد بگیرند و چیزهایی را بنا نهند که قبلاً وجود نداشته است، بدین ترتیب بخش اعظمی از بیکاری در روانشناسی از بین خواهد رفت و نه تنها مشکلات در حوزۀ اشتغال روانشناسی تا حد زیادی مرتفع میشود بلکه بسیاری از افرادی که نیازمند این خدمات اند نیز منتفع میشوند و بخشی از مشکلات جامعه کاهش پیدا خواهد کرد.
در روانشناسی حوزههای بسیاری وجود دارد. زمانی که درس نرم افزار آماری spss تدریس میکردم، یکی از دانشجویانم سر کلاس غایب بود. بعد که علت را جویا شدم گفتند انتخابات شورای شهر است و یکی از کاندیداها از او درخواست کرده که برای انتخاب شدن به وی کمک کند. او نیز به کمک موضوعات آماری که در کلاس یاد گرفته بود پرسشنامهای تنظیم و تحلیل کرده بود و بدین طریق به آن فرد در انتخابات کمک کرده بود. این نشان میدهد این دانشجو در آینده اوضاع خوبی خواهد داشت. چرا که میداند فقط قرار نیست به یک فرد افسرده کمک کند، بلکه میتواند به یک سیاستمدار یا فروشنده و … هم کمک کند.
پس در حوزههای مختلف میشود خدمات روانشناسی متعددی به افراد داشت. ولی عموماً فارغالتحصیلان از قابلیتهای خود بیاطلاع اند. در نتیجه، گام اول این است که فرد بداند چه قابلیتهایی دارد. دوماً نشان دادن قابلیتهاست یعنی بتواند این قابلیتها را عرضه کند. در واقع بازاریابی یا مارکتینگ بداند و بتواند دیگران را آگاه کند که میتواند نیازهایی از آنها را برطرف کند. در حال حاضر بسیاری از سازمانها با مشکلات جدیای مواجه اند که یک روانشناس میتواند به آنها در حل آن مشکلات کمک کند. مثلاً در حوزۀ سیاسی، تبلیغاتی، اجتماعی، مدیریت بحران و تصمیمگیریها و… نکتۀ اساسیای که خاص روانشناسان هم نیست بلکه شامل همه دانشآموختگان میشود این است که همه تفکر همگرا دارند و یاد گرفتند که استخدام و جذب شدن تنها مسیر شاغل شدن است.
در واقع آموزش در دوران دانشگاه به آنها تفکر واگرا و رفتن راههای نرفته را نیاموخته است. در نتیجه اگر دانشجویان خروجیهای توانمندی باشند، به ظرفیت خود واقف باشند بازاریابی بدانند و در عین حال کارآفرینی را یاد بگیرند و چیزهایی را بنا نهند که قبلاً وجود نداشته است، بدین ترتیب بخش اعظمی از بیکاری در روانشناسی از بین خواهد رفت و نه تنها مشکلات در حوزۀ اشتغال روانشناسی تا حد زیادی مرتفع میشود بلکه بسیاری از افرادی که نیازمند این خدمات اند نیز منتفع میشوند و بخشی از مشکلات جامعه کاهش پیدا خواهد کرد.
دانشجو یا فارغالتحصیل روانشناسی غالباً این تفکر قالبی را دارد که در این رشته فقط باید رواندرمانگر شود. در نتیجه با توجه به اینکه مخاطبان سایت ما اغلب دانشجویان و فارغالتحصیلان اند، برای شکستن این تفکر بنظر میرسد که باید بیشتر در این مورد حرف زده شود. لطفاً در این مورد بیشتر توضیح بفرمایید.
یک بحث ظرفیتهای این
رشته است و بحث دیگر این است که روانشناسی چه کاربردهایی در جامعه دارد.
ما به عنوان روانشناس معمولاً به سراغ پیشگیری ثانویه و درمانها میرویم.
ولی اگر واقعاً پیشگیری اولیه و ارتقاء را هدف قرار دهیم عرصه وسیعی را
خواهیم داشت. رویکرد غالب بر دانشجویان ما رویکرد «روانشناس نشسته» است.
روانشناسی که در دفتر کارش نشسته و افرادی که مشکلاتی دارند به او مراجعه
میکنند و او قرار است که آن مشکلات را حل کند. در حالی که «روانشناس»
ایستاده منتظر نیست که مشکلات بیایند تا آنها را حل کند. بلکه او خود به
سراغ شناسایی مشکلات میرود. ممکن است طرحی به یکی از کمیسیونهای مجلس
پیشنهاد دهد تا جلوی برخی آسیبها گرفته شود. ممکن است متوجه شود که مشکل
اصلی و اساسی در حوزۀ فرزند پروری است، درحالیکه مسئولان از این مشکل آگاه
نباشند. در نتیجه او تلاش میکند تا مسئولان را دربارۀ این امر آگاه کند،
نگاه آنان را تغییر دهد و منابع مالی لازم را جذب کند. روانشناسان
میتوانند به جای نوشتن در مجلات زرد، با نگاه علمی در عین حال قابل فهم
برای عامه در فضای مطبوعات بنویسند و از این طریق به عامه مردم در جهت رفع
مشکلاتشان کمک کنند. بسیاری از والدین نمیدانند بسیاری از نیازهایی را که
دارند میتوان با آموزش رفع کرد. درحالحاضر کلاسهای آموزشی روانشناختی
بسیاری برگزار میشود اما این کلاسها پر نمیشود چراکه عموم مردم از
نیازهایشان مطلع نیستند.
در نتیجه ظرفیتهای این رشته بسیار گسترده است. یک روانشناس بهتر است به میان جامعه و جمعیت برود. مثلاً من اگر روانشناسی هستم که کار ندارم، بیکار نمینشینم و میروم سراغ یک فرهنگسرایی و به مسئول آنجا میگویم من حاضرم مدتی رایگان کار کنم. آنجا بحث گروه متمرکز راه میاندازم تا ببینم که مشکلات اصلی آنها چیست. سپس در حوزهای که دوست دارند آموزشهای رایگان را آغاز میکنم. کمی بعد میتوانم آموزشهایم را با هزینه به آنها عرضه کنم و هزاران کار دیگر. اما تا زمانیکه خلق و روحیه من پایین باشد و تا زمانیکه احساس میکنیم نمیشود کاری از پیش برد، موانع شناختی سبب میشوند که هزاران راه جلوی پایمان باشد ولی آنها را نبینیم و تلاش نکنیم.
در نتیجه ظرفیتهای این رشته بسیار گسترده است. یک روانشناس بهتر است به میان جامعه و جمعیت برود. مثلاً من اگر روانشناسی هستم که کار ندارم، بیکار نمینشینم و میروم سراغ یک فرهنگسرایی و به مسئول آنجا میگویم من حاضرم مدتی رایگان کار کنم. آنجا بحث گروه متمرکز راه میاندازم تا ببینم که مشکلات اصلی آنها چیست. سپس در حوزهای که دوست دارند آموزشهای رایگان را آغاز میکنم. کمی بعد میتوانم آموزشهایم را با هزینه به آنها عرضه کنم و هزاران کار دیگر. اما تا زمانیکه خلق و روحیه من پایین باشد و تا زمانیکه احساس میکنیم نمیشود کاری از پیش برد، موانع شناختی سبب میشوند که هزاران راه جلوی پایمان باشد ولی آنها را نبینیم و تلاش نکنیم.
در بحث آسیب شناسی اشتغال در حوزۀ
روانشناسی و مشاوره، افراد نظرات مختلفی دارند که مهمترین آنها
کاستیها در آموزش دانشگاهی است که شما نیز اشاره فرمودید که دانشجویان به
خوبی آموزش نمیبینند و نمیتوانند درست ارائۀ خدمت کنند. عدهای نیز
مشکلات اشتغال در این حوزه را به فرهنگ ربط میدهند و باور دارند که جامعۀ
ایران هنوز بازار خودش را در این حوزه پیدا نکرده و با توجه به سنتی بودن
جامعه، افراد گرایشی لازم برای مراجعه به مشاور ندارند. برخی نیز سیستم
حمایتی را عامل ایجاد مشکلات میدانند و معتقدند ارگانهای اجرایی از این
حوزه حمایت نمیکنند. عدهای نیز به موارد نظارتی اشاره میکنند و باور دارند که نظارت کافی
بر رعایت مسائل اخلاقی در این حوزه صورت نمیگیرد و در نتیجه اعتماد مردم
دربارۀ این حوزه اعتماد ضعیف میشود. عدهای دیگر روانشناسی را دانشی غربی
میدانند که باید بومی و اسلامی شود و برخی دیگر کلاً به نبودن این رشته و
نفی آن قائل اند چرا که آن را مغایر با نگاه مذهبی دانسته و جهان بینی آن
را با آموزههای دینی در تضاد میبینند. از نظر شما مسئلۀ اصلی اشتغال در
حوزه روانشناسی کدام مورد است؟
از نظر من روانشناسی
اسلامی یا غیراسلامی نداریم. همانطور که نمیتوان شیمی اسلامی و غیراسلامی
داشته باشیم، هرچند روانشناسی مؤلفههای فرهنگی دارد. به عنوان نمونه وقتی
از خشم حرف میزنیم پروتکل کلی، کنترل خشم است ولی میتوانیم از آموزههای
امام موسی کاظم به عنوان مؤلفۀ دینی بهرهمند شویم. اما کلیت امر، یعنی
اینکه ابتدا باید خودآگاهی هیجانی داشته باشیم و شدت هیجانات را کاهش دهیم و
سپس تفکر خودکار منفی را شناسایی کنیم و آن را به چالش بکشیم
و جرأتمندانه برخورد کنیم، در این خصوص اتفاق نظر جهانی وجود دارد.
از این بابت آموزههای روانشناسی در مجموع یک امر جهانی بوده و قابل کاربست در فرهنگ ایران نیز است، به جز در حوزههای خیلی خاص و اختصاصی. پس در نتیجه یک) روانشناسی قابل کاربست است. دو) مؤثر است. سوم) چنین نیست که جامعه کاملاً سنتی باشد و جامعه به خدمات روانشناسی اشتیاق دارد. از دانشجویان ورودی جدید دانشگاههای وزارت علوم سؤالی پرسیده شده بود که آیا با مراجعه به مرکز مشاوره موافق هستید؟ و ۹۶ درصد موافق این امر بودند. این آمار برای ۱۰ سال گذشته است که من مسئولیت دفتر مرکزی مشاوره را داشتم و الان این عدد قطعاً بیشتر نیز شده است.
در نتیجه نگرش رو به رشد مثبتی دربارۀ دریافت خدمات روانشناختی وجود دارد. پس ظرفیت وجود دارد، جامعه نیز آمادگی دریافت خدمات را دارد و اگر من خودم بدانم که چه چیزی باید ارائه دهم و باور داشته باشم و خوب ارائه کنم، مشتری به اندازه کافی خواهد بود و از این بابت جای نگرانی نیست. مشکل اینجاست که من یا دانش کافی ندارم یا نمیدانم چه چیزی را باید ارائه دهم یا در ارایۀ آن مشکل دارم یا برخی مواقع چارچوبها و اخلاق را رعایت نمیکنم و خود را همهفن حریف میدانم و در آن صورت اوضاع خراب میشود.
در مجموع روانشناسی علمی قابل کاربست، مؤثر در فرهنگ ایران و دارای مخاطب کافی است و شاید بخشی از افرادی که در صدد نفی این رشته اند، احساس میکنند مراجعه افراد به روانشناسان باعث کم شدن مراجعان آنها میشود. البته آنها نیز در اشتباه اند چرا که اگر هرکس کار خودش را درست و خوب انجام دهد مخاطب خود را خواهد داشت.
از این بابت آموزههای روانشناسی در مجموع یک امر جهانی بوده و قابل کاربست در فرهنگ ایران نیز است، به جز در حوزههای خیلی خاص و اختصاصی. پس در نتیجه یک) روانشناسی قابل کاربست است. دو) مؤثر است. سوم) چنین نیست که جامعه کاملاً سنتی باشد و جامعه به خدمات روانشناسی اشتیاق دارد. از دانشجویان ورودی جدید دانشگاههای وزارت علوم سؤالی پرسیده شده بود که آیا با مراجعه به مرکز مشاوره موافق هستید؟ و ۹۶ درصد موافق این امر بودند. این آمار برای ۱۰ سال گذشته است که من مسئولیت دفتر مرکزی مشاوره را داشتم و الان این عدد قطعاً بیشتر نیز شده است.
در نتیجه نگرش رو به رشد مثبتی دربارۀ دریافت خدمات روانشناختی وجود دارد. پس ظرفیت وجود دارد، جامعه نیز آمادگی دریافت خدمات را دارد و اگر من خودم بدانم که چه چیزی باید ارائه دهم و باور داشته باشم و خوب ارائه کنم، مشتری به اندازه کافی خواهد بود و از این بابت جای نگرانی نیست. مشکل اینجاست که من یا دانش کافی ندارم یا نمیدانم چه چیزی را باید ارائه دهم یا در ارایۀ آن مشکل دارم یا برخی مواقع چارچوبها و اخلاق را رعایت نمیکنم و خود را همهفن حریف میدانم و در آن صورت اوضاع خراب میشود.
در مجموع روانشناسی علمی قابل کاربست، مؤثر در فرهنگ ایران و دارای مخاطب کافی است و شاید بخشی از افرادی که در صدد نفی این رشته اند، احساس میکنند مراجعه افراد به روانشناسان باعث کم شدن مراجعان آنها میشود. البته آنها نیز در اشتباه اند چرا که اگر هرکس کار خودش را درست و خوب انجام دهد مخاطب خود را خواهد داشت.
به عنوان سؤال
آخر، در برخی از رشتهها مثل جامعهشناسی، افراد معتقدند که آنها نیز در
گروههای خودشان مشکلات مشابه روانشناسان را دارند. برای مثال انجمن جامعه
شناسی یا حقوق. آنجا هم استاد یا عملکردها نقد میشود حتی ممکن است دربارۀ
نوع تفکر یک جامعهشناس پایان نامه نوشته شود. در نتیجه یک گفتمان
جامعهشناختی وجود دارد که خود را نقد میکند و دوباره برساخت جدیدی ایجاد
میکند. برخی معتقدند که روانشناسان این گفتمان را ندارند؛ اینکه با هم
حرف بزنند، یکدیگر را نقد کنند و گفتمانی نیست که از دل این صحبتها چیز
بهتری تولید کند. میخواستم ببینم این موضوع را چقدر درست میدانید خصوصاً
دربارۀ رشتههایی که نزدیک به روانشناسی اند؟
در مقایسه رشته
جامعهشناسی و روانشناسی از یک منظر میتوان گفت که به نسبت یک
جامعهشناس، روانشناس برای اینکه بتواند به صورت فردی پول در بیاورد دستش
بازتر است. در نتیجه جنس این حوزه با حوزۀ جامعهشناسی فرق دارد.
روانشناسی حوزهای است که در آن انتفاعهای مستقیمتری وجود دارد. در چنین
فضایی منفعتهای فردی خودش را بیشتر نشان میدهد و افرادی که منفعت دارند
سعی میکنند فضا را به سمتی ببرند که یا من هرچه میگویم درست است یا
دیگران که میگویند ضعیف اند یا مغرض (یعنی استفاده از سوءاستفاده عاطفی).
درنتیجه به نوعی از این طریق هر کسی را که نقادی میکند زیر سؤال میبرند.
البته در این میان ممکن است که ما بهطور کلی یاد نگرفته باشیم که خوب
نقادی کنیم و جنبههای مثبت و نه چندان مثبت را بگوییم ولی به نظر میرسد
که دو رشته از این بابت قابل مقایسه نباشند. در هر صورت، روانشناسی ظرفیت
تعاملی دارد و تنها کافیست که پیشکسوتان و انجمنهای علمی احساس مسئولیت
بیشتری داشته باشند و فضاهایی را باز کنند و این دقیقاً نافی یکطرفه صحبت
کردن تهدیدکننده برخی از مسئولان اجرایی در سازمان نظام روانشناسی و
مشاوره است.
اگر نکتهای باقی مانده که در سؤالات به آن اشاره نشد لطفاً بفرمایید؟
من فقط میتوانم مانند
این شعر سهراب سپهری که میگوید “به سراغ من اگر میآیید نرم و آهسته
بیایید”، بگویم که به سراغ روانشناسی اگر میخواهید بیایید با عشق و
اطلاعات و با این باور بیایید که هر اقدامتان میتواند بسیار تأثیرگذار و
مفید باشد و اگر درست انجام نشود بسیار آسیبزا خواهد بود. این حوزه بسیار
حساس است و از این بابت تقدسهای خاص خودش را دارد. روانشناسی رشتهای
بسیار مؤثر است و به تعبیری که من دارم و با آن صحبت را به پایان میرسانم،
همچون قطاری است که به پیش میرود. برخی از بیرون به این قطار سنگ پرتاب
میکنند و در درون قطار هم مشکلاتی وجود دارد ولی این قطار مؤثر به پیش
میرود.
با تشکر از شما.
گفت و گوکننده: زهرا عرب با تشکر از شما.
کارشناسی ارشد روان شناس بالینی از دانشگاه تهران
منبع: میگنا به نقل از سایت بردار